۱۳۹۲ بهمن ۷, دوشنبه

تقابل به مثل


احساس می کنم که یک بخشی از مغزم ایراد پیدا کرده است. قبلا اندازه گیری های خیلی دقیقی داشتم و مثلا اگر می خواستم یک میخ را در وسط یک دیوار بکویم حتی یک میلیمتر هم این طرف و آن طرف نبود. الآن هر کاری هم که می کنم باز محاسبات اندازه گیری من اشتباه از آب در می آید. مثلا یک جایی را اندازه می گیرم و بعد به اندازه آن یک چیزی را می برم و سپس می بینم که یا بزرگ است و یا کوچک. اصلا نمی فهمم چرا چنین اتفاقی می افتد ولی تکرار این وضعیت باعث شد که قبول کنم یک جایی در مغزم ایراد پیدا کرده است. احتمالا زیاد فشار آورده ام یاتاقان سوزانده و یا در یک بخشی از آن فیوز پرانده است. هنوز خیلی سعی می کنم که در کارم اشتباه نکنم ولی احتمالا این عدم دقت کافی در کارم هم تاثیر می گذارد و همین روزها است که یک گند اساسی به کارم بزنم و من را با اردنگی اخراج کنند. به هرحال بالا رفتن سن همان طوری که در بدن انسان نشانه هایی از خودش به جای می گذارد در عقل هم بی تاثیر نیست و من باید با قبول از دست دادن برخی از قابلیت های مغزی دقت عمل خودم را بیشتر کنم و مثلا هر چیزی را دو بار و یا حتی بیشتر آزمایش کنم تا ببینم که آیا درست انجام شده است یا خیر. 

تازه آخر عمری می خواهیم بچه دار هم بشویم. البته من زیاد برایم فرقی نمی کند که آیا بچه داشته باشیم و یا خیر ولی اقدامات مقتضی با دبدن البسه بچه ها دلش بد جوری قیلی ویلی می رود و ظاهرا دلش می خواهد که مادر شود. من هم چندان بدم نمی آید که احساس عجیب پدر شدن را تجربه کنم. راستش ما گاهی زیادی در مورد بچه دار شدن و آینده احتمالی او وسواس به خرج می دهیم ولی زمانی که مثلا برای خرید به بیرون می رویم و می بینیم که دوستان اسپانیایی زبان ما چگونه یک دوجین بچه پس انداخته اند و به دنبالشان روان هستند به خودمان می گوییم که بچه ما هرچه که باشد از آنها خوشبخت تر خواهد بود. گاهی هم احساس گناه و مسئولیت نسبت به نسل بشریت می کنیم و می گوییم که اگر نسل آینده بشریت به گوه کشیده شد ما هم مقصر هستیم که در مسابقه زاییدن صحنه را به سود افراد اینچنینی که همچون تاپاله از خودشان بچه می اندازند خالی کرده ایم. حالا حتی اگر یک بچه هم بزاییم ممکن است که با بذل و توجه کافی و ژن های نهفته ای که ممکن است در او شکوفا شود برای خودش پخی شود و در جایی به یک کار بشریت بیاید. من و اقدامات مقتضی که نتوانستیم هیچ کدام از استعدادهای خودمان را در آن کشور گل و بلبل پرورش دهیم شاید لااقل بتوانیم این امانت را به او بسپاریم تا بلکه در این کشور پیشرفته او بتواند از این استعدادهایش استفاده کند. حالا نیایید از فردا بگویید که آرش بچه زایید چون هنوز نه به بار است و نه به دار است و فقط من و اقدامات مقتضی داریم در مورد آن صحبت می کنیم و هیچ کسی از آن خبر ندارد به غیر از شما.

راستی از این که نظر خودتان را در مورد موضوع سرکاری قبلی نوشتید کمال تشکر را دارم. نظر من هم در این مورد صائب است. به نظر من بهتر است که در برخورد با این پدیده از جهت ساختاری نسبت به انگیزه ذهنی فاعل برخورد مقتضی شود. اگر متوجه نشدید جمله قبل را دوباره بخوانید تا متوجه موضوع شوید. متوجه نشدید؟ اشکالی ندارد چون آن جمله سرکاری است و خودم هم متوجه نشدم که چه نوشتم. ولی حالا اگر نظر من را به طور ساده بخواهید این چنین است. به نظر من در هر برخوردی مهم این است که شما قبل از هر عکس العملی بدانید که انگیزه طرف مقابل شما از انجام دادن آن حرکت و یا رفتار چیست. رفتارهای اجتماعی انسان ها در یک جامعه مثل حرکت های بازی شطرنج است و معمولا هر انسانی با یک رفتار خاص در جهت خواسته ای قدم بر می دارد. این خواسته ها و نیازها انگیزه رفتار در انسان است که می توانند ترکیبی از نیازهای روحی و یا مادی باشند. مثلا عمل غذا خوردن در ما به این خاطر است که نیاز مادی بدن ما به غذا احساس گرسنگی پدید می آورد و این احساس انگیزه ای را برای شروع یک رفتار در جهت رفع گرسنگی در ما ایجاد می کند. طبیعی است که شرایط و آموخته های ذهنی آدمیزاد نقش مهمی را در نوع رفتار او در جهت رسیدن به این خواسته بازی می کند. مثلا اگر من در یک کشور قحطی زده باشم و یا در هرج و مرج زندگی کنم نوع رفتار من برای سیر شدن با یک نفر که در شرایط عادی غذا می خورد فرق می کند.

حالا اگر یک نفر شترق خواباند در گوش من قبل از این که من هم همان کار را با او بکنم اول باید ببینم که انگیزه او از این کار چه بوده است و سپس جهت رفتاری مناسب اقدام کنم. ممکن است که من با یک کاری ناخواسته به او آسیبی رسانده باشم که او از این کار من عصبانی شده است. در این حالت من نوعی ممکن است که کشیده او را ببخشم و از او بابت کاری که کرده ام معذرت خواهی کنم. ممکن است طرف دیوانه زنجیری باشد و به هر کسی که می رسد به او کشیده می زند. در این حالت من فرار می کنم و خودم را تا جایی که می توانم از او دور می کنم. ممکن است طرف می خواهد من را بترساند که حق من را از من بگیرد. در این صورت من دو تا کشیده به او می خوابانم که به او بفهمانم من از او نمی ترسم و از حق خودم نمی گذرم (البته اگر زورم برسد!). ممکن است طرف از روی دلسوزی و یا اشتباه این کار را کرده باشد که باز ممکن است بابت رفتار نامتعارف از او قهر کنم. در مجموع دانستن انگیزه یک فرد از رفتار او می تواند به ما کمک کند که رفتار مناسبی با او داشته باشیم. در ضمن نباید شرایط متفاوت انسان ها که پدید آورنده انگیزه رفتاری آنها است را هم فراموش کنیم. تنگنا و فشار می تواند رفتاری را ایجاد کند که شاید اگر ما هم در همان شرایط قرار بگیریم رفتار مشابهی را از خودمان نشان دهیم. همه ما وقتی که در یک ارتفاع بلند قرار می گیریم ممکن است پایمان بلرزد و برای جلوگیری از سقوط به هر چیزی چنگ بزنیم و آن را نگه داریم حتی اگر آن چیز شاخ غول باشد. متاسفانه در ایران آن قدر شرایط اجتماعی سخت و پیچیده است که انسان های زیادی برای فرار از تنگنا دست به رفتارهای ناپسند می زنند و متاسفانه کسی که در ایران زندگی می کند همیشه با این افراد سر و کار دارد و باید بتواند برای مواجهه با آنها راهکار مناسبی داشته باشد. 

اگر شما یک نفر را از مناطق قحطی زده سومالی به خانه خود بیاورید بر طبق عادت هر چه نان و مواد غذایی در خانه شما ببیند بر می دارد و آنها را در جیب خودش می چپاند. زیرا این رفتار برای او عادی است و به نظرش اگر این کار را نکند خریت کرده است و موقعیت طلایی خودش را برای فرار از گرسنگی از دست داده است. به همین طریق ایرانی هایی هم که به امریکا می آیند بر طبق عادت رفتارهایی را از خودشان نشان می دهند که ممکن است در ایران عادی باشد. مثلا با برخورد با کوچک ترین ناملایمتی پرخاشگری می کنند زیرا در ایران اگر شما در جایی کارتان راه نیفتد و داد و بیداد و کولی گری راه بیندازید بالاخره چهارنفر جمع می شوند و کار شما را راه می اندازند در غیر این صورت ممکن است که هرگز در آن مکان دیده نشوید و آدم های زبر و زرنگ بیایند و بروند ولی شما همچنان آنجا گیر کنید. در خانواده هم همه با یکدیگر پرخاشگری می کنند و برادر و خواهر و پدر و مادر سعی می کنند با بالاتر بردن صدای خود به خواسته هایشان برسند. در حالی که در امریکا پرخاشگری بسیار ناپسند است و تنها مختص به یک فرد عقب افتاده ای است که به دور از تمدن بشری بوده است. دروغ گفتن و کلک و کلاهبرداری و حتی دست به یقه شدن و برخورد فیزیکی هم متاسفانه بخشی از رفتار عمومی ایرانی ها شده است که حتی پس از مهاجرت هم تا زمان زیادی و در بسیاری از موارد تا آخر عمر در آنها باقی می ماند. خاله زنک و یا دایی مردک بازی و غیبت و متلک و پشت دیگران صفحه گذاشتن هم که دیگر مثل نقل و نبات در میان ایرانی ها رایج است. تمام این رفتارها به خاطر شرایط اجتماعی ایران در مردم شکل گرفته است و یا وسیله ای بوده است برای رهایی از گرفتاری های متعددی که برای آنها به وجود آمده است. مثلا دروغ گفته اند که خودشان را از شر تفتیش عقاید برهانند و یا کلک زده اند که با یک فرد متقلب مقابله کنند.

در نهایت این که به نظر من نباید با رفتار متقابل به دام شبکه رفتاری ناهنجار معمول در اجتماع افتاد. بلکه رفتار ما می تواند متناسب با شرایط و انگیزه طرف مقابل و به دور از خشم و عصبانیت و با تصمیم خودمان بر پایه منطق یک انسان متمدن باشد. مخصوصا اگر قصد مهاجرت به امریکا را دارید و یا دارید در چنین سرزمینی و یا مشابه آن زندگی می کنید.


۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه

چه خوشگل شدی امشب!


دیگر عملگی به سر رسید و من هم ابزارم را از خانه و حیاط جمع کردم. دوران خوبی بود و هیکلم یک مقداری رو آمد و از حجم شکمم هم اندی کاسته شد. گند هم کم نزده ام ولی در مجمول حاصل کارم خوب از آب در آمده است. اقدامات مقتضی که عاشق آشپزخانه شده است و به ندرت از آنجا بیرون می آید و من هم دل به مستراح جدید بسته ام که انواع امکانات رفاهی در آن به کار رفته است. برای ببو در حیاط یک خانه جدید ساخته ام و حتی برایش گرم کن رختخواب خریده ام تا شب ها سردش نشود. گرچه اسمش این است که از درون خانه او را به بیرون و داخل حیاط انداخته ایم ولی باور کنید که وضعش از من و شما بهتر است. او هم برای خودش امکانات رفاهی عدیده ای دارد و در مجموع خوشحال تر است. ما هم از شر موهای تمام نشدنی او که همیشه در حلق ما بود راحت شدیم. خدا بگویم که این آقای برندا را چکار کند که این مسئولیت خطیر را به گردن من انداخت! هر چه گفتم آخر آقای برندا تو را به جان آن سیبیل هایت بی خیال من بشو. من نمی توانم از پس نگهداری حیوان بر بیایم ولی او گفت که یک مرد باید در زندگی مسئولیت پذیر باشد و خلاصه من را مجاب کرد که ببو را به خانه خود ببرم. ولی خوب الآن هم ما خوشحال هستیم و هم ببو و هم آقای برندا و خلاصه همه عاقبت به خیر شدیم!

ما یک گله بوقلمون توی محله مان داریم که گمان کنم حدود بیست تا سی تا بوقلمون بزرگ و کوچک است. هر روز صبح که از خانه بیرون می روم آنها در چمن های اطراف خانه ما پلاس هستند و با دیدن من دامن هایشان را بالا می گیرند و این طرف و آن طرف می دوند. خیلی جالب است که آنها از ماشین و از آدم بزرگ نمی ترسند ولی تا یک بچه را می بینند با آن لنگ های دراز و زشتشان شروع به دویدن می کنند. انگار که قبلا پی بچه ها به تنشان خورده است و می دانند که آنها دوست دارند که دنبالشان کنند و سر به سرشان بگذارند. بوقلمون های وحشی اینجا یک فرق هایی هم با بوقلمون های ما دارند و یک رشته مو  که مثل دم اسب می ماند از زیر سینه آنها آویزان است. در ضمن آنها نرها را به گله خودشان راه نمی دهند و من اصلا تا به حال هیچ بوقلمون نر که یک معامله از جلوی سرش آویزان باشد در میان آنها ندیده ام. در دوران بچگی عاشق این بودم که به درون محوطه مرغ و خروس ها بروم و در کنار آنها بنشینم و حرکات و وجنات انها را زیر نظر بگیرم. یکی از تفریحاتم این بود که یک صدایی از خودم در می آوردم و بوقلمون ها هم در جواب من بقلی بقو می کردند. اردک ها را هم می گرفتم و آنها را آبلمبو می کردم و همیشه در عجب بودم که چرا وقتی آن ها را به بالا و پایین و چپ و راست خم می کنم سرشان ثابت می ماند. مرغ ها را هم می گرفتم و آنها را هیپنوتیزم می کردم. یعنی آنقدر روی نوکشان را نوازش می کردم تا خوابشان ببرد و بعد که ولشان می کردم چرتشان می پرید و می خواستند فرار کنند که من دوباره آنها را می گرفتم و این کار را ادامه می دادم. از غاز چندان خوشم نمی آمد چون چند بار دنبالم کرده بودند و گازم گرفته بودند و برای همین به آنها نزدیک نمی شدم. ظاهرا آنها به درستی طریقه مواجهه با یک مردم آزار را فرا گرفته بودند.

حالا که در خانه کار عملگی ندارم شب ها می نشینیم و سریال های مزخرف ایرانی تماشا می کنیم. بعضی وقت ها می خواهم نویسنده آن سریال را گیر بیاورم و سرش را محکم به دیوار بکوبم. اقدامات مقتضی که راحت است چون معمولا سرش به کار خودش گرم است و فقط برای دلخوشی من تظاهر می کند که دارد به سریال توجه می کند ولی من چون قضیه را جدی می گیرم هی حرص می خورم و به تمامی عوامل دست اندرکار آن بد و بیراه می گویم. دیالوگ های لوس و بی معنی و چرت که من فقط در تعجب هستم که یک نویسنده چطور ممکن است آن اراجیف بی انتها را بر روی کاغذ آورده باشد. راستش من قبل از این که به امریکا بیایم شاید به تعداد انگشتان دستم هم فیلم و سریال ایرانی نگاه نکرده بودم در حالی که در امریکا حسابی از خجالت همه آنها در آمدم و تقریبا تمام فیلم ها و سریال های ایرانی را شخم زدم حتی آن فیلم هایی را هم دیدم که به قول اقدامات مقتضی سازنده آن فیلم هم یک بار آن را نگاه نکرده بود. در ایران فقط موسیقی  سمفونی و یا برخی از موسیقی های غربی را می شندیم و به غیر از موسیقی سنتی ایرانی هم تحمل شنیدن هیچ آواز دیگر ایرانی را نداشتم ولی از وقتی که به امریکا آمدم به آهنگ های بند تمبانی و محلی ایرانی علاقه شدیدی پیدا کردم و تازه قیافه بعضی از خواننده ها را برای اولین بار دیدم. حتی فیلم های قدیمی سیاه و سفید ایرانی را هم که مال قبل از انقلاب بود برای اولین بار تماشا کردم. البته تک و توک آنها را دیده بودم ولی فقط گذرا و هیچ وقت توجه خاصی به آنها نداشتم. الآن حتی در ماشین با شنیدن آهنگ های رو حوضی قر ریز هم می آیم و شانه هایم را تکان می دهم. روزگار چه ها که با آدم نمی کند.

حالا سوال من از شما این است که آیا باید با هر کسی مثل خودش رفتار کرد؟ مثلا هر کسی بد اخلاق بود با او ترش روی باشیم. هر کسی خوش اخلاق بود با او بگوییم و بخندیم. هر کسی به ما سقلمه زد ما هم به او سقلمه بزنیم. هر کسی ما را هل داد ما هم او را هل بدهیم. هر کسی زد و خواهر و مادر ما را کشت ما هم بزنیم و خواهر و مادر او را بکشیم. هر کسی کلاه ما را برداشت ما هم کلاه او را برداریم. هر کسی از ما دزدی کرد و یا غیبت ما را گفت ما هم همین کار را در مورد او انجام دهیم و خلاصه هر کسی هر کاری که کرد ما هم با او همین کار را بکنیم؟ حالا انگشت خودتان را از سوراخ دماغتان خارج کنید و نظر مبارکتان را برای من بنویسید تا من ببینم که چه چیزی در آن مغر شما در این رابطه می گذرد. بله این یک رویه جدید در وبلاگم است که شما را به مشارکت در مطلب پیش روی وا بدارم تا بتوانیم در پست بعدی آن را بررسی کنیم. البته اگر ملالی نباشد.

پس تا نوشتاری دگر بدرود و صد درود