۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

همچنان می نویسم حتی اگر دیر به دیر باشد



اقدامات مقتضی می گوید که همان طوری که قبلا می نوشتی بنویس و می گوید که نمی خواهد در روند وبلاگ نویسی من اخلالی ایجاد کند. گل پسر هم که کم کم دارد راه می افتد و من یک مقداری فرصت بیشتری برای خاراندن سرم پیدا کرده ام و بزنم به تخته خنگ نیست و زود همه چیز را یاد می گیرد. با این حال دیگر چیز زیادی به ذهنم نمی رسد که بنویسم چون در مورد هر موضوع مهاجرتی قبلا یک چیزهایی نوشته ام و در ضمن در وبلاگم آنقدر مهاجرت مهاجرت کرده ام که دیگر حالم از هر چه که مربوط به مهاجرت است به هم می خورد. اصلا آدم وقتی راحت سر خانه و زندگی خودش نشسته است برای چه مهاجرت کند. من چون بیش از شش سال از مهاجرتم می گذرد دیگر از حال و هوای آن بیرون آمده ام و هر چقدر هم سعی کنم نمی توانم احساسات خودم را به آن دوران بازگردانم. ولی خوشبختانه هر چه را که می دانستم نوشته ام تا اگر هم از مغزم پاک شد در اینجا ثبت شده باشد. مهاجرت هم مثل یک عمل جراحی بزرگ در یک نفر است که تا مدت ها شما می توانید در مورد آن حرف بزنید و مثلا بگویید امروز به هوش آمد و فردا توانست کمی راه برود و پس فردا هم توانست غذا بخورد ولی چند سال که از آن می گذرد دیگر شما به جز یک جای زخم کهنه که یادآور آن عمل جراحی بزرگ است چیز دیگری برای یادآوری و گفتن در مورد آن ندارید. مهاجرت هم چنین اوضاعی دارد و مثل این است که شما یک مقدار رنگ را در یک ظرف پر از آب بریزید. در آغاز آن رنگ در آب غوطه می خورد و رگه های مشخص و زیبایی از خود به جای می گذارد و شما می توانید آن را بررسی کنید و در مورد آن حرف بزنید. ولی پس از مدتی آن رنگ در آب حل می شود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند مگر پیامد آن که مربوط به برگردانده شدن زلالی آب است.

فعلا دارم در فضای عشق و عاشقی سیر می کنم. البته من زیاد شخصیت عاشق پیشه ای ندارم ولی در عوض خیلی خانواده دوست هستم و اگر بچه های احتمالی مدام عر عر نکنند و اقدامات مقتضی هم پیوسته با من مهربان باشد دوست دارم که همیشه در کنار خانواه باشم. خوب این هم در راستای برنامه پنج ساله دوم مهاجرتی من است و اگر طبق برنامه پیش بروم ممکن است مثل برنامه پنج ساله اول موفق از آب در بیاید. دلم می خواهد بتوانم همچنان به کسانی که به امریکا می آیند و هیچ کسی را ندارند کمک کنم تا بتوانند زودتر سر و سامان بگیرند ولی خوب احتمالا دست و بالم کمی بسته تر می شود. الآن دیگر همخانه ام هم سر و سامان گرفته است و قرار است که به سر خانه و زندگی خودش برود. هم کار گرفته است و هم ماشین خریده است و این شروع بسیار خوبی برای او است و می تواند به طور مستقل زندگی کند. مهم فقط همان نقطه شروع است که بدون کمک دیگران بسیار مشکل است. من هم وقتی به امریکا آمدم دیگران به من خیلی کمک کردند تا بتوانم کارهای ابتدایی خودم را انجام دهم و اگر کمک آنها نبود نمی دانم کارم به کجا می کشید چون من در کنار باهوش بودن آدم دست و پا چلفتی هم هستم و در مواجهه با چیزهای جدید و پیش بینی نشده ترجیح می دهم به کسی توسل کنم که قبلا آن مسیر را گذرانده باشد و اگر تنها بمانم حتی ممکن است هنگ کنم. در این صورت هول می شوم و دیگر نه گوشم می شنود و نه چشمم می بیند و هر چیزی هم که بلد بوده ام از یادم می رود و تبدیل به یک ببو گلابی اصل می شوم. وقتی به امریکا آمدم همسر سابقم هم من را رها کرده بود و این مسئله به شدت اعتماد به نفس را از من گرفته بود. خوب برای من داشتن همسر یک نوع اقتدار است و با این که به ظاهر این من هستم که از او حمایت می کنم ولی در واقع داشتن یک نفر تکیه گاه محکمی است که از نظر روحی به من کمک زیادی می کند. مثلا وقتی که تازه به امریکا آمده بودم یک بار نیم ساعت برای خریدن بلیط قطار دور خودم گیج می زدم و مطمئن هستم که خنگ ترین آدم های دنیا هم خیلی زودتر از من متوجه می شدند که چگونه باید آن را تهیه کنند. ولی اگر موتور مغزم ریپ نزند و درست کار کند آن وقت حتی باهوش بودنم می تواند موجب کلافگی دیگران شود چون ناخودآگاه متوجه چیزهایی می شوم که قاعدتا نباید متوجه آن شده باشم و مجبور هستم مقداری خریت به آن اضافه کنم تا بتوانم تا حدودی نرمال و عادی به نظر بیایم. البته من فکر خوان نیستم ولی گاهی این حس را در دیگران به وجود می آورم که انگار دارم افکار آنها را می خوانم و موجب ناراحتی و یا معذب شدن آنها می شوم. امیدوارم این حالت های ناخودآگاه من هرگز موجب ناراحتی اقدامات مقتضی نشود چون به هرحال ممکن است با آن روبرو شود.

راستش این پست را نوشتم که از طولانی شدن مدت به روزرسانی وبلاگم پوزش بخواهم و در ضمن بگویم که ممکن است زمان نوشتن پست های بعدی هم بسیار طولانی شود. البته ننوشتن من به خاطر این نیست که چند آشنا و یا اقدامات مقتضی آن را می خوانند و مثلا رویم نمی شود در مورد گوز و کون و لنگ و پاچه دخترها بنویسم بلکه به این خاطر است که دیگر نوشته هایم بار آموزشی ندارد و نه تنها زرد قناری شده است بلکه دیگر حتی سرگرم کننده هم نیست و حالت دایی مردکی به خود گرفته است. از طنز هم دیگر در نوشته هایم خبری نیست چون نمی توانم بر روی نوشته ای تمرکز کنم و تمام نوشته هایم مثل لحاف کرسی هایی که روکش صد تکه دارند شده است. وقتی خودم حوصله نداشته باشم که نوشته ام را بخوانم و یا از خواندن آن خنده ام نگیرد یعنی این که وضع خراب است و در این مدت بیش از سه پست نوشتم که در نهایت مجبور شدم بدون ارسال آنها را حذف کنم تا دوباره چشمم به آنها نیفتد. به هرحال هدف اولیه من برای زمان گذاشتن بر روی این وبلاگ آگاهی رسانی در مورد مهاجرت و گاهی هم بررسی امورات اجتماعی بود و الآن که این مسیر تغییر کرده است ارزش این زمان گذاشتن به زیر سوال می رود. با این حال دلم هم نمی خواهد که آن را به طور کامل ببندم چون به صورت یک وبلاگ مرده در می آید ولی ترجیح می دهم اگر کسی به این وبلاگ می آید به مطالب گذشته مراجعه کند و آنها را بخواند. برای همین تنها گاهی می آیم و شما دوستان عزیز را از احوالات خود با خبر می کنم زیرا که دیگر چیزی برای گفتن در مورد مهاجرت ندارم و امیدوارم که مجموعه مطالبی که در این رابطه نوشته ام توانسته باشد تا حدودی به کسانی که به یک کشور دیگر مهاجرت می کنند کمک کرده باشد. به هرحال قول می دهم که همچنان در این وبلاگ بنویسم حتی اگر دیر به دیر باشد.

۱۶ نظر:

  1. حال می کنم باز نفر یکم می شوم.

    پاسخحذف
  2. نه دوست ندارم، می شه لطفا بازم پیوسته بنیویسین من عادت داشتم بیام این جا بخوم مهم نیست مهاجرتی باشه یا نه. پلیزززززززز

    پاسخحذف
  3. بنویس عزیزم. خوب مینویسی- هرچند بعضی وقت ها از دایره بیرون میری
    اما نوشتنت بهتر از ننوشتن است.
    واقعا اگر نمیتونستیم بگیم و یا بنوسیم چکار می کردیم
    خدا پدر این کفار را بیامرزه که مسیر نوشتن در مکان مجازی را برای ما باز کردند

    پاسخحذف
  4. بازم در مورد آمریکا , جامعه آمریکا ,رفتار های آمریکایی ها, یا هر چیزی که به نوعی مرتبط به آمریکا می شه بنویس
    من هرروز با موبایلم از همدان تا آمریکا میام تا بلکه یه چیز جدید در مورد آمریکا تو وبلاگت پیدا کنم و اینو هم بگم که خیلی خوب می نویسی
    Masoud MGH

    پاسخحذف
  5. بازم در مورد آمریکا , جامعه آمریکا ,رفتار های آمریکایی ها, یا هر چیزی که به نوعی مرتبط به آمریکا می شه بنویس
    من هرروز با موبایلم از همدان تا آمریکا میام تا بلکه یه چیز جدید در مورد آمریکا تو وبلاگت پیدا کنم و اینو هم بگم که خیلی خوب می نویسی
    Masoud MGH

    پاسخحذف
  6. خیلی ممنون از نوشته هات.خوشبخت باشی.

    پاسخحذف
  7. میبینم که نفس‌های آخر را داری میکشی پیرمرد :) به هر حال زندگی جریان داره و همیشه چیزی برای تعریف کردن هست. همه ی وبلاگ‌نویس‌ها که مهاجرت نکرده‌اند عزیز من.

    پاسخحذف
  8. تو چرا رفتی تو فاز شکسته نفسی ارش جان؟؟

    اصلا چه معنی داره نویسنده وبلاگ در مورد نوشته خودش قضاوت کنه؟؟
    اصلا چه معنی داره نوشته خودش رو بخواد دوباره بخونه ؟

    این خوانندگان هستن که باید در مورد نوشته هات نظر بدن که ما هم راضی هستیم .
    بنویس پسر جان.
    بنویس

    باهات شوخی نداریم. میایم تو میدان التحریر وبلاگت تحصن میکنیم تا زود به زود بنویسی . :D


    پاسخحذف
  9. همچنان به پیش می ری.میدونستم آرش جان
    ولی خوب اگه به پیش هم نروی باز هم این وبلاگت به خیلی ها کمک میکنه
    به حر حال چه به پیش بری په به بک یا چپ و راست ما همچنان از نوشته هات لظت می بریم
    پایدار باشید

    پاسخحذف
  10. همیشه از نوشته هاتون لذت بردم و همچنان منتظر به روز شدن این صفحه ی دوست داشتنی می مونم...

    پاسخحذف
  11. یادم نیست اولین پوستی که اینجا خوندم چی بود .من 20سالمه حدودااز هفده سالگی وبلاگتو می خونم خیلی چیزا یادگرفتم از اینجا شب هاسرگرمیم همیشه اینجا امدن بود کلی می خندیدم دوست داشتم کامنت هارو بخونم می تونم بگم تمام پستها وکامنت ها رو خوندم اینجا برام انگیزه خاصی به وجود می یاورد مثلا یاد گرفتن انگلیسی وفرانسه رفتن به سر کار.خلاصه هرکار که بتونم ادم موفقی بشم به هر حال باید بگم دوران خوبی داشتم باهات اینم اولین کامنتی که دارم اینجا می زارم می خواستم بدونی حتما لازم نیست درباره مهاجرت بنویسی همون که بعضی وقتها از خودت می نویسی کافیه این مثل پرسیدن احوال یک دوست قدیمیه...دیگه من باید برم یک چیزی بخورم خیلی نوشتم وگرسنم شددوست دار شما یک دوست قدیمی.دوستان لطفا قلط املای نگیرید من نویسنده بدی هستم فقط هرچی به ذهنم رسیدو نوشتم.

    پاسخحذف
  12. به بقیه تو مهاجرت کمک میکنی.تو آدم خوبی هستی.ما یه عمه داریم کانادا میترسه سر بارش شم در صورتیکه من اینطور نیستم.اونور آدمو کم محبت میکنه??

    پاسخحذف
  13. آرش هم ولمون کرد رفت،
    علي موند و حوضش

    پاسخحذف
  14. اینا رو ول کن حداقل یه خورده در مورد عملت و الان مینوشتی:)

    پاسخحذف
  15. برامون قصه و داستان بگو، از همون قصه ها که شاهزاده رو نجات میدن؛ آدم بده هم پشیمون می شه و همه با هم با خوبی و خوشی زندگی میکنن.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.