۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

تور خانه گردی

زمانی که در ایران بودم همیشه در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات گوناگون بودم ولی با این حال خودم را از تک و تا نمی انداختم و به شدت مخالف افرادی بودم که مرفه بی درد بودند و به خودم و اطرافیانم می گفتم که طرف از وضع مالی خوب رنج می برد. فقط کافی بود که حس کنم یک نفر قصد دارد ماشین و یا خانه و پولش را به رخ بکشد و آنجا بود که شروع می کردم به ضایع کردن او البته به طور بسیار ماهرانه و مودبانه به طوری که حتی خودش هم متوجه نشود. معمولا صحبت را به عدم  شایسته سالاری و اقتصاد فاسد می کشاندم که یعنی هر خری که باید دربان یک اداره می شد صاحب مال و منال و مقام شده است و آن کسی که شایسته است مثلا الآن دارد تاکسی می راند که البته برای برای او ده برابر ارزش قائل هستم. خلاصه آدم مزخرفی بودم و البته الآن هم هستم ولی به طور کاملا معکوس!

حالا طوری شده ام که سعی می کنم هر طوری که شده است مال و منالم را در چشم و چال مردم فرو کنم. نمی دانم شاید این یک عقده نهفته مربوط به دوران بی پولی من باشد. از قضا اقدامات مقتضی هم روزگاری مشابه من داشته است و او هم به شدت در این گونه موارد پایه است. ولی چون ما از گونه تازه به دوران رسیده و یا حتی هنوز به دوران نرسیده هستیم زیاد بلد نیستیم که به صورت نامحسوس پز بدهیم و بعضی وقت ها خودمان هم از این وجنات خودمان می خواهیم که بالا بیاوریم. خوب ما هیچ وقت چیزی برای پز دادن نداشته ایم و الآن این غنچه در درون ما شکفته شده است.

یکی از موارد پز دادن این است که وقتی یک نفر مهمان به خانه ما می آید انگار که به سفر تفریحی زیارتی رفته باشد او را به دنبال خودمان به گوشه و کنار خانه می بریم و همه جا را به او نشان می دهیم. من که همچون یک راهنمای تور خبره رفتار می کنم و انگار که طرف الآن به یونیورسال و یا دیسنی لند رفته است. اول که از در خانه وارد می شوند به آنها خوش آمد می گوییم و من به آنها می گویم. بفرمایید, بفرمایید تعارف نکنید, منزل خودتان است. نه تو را به خدا نمی خواهد کفشتان را در بیاورید اشکال ندارد با کفش بیایید. البته پس از این که چشم غره اقدامات مقتضی به من اصابت می کند می گویم البته هر طور که راحت هستید زمین تمیز است و  اگر بدون کفش راحت ترید می توانید کفشتان را در بیاورید. مهمان بدبخت هم کفشش را در می آورد و با پای برهنه پا بر روی پارکت می گذارد. البته دو تا دمپایی زاپاس دم در مخصوص مهمان پارک شده است که البته کمتر با تیپ و لباس مهمان جور در می آید و طرف ترجیح می دهد که پابرهنه باشد.

پس از این که مهمان وارد می شود لباس او را می گیریم و در اطاق کناری به گوشه ای پرت می کنیم. مهمان بدبخت در حالی که دارد باسن مبارک را بر روی مبل می گذارد می گوید عجب خانه قشنگی دارید و آنجا است که ما به او القاء می کنیم که خیلی دلش می خواهد تمام خانه را ببیند و او هم از روی رودربایستی حرف ما را تصدیق می کند و از همان لحظه تور خانه گردی ما به مدیریت اینجانب آغاز می گردد و مهمان مجبور است با لب تشنه و خستگی راه به همراه ما بیفتد تا ما خانه را به او نشان دهیم. اول او را به همان نقطه آغاز می برم و بدون این که در نظر بگیرم که او از همین مسیر وارد خانه شده است می گویم اینجا در وردی است. بعد هم به ترتیب تمام گوشه و کنارها را به ترتیب زیر به او نشان می هم. 

در سمت چپ در ورودی اطاق نشیمن است و در سمت راست یک اطاق خواب با حمام و دستشویی مستقل و یک کمد دیواری قرار دارد. سپس او را به تمام زوایای این مناطق هدایت می کنم تا مطمئن باشم که حتی سوراخ دستشویی را هم دیده باشد. در جلو اطاق شام خوری است که مشاهده می نمایید و در سمت راست آن آشپزخانه و در سمت چپ آن اطاق پذیرایی قرار دارد. حتی کمد آشپزخانه را هم باز می کنم تا مبادا نبیند که چقدر بزرگ و مرتب است.  سپس پارکینک و حیاط را هم به او نشان می دهم و برای این که مطمئن باشم که بفهمد ما دو تا ماشین داریم می گویم که الیته فقط یک ماشین را در پارکینگ قرار می دهیم و ماشین دیگر در را در جلوی خانه پارک می کنیم.

سپس از پله ها او را به سمت طبقه بالا هدایت می کنم و یکی یکی اطاق های خالی را به او نشان می دهم. سپس اطاق خواب و حمام و دستشویی و وان متصل به آن را که خودش مثل یک اطاق است به او نشان می دهم که دهنش وا بماند. سپس او را به اطاقی می برم که درش به حمام اطاق خواب باز می شود و خودم در آنجا یک اطاق لباس ساخته ام که وقتی وارد آن می شوید انگار که وارد ویترین یک مغازه لباس فروشی شده اید. حتی یک کشو دارد که روی آن شیشه است و مخصوص طلا و جواهر است. البته مهمان متوجه نمی شود که همه آنها بدلی است و ما هم در این مورد چیزی نمی گوییم.

سپس او را به سمت راهروی طبقه بالا می بریم که از آنجا بخشی از طبقه پایین هم معلوم است و به او می گوئیم که شما می توانید از اینجا پایین را هم نظاره کنید. آن بنده خدا هم مجبور است وانمود کند که انگار دارد از آن بالا به منظره گرند کنیون نگاه می کند می گوید به به. به به ! سپس او را به اطاق های دیگر می بریم و آخر سر هم به اطاقی می بریم که مثلا اطاق کار من است ولی در واقع ما در آن زندگی می کنیم. با این که خانه ما چهار اطاق خوابه است و اطاق کار من چون در ندارد به عنوان اطاق خواب به حساب نمی آید ولی ما سعی می کنیم که به مهمان تلقین کنیم که خانه ما پنج اطاق خوابه است.  خلاصه دستشویی و حمام های دیگر را هم به او نشان می دهیم و مهمان بدبخت انگار که به شهر بازی آمده باشد خودش را به وجد می زند و از خانه ما تمجید و تعریف می کند. یعنی چاره دیگری ندارد!

در آخر سر هم تراس اطاق خواب را به او نشان می دهیم و حتی گاهی او را مجبور می کنیم که با پای برهنه وارد تراس شود تا ببیند که چه منظره زیبایی در روبروی آن قرار دارد. 

راستش من خودم اصلا یادم نمی آید که وارد خانه کسی شده باشم و او خانه اش را این چنین به من نشان داده باشد و نمی دانم که این اخلاق مسخره چیست که به سر ما افتاده است. خلاصه این که خدا به خیر کند.

در ضمن داشته باشید که به طور نامحسوس به شما هم یک جورهایی پز دادم که بی نصیب نمانید!
    

۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

سریال پایتخت 4 هم مزخرف شد.


پیوستگی این موضوع با مهاجرت به امریکا تنها در این است که ببینید آدم چقدر بیکار می شود که می نشیند و سریال های ایرانی را نگاه می کند. آن هم آدمی چون من که زمانی که در ایران بودم تعداد سریال هایی که دیده بودم از انگشتان دستم بیشتر نبود. ولی دیدن فیلم ها و سریال های مزخرف ایرانی در امریکا یک نوع فریضه ملی انگاشته می شود که نشان دهنده گرایش درونی یک آدمیزادی همچون من به زادگاهش است. بله, و چنین است که من هم در این سر دنیا به همراه اقدامات مقتضی می نشینم و سریال های آبکی نگاه می کنم و کارم به جایی رسیده است که گاهی صدای او هم در می آید و می گوید که آخر این چه مزخرفی است که نگاه می کنی و من شک دارم که این فیلم و یا سریال را حتی سازنده آن هم یک بار از اول تا آخر دیده باشد. خلاصه سخن این که من الآن خودم نه دو پا بلکه یک پا در بررسی سریال های ایرانی به مهارت های خاصی دست پیدا کرده ام.

از میان بیشتر سریال های سر تا پا مزخرف ایرانی که در این روزها ساخته می شود فقط به سریال پایتخت علاقه ویژه ای داشتم چرا که طنز نهفته در داستان های بسیار ساده آن چنان دلنشین بود که آدم برای نگاه کردن آن مجبور نبود زور بزند و همین هم رمز موفقیت آن در میان مردم بود. ولی متاسفانه پس از دیدن سه قسمت از سری جدید پایتخت متوجه شدم که آقای مقدم و تنابنده دارند همان مسیری را می روند که سایر سریال های مزخرف ایرانی می روند. آخر مرد حسابی مگر داری فیلم هندی می سازی که یک اتوبوس جهانگرد چینی به طرز مسخره و غیر واقعی با اهالی یک روستا درگیر شوند؟ اصلا چرا با شخصیت نقی در مراسم ختم درگیر شدند چون او را شب گذشته در مرده شور خانه دیده بودند؟ غیر واقعی ترین مورد این سریال هم رفتن یک شخصیت بسیار عادی سریال آن هم بدون تبلیغات و سرمایه به شورای شهر است. این مسیر همان راهی است که بقیه سریال های مزخرف ایرانی هم طی می کنند . وقتی که آنها را می بینید پیش خود می گویید آخر کدام آدمی دیگر در این دوره و زمانه مثلا مثل زمان های قدیم تهران لاتی حرف می زند و یا چنین برخوردهایی را انجام می دهد.

 البته هنوز موسیقی بسیار زیبای این سریال و شخصیت هایی که برگرفته از سری های قبل داستان پایتخت است باعث می شود که آدم بتواند آن را تحمل کند ولی از همین حالا می شود ناموفق بودن آن را پیش بینی کرد زیرا که سری چهار این سریال دیگر نمی تواند با بیننده خود ارتباط برقرار کند.