۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

قایق سواری من

دیروز تا آمدم شیطانی کنم, خدا زد پس کله ام و افتادم توی دریاچه ای که در پشت خانه مان است. ماجرا از این قرار است که دیروز عصر وقتی به خانه رسیدم دیدم که هوا بسیار خوب است و باد هم نمی وزد برای همین تصمیم گرفتم که سوار قایق بادی بشوم و کمی در آن اطراف دور بزنم. اول آب باران را از توی قایق با یک پمپ آب که با باطری کار می کند خالی کردم. بعد موتور آن را روشن کردم و آن را به کنار اسکله آوردم که سوارش شوم و بروم.


هر بار که آب را با پمپ خالی می کنم کف قایق بادی که آلومینیومی است بسیار لغزنده می شود ولی من معمولا در موقع ایستادن احتیاط می کنم که لیز نخورم و به درون آب نیفتم. وقتی سوار قایقم شدم دیدم که دو تا از دخترهای همسایه که خانه شان در اول کوچه است سوار یک قایق کوچک شده اند و هر کدام یک پارو به دست گرفته اند و دارند سعی می کنند که درمسیر مستقیم پارو بزنند ولی چون دختری که در عقب نشسته بود بلد نبود که پارو بزند تقریبا داشتند دور خودشان می چرخیدند.

من داشتم از کنارشان رد می شدم که ناگهان شیطان به جلدم فرو رفت و گفتم کمی سر به سرشان بگذارم. با آنها سلام و علیک کردم و گفتم که می خواهم ببینم که بالاخره می توانید مستقیم پارو بزنید یا نه. خلاصه پس از اینکه کمی با آنها صحبت کردم گفتم که اگر بخواهید من می توانم شما را به دنبال قایق خودم بکشم. آنها هم خوشحال شدند و گفتند باشد. من طنابی را که به انتهای قایقم وصل بود برای آنها انداختم و گفتم که آن را به نوک قایقشان گره بزنند.


سپس موتور قایقم را روشن کردم و گازش را گرفتم و قایق آنها هم همانطور پشت قایق من کشیده می شد. البته موتو فایق من ضعیف است و وقتی که سنگین شود نمی تواند سرعت زیادی برود ولی همان سرعت هم برای آنها بسیار جالب بود و کیف می کردند. وقتی که داشتم همینطور می رفتم و کمی هم ویراژ می دادم دیدم که دختر جلویی دارد سعی می کند که یک چیزی را به من بگوید ولی وقتی که موتور قایق زور می زند صدایش آنقدر بلند است که من چیزی را نمی شنوم. برای همین موتور را خاموش کردم و ایستادم که ببینم چه می گوید. در همین حال موجی که به دنبال قایق بود با ایستادن آن به قایق رسید و آن را یک تکان شدید داد.

من که خم شده بودم تا فاصله ام با قایق عقبی کمتر شود و بفهمم که چه می گویند با تکان قایق پایم لیز خورد و سکندری خوردم و افتادم روی لبه بادی قایق و بعد هم با کله افتادم توی آب. البته آب سرد بود و اولش خیلی سردم شد ولی بعد از چند ثانیه بدنم عادت کرد و دیگر دلم نمی خواست که از آب بیرون بیایم. آن دخترها هم داشتند از خنده غش می کردند چون که با لباس و کفش و عینک داشتم توی آب شنا می کردم و ظاهرا قیافه ام خیلی مضحک شده بود.


اول سعی کردم از قایق خودم بالا بروم ولی تقریبا محال بود چون لباسم خیس شده بود و سنگین بود و در ضمن لبه بادی قایق گرد است و جای درست و حسابی برای بالا رفتن ندارد. بعد که دیدم نمی شود آنها گفتند که از قایق آنها بالا بروم. من هم شنا کردم وخودم را به قایق آنها رساندم و سعی کردم کهاز آن بالا بروم ولی ظرفیت قایق آنها دو نفره بود و نزدیک بود که قایق آنها هم چپ شود. خلاصه هر دوی آنها کمر شلوار من را چسبیدند و من را بالا کشیدند. تمام لباس آنها هم خیس شده بود و البته مدام هم می خندیدند. سپس با پارو خودمان را به قایق من نزدیک کردیم و من سوار قایق خودم شدم.


وقتی از آب بیرون آمدم تازه سرما را احساس کردم و آن دو هم که کاملا خیس شده بودند سردشان شده بود. خلاصه دوباره طناب را برای آنها انداختم و موتور قایق را روشن کردم و به سمت خانه آنها حرکت کردم. وقتی به اسکله خانه آنها رسیدیم به من گفتند که اگر می خواهم بروم تو و لباسم را خشک کنم ولی من طبق معمول همیشه یک نه لعنتی گنده در نوک زبانم هست و همیشه بدون اینکه درست و حسابی فکر کنم آن را بیرون می اندازم. بعد از اینکه رفتم تازه به خودم گفتم که تو عجب احمقی هستی اقلا می رفتی بالا و به این بهانه آنها را بیشتر می شناختی و بلکه با آنها دوست می شدی.


بهرحال با لباس خیس و لرزان به اسکله خانه رسیدم و تو رفتم. بعد از اینکه لباسهایم را در آوردم دیدم که یک جیب کاپشنی که تنم بوده است کمی سنگینتر از طرف دیگر است. وقتی که زیپ آن را باز کردم تازه متوجه شدم که موبایلم در جیبم بوده است و خیس آب شده است. زود باطری آن را درآوردم و خشکش کردم ولی دیگر روشن نشد.

نتیجه اخلاقی اینکه وقتی می خواهید نیم ساعت بروید و بگردید مگر مرض دارید که سر به سر دختر مردم می گذارید؟ هم خیس شدم و هم اینکه موبایلم سوخت. آنوقت می گویند که پس گردنی خدا صدا ندارد! ولی در عوض خیلی خوش گذشت و تمام شب سرحال بودم و حتی سوختن موبایلم هم شیرینی آن را کم نکرد.

۱۵ نظر:

  1. آقا موبايلتو تو آب مقطر بنداز، بعد بذار خوب خشک بشه... (مثلا توی فر توی 100 درجه) احتمالا اگه سخت جان باشه دوباره راه ميفته....
    دقيقا مشابه همين برای من اتفاق افتاده بود البته موبايل من نوکيا بود و پس از عمليات ذکر شده دوباره شروع به کار کرد...
    مهدی ع.

    پاسخحذف
  2. چه جای باحالی زندگی می کنی .خیلی خوشگله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  3. اگه مي رفتي تو كلي هيجان داستان بيشتر مي شد !

    پاسخحذف
  4. If you marry you won't get enough time to write I'm talking about the poll, if you promise to keep writing I'll press go and find a girl and settle down

    پاسخحذف
  5. من که ازدواج نکردم و تجربه خاصی ندارم ولی همه چی بستگی به خودت داره ..... اگه توی ایران بودی می گفتم نه بدبخت میشی ولی اونجا رو نمی دونم...........

    پاسخحذف
  6. سلام
    من توی نظر سنجیتون رای دادم که به من چه؟ خودتون بهتر می دونید.اما گاهی ما دوست داریم شوخی بکنیم شایدم یه جورایی دنبال یه تایید هستیم یا شایدم...اما من اجازه می خوام نظرم رو بهتون بگم.شاید شما هم دوست داشته باشید بدونید.
    ازدواج به نظر من یه پروسه غریزی ،احساسی است و هر کسی که بخواد خلاف اینو ثابت کنه من به نظرش احترام می گذارم اما وقتی رجوع می کنم به مغزم جواب منفیه.شما وقتی ازدواج می کنید تمام اختیاراتتون رو نصف می کنید مگر اینکه دیکتاتور باشید و کل اختیارات طرف مقابل رو هم بخواهید در اختیار بگیرید که در این صورت مطمئنم همچنین فردی زندگی نمی کنه بلکه در میدان جنگ و کلنجار هرروز مشغول مبارزه یا رو کم کنیه.شما مجبورید حتی به جای اون نیمه ای که واگذار کرده اید یک نیمه ای رو قبول کنید که شاید بیشتر قسمتهاش اصلا مورد قبولتون شما نباشه.شما مسئولیت جدید قبول می کنید و با بچه دار شدن این مسئولیت چند برابر میشه.پس هیچ عقلی به شما نمی گه چنین کاری رو بکنید اما بیشتر اوقات این نیازه که ما رو به انجام کاری وا می داره.حالا خودتون بهتر می دونید که صلاح کار تو کدومه.علتی هم که بیشتر انسانها ازدواج می کنند و ناراضی اند و غر می زنند اینه که می خوان توی دنیایی که بر اساس احساس و غریضه انتخاب کردن بر اساس منطق قضاوت کنند که جور در نمیاد البته حتما می دونید منظورم این نیست که بی منطق زندگی کنیم بلکه وقتی دیدیم جایی منطق و احساس رو در روی هم قرار گرفتن و ناچار شدیم یکی رو انتخاب کنیم به نظر من برای زندگی باید احساس رو انتخاب کرد که در غیر این صورت جواب جدایی است.ضمنا نمی شه بین این دو همش گیر کرد و یه پارادکس برای خود درست کرد بلکه باید فکر کرد، انتخاب کرد و چشم ها رو بست و فقط زندگی کرد.خلاصه اگر منطق بره کنار پای تجربه وسط میاد که اون دیگه بستگی به جاش و طرفش داره.در ضمن ما نمی تونیم احساساتمون رو سرکوب کنیم ما باید به اونها احترام بگذاریم.ما نیاز داریم به جاش با احساس ببوسیم با احساس نوازش کنیم با احساس اوقاتمون رو وقف دیگران کنیم با احساس نفسشون رو حس کنیم با خوشحالیشون خوشحال بشیم با ناراحتیشون ناراحت و لحظات زندگی ایی رو که حتما منطق جای خودش رو داره با احساس بهش رنگ و بو بدیم گاهی وقتها نیاز داریم حس کنیم و حس بشیم چرا؟ چون ما رباط نیستیم ما انسانیم و همه اینهایی که گفتم مثل
    یه جاده دو طرفه است.

    من خودم عاشق انسانهام و طبعا زندگی خانوادگی رو دوست دارم و فکر می کنم زندگی بدون انسانها معنا نداره.اگر بخوام تنها باشم و هر کاری دلم می خواد بکنم شاید احساس خودخواهی بهم دست بده شایدم دیکتاتوری.از اینکه با دیگران شریک بشم و اختیاراتم رو تقسیم کنم و ...نمی ترسم که هیچ بلکه استقبال می کنم چون به نظر من با آدمها بودن زیباست.البته باید طرف آدم باشه و پول هم باشه که هر دوی اینها خیلی مهمه.چون در اون صورت زندگی نیست بلکه..

    من نظرم رو گفتم چون احساس کردم شما دوست دارید نظر ما رو با دلیل بدونید.

    شاهرخ

    پاسخحذف
  7. aza.joon

    arz konam ke ...
    vaghean bayad mirafti khoonashoon :D
    soozhe chandin post ok mishod
    va oosoolan in 2khtara injoori pa midan ... khoobe ... khosh migzasht .... :D
    shayadam hamoonja ye seri sohbathaye diplomatic e 3 nafare ham door az zehn nabood ... :D

    پاسخحذف
  8. موبایلتو بنداز داخل کیسه برنج

    پاسخحذف
  9. aza.joon

    aha .. ya dakhele kiseye berenje kham mobile o bezar ya bendaz too alkol dar biar .... alkolesh sari ba ab hal mishe bad mipare bad ok mishe ... ehtemalan ... :D nashod ham AT & T yeki dg begir D:

    پاسخحذف
  10. موبایلتو بنداز تو گونی پر شده از پهن گوسفند و کاه و یونجه ... نسبت یونجه به پهن باید 3 به 1 باشه بیشتر باشه موبایلت اس ام اس نمیفرسته دیگه ... کمتر باشه عکس نمیگیره ... یکی از فامیلامون این کار رو کرد درست شد ...
    هه هه ! چه بی مزه ام من ...

    پاسخحذف
  11. آرش آبروی ما رو بردی! دخترا نفهمیدن ایرانی هستی که! بابا چرا شاسگول بازی در آوری آخه. می رفتی با جفت شون دوست می شدی خب بعد می دیدی کدوم باحال تره و ادامه می دادی و ...
    آرش جون هر کی دوست داری از این مود بیا بیرون. بابا تو چی کم داری آخه. بدون دخترا زندگی جهنمه بابا. من نمی گم عاشق شو یا خودتو گیر بنداز. فقط تنهایی نرو قایق سواری. همین. وقتی هم می گن بیا تو بگو اوکی.

    پاسخحذف
  12. خوب، نتیجه اخلاقی که از این ماجرا گرفتی چی بود، آرش خان دام الشوکتا؟ چوب خدا صدا نداره، وقتی زد، خیس آب میشی .

    پاسخحذف
  13. من انداختن موبايل توی آب مقطر را از يکی از دوستان آلمانی ام که زياد اهل قايقرانی بود شنيده بودم... آب درياچه دارای مقدار زيادی املاح هست که همراه با گرد و غبار انباشته شده در موبايل باعث ايجاد کاپاسيتورها و رزيستورهای مزاحمی می شوند که در عملکرد موبايل مشکل ايجاد می کند. با اين روش املاح ته نشين شده در مدارهای موبايل در آب مقطر حل می شوند..ه.همانطور هم که نوشته بودم اين کار برای موبايل من عملی بود. باعث تعجب من هست اينکه بعضی از خوانندگان اين وبلاگ اين روش را مسخره کرده اند.
    م. ع.

    پاسخحذف
  14. ای تو روح سیاست دیپلماتیکت ! ( شوخی )

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.