۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

باری به هر جهت


داشتم رد می شدم یک مرتبه وبلاگم را دیدم و گفتم برای کسانی که گذری از این جا عبور می کنند چیزی بنویسم که دلشان خوش شود. کار جدیدم بسیار مطلوب است ولی کاری کرده ام که مثل حمایل در گل مانده ام و موجب عقوبت شده ام. چند ماه اول که مثل بچه آدمیزاد کار کردم و بعدش به وسوسه و طمع مال دنیا به نزد صاحب کمپانی رفتم و گفتم که من تمایل دارم که ساعت های خارج از اداره را هم کار کنم و به همین منظور الآن دیگر عادت کرده اند که من شب و آخر هفته ها را هم در خدمتشان باشم. اولش کمی خوش آیند است ولی بعد انسان به پی پی خوردن می افتد. کار به جایی رسیده است که برای رفتن به یک سفر دو روزه در روز تعطیل هم باید از یک هفته قبل آنها را خبر کنم. حالا پول مول هم که معلوم نیست وضعیتش چگونه است و تازگی ها از اطراف و اکناف شنیده ام که صاحب این کمپانی با خوردن پول خلایق چندان هم بیگانه نیست و برای همین لرزه به اندامم افتاد که مبادا قصه ما همان داستان معروف کار کردن خر و خوردن یابو باشد.  حالا از ترس این که همین حقوق معمولی ما هم بریده نشود جرات پافشاری به پرداخت کارمزد معوقه را ندارم اگرنه در جلوی دفتر کارش دراز می کشیدم و می گفتم یا پول من را می دهی و یا باید از روز چنازه من عبور کنی.

گفتم سفر یادم آمد که فردا صبح قرار است که به یک شهر دیگری برویم و در آنجا اسکی کنیم. در ایران که بودم هیچ زمانی فرصت و هزینه ای برایم نبود که به رفتن به اسکی فکر کنم و اصولا عقیده داشتم که این ورزش مخصوص از ما بهتران است. اقدامان مقتضی هم وضعیت چندان بهتری نداشت برای همین تصمیم گرفتیم که برای یک بار هم که شده به یک پیست اسکی برویم و حتی اگر شده سوار بر لاستیک و کیسه پلاستیکی به سمت پایین قل بخوریم تا لااقل اگر در یک مکانی صحبتی از اسکی شد ما هم حرفی برای گفتن داشته باشم. یک هتل هم در بالای کوه رزرو کرده ام که انشاءالله مبارک باشد. قیمتش مناسب است و حتی اینترنت رایگاه هم در لابی هتل دارد! حالا داریم به این فکر می کنیم که اصلا لباس مناسبی برای رفتن به برف و سرما نداریم و از بس که هوای اینجا بهاری است سالها است که زمستان سرد را فراموش کرده ایم. من پیشنهاد کردم که همه چیز را چند لایه بپوشیم مثلا چند تا جوراب و چند تا پیراهن و شلوار را روی هم می پوشیم و می شود لباس زمستانی. خیلی هم خوش تیپ می شویم.

خانه جدیدمان هم خوب است پنج تا اطاق دارد که سه تای آن بلااستفاده است. یکی از اطاق ها مخصوص مهمان فرضی و دیگری هم مربوط به فرزند فرضی است. یکی از اطاق ها هم که فضای کار شبانه روزی من است و همیشه در آن غور می کنم. اطاق خواب ما یک تراس دارد که رو به بیرون است و یک دشت نیمه وسیع و نیمه سبز در جلوی آن است. شاید سالی دو بار بر روی آن گل می ریزند و در آنجا مسابقه ماشین رانی در گل اجرا می کنند که بسیار حوصله سر بر است چون من یک بار چند ساعت نشستم و نگاه کردم و هیچ چیز خاصی ندیدم. نه تصادفی شد و نه ماشینی بر روی گل چپ شد و خلاصه اگر از پنجره خانه ای در تهران به یک خیابان عادی نگاه کنیم حرکات محرالعقول بیشتری از ماشین ها به چشمتان می خورد. چند وقت پیش چند تا تخم گل و خیار و گوجه فرنگی خریدم تا بلکه در حیاط بکارم. هنوز ممارستی به این کار نورزیده ام چون حس آن در من به وجود نیامده است ولی خیال دارم که در آینده ای نه چندان دور به باغچه حیاط خانه مان سر و سامانی در خور بدهم.

تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که زمان در اینجا سریع تر از ایران می گذرد. حالا دو حالت دارد یا این امر مربوط می شود به سن و سال من که هر چه به خط پایت نزدیک تر می شوم گذر زمان شتاب بیشتری می گیرد و یا این که سرعت گذر زمان مربوط می شود به یکنواختی روند زندگی در امریکا. اصلا نمی فهمم چگونه هفته ها و ماه ها و بلکه سال ها می آیند و نیامده می روند. یعنی مطمئن هستم که اگر الآن چشمم را ببندم و باز کنم پیرمرد هفهفویی هستم که حتی تلنگم را هم نمی توانم کنترل کنم. اصلا باورم نمی شود که دارم به سمت پنجاه می روم. خوش بختانه پیری را هم دوست دارم و اگر آدم از نظر مالی ملالی نداشته باشد می تواند روزگار شیرینی داشته باشد ولی به هرحال جوانی چیز دیگری است که یادش بخیر. آن زمانی که از هز چیزی می توانستیم لذت ببریم دسته بیل هم نصیبمان نمی شد و حال که دسته بیل نصیبمان شده است کیفیت لذت هم مثل پول ایران رنگ باخته است. لااقل چهار نفر آدم هم دور و برمان نیستند که یک مقداری پز بدهیم و  حالش را ببریم. تازه همان یک ذره هم که یک نفر را گیر می آورم و می خواهم پز بدهم زود اقدامات مقتضی اسفند دود می کند و در حلقمان می تپاند که مبادا چشم بخوریم. نمی دانم چرا این چشم به بعضی ها که تمام عمر با وجنات و سکناتشان در جلوی چشم من و دیگران رژه می رفتند کارگذار نبود ولی حالا که به ما رسید هر کسی از راه می رسد قرار است که چشمش را به نشیمنکده ما فرو کند. من خودم هر روز دارم یک نفر را چشم می زنم و و قربان صدقه دست علیل و آن محاسن نورانیش می روم ولی اثر نمی کند.

اگر هوس است پس دیگر همین بس است. ما را به خیر و شما را به سلامت تا زمانی دیگر که دوباره ویرم بگیرد و خزعبلاتی بنگارم. بدرود.