۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

حریم شخصی در امریکا


من وقتی هشت ساله بودم یک بار دزدی کردم و هنوز هم آن را به خوبی به یاد می آورم. ما برای اولین بار رفته بودیم خانه یکی از آشنایان دورمان. آن زمان تنها وسایل بازی ما توپ پلاستیکی بود و بیشتر بازیهای ما هم یا با توپ بود و یا با چوب و تخته و تیرکمان سنگی. من سعی می کردم که در تمام بازی هایی که می کردیم کاری کنم که لااقل نفر آخر نباشم چون بخاطر جثه کوچک و سبکی بیش از حد, بسیار تند و چابک بودم. ولی یک بازی در محله ما بود که من عاشق آن بودم ولی متاسفانه همیشه نفر آخر میشدم.

این بازی طوری بود که با گچ بر روی آسفالت کوچه, راههای پیچ در پیچی را می کشیدیم و هر کس یک ماشین کوچک داشت که باید از ابتدای راه شروع میکرد و اگر زودتر از همه به انتها می رسید برنده می شد. هر نفر در هر نوبت می بایست سه ضربه به انتهای ماشین میزد طوری که ماشین از جاده خارج نشود و در ضمن به ماشین های دیگر هم برخورد نکند. ماشین من یک فولکس غورباغه پلاستیکی خیلی داغون بود که یک چرخش هم همیشه کنده می شد.

وقتی آن شب به خانه آن فامیلمان رفتیم, اول از همه من با دیدن اینکه دو برادر یک اطاق برای خودشان دارند بسیار تعجب کردم. پیش خودم گفتم مگر میشود که بچه ها برای خودشان اطاق داشته باشند! بعد با دیدن اسباب بازیهای مختلف و رنگارنگ به خودم گفتم که اینجا همان بهشت واقعی است. بیشترین چیزی که در آن اطاق توجه من را جلب کرد تعداد زیادی ماشین کوچک بود که هم فلزی بودند و هم درب بعضی از آنها باز می شد و این برای من نهایت تکنولوژی بود.

وقتی که می خواستیم برویم, من که شیفته آن همه وسایل بازی شده بودم لحظه ای خودم را مجسم کردم که با یکی از آن ماشینهای کوچک دارم توی کوچه مان بازی می کنم و همه را می برم. مخصوصا عباس دماغو را که همیشه برای من کرکری می خواند, مجسم می کردم که دهانش باز مانده است و با حسرت, ماشین من را نگاه می کند.

یکی از آن ماشینهای کوچک, یک ماشین کورسی زرد رنگ بود که درهایش هم از دو طرف باز می شد. من یواشکی آن را در جیبم گذاشتم و به سالن پذیرایی آمدم. احتمالا هر کسی که قیافه من را می دید می فهمید که یک اتفاقی برایم افتاده است و یا یک کاری کرده ام ولی کسی متوجه نشد که من چه کاری را انجام داده بودم.

آن شب وقتی به خانه آمدیم تا صبح کابوس می دیدم که آن پسر, متوجه این کار من شده است و همه دارند با انگشت من را نشان می دهند و می گویند که آرش دزد است. فردا صبح اولین کاری که کردم آن بود که آن ماشین را بردم و در یک گوشه تاریک آشپزخانه که درواقع زیر پله بود قایم کردم. هیچ وقت هم جرات نکردم آن را در بیاورم و حتی نگاهش کنم. سالهای سال فقط منتظر این بودم که دوباره به خانه آنها برویم تا من آن ماشین را یواشکی به درون اطاقش بیاندازم ولی هرگز این اتفاق رخ نداد.

این مسئله که در کودکی برایم رخ داد, احساس خیلی بدی در من بوجود آورده بود و باعث شد که من به کلمه دزدی بسیار حساس شوم. اگر در جایی بودیم و مثلا کسی می گفت فلان چیز من گم شده است من فورا دست و پای خودم را گم می کردم و گمان می کردم که آنها فکر می کنند من آن را برداشته ام.

الان شب یکشنبه است و من خواستم به رسم کلیساهای کاتولیک برایتان اعتراف کنم! ولی حالا از اعتراف من که بگذریم, می خواهم برایتان از حریم خصوصی در امریکا بنویسم.



من حریم خصوصی انسانها را به دو بخش جسمی و روانی تقسیم می کنم.

دو عامل اساسی باعث می شود تا حریم جسمی انسانها کوچک شود و آنها از نظر فیزیکی به یکدیگر نزدیکتر شوند. عامل اول عدم امنیت اجتماعی است و عامل دوم نبودن جا و امکانات برای زندگی کردن.

اگر در یک جمع چند نفره, یک فیلم ترسناک به نمایش گذاشته شود, کسانی که آن فیلم را تماشا می کنند بطور ناخودآگاه به یکدیگر نزدیک تر می شوند تا از عدم احساس امنیت آنها کاسته شود. معمولا کوچکترها خودشان را به بزرگترها می چسبانند تا در صورت بروز خطر از حمایت آنها برخوردار گردند.


مثال بالا در مورد جامعه هم صدق می کند و هرچه امنیت اجتماعی کمتر باشد و حمایت قانون هم از انسانها کمرنگ تر باشد, آنها از نظر فیزیکی به یکدیگر چسبیده تر می شوند و حریم خصوصی کوچکتر می گردد. بعنوان مثال اگر یک دختر خانمی بخواهد به تنهایی جایی برود, خانواده او سعی می کنند که حتما کسی را به همراه او بفرستند و یا اگر مسئله ای در خانواده ای پیش بیاید همه فامیل دور هم جمع می شوند تا آن مسئله را بررسی کنند. بنابراین همه افراد وارد سوراخ و سنبه های یکدیگر می شوند و حریم فیزیکی افراد کوچک می شود.

اگر بخواهید با چند نفر از دوستانتان شب را در کوهستان برفی بگذرانید و امکانات شما هم فقط یک اطاق کوچک باشد, شما در کنار یکدیگر آن شب را سپری خواهید کرد. بنابراین از نظر فیزیکی شما مجبور هستید که بخاطر امکانات کمی که وجود دارد به دیگران بچسبید.


مثال بالا هم در جامعه صدق می کند. وقتی شما در یک صف ایستاده اید و مطمئن نیستید که جنس مورد نظرتان به اندازه کافی وجود داشته باشد و به شما برسد, ناخودآگاه شروع می کنید به نزدیک شدن به نفر جلویی و چه بسا هول دادن او. وقتی چهل دانش آموز در یک کلاس کوچک درس می خوانند, مجبورند سه نفر در یک نیمکت و چسبیده به یکدیگر بنشینند. بنابراین حریم خصوصی فیزیکی انسانها به مرور کوچک و کوچک تر شده تا جایی که حتی اگر دست و پای کسی هم روی بدنش باشد اهمیتی نمی دهد.

من چند وقت پیش داشتم سریال مسافران را تماشا می کردم و آن را با پروژکتور انداخته بودم روی دیوار اطاقم. دختر همخانه ام همان موقع آمد تو که از من شکلات بگیرد. در صحنه ای که من سریال را متوقف کرده بودم, یکی از بازیگران مرد بر روی کاناپه نشسته بود و بازیگر مرد دیگری بر روی کاناپه خوابیده بود و دو تا پایش را بر روی پاهای آن بازیگر دیگر انداخته بود.

آن دختر بچه با دیدن این صحنه شوکه شد و گفت که آنها Gay هستند؟ من گفتم نه, توی ایران مردها همدیگر را لمس می کنند و این کار تقریبا عادیه. بعد با دقت بیشتری نگاه کرد و گفت ولی پای این یکی روی فلان اون یکیه! من هم نگاه کردم و دیدم بچه راست میگه. ولی گفتم نه پاهایش روی پاهای اون یکیه و فلان اون یکی یک کمی بالاتره. ولی اینجا که من فیلم را نگه داشته ام اینجوری به نظر می آید.


در امریکا حریم خصوصی جسمی انسانها کاملا مشهود و قابل دیدن است. هر بچه ای یک اطاق و وسایل شخصی خودش را دارد و حتی پدر و مادر نیز اجازه دیدن درون کیف آنها را ندارند. اگر کسی به آنها دست بزند و یا از فاصله حداقل نیم متر به آنها نزدیکتر شود, اعتراض می کنند. دو مرد یا دو زن هیچوقت کنار هم نمی خوابند مگر اینکه همجنس گرا باشند. در مراکز عمومی و در صف ها هم فاصله خود را با دیگران حفط می کنند.

حریم خصوصی روانی انسانها شامل احساسات, دانسته ها, تصمیمات و اعتقادات می شود. در کشوری مثل ایران, حریم خصوصی اعتقادات شما بسیار ناچیز است. درواقع شما قبل از هر چیز و هر کاری باید مذهب خودتان را به دیگران اعلام کنید و بگویید که در مورد خدا و پیغمبر چه فکر می کنید تا دیگران بدانند تکلیفشان با شما چیست.

در ایران برای احساسات انسانها نیز حریم خصوصی وجود ندارد و شما مجبور می شوید که آن را با دیگران به اشتراک بگذارید. تصمیم گیری هم یکی از چیزهایی است که جمعی است و حتی اگر شما تصمیم بگیرید که یک زمین بخرید و آن را با باجناق خاله مادربزرگتان در میان نگذارید, فردا به شما اعتراض خواهد کرد که مرد حسابی چرا قبلش به من نگفتی؟ یعنی ما رو آدم حساب نکردی؟!

در ضمن اگر شما چیزی را می دانید حتما باید به اولین نفری که می بینید گزارش دهید زیرا اگر فردا آن شخص شما را ببیند, به شما اعتراض می کند که چرا اون روز که منو دیدی نگفتی عمه دایی مسعود با پسرعموی عمه کتی ازدواج کرده! یا اینکه شما اگر به جایی می روید از شما انتظار دارند که کلیه خاطرات خودتان را برایشان بازگو کنید تا خدای نکرده هیچ نقطه ابهامی باقی نمانده باشد.


ممکن است فردی که از ایران به امریکا مهاجرت می کند اطلاعی از عدم همخوانی حریم خصوصی ایرانی ها و امریکایی ها نداشته باشد و بخواهد به روش خود در ایران ادامه دهد. بنابراین ممکن است با واکنشهای بسیار تند و یا بی احترامی مواجه شود و احساس سرخوردگی کند. مثلا ممکن است از کسی بپرسد که راستی شما چقدر حقوق می گیرید و طرف بگوید به تو چه! یا اینکه دست روی شانه کسی بگذارد و طرف خودش را بکشد کنار و یا بچه ای را ببوسد و آن بچه بگویم دیگه من رو نبوس و به من هم دست نزن.

البته مثالهای بسیار زیادی وجود دارد که من به همین مقدار بسنده کردم. امیدوارم که این نوشته به دردتان بخورد.

اه اه! همین الآن سگ همسایه که عاشق من است, آمد توی اطاق و تا من به خودم بجنبم یک لیس بلند بالا به صورتم زد!

۱۹ نظر:

  1. کاملا با شما در مورد احترام به حریم خصوصی افراد در اینجا موافقم. در ایران مردم اختیار لباس خودشون هم ندارند چه برسه به مذهب. ولی راستش در مورد اینکه هیچ دو زن یا مردی با هم رو یه تخت نمی خوابن.. اینجوری نیست من با دوستای اینجا مسافرت رفتم و رو یه تخت هم خوابیدم چیزی هم نشده:) کسی هم فکر بدی نکرده:)

    پاسخحذف
  2. راستی یادم رفت بگم منظورم دوستای کانادایی بود نه ابرانی:)

    پاسخحذف
  3. من کلا میگم خارجی‌‌ها خیلی‌ خوبند و هر کاری می‌‌کنند درسته. اصلا همون رنگ موی بلوند نشونه هوش بالاشون هست. خوش بحال اونا که می‌رن خارج :)

    خداحافظ كانادا

    پاسخحذف
  4. طبق معمول ایول آرش جان

    علیرضا تورنتو در جستجو همچنان
    LOL :))

    پاسخحذف
  5. اون قسمت دزدی خیلی باحال بود منم در کلاس اول دبستان یه همچین قضیه ای رو با یک مداد پسر همسایمون که همه مداداش قشنگ بود داشتم. من اون موقع فقط یک مداد سوسمار داشتم که روش یک رنگ سیاه بود و همیشه موقع دیکته میشکست و تا بیام بتراشم و بنویسم چند تا عقب میوفتادم و نمره ام کم میشد برا همین یه دفه که رفتم خونه همسایمون و دیدم چقدر مدادای قشنگی داره یکیشو ورداشتم. بگذریم که تا یه هفته خوابم نمیبرد و میگفتم تو مدرسه همه میفهمن بعدم یه روز که خونشون میرفتم دوباره تو پیرنم قایمش کردم که تو اتاقش بندازم و در موقع رهاسازی رفت تو شورتم! فرداش انداختم تو بیابونی پشت خونمون و راحت شدم.
    آخی بعد از 30 سال سبک شدم اعتراف کردم.

    پاسخحذف
  6. سلام
    كارت درسته
    من هميشه مطالب شما را در مهاجرسرا مي‌خوانم و آن روز، روز خوبي براي من است و كلي مي‌خندم و گاهي هم حسرت مي‌خورم و ناراحت ميشوم ولي از آنها واقعا در زندگيم استفاده مي‌كنم و براي همسرم هم تعريف مي‌كنم.
    موفق باشي

    پاسخحذف
  7. تو باید نویسنده میشدی .خیلی کارت درست. یه عکس از سگ بنداز ببینم به هم میایین یا نه.

    پاسخحذف
  8. سلام
    چندی پیش توی خیابان جردن زیر پل میرداماد پلیس گشت من و هر کسی که از اونجا رد میشد و چهره اش غیر بسیجی بود گرفت.همه چیز همراه من رو وارسی کرد و حتی موبایل منو گشت بعد از نیم ساعت علاف کردن من گفت یالا برو.البته در تمام مدت من باهاشون در حال بحث بودم که برای چی منو گرفتین سر آخر یکیشون که یه خرده از بقیه حماقتش کمتر بود گفت پسر جون برو تا یه مواد تو جیبت نزاشتن و نبردنت نا کجا آباد....معذرت خواهی که پیش کش...
    اینجا مملکتیه که همانطور که شما فرمودین مسائل اجتماعی مهمه و فرد مهم نیست.هر کسی که بالاتره می تونه به امور افرادی که قدرتش از اونا بیشتره تجاوز کنه.چه یک فرد سیاسی باشه که قدرت فراوون داره چه یک فرد عادی باشه که از ناهنجاریها برای مقاصد خودش استفاده می کنه بخصوص که شما فرد آبرومندی باشی دیگه فاتحه تون خونده است.اینجا مداخله تا جایی پیش می ره که حتی روزهای سال یا ماهها یا حتی سال ها رو نام گذاری می کنند اونم به نام افرادی خاص که به سیستم مذکور مربوطه.اینجا مملکتی است که شما امور شخصی و کاملا خصوصی اتون تحت سیطره سیستم قرار داره برای مثال شما نمی تونی هر روزی که می خواهی برای عزیزانتون تولد یا جشن عروسی یا ...بگیرید شما نمی تونین در هر زمانیکه گشنه اتان شد غذا بخورید چون اون هم تعریف شده شما نمی تونید عقایدتون رو آزادانه و بدون ترس بیان کنید چون شما به مخاطره می افتید.اینجا سرزمینی است که بچه شما در مدرسه با واژه های در سنینی آشنا می شه که اصلا از لحاظ فکری به اون اندازه رشد نکرده ولی تحت تاثیر و صد البته پارادکس قرار می گیره.مثلا هنوز توی رویا عروسک بازیه که میگن به سن تکلیف رسیدی و الا ماشاله ...اینجا سرزمینی است که کسی از کسی برای اشتباهش معذرت خواهی نمی کنه مثل همون پلیس جاهلی که مردم رو اون روز بی دلیل فقط برای تشویش دستگیر می کرد.کسی حق نداره بگه برای چی یا چی شده چون اینجا آزادی شما و حق و حقوق شما متعلق به سیستم و افراد اونه، حتی شما اگر پاتو از مرزها بیرون بگذاری اونجا هم افرادی رو گذاشته اند که اگر حرفی می زنی که موقعیت اونا رو به خطر می اندازی شما رو یه جوری بله....این حریم حتی در خانواده که تشکیل دهنده جامعه است نیز مشهوده به عنوان مثال اگر شما بچه دار بشین خیلی ها می خواهند اسم برای بچه شما بگذارند یا اگر شما اسمی غیر از اسم مورد نظر اونا بگذارین اونا تا مدتها بچه شما رو با اسم مورد نظر خودشون صدا می کنند اگر اساس(جهاز)می برید اونا می خواهند دکور خونه شما رو بچینن اگر دانشگاه میرین اونا می خواهن رشته شما رو تعیین کنند چون خودشون نتونستن توی اون رشته برن افسوسش توی دلشون مونده.اگر می خواهید گردش بیرن اونا محل و کیفیت اونو براتون با خط و نشون اونم با عنوان صلاحتون رو بهتر می دونیم تعیین می کنند در حالی که شما 15 ساله یا کمتر نیستین.اونا می گن کادو برای کی چی بخرین اونا می گن چه رنگی و چه مدلی لباس بپوشین یا موهاتون رو بزنین اونا می گن ماشین چی بخرین و .....
    خلاصه اگر بخواهم صحبت کنم حالا حالا ها باید موضوع رو بشکافم
    خلاصه این گوشه ای کوچک از حریم شخصی در ایرانه
    ممنون که تجربتون رو با ما تقسیم می کنید.
    شاد باشید
    شاهرخ

    پاسخحذف
  9. اثاث رو اشتباه تایپ کردم ببخشید

    پاسخحذف
  10. "رقصنده با سگ" جان!
    یک عالمه چیز نوشته شده اینجا توسط شما و دوستان؛ من خوندم ولی نفهمیدم!
    این حریم که می فرمایید در کل یعنی چه؟!

    از کامنت شاهرخ خان (هندیه نه، بالایی)هم زمان خوشمان آمد و همچنین متاثر نیز گشتیم. زیادی حقیقت توش بود در نتیجه تلخون می زد.

    ایشون هم مرسی.
    شما هم که مرسی.
    من هم آدم نیستم، خرس هم نیستم!
    اصل اصلم ناشناسم!

    پاسخحذف
  11. در ضمن اصاص مگه این جوری نیست؟
    ?-:
    P:
    املای من وحشتناک ضعیفه؛ جدی

    پاسخحذف
  12. آقا شما در مورد مرگ، اون دنیا و این چیزا چه افکاری داری؟
    راستش من تصمیم قطعی برای خودکشی گرفتم...

    پاسخحذف
  13. آخ آخ آخ...
    حرف از دزدی ماشین زدی و کردی کبابام!!
    آخه منم وقتی که بچه بودم خیلی عاشق ماشین بودم و هر وقت میرفتم خونه خالم و چشمم به ماشینهای کوچکی (و گاهی اوقات فلزی) که بعضیاشون درهاش باز میشد (دقیقا شبیه به همون ماشینهایی که شما تو خونه ‏ی فامیلاتون دیده بودی) که مال پسرخاله‏هام بودن می‏افتاد، حسرت میخوردم که ای کاش یک دونه از اونها مال من بود. یک بار رفتم یک دونه از اونها را از تو اتاق پسر خالم کش رفتم و خیلی تابلو در حالی که او ماشین رو تو دستم قایم کرده بودم، به سمت والده که در حال گفتگو با خاله خانم بود رفتم. البته بقیه اعضا نیز در آن اتاق حضور داشتند و بعد از اینکه من وارد اتاق شدم توجه همه به سوی من جلب شد و به طوری که مثلا هیچکس متوجه نشود(بسیار تابلو!) اون ماشین را دادم دست مادرم و با صدای آهسته گفتم که این ماشین رو بذار تو کیفت تا ببریمش خونه ی خودمون. با این توصیفات لو رفتن من اصلا کار سختی نبود و بقیه اش هم که مشخس است...
    البته من هم بابت انکه دزدی ام آشکار شده بود اصلا خجالت نکشیدم حتی در حد یک میکرون. فقط خیلی ناراحت بودم از اینکه نمیتونستم یک دونه از اون ماشینها را داشته باشم.
    البته سوابق اسباب بازی دزدی های ناکام اینجانب فقط به یه همین مورد ختم نشد.
    آخه خانواده ما اوضاع مالی اش خوب نبود که برای ما اسباب بازی بخرند و به ندرت اسباب بازیهای ارزان و الکی میخریدند.
    ببخشید اگه خیلی ور زدم.
    به امید روزی که همه بچه ها به اسباب بازیهای مورد علاقه شان دسترسی پیدا کنند.

    پاسخحذف
  14. علی آقا از نوع عزیزش!

    قانون 50%:
    عمر متوسط برا آدم 70 ساله.
    اگه زیر 35 سالته پس بنا به قانون احتمال؛ درصدش زیاده که:
    هنوز بهترین دوستت و پیدا نکردی
    هنوز زیباترین مناظر رو ندیدی
    هنوز عشق را کامل نفهمیدی
    ...

    در ضمن شما در حق تموم کسایی که بعدا قرار بوده ببینی و کمکشون کنی(خواسته و ناخواسته) مسئولی؛ فردا یقت را می چسبن.

    بعد خود کشانیت هم ملت کلی تاثیر بد می پذیره خوب. خونواده دوستان... گناه دارن. اذیتشون نکن.

    اگه به خاطر کسی که اذیتت کرده داری خودکشی می کنی هم که با این کارت طرف را خوشحال کردی که...

    و شونصد تا دلیل عجیب غریب دیگه...

    معمولا خیلیا این جوری قانع میشن و یا با ترسوندن که آقا درد داره و نمی میری و افلیج میشی(که جدی هم این جوریه؛ بنده به عنوان صاحب نظر(!) می گم اینو. کشتن یک فن خیلی پیچیده است. به این راحتی هم نیست. رگ زدن و دار زدن و سم و قرص و برق و... اصلا جواب نمیدن. بدن مکانیزم های دفاعی داره در برابر این ها) بنده اهل ترسوندن نیستم ولی.

    شخصیت انسان تا 50 سالگی به اوج پختگیش نمی رسه. بعد اینه که آدم رشدش کامل می شه.

    اینم دلیل از نوع فلسفیش:

    اون دنیا این دنیا چیه برادر؟ مکان کدومه؟ زمان کدومه؟
    مرگ با عدم خیلی فرق داره. بنده به شخصه کشته مرده اینم که نبودم اصلا راحت می شدم از همه این درد سر ها.
    ولی بعد بودن و هستیده شدن دیگه که نمی شه بر گشت به نبودن. با مرگ فقط از بند زمان و مکان آزاد میشی و واقعیت را کامل می بینی. که مطمئنم نمی خوای اون موقع چش واکنی بگی: اهووووو! چه خبرا بوده! من چه قدر خام بودم!

    دینیش:

    حرامه!

    منطقیش:

    اصلا دلیل نمی خواد.
    فرق آدم با یه ماشین if Do در اینه که تو می تونی زندگیت را با این که دلیل داری برای تموم کردنش و دیگه دلیلی نداری برای ادامه دادنش؛ ادامه بدی،
    فقط چون می خوای ادامه بدی. بدون هیچ دلیل دیگه ای.

    انتخاب!

    از این بیشتر در حوصله مجلس نمی گنجه!
    آفرین زنده بمون!
    چرا؟
    اصلا چون من می گم!

    P:

    ناشناس اریجینال

    پاسخحذف
  15. سلام
    من به پسورد ایمیل استادم دسترسی پیدا کردم و حالا دانشگاه فهمیده. باید توی جلسه hearing جواب پس بدم. راه حلی به ذهنت می رسه؟

    پاسخحذف
  16. خیلی خیلی خیلی از اون آقا یا خانم محترمی که علیآقا رو مجاب کردند که حودکشی نکنه ممنونم، واقعا عالی بود، من قصد خودکشی نداشتم ولی از دلایل ایشون واسه زندگی کردن لذت بردم. به نظرم ایشون درک خوبی از مسایل دارند. دوست دارم اگر وبلاگ دارند، خواننده وبلاگشون باشم،میشه اگه وبلاگ دارید ادرسشو اینجا بذارید؟؟؟

    پاسخحذف
  17. " دو مرد یا دو زن هیچوقت کنار هم نمی خوابند مگر اینکه همجنس گرا باشند. "
    آرش عزیز
    باید عرض کنم در این مورد هم مثل بسیاری از موارد دیگر غلو کرده ای. اگر بخاطر مشکل عدم تسلط به زبان انگلیسی با آمریکائیهای مذکر دگرجنسگرا روابط صمیمانه و نزدیک نداری ، دستکم می توانی برخی از فیلمهای سینمای هالیوود را تماشا کنی و ببینی که گاهی اوقات دو نفر از کارآکترهای مرد فیلم حتی با بالا تنه عریان در کنار یکدیگر می خوابند بدون آنکه هیچ کدام از آنان در فیلم نقش یک همجنسگرا را ایفا کنند. در واقع مردان و پسران دگرجنسگرای آمریکائی و اروپائی چون به همجنسانشان میل جنسی ندارند ، گمان می کنند که می توانند در نزد آنها از لحاظ پوشش و چیزهای دیگر کاملا راحت باشند! مثلا بسیاری از آنان در رختکن ورزشگاهها و باشگاهها در حضور بقیه همجنسانشان به طور کامل عریان می شوند و یا بدون شورت با هم دوش می گیرند.
    ضمنا پسران و مردان دگرجنسگرای آمریکائی که با هم دوست یا فامیل هستند گاهی اوقات مخصوصا اگر مدت طولانی همدیگر را ندیده باشند ، یکدیگر را از روی محبت در آغوش می گیرند. البته روبوسی بین مردان در آمریکا امری رایج نیست ولی اینگونه هم نیست که فقط و فقط بین همجنسگرایان رخ بدهد. احتمالا برخی از دوستان ساکن ایران هم روبوسی های جرج دبلیو بوش با بعضی از سیاستمداران مذکر آمریکائی را از تلویزیون ایران دیده اند! البته برخی از عکسهای آن در images گوگل هم قابل مشاهده است.

    پاسخحذف
  18. من در مدارس و دانشگاههاي آمريکا ، ميهماني هاي جوانان و ... پسران آمريکائي را ديده ام که از روي دوستي و محبت دست بر روي شانه دوست مذکر خود مي گذارند يا دست خود را بر دور شانه هاي وي حلقه مي زنند و يا ... و البته همه آنها هم straight ( دگر جنسگرا ) بوده اند. در ضمن اطلاعاتي که من از منابع مختلف و معتبر کسب نموده ام نيز مؤيد متعارف بودن اين مشاهدات من است.

    روبوسي يا همان بوسيدن گونه ( Cheek kissing ) بين بزرگسالان و کودکان و همچنين بين خانمهائي که با يکديگر دوست ، آشنا يا خويشاوند هستند متداول است. همچنين در آغوش گرفتن ( hug ) هم بين خانمهائي که يکديگر را مي شناسند مرسوم است ( مطلب فوق در ويکيپدياي انگليسي هم آمده است ).

    پاسخحذف
  19. من هم بارها با دوستان آمریکائی مذکر خود روی یک تخت خوابیده ام و اتفاقن آنها بر حسب عادت خود بصورت shirtless یا فقط با یک شلوارک در کنار من می خوابیدند ولی نه اتفاق خاصی! بین ما افتاد و نه کسی تصور کرد که اتفاقی بین ما افتاده است.البته من نمی دانم ولی شاید چون در سنفرانسیسکو همجنسگرایان نمود بیشتری دارند ، حساسیت عمومی هم نسبت به بعضی از رفتارها بیشتر باشد و دگرجنسگرایان احتیاطن! برخی اعمال را انجام نمی دهند تا متهم به همجنسگرائی نشوند.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.