۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

چگونه به افکارمان سر و سامان دهیم

از زمانی که من آمدم به امریکا و مخصوصا از دو سال پیش که توی این شرکت مشغول به کار شدم گمان میکنم که به نوشیدن قهوه معتاد شدم. حتما باید یک قهوه صبح بنوشم و یکی دیگر هم بعدازظهر اگرنه مثل بنگی هایی که خمار هستند همش چرت میزنم.

چند دقیقه پیش هم که طبق معمول رفتم آشپزخانه و برای خودم قهوه ریختم و موقع برگشتن یک گند اساسی زدم. توی راهرو داشتم برمیگشتم به اطاقم که ناگهان با دختر خانمی که از اطاق کنفرانس داشت با سرعت خارج میشد و همزمان پشت سرش را هم نگاه میکرد برخورد کردم. آنهم نه از نوع اول و یا دوم بلکه از نوع سوم و فنجان قهوه ام پرت شد و خودم هم ولو شدم بر روی زمین و او هم از پشت افتاد از روی من!

آن دختر خانم که اسمش هم امی است همینطور که روی من افتاده بود و سعی میکرد بلند شود میپرسید حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟ من هم گفتم نه. ولی فکر کنم که مچ دست چپم کمی ضرب دید بخاطر اینکه سعی کردم با دست چپم میزان ضربه ای را که قرار بود نشیمنگاهم تحمل کند کم کنم. فنجان قهوه ام هم که با محتویاتش پخش زمین شده بود!

البته بعدش خیلی خندیدیم و من هم اصلا بروی خودم نیاوردم که مچ دستم درد گرفته است. امریکایی ها اصولا خیلی خوش خنده هستند و اگر یک چنین اتفاقی برایشان بیفتد بجای اینکه عصبانی و یا ناراحت شوند از خنده غش میکنند و انگار که فیلم کمدی دیده باشند. من هم این حالت را بیشتر دوست دارم چون آدم از خنده دیگران خنده اش میگیرد و دیگر فکر آسیبی که خورده و یا گندی که زده است را نمیکند.

بالاخره دوباره رفتم و برای خودم قهوه ریختم و برگشتم به اطاقم. همین الآن هم هنوز صدایش را دارم میشنوم که با دوستانش میخندند! نمیدانم به برخوردمان میخندند و یا اینکه چون روی من افتاده بود! لااقل باز هم خوبه که این کار ما باعث انبساط خاطر عده ای شد.

اما میخواهم از وقت کمی که دارم استفاده کنم و برایتان در مورد سر و سامان دادن به افکارمان صحبت کنم. البته اسمش همان مدیریت فکر است ولی چون پست قبلی من هم مدیریت زمان بود نخواستم از کلمه مدیریت دوباره استفاده کنم که یک موقع پیش خودتان نگویید که من عشق مدیریت هستم!

معمولا در مسیر مهاجرت, از لحظه گرفتن ویزا تا پیدا کردن کار و جا افتادن در امریکا, افکار بسیار زیادی در ذهن ما شکل میکیرد که سعی میکنیم آنها را تا جایی که میتوانیم سر و سامان دهیم. ولی اغلب در این کار موفق نمیشویم و هجوم افکار مختلف ما را خسته میکند.

این افکار معمولا حالتهای مختلفی است که از بارگذاری مجهولات در مغز ما شکل میگیرد و مانند حرکتهای شطرنجی, ما را تا انتها میبرد. در اکثر موارد ما نمیدانیم که پس از ورودمان به یک کشور جدید چه اتفاقاتی برایمان می افتد و تجربه ای هم از جامعه ای مثل امریکا نداریم. بنابراین مغز ما شروع میکند به قراردادن فرضیات مختلف در جاهایی که برای ما ناشناخته و نامعلوم است.

بعنوان مثال یکی از افکار ما مصاحبه با افسر مصاحبه کننده در سفارت است. ذهن ما بارها و بارها سناریوهای مختلفی را از این مصاحبه شبیه سازی میکند. ممکن است در یکی از این سناریوها مصاحبه کننده فردی بسیار مهربان باشد و در سناریوی دیگر فردی بداخلاق و اخمو. در یک سناریو ما همه مدارک مورد نیاز را داریم و در سناریوی دیگر از ما مدرکی میخواهند که ما نداریم. در یک سناریو ویزا را همان موقع میگیریم و در سناریوی دیگر کنسول ما را با اردنگی از سفارت می اندازد بیرون.

یا یکی دیگر از این افکار, مربوط به زمانی است که ما قرار است وارد خاک امریکا شویم. ذهن ما سناریوهای متعددی را از لحظه ورود به فرودگاه تا زمانی که ما از آنجا خارج میشویم میسازد. تصاویر متعددی از هتل, خانه و یا افرادی که تابحال ندیده ایم, از جلوی چشمان ما رژه میروند.

تا اینجای کار تقریبا همه چیز عادی است و کسی نیست که در مورد چنین اتفاقات جدیدی تخیلات گوناگون نداشته باشد. ولی مشکل از زمانی آغاز میشود که مغز ما در یک حلقه بی انتها می افتد و شروع میکند به دور تسلسل باطل زدن. در این حالت شما یک فرضیه و یا یک تصویر را بارها و بارها در مغزتان مرور میکنید و حتی اگر از آن خسته شده باشید نمیتوانید آن را متوقف کنید.

این کار توان و انرژی ذهنی شما را تحلیل داده و مانع از آن میشود که شما فرصت و دقت کافی برای پرداختن به تمامی موضوعات مهم خود را داشته باشید. در واقع این مشکل اگر حاد شود منجر به بیماریهای مختلف روحی مانند مالیخولیا و یا شکاک بودن میگردد که در آن حالت مغز نمیتواند مسیر فکری خود را متوقف کرده و تحت کنترل قرار دهد.

ولی چرا ما نمیتوانیم افکار خودمان را کنترل کنیم و یا چرا شبها قبل از خواب افکار بیهوده ای, ناخودآگاه در مغز ما میچرخد؟

بیشتر ما دچار یک نوع عارضه ذهنی هستیم که من آن را رعشه فکری مینامم. در مواقع معمولی رعشه فکری آسیب زیادی به ما نمیزند ولی اگر زمانی بخواهیم کار دقیقی انجام دهیم و یا احتیاج به تمرکز داشته باشیم این رعشه کاملا آشکار شده و خودش را به ما نشان میدهد.

اگر دست شما رعشه داشته باشد, شما خیلی از کارها را میتوانید با آن انجام دهید ولی اگر بخواهید یک فنجان قهوه داغ را جابجا کنید, این رعشه خودش را نشان خواهد داد و مثل من آنرا پخش زمین خواهید کرد و یا اینکه قبل از رسیدن به مقصد, نصف محتویات فنجان در نعلبکی خالی میشود. چون رعشه دست قابل دیدن است ما از آن آگاه هستیم و سعی میکنیم آن را درمان کنیم ولی متاسفانه اکثر ما از رعشه ذهنمان ناآگاهیم و برای همین هم تلاشی جهت بهبود آن نمیکنیم.

در واقع رعشه فکری هر گونه فکر و یا تصویری است که بدون اراده ما از مغزمان میگذرد. ما میخواهیم بر روی چیز خاصی تمرکز کنیم ولی فکرمان ناخودآگاه به جاهای دیگری کشیده میشود. البته بعضی از افراد بصورت ژنتیکی بیماری خاصی دارند که حواس پرتی و یا عدم تمرکز نامیده میشود ولی بیشتر ما بخاطر عدم آموزش فکر و ذهن خودمان دچار این حالت میشویم.

راههای زیادی برای مدیریت ذهن و بالابردن توان فکری وجود دارد ولی آن چیزی که به نظر من بسیار ضروری است, این است که چگونه از چرخش بیهوده فکری خود جلوگیری کنیم. وقتی شما یک حرف را ده بار میگویید یعنی اینکه در ذهنتان صد بار آن حرف را تکرار کرده اید و این جز فرسایش و هدر دادن انرژی حاصلی ندارد.

باید تمرین کنید که اگر در مورد موضوعی بیش از دوبار بصورت تکراری فکر کردید, آن را کاملا متوقف کنید و به خودتان اجازه ندهید که آن فکر را تکرار کنید. مثل این میماند که ما برای حل یک مسئله ریاضی یک راه حل را که به جواب هم نمیرسد صد بار تکرار کنیم که این کار حاصلی جز همان نتیجه ای که در بار اول گرفته ایم نخواهد داشت.

اگر موضوع برایتان مهم است و میخواهید بر روی آن فکر کنید سعی کنید از زوایای مختلف بر روی آن مسئله فکر کنید. حالتهای مختلفی را در نظر بگیرید و به محض اینکه میبینید فکرتان تکراری است جلوی آن را بگیرید. اگر ورودتان را به فرودگاه مجسم میکنید سعی کنید هربار یک حالت جدیدی را در نظر بگیرید.

بعد از مدتی مغز شما بطور اتوماتیک از پرداختن به مسائل تکراری امتناع میکند و شما ظرفیت فکری زیادی را که مشغول افکار تکراری شده بود, باز می یابید. سپس بهتر می توانید فکر کنید, بهتر می توانید تمام جنبه ها را در نظر بگیرید و در نهایت بهتر می توانید تصمیم گیری کنید.

در ضمن در مواقع بحرانی و در شرایط غیر قابل پیش بینی مغز شما بخاطر گیر افتادن در حلقه بی انتها هنگ نخواهد کرد و شما میتوانید راحت تر برای شرایط اضطراری خودتان و اطرافیانتان تصمیم بگیرید.

ولی همه اینها احتیاج به تمرین و آموزش دارد و ما باید از ضعفها و نقاط قوت خودمان آگاه باشیم تا بتوانیم از ابزار موجود در وجود خودمان بخوبی استفاده کنیم.

امیدوارم که این مطلب به دردتان بخورد.

۷ نظر:

  1. You can simply stop the stream of thinking by focusing on your breath. I recommend you an amazing book "The Power of Now". Hope you enjoy it

    پاسخحذف
  2. از نوشته هاي زيبات ممنمونم. من تازگي‌ها با وبلاگت آشنا شدم. و الان پاي ثابت مطالبت هستم. اميدوارم هميشه همينطور انسان مثبتي باشي.

    پاسخحذف
  3. درود
    تقريبا تمام مطالب وب خوندم.موضاعات آخر كمي بيربط با موضوع وب هستش اما جالب.
    موضوعي پيشنهاد مي كنم برام جالب بدونم.برخورد آمريكايي ها با مسلمانان وآيا مسلمين ميتونند در محل كار مناسك مذهبي انجام بدهند مثل نماز روزه.
    وقت داشتي پست بذار ممنون

    پاسخحذف
  4. سلام
    خوبین ؟
    من دیشب وبلاگتونو همین جوری پیدا کردم .... همین جوری هم یه پستتون رو خوندم . همین جوری خوشم اومد و همین جوری ادامه دادم تااااااااااا
    از چش و چال افتادم :D
    وای من 3 ساعت داشتم میخوندم وقتی ساعت و دیدم 4 صب بود wow و کلی خوشم اومده بود مخصوصا که تجربه هاتونو تو قالب مثالهای خوب میگید.ماهیگیری هم خیلی خوبه که میرید فکر ادم رو باز میکنه ( چشمک)
    چرا اینجا شکلک نداره ؟؟؟؟
    اونجایی هم که رفته بودید دیدن اقوامتون تو لس انجلس خوب جوابشونو دادید من که کلی ذوق کردم دیگه نمیدونم خودتون چقدر از جواباتون لذت بردید :D
    راجع به این پستتون هم اتفاقا قصد دارم یه خورده رو مخم کار کنم و سرو سامونش بدم

    پاسخحذف
  5. سلام اگر مايل به تبادل لينك هستيد منو با نام 100 روز تا كانادا لينك كنين و به من اطلاع بدين كه شما رو با چه نامي لينك كنم .....راستي وبلاگ خوبي داري همشو پيرينت گرفتم ....www.only_canada.mihanblog.com

    پاسخحذف
  6. راستش را بخواهید صحنه برخورد شما با آن دختر خانم کمی فکرم را به خود مشغول کرده است! البته منظورم افکار آنچنانی نیست! نوشته اید که آن دختر خانم به پشت سرش نگاه می کرده بنابراین قاعدتا باید از روبرو به هم برخورد کرده باشید ( یا شاید هم شما از روبرو به پهلوی آن خانم ). پس چطور ممکن است که آن دختر خانم از پشت بر روی شما بیفتد؟!

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.