۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

برگ آخر خاطراتی از مهاجرت به امریکا


البته می دانستم که یک روز به این نقطه می رسم ولی زمان فرا رسیدن آن را به درستی نمی دانستم. خوب دوستان عزیز که همیشه من را همراهی کردید و نظرات به جا و بیجای خود را برای من فرستادید باید خدمت منور شما بگویم که دیگر زمان آن رسیده است که شما را به همراه این وبلاگ به حال خود رها کنم و به دنبال کار خودم بروم. واقعیت این است که اگر کسی بخواهد در مورد مهاجرت و یا زندگی در امریکا چیزی را بداند با مراجعه به بایگانی این وبلاگ می تواند آنها را پیدا کند و یا می تواند به سایت مهاجرسرا برود و نوشته های من و دیگر دوستان را بخواند. به هر حال دیگر نوشتن در این وبلاگ برای من هیچ لذتی ندارد و اگر هم زمانی بخواهم  دوباره بنویسم در یک جای گمنام و بی نام و نشان دیگری می نویسم که هیچ بنی بشری من را نشناسد و دوباره بتوانم بدون هیچ قید و بندی در مورد خودم و زمین و زمان بنویسم. البته سعی می کنم همچنان به مهاجرسرا سر بزنم تا پیوندم با دوستان به طور کامل قطع نشود.

نمی خواهم خداحافظی کنم چون از این کار چندان خوشم نمی آید و من را به یاد فیلم های هندی می اندازد ولی فقط می گویم که منتظر پست جدیدی در این وبلاگ نباشید. از وطن پرستان و ایرانیان مقیم امریکا و لس آنجلس و مذهبیون متعصب و کمونیست ها و دلال ها و بخر و بفروش ها و حضرات آیات و غیره هم که به آنها گیر سه پیچ داده ام طلب بخشش دارم و بدانید که هدف من ضایع کردن آنها نبوده است و فقط می خواستم مباحث را به چالش بکشم تا در مورد آنها گفتگو شود.. بنابراین اجازه بفرمایید که برای همه شما آرزوی موفقیت و شادمانی در زندگی داشته باشم و این پست را هم به عنوان برگ آخر این دفتر از من پذیرا باشید.

سربلند و پاینده باشید.
آرش (ناتاشا گادوین) RS232


۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

خانه صورتی در امریکا



کم نوشتن من به خاطر مزدوج شدنم نیست بلکه به این خاطر است که کارم به شدت زیاد شده است و فرصت کمتری برای نوشتن پیدا می کنم. از زمانی که اقدامات مقتضی به خانه جدید خود آمده است تقریبا همه جا صورتی شده است مخصوصا حمام و دستشویی که آدم را به یاد کارتون پلنگ صورتی می اندازد. هنوز وسایل خانه همچون تراکنش های شیمیایی از این سو به آن سو حرکت می کنند و به حالت ایستایی نرسیده اند. من هیچوقت نمی دانستم که با چهار عدد تیر و تخته تقریبا می شود بی نهایت حالت مختلف دکوراسیون خانه طراحی کرد. وقتی که از من سوال می شود چرا در موقع خریدن وسایل به ترکیب رنگ ها دقت نکرده ام انگار که با جدیدترین چالش زندگی خود مواجه می شوم و با خود می گویم که به راستی چطور من تا به حال به ترکیب رنگ ها دقت نکرده بودم؟ اصولا هارمونی رنگ ها در زندگی من جایگاه ویژه ای نداشت و همه چیز به صورت هفت بیجار به ترتیب قد در کنار هم چیده شده بود. البته من هم مثل همه مرد ها در مقابل تغییرات موضعی از خودم مقاومت نشان دادم ولی بمب های سنگر شکن اقدامات مقتضی بسیار قوی تر از مواضع دفاعی من بود و آن را در هم کوبید. به قول مادرم خانه من بسیار پسرانه بود و الآن تازه دارد رنگ و بوی خانه ای را می گیرد که یک خانم هم در آن زندگی می کند. فکرش را بکنید وسط اطاق خواب یک تلسکوپ بزرگ گذاشته بودم که با آن ماه را نگاه کنم ولی پس از یک مدت دیگر از آن استفاده نمی کردم چون ماه همیشه همان شکل اول خود بود و هیچ تغییری نمی کرد. اگر یک سری آدم های فضایی در ماه راه می رفتند و می شد آنها را تماشا کرد شاید وجود یک تلسکوپ گنده در وسط اطاق خواب توجیه بهتری پیدا می کرد. الآن تلسکوپ به گوشه اطاق کار من منتقل شده است و به جای آن یک فرش پشمی راه راه رنگین کمانی پهن شده است. روتختی و بالش ها و ملافه ها به رنگ بنفش جیغی تغییر کرده است و یک آباژور بنفش هم نور بنفش را بر روی بقیه چیزهایی که غیر بنفش است می پاشد. آدم بلانسبت وقتی پایش را به درون اطاق خواب می گذارد یک جوریش می شود و احساسات دیپلماتیک به او دست می دهد. گمان کنم چیدن اطاق خواب توسط خانم ها هم مثل همان تاری است که عنکبوت ها می تنند تا طعمه خودشان که محو زیبایی شده است را در آن گرفتار کنند. 

... سانسور .... (به درخواست اقدامات مقتضی این پاراگراف را که در مورد روابط دیپلماتیک بود حذف کردم. البته یک پاراگراف دیگر هم در مورد گوزیدن در رختخواب نوشته بودم که قبلا خودم پاک کرده بودم)

خوب من دیگر باید بروم ولی قول می دهم که دوباره بیایم و شما را در جریان احوالات یومیه خود قرار دهم. شاید هم نکاتی به ذهنم برسد که آن را برای شما بنویسم. فعلا تا بعد روز و شب خوبی داشته باشید.

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

برنامه های پنج ساله

من به امریکا آمدم که فقط سه ماه بمانم و بر گردم ولی شش سال ماندم و کار گرفتم و خانه خریدم و سیتیزن امریکا شدم و در آخر سر هم زن گرفتم. حالا اگر قصد داشتم شش ماه بمانم دیگر چه کارهایی که نمی کردم. همان طور که یکی از نظر پراکن ها اشاره کرد برنامه پنج ساله اول مهاجرت من طبق برنامه بود و نسبتا خوب پیش رفت و شروع برنامه پنج ساله دوم هم تا اینجا بر طبق برنامه است. فقط هنوز نکات مبهم زیادی در برنامه پنج ساله دوم وجود دارد که تا اندازه ای به قضا و قدر و شرایط اقلیمی وابسته است و نمی شود به قطع در مورد آن تصمیم گرفت. یکی از این تصمیم ها که به برنامه پنج ساله دوم محول شده بود انتخاب مکان زندگی بود که می بایست بین ایران, امریکا و یا هر کشور دیگری یک جایی را برای زندگی دائمی خود و خانواده انتخاب کنم. با شرایط فعلی تنها گزینه روی میز همین امریکا است ولی اگر شرایط تغییر کند و زندگی در ایران راحت تر شود ممکن است گزینه زندگی در ایران هم از زیر میز به روی میز بیاید و در مورد آن فکر کنیم. هنوز نمی دانم که آیا بزرگ کردن بچه ها در ایران ساده تر است یا در امریکا چون هنوز هیچ تحقیقی در مورد آن نکرده ام و دانسته های من فقط محدود به شنیده های مختلف است که بیشتر آنها هم جفنگ و از روی پایه های فکری بی اساس گفته می شوند. ولی در مجموع به نظر می آید که حتی اگر فرزندی بخواهد در امریکا, کانادا و یا اروپا بزرگ شود بهتر است که به اندازه کافی زندگی در ایران را تجربه کند تا هم خودش و نیاکانش را بهتر بشناسد و هم این که پهناوری اندیشه پیدا کند. البته به شما حق می دهم که بگویید نفسم از جای گرم بلند می شود ولی همین چالش های کلافه کننده و زجرآور موجود در ایران هم می تواند سازنده یک شخصیت مقاوم باشد که در غرب کمتر یافت می شود. اگر یک بچه ایرانی یک مدت در ایران زندگی کند تازه می فهمد که برخی از ایرانی هایی که در امریکا هستند چقدر از نظر فرهنگی عقب افتاده و کودن هستند و در می یابد که اگر برچسب ایرانی بر پیشانی او است ریشه اش در آزادمردانی است که در ایران زندگی می کنند نه یک مشت آدم چرت و پرت و چندش آوری که به اسم ایرانی در امریکا می بیند و این باعث می شود که دیگر نه تنها از ایرانی بودن خودش خجالت نکشد بلکه به آن افتخار هم بکند.

خلاصه این که پهناوری اندیشه تان در حلقم. شاید انتهای برنامه پنج ساله دوم ما هم به زندگی در ایران منتهی شود ولی متاسفانه در حال حاضر نمی توانم نسخه مشخصی برای آن بپیچم زیرا که شرایط بسیار متغیر و نامساعد است. از آب و هوا گرفته تا شرایط اقتصادی و سیاسی که پیش بینی آینده آن کار بسیار دشواری است. اگر هم زمانی ایران را برای زندگی انتخاب کنیم محال است که به شهر تهران برویم و حتما به یکی از شهرستان های ایران می رویم که شرایط بهتری را برای زندگی کردن داشته باشد. اگر هم برگشتن به ایران به برنامه پنج ساله دوم کفاف نداد در برنامه های پنج ساله سوم و چهارم هم می توان آن را عملی کرد البته اگر عمری باقی مانده باشد. در چهار سال باقی مانده از برنامه پنج ساله دوم باید یک مقداری به ثبات مالی برسم و کمی خودم را جمع و جور کنم. خوشبختانه ازدواج با اقدامات مقتضی شروع بسیار خوبی است و می توانیم با کمک یکدیگر به زندگی خود سر و سامان بدهیم و مقداری هم پول برای آخرت خود پس انداز کنیم. در مجموع مهاجرت به امریکا برای من خوش یمن بوده است و توانستم تا حدود زیادی به خواسته های خودم برسم. در ایران شرایط من طوری نبود که بتوانم به زندگی خودم سر و سامان بدهم و هر چقدر که تلاش می کردم باز هم عقب تر از دیروز بودم ولی در امریکا توانستم از پس این کار بر بیایم. شاید برای افراد زیادی این قضیه برعکس باشد و در حالی که از زندگی خوبی در ایران برخوردار هستند به امریکا بیایند و به شرایط مطلوبی نرسند. حالا در پست های آینده سعی می کنم که بیشتر درباره  ایرانیان مقیم امریکا بنویسم و آن را کمی با هم بررسی کنیم .