احساس می کنم که یک بخشی از مغزم ایراد پیدا کرده است. قبلا اندازه گیری های خیلی دقیقی داشتم و مثلا اگر می خواستم یک میخ را در وسط یک دیوار بکویم حتی یک میلیمتر هم این طرف و آن طرف نبود. الآن هر کاری هم که می کنم باز محاسبات اندازه گیری من اشتباه از آب در می آید. مثلا یک جایی را اندازه می گیرم و بعد به اندازه آن یک چیزی را می برم و سپس می بینم که یا بزرگ است و یا کوچک. اصلا نمی فهمم چرا چنین اتفاقی می افتد ولی تکرار این وضعیت باعث شد که قبول کنم یک جایی در مغزم ایراد پیدا کرده است. احتمالا زیاد فشار آورده ام یاتاقان سوزانده و یا در یک بخشی از آن فیوز پرانده است. هنوز خیلی سعی می کنم که در کارم اشتباه نکنم ولی احتمالا این عدم دقت کافی در کارم هم تاثیر می گذارد و همین روزها است که یک گند اساسی به کارم بزنم و من را با اردنگی اخراج کنند. به هرحال بالا رفتن سن همان طوری که در بدن انسان نشانه هایی از خودش به جای می گذارد در عقل هم بی تاثیر نیست و من باید با قبول از دست دادن برخی از قابلیت های مغزی دقت عمل خودم را بیشتر کنم و مثلا هر چیزی را دو بار و یا حتی بیشتر آزمایش کنم تا ببینم که آیا درست انجام شده است یا خیر.
تازه آخر عمری می خواهیم بچه دار هم بشویم. البته من زیاد برایم فرقی نمی کند که آیا بچه داشته باشیم و یا خیر ولی اقدامات مقتضی با دبدن البسه بچه ها دلش بد جوری قیلی ویلی می رود و ظاهرا دلش می خواهد که مادر شود. من هم چندان بدم نمی آید که احساس عجیب پدر شدن را تجربه کنم. راستش ما گاهی زیادی در مورد بچه دار شدن و آینده احتمالی او وسواس به خرج می دهیم ولی زمانی که مثلا برای خرید به بیرون می رویم و می بینیم که دوستان اسپانیایی زبان ما چگونه یک دوجین بچه پس انداخته اند و به دنبالشان روان هستند به خودمان می گوییم که بچه ما هرچه که باشد از آنها خوشبخت تر خواهد بود. گاهی هم احساس گناه و مسئولیت نسبت به نسل بشریت می کنیم و می گوییم که اگر نسل آینده بشریت به گوه کشیده شد ما هم مقصر هستیم که در مسابقه زاییدن صحنه را به سود افراد اینچنینی که همچون تاپاله از خودشان بچه می اندازند خالی کرده ایم. حالا حتی اگر یک بچه هم بزاییم ممکن است که با بذل و توجه کافی و ژن های نهفته ای که ممکن است در او شکوفا شود برای خودش پخی شود و در جایی به یک کار بشریت بیاید. من و اقدامات مقتضی که نتوانستیم هیچ کدام از استعدادهای خودمان را در آن کشور گل و بلبل پرورش دهیم شاید لااقل بتوانیم این امانت را به او بسپاریم تا بلکه در این کشور پیشرفته او بتواند از این استعدادهایش استفاده کند. حالا نیایید از فردا بگویید که آرش بچه زایید چون هنوز نه به بار است و نه به دار است و فقط من و اقدامات مقتضی داریم در مورد آن صحبت می کنیم و هیچ کسی از آن خبر ندارد به غیر از شما.
راستی از این که نظر خودتان را در مورد موضوع سرکاری قبلی نوشتید کمال تشکر را دارم. نظر من هم در این مورد صائب است. به نظر من بهتر است که در برخورد با این پدیده از جهت ساختاری نسبت به انگیزه ذهنی فاعل برخورد مقتضی شود. اگر متوجه نشدید جمله قبل را دوباره بخوانید تا متوجه موضوع شوید. متوجه نشدید؟ اشکالی ندارد چون آن جمله سرکاری است و خودم هم متوجه نشدم که چه نوشتم. ولی حالا اگر نظر من را به طور ساده بخواهید این چنین است. به نظر من در هر برخوردی مهم این است که شما قبل از هر عکس العملی بدانید که انگیزه طرف مقابل شما از انجام دادن آن حرکت و یا رفتار چیست. رفتارهای اجتماعی انسان ها در یک جامعه مثل حرکت های بازی شطرنج است و معمولا هر انسانی با یک رفتار خاص در جهت خواسته ای قدم بر می دارد. این خواسته ها و نیازها انگیزه رفتار در انسان است که می توانند ترکیبی از نیازهای روحی و یا مادی باشند. مثلا عمل غذا خوردن در ما به این خاطر است که نیاز مادی بدن ما به غذا احساس گرسنگی پدید می آورد و این احساس انگیزه ای را برای شروع یک رفتار در جهت رفع گرسنگی در ما ایجاد می کند. طبیعی است که شرایط و آموخته های ذهنی آدمیزاد نقش مهمی را در نوع رفتار او در جهت رسیدن به این خواسته بازی می کند. مثلا اگر من در یک کشور قحطی زده باشم و یا در هرج و مرج زندگی کنم نوع رفتار من برای سیر شدن با یک نفر که در شرایط عادی غذا می خورد فرق می کند.
حالا اگر یک نفر شترق خواباند در گوش من قبل از این که من هم همان کار را با او بکنم اول باید ببینم که انگیزه او از این کار چه بوده است و سپس جهت رفتاری مناسب اقدام کنم. ممکن است که من با یک کاری ناخواسته به او آسیبی رسانده باشم که او از این کار من عصبانی شده است. در این حالت من نوعی ممکن است که کشیده او را ببخشم و از او بابت کاری که کرده ام معذرت خواهی کنم. ممکن است طرف دیوانه زنجیری باشد و به هر کسی که می رسد به او کشیده می زند. در این حالت من فرار می کنم و خودم را تا جایی که می توانم از او دور می کنم. ممکن است طرف می خواهد من را بترساند که حق من را از من بگیرد. در این صورت من دو تا کشیده به او می خوابانم که به او بفهمانم من از او نمی ترسم و از حق خودم نمی گذرم (البته اگر زورم برسد!). ممکن است طرف از روی دلسوزی و یا اشتباه این کار را کرده باشد که باز ممکن است بابت رفتار نامتعارف از او قهر کنم. در مجموع دانستن انگیزه یک فرد از رفتار او می تواند به ما کمک کند که رفتار مناسبی با او داشته باشیم. در ضمن نباید شرایط متفاوت انسان ها که پدید آورنده انگیزه رفتاری آنها است را هم فراموش کنیم. تنگنا و فشار می تواند رفتاری را ایجاد کند که شاید اگر ما هم در همان شرایط قرار بگیریم رفتار مشابهی را از خودمان نشان دهیم. همه ما وقتی که در یک ارتفاع بلند قرار می گیریم ممکن است پایمان بلرزد و برای جلوگیری از سقوط به هر چیزی چنگ بزنیم و آن را نگه داریم حتی اگر آن چیز شاخ غول باشد. متاسفانه در ایران آن قدر شرایط اجتماعی سخت و پیچیده است که انسان های زیادی برای فرار از تنگنا دست به رفتارهای ناپسند می زنند و متاسفانه کسی که در ایران زندگی می کند همیشه با این افراد سر و کار دارد و باید بتواند برای مواجهه با آنها راهکار مناسبی داشته باشد.
اگر شما یک نفر را از مناطق قحطی زده سومالی به خانه خود بیاورید بر طبق عادت هر چه نان و مواد غذایی در خانه شما ببیند بر می دارد و آنها را در جیب خودش می چپاند. زیرا این رفتار برای او عادی است و به نظرش اگر این کار را نکند خریت کرده است و موقعیت طلایی خودش را برای فرار از گرسنگی از دست داده است. به همین طریق ایرانی هایی هم که به امریکا می آیند بر طبق عادت رفتارهایی را از خودشان نشان می دهند که ممکن است در ایران عادی باشد. مثلا با برخورد با کوچک ترین ناملایمتی پرخاشگری می کنند زیرا در ایران اگر شما در جایی کارتان راه نیفتد و داد و بیداد و کولی گری راه بیندازید بالاخره چهارنفر جمع می شوند و کار شما را راه می اندازند در غیر این صورت ممکن است که هرگز در آن مکان دیده نشوید و آدم های زبر و زرنگ بیایند و بروند ولی شما همچنان آنجا گیر کنید. در خانواده هم همه با یکدیگر پرخاشگری می کنند و برادر و خواهر و پدر و مادر سعی می کنند با بالاتر بردن صدای خود به خواسته هایشان برسند. در حالی که در امریکا پرخاشگری بسیار ناپسند است و تنها مختص به یک فرد عقب افتاده ای است که به دور از تمدن بشری بوده است. دروغ گفتن و کلک و کلاهبرداری و حتی دست به یقه شدن و برخورد فیزیکی هم متاسفانه بخشی از رفتار عمومی ایرانی ها شده است که حتی پس از مهاجرت هم تا زمان زیادی و در بسیاری از موارد تا آخر عمر در آنها باقی می ماند. خاله زنک و یا دایی مردک بازی و غیبت و متلک و پشت دیگران صفحه گذاشتن هم که دیگر مثل نقل و نبات در میان ایرانی ها رایج است. تمام این رفتارها به خاطر شرایط اجتماعی ایران در مردم شکل گرفته است و یا وسیله ای بوده است برای رهایی از گرفتاری های متعددی که برای آنها به وجود آمده است. مثلا دروغ گفته اند که خودشان را از شر تفتیش عقاید برهانند و یا کلک زده اند که با یک فرد متقلب مقابله کنند.
در نهایت این که به نظر من نباید با رفتار متقابل به دام شبکه رفتاری ناهنجار معمول در اجتماع افتاد. بلکه رفتار ما می تواند متناسب با شرایط و انگیزه طرف مقابل و به دور از خشم و عصبانیت و با تصمیم خودمان بر پایه منطق یک انسان متمدن باشد. مخصوصا اگر قصد مهاجرت به امریکا را دارید و یا دارید در چنین سرزمینی و یا مشابه آن زندگی می کنید.