۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

مهاجرت و عدم تمرکز در امریکا


آخر هفته گذشته خیلی گرم بود و من هم که به خرید اینترنتی معتاد هستم در آن گشتم و یک کولر گازی از اینترنت خریدم که جعبه آن باز شده است و توسط کمپانی ارزان تر می فروشند. البته خانه من سیستم مرکزی کولر و بخاری دارد ولی فقط بخاری آن کار می کند و وقتی به یک بنده خدا زنگ زدم تا کولر را تعمیر کند گفت که این کولر شما باباقوری است و به درد تعمیر نمی خورد و حتی کل دستگاه هم باید عوض شود. معمولا این منطقه خیلی گرم نمی شود ولی شنبه واقعا گرم بود و حتی من را به یاد دوبی انداخت. مردم هم از گرما نمی دانستند چکار کنند و کون لخت از خانه هایشان به بیرون زده بودند و خودشان را به درون استخر می انداختند تا خنک شوند. در این مواقع بهترین جا برای خنک شدن به غیر از استخر مراکز خرید و یا درون ماشین است. خوبی منطقه ما این است که حتی اگر روز خیلی گرم شود به محض فرو رفتن خورشید و رسیدن گرگ و میش هوا ملایم می شود و نسیم خنکی از سمت اقیانوس شروع به وزیدن می کند و چند ساعت بعد هم شما مجبور می شوید که پنجره ها را ببندید تا سردتان نشود. ولی به هر حال داشتن یک کولر در خانه لازم است مخصوصا وقتی که آدم مهمان دارد چون خود من در روزهای عادی اداره هستم و آخر هفته هم جایی پلاس می شوم در حالی که مهمان که حبیب خدا است در خانه تلپ می شود و گرما او را اذیت می کند. ببو هم از گرما اذیت می شود و سعی می کند در خنک ترین نقطه خانه خودش را بر روی زمین پهن کند تا حرارت بدنش بالا نرود. هنوز از ساختمان جدید اداره خبری نیست و شاید هم اصلا از فرستادن ما بی خیال شده باشند. مدیر جدیدم خیلی خوب است چون اصلا کاری به کار من ندارد و سرش خیلی شلوغ است. من هم تازگی ها کارم زیاد شده است و احساس بهتری دارم. هر زمانی که کارم کم می شوم و کسی کاری به من ندارد دیپرس می زنم و فکر می کنم که الآن همه دارند در مورد نحوه اخراج کردن من بحث و تبادل نظر می کنند. ولی وقتی مراجعه کننده دارم و سرم شلوغ است با اینکه از کار خسته می شوم ولی احساس بهتری دارم. اداره ما از چند سال پیش تا کنون خیلی بزرگ شده است و فقط پروژه های چندین میلیون دلاری را قبول می کند برای همین با این که در آمدش نسبت به قبل خیلی بیشتر است ولی تعداد کارها بسیار کمتر از قبل شده است چون قبلا پروژه های کوچک زیادی برای انجام دادن وجود داشت. نقش من در این اداره خیلی کوچک است و شاید بعضی وقت ها اصلا فراموش شوم ولی ظاهرا به وجود من احتیاج دارند اگرنه تا کنون ده بار از کارم اخراج شده بودم. هنوز من در اداره یک شخصیت مرموز هستم که همه فکر می کنند نابغه هستم. چند تا کار فضایی انجام داده ام که به نظر خودم بسیار عادی و معمولی است ولی آنها با دهان باز و برای چندمین بار از من می پرسند که آیا واقعا من خودم این کار را انجام داده ام. قبلا هم برای شما گفته ام که من تنها بازمانده یک بخشی هستم که قبلا بخش مهندسی بود ولی الآن هیچ نام خاصی ندارد و فقط خود من در آن هستم. یک مدت چند نفر زیر نظر من کار می کردند که اصلا کارشان مربوط به من نبود و به مرور جذب واحدهای دیگر شدند و الآن فقط خودم هستم و خودم. کار من بسیار غیر عادی و منحصر به فرد است و با این که چند تا رئیس در این مدت عوض کرده ام ولی هیچ کدام از آنها از کار من سر در نیاورده اند. احتمالا مهم ترین سوالی که همه آنها در ذهن خودشان داشته اند این بوده است که اگر ما این بشر را اخراج کنیم چه اتفاقی در سیستم می افتد! آگر آنها پاسخ همین سوال کوچک را به خوبی من می دانستند حتما اولین کاری که می کردند اخراج من آن هم با حواله یک اردنگی بود.

در بالای خیابان محله ما یک دریاچه طبیعی بسیار زیبا وجود دارد که اطراف آن با درختان جنگلی پوشیده شده است. یکشنبه صبح به آنجا رفتم و دیدم که چند نفر دارند ماهیگیری می کنند. من جواز ماهیگیری خودم را برای امسال تمدید نکرده ام برای همین نتوانستم ماهیگیری کنم ولی مدتی در کنار آنها ایستادم و با آنها صحبت کردم. بیشتر ماهیگیران امریکایی برای فرار از همسر و در واقع فرار از کار خانه در روزهای تعطیل به ماهیگیری می آیند و در کنار دریاچه و رودخانه و یا درون قایق می نشینند و آبجو می خورند و با هم می گویند و می خندند. هیچ کسی اصلا به قلابی که درون آب است توجهی نمی کند و به ندرت یک ماهی به قلاب گیر می کند. اگر در خانه بمانند مجبور می شوند چمن های حیاط خانه را کوتاه کنند و شاخ و برگ درختان را بزنند و بعد هم به همراه همسرشان به خرید بروند ولی وقتی که قرار ماهیگیری می گذارند صبح زود قبل از بیدار شدن همسر قلاب ماهیگیری خودشان را بر می دارند و با یک لبخند گشاد خانه را ترک می کنند. همیشه هم یک داستان های از طریقه به دام افتادن ماهی و اینکه چطور یک ماهی سنگین وزن به دامشان افتاد ولی نخ را پاره کرد و فرار کرد می سازند تا وقتی غروب به خانه برگشتند برای همسرشان تعریف کنند. البته ماهیگیران حرفه ای هم هستند که وقت خودشان را با این جاهای کم ماهی تلف نمی کنند و به مناطق دوردستی می روند که مطمئن باشند ماهی مورد نظرشان در آنجا وجود داشته باشد.

حدود پنج سال و نیم است که من در امریکا هستم و الآن دیگر سیتیزن شده ام ولی هنوز خیلی چیزها وجود دارد که من یاد نگرفته ام. بسیاری از چیزها را باید در زمان کودکی آموخت و برخی دیگر از آموخته ها نیز در زمان مدرسه و دانشگاه به دست می آید. ولی من هیچکدام از این دوران را در امریکا نگذرانده ام بنابراین کلمات زبان محاوره ای رایج در امریکا که وسیله ای برای برقراری ارتباط میان انسان ها است برای من بار فرهنگی و بار خاطراتی معادلی را به همراه ندارد. البته این کاستی می تواند چندان درد آور و آزار دهنده نباشد ولی به هرحال یک نوع ناتوانی در برقراری ارتباط است که باید با آن کنار آمد. مردم امریکا لااقل در این حوالی که من در آن زندگی می کنم نسبت به این موضوع بسیار خوب برخورد می کنند و باعث می شوند که آدم دچار عقده حقارت نشود ولی گاهی در درون انسان تحولات ناخواسته ای رخ می دهد که میزان رضایت یک مهاجر را از مهاجرت خود به شدت کاهش می دهد. با این حال همه چیز فقط به یک روی سکه خلاصه نمی شود و باید دید که روی دیگر این سکه در مواجهه با فرهنگ و زبان دیگر چگونه است.

وقتی که بچه بودم قبل از این که مقدار زیادی ترشی بخورم هوش نسبتا خوبی داشتم و همان طوری که قبلا نوشته ام قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن را به خوبی می دانستم. در تمام مدت دبستان بدون این که چیزی بخوانم و یا مشق بنویسم معدلم بیست بود زیرا تمام درس ها را از قبل مطالعه کرده بودم و برایم آسان بود. البته به خاطر مشق ننوشتن کتک هم می خوردم چون معلم ها در آن زمان مشق را نوعی تکلیف واجب می دانستند و به میزان یادگیری دانش آموز از این طریق کاری نداشتند. به هرحال در دوران راهنمایی که درس ها سنگین تر بود من به مشکل برخورد کردم چون اصلا درس خواندن را یاد نگرفته بودم و از خودم انتظار داشتم که هر چیزی را با یک بار نگاه کردن یاد بگیرم. به مرور معدلم پایین تر آمد و تا جایی رسید که در اولین سال دبیرستان برای اولین بار تجدید آوردم. در سال دوم و سوم دبیرستان به کل مغزم را خاموش کردم و به هر چیزی فکر می کردم جز یاد گرفتن درس. در این دو سال چندین کارتن بزرگ کتاب را که در انباری متروکه خانه خاله ام بود خواندم و به خواندن کتاب معتاد شدم. سال چهارم دبیرستان متوجه شدم که من مشکل عدم تمرکز دارم و هرگز نمی توانم در سر کلاس حواسم را متمرکز کنم و یا وقتی درس می خوانم فکرم به جای دیگری می رود. وقتی کتاب رمان می خواندم تمرکز من غیر ارادی بود ولی تمرکز به صورت ارادی برایم بسیار دشوار شده بود. بنابراین سعی کردم چند کتاب در مورد تمرکز بخوانم و برای به دست آوردن آن تمرین کنم. نتیجه آن فوق العاده بود و نه تنها معدل بالایی گرفتم بلکه با یک رتبه سه رقمی در رشته مهندسی کنکور قبول شدم که البته بعدا در تحقیقات محلی گزینش دانشگاهی به خاطر عدم حضور در مسجد محل و اقامه نماز  جماعت رد شدم. در امتحان ریاضی جدید سال چهارم هم البته خواب ماندم و مجبور شدم شهریور امتحان بدهم که با نمره نوزده و نیم بالاترین نمره ریاضیات جدید را در بین تجدیدی های کل کشور آوردم!  ولی هدف من از گفتن این چیزها چیست را الآن خدمتتان عرض می کنم.

مغز من در زمان کودکی درست عمل نمی کرد و به خاطر بیماری عدم تمرکز نمی توانست برای تصمیم گیری به میزان کافی داده های خام را از دنیای بیرون جمع آوری کند. در این جور موارد انسان همیشه دچار سوء تفاهم می شود چون درست گوش نمی کند درست نگاه نمی کند و درست نمی خواند و زمانی که باید این داده ها را بگیرد در حال فکر کردن به جواب احتمالی با داده های ناقص و یا نادرست است. تسلط بر مهارت های اجتماعی و یا هوش بالا به پیشرفت این بیماری کمک می کند زیرا مغز با گرفتن یک اشاره و یا لحن صدا و یا حرکت یک عضله صورت گمان می کند که پیام را گرفته است و راه های ورودی خود را می بندد و شروع به تصمیم گیری می کند. در ایران به خاطر عدم ارتباط سالم میان ملت ها, قوم ها و فرهنگ های مختلف این بیماری شدت بیشتری یافته است و تقریبا بیشتر مردم دچار بیماری عدم تمرکز هستند. آنها کتاب نمی خوانند چون اصلا نمی توانند فکر خود را بر روی چیزی متمرکز کنند. دعوا می کنند چون به خاطر درست نشنیدن و یا درست ندیدن دچار سوء تفاهم می شوند و قضاوت اشتباه می کنند. ولی وقتی یک نفر از چنین محیطی به خارج از ایران مهاجرت می کند یک مرتبه همه چیز عوض می شود. مهارت های اجتماعی به کل از بین می روند و حرکات و لحن های مختلف هیچ پیامی را به شما منتقل نمی کنند و تنها راه شما برای ایجاد ارتباط این است که ده ها بار بشنوید و ده ها بار بخوانید تا بلکه بتوانید داده های درست را به مغز خود وارد کنید. ما هرگز یاد نگرفته ایم که برای درست فهمیدن باید تلاش کنیم ولی پس از مهاجرت مجبور هستیم که آن را به خوبی یاد بگیریم. الآن اگر کسی به فارسی هم با من صحبت کند صبر می کنم که حرفش کاملا تمام شود و حتی اگر ابهامی در حرف او دارم سوال می کنم تا مطمئن شوم درست فهمیده ام در حالی که قبلا   با در آمدن کلمه اول از زبان طرف پاسخش در ذهنم آماده می شد. امریکایی ها همیشه در میان مکالماتشان چند ثانیه سکوت می کنند و این نشان می دهد که پس از تمام شدن آخرین حرف طرف مقابل فکر می کنند و بعد پاسخ می دهند ولی کسی که تا حرف طرف مقابل تمام شود و یا حتی وسط آن جواب دهد یعنی پاسخ او از قبل آماده بوده است بدون این که به تمام صحبت های او گوش کرده باشد.

به هر حال گرچه عدم تسلط به مهارت های اجتماعی برای ما مهاجران گاهی مشکل و خسته کننده می شود ولی خوبی هایی هم دارد که بسیار آموزنده است و انسان می تواند برای بهبود خودش از این فرصت ها استفاده کند.

۲۱ نظر:

  1. واقعا هم به همین دلیل که تمرکز می کنند و به حرف طرف مقابل خوب گوش می کنند همه چی هم یادشان می مانه.حتی ۶ ماه بعدش از یه چیزی که قبلا بهشان گفتی سوال می کنند. در ایران خیلی کم مردم حرف های طرف مقابل را یادشان می مونه چون موقع حرف زدن طرف به هزار تا چیز فکر می کرده اند الا حرف های او.

    پاسخحذف
  2. یک جنبه از نوشته های وبلاگت همین تحلیل هایت است. که البته بعضی عجیب بعضی جالب بعضی واضح بعضی غلط (البته از نظر من) و بعضی بسیار هوشمندانه اند. مثلا چند پست قبلیت که در مورد یهودیان ویهودی ستیزی و تشکیل کشور یهودی حرف زدی بسیار بسیار جالب بود. امیدوارم هرروز تحلیل هایت واقعی تر و هوشمندانه تر شود.

    پاسخحذف
  3. یکی از مهارتهای مهم که من در اینجا یاد گرفتم منطقی فکر کردن و منطقی حرف زدن و با جزییات توضیح دادنه ، که البته هنوز تا عمر دارم به دلیل اینکه هردمبیلی کار کردن در خونم رفتهباید روش کار کنم. در اینجا حتی وقتی با یک بچه صحبت میکنید باید برای کارهاتون و چیزی که میگید دلیل قانع کننده داشته باشین ، نمیشه از طریق کلی گویی سر خودتون و بقیه رو کلاه بگذارید

    پاسخحذف
  4. سلام
    میتونی در مورد تاسیس یه شرکت کوچک فکر کنی که کارایی که شرکتتون دیگه انجام نمیده رو شما انجام بدین در واقع تصور من همیشه از رفتن به خارج این بوده بتونم همچین کاری بکنم. اگه نمیشه همچین کاری کرد خوبه که تو یکی از پستات در موردش برامون توضیح بدی.
    موفق باشید.

    پاسخحذف
  5. این نوشته ات مثل نوشته های قبلی خنده را بر لبانم نیاورد! چون بعضی وقتها که می نویسی خیلی طنز استفاده می کنی.
    اون قسمتی که راجع به قبولی در کنکور حرف می زدی و گزینش . منم یه دختر خاله داشتم که بااینکه رتبه اش دو رقمی بود در گزینش رد شد. ( کنکور سال ۷۰ شمسی). خدا را شکر فکر کنم از زمانی که خاتمی ریس جمهور شد بر داشته شد( شایدم قبل از ۷۶. نمی دونم دقیق)
    ولی یه چیزی. مگه تو نگفتی که اقلیت دینی( فکر کنم مسیحی)هستی. پس چه جوری برات مسجد و نماز بهت گیر دادن؟ مگه مسلمان بودی که برن ببینن مسجد میری؟

    پاسخحذف
  6. آرش جان
    نمی دونم این بحث از اول تو ذهنت بود یا با هدف یه چیزی گفتن شروع کردی و به موضوع درک مطلب رسیدی ... ولی مثل همیشه به یه مطلب ناب اشاره کردی من واقعا از عدم درک صحیح مطلب
    رنج میبرم ... تا 3 ماه بعد از مهاجرت به اصفهان اصلا نمی فهمیدم اصفهانی ها چی میگن حتی گریه کردم ... حالا هم با وجود توانایی خوب در زبان انگلیسی و فرانسه اما درکم از مطلب خیلی کمتر از توانایی بیانیم هست !!!! خوب گوش دادن یه هنرٍ

    پاسخحذف
  7. آرش جان کمی در مورد اصطلاحات عامیانه زبان انگلیسی میگی. شما چون در دهات آمریکا زندگی میکنین اونجا اصطلاحات خاصی بکار میبرن؟ من رادیوهای مختلف شهرهای آمیکا و صحبت های سناتورهای ایالت های مختلف گوش میکنم لهجه هاشون اختلاف عمقی نداره در حد تفاوت مازندرانی با اصفهانی. یعنی زمانی که آمریکایی ها با خودشون حرف میزنن لهجه و اصطلاحاتشون فرق میکنه که آدم به سختی متوجه میشه ولی در رادیو و تلویزیون طوری صحبت میکنن که همه متوجه بشن؟!

    راستی نمی خوای American Idol شرکت کنی؟ حداقل شانستو امتحان کن.

    پاسخحذف
  8. esme ketebhayi ke baraye tamarkoz khoondin ro mishe begin? Mamnoon

    پاسخحذف
  9. سلام

    یعنی‌ ترشی اینقدر تاثیر داره ؟؟؟

    :)

    پاسخحذف
  10. آرش جان اگه میشه یکم در مورد روشهای گرفتن جاب در آمریکا توضیح بده. من مهندسی خوندم در اینجا و گرین کارت دارم اما هنوز بعد از چند ماه کار گیر نیاوردم. نمیدونم چکار کنم.

    پاسخحذف
  11. تکراری بود
    از این موضوع به کرات نوشته بودی

    پاسخحذف
  12. آرش اسم کتاب تمرکزت چی بود؟ یه کتاب تمرکز دیگه هم بخون شاید وزیری وکیلی شدی.

    پاسخحذف
  13. آرش جان بزار روی دور تند و بیشتر مطلب بنویس عزیز دل.

    پاسخحذف
  14. آرش جان بالاخره ایران بودی کارهای به نظر خودت خایه مالانا میکردی یا نه؟ آخه یه بار میگی سربازی عقدیتی سپاه بودی الآن میگی به خاطر نرفتن به مسجد از دانشگاه محروم شدی؟
    پس زمان خاتمی رفتی دانشگاه یا زدی تو کار دانشگاه آزاد؟

    پاسخحذف
  15. آرش خان سلام
    مثل همیشه به نکته های ظریفی اشاره میکنی که آدمو به فکر فرو میبری...
    ممنون

    پاسخحذف
  16. خيلي باحال بود كلي حال كردم. چندتا از اين كتاباي تمركز به ما هم معرفي كن لطفا

    پاسخحذف
  17. راستی ارش من قبلا یه تناقض تو نوشته هات پیدا کردم که با این پستت دلیلش رو فهمیدم. قبلا یه بار گفته بودی که قبل اومدن به امریکا از انگلیسی فقط در حد چیز هایی که تو دبیرستان خوندی بلد بودی. بعد یه جا دیگه نوشتی همه ی کلاس های زبان رو قبل اومدن به امریکا رفته بودی! معلومه هنوز مشکل تمرکز داری! بالاخره نفهمیدیم انگلیسیت در چه حدی بود؟

    پاسخحذف
  18. قبلانا تو پستات عکس میزاشتی جالب بود

    پاسخحذف
  19. با سلام خیلی از این پستت خوشم اومد چون خودم از این عدم تمرکز در کار هایی که علاقه ندارم شدیدا رنج می برم اگه می شه تجربه بدست آوردن تمرکزت را با ما تو وبلاگت به اشتراک بزار

    پاسخحذف
  20. سلام آقا آرش. من هم به شدت از عدم تمرکز رنج می برم. میشه اسم اون کتاب جادوییت رو به ما هم معرفی کنی بلکم مام این مشکلمون حل شه.

    پاسخحذف
  21. واقعا باهات همزادپنداری کردم چون خودم دقیقا اینجوری بودم با این تفاوت که من تا پیش دانشگاهی نخونده ملا بودم و همیشه بدون هیچ زحمتی شاگرد اول میشدم و همه ی دوستان در کف بودند و برگزاری کلاس های آموزشی جهت ارائه متد درس خوندن من بودند ولی برای کنکور تر زدم که اصل کاری و آینده من بود باز تو دانشگاه شاگرد اول بودم با همون متد.الان با یک مدرک لیسانس که به هیچ کارم نمیاد در کف یک کنکور کارشناسی دیگه هستم و دوستان شاسکول فوق لیسانس راهم تمام کردند.و از عدم تمرکز زیادی کلا به یه موجود دیگه تبدیل شدم و اعتماد بنفسمو کلا از دست دادم و فکر میکنم خیلی گاگول شدم.
    جان ببوجانت کتابرو معرفی کن زندگیم رو هواست

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.