۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

پاسپورت امریکایی و اخراج از محل کار


کار کردن در امریکا به گونه ای است که آدم همیشه فکر می کند که ممکن است این آخرین روز کاری او باشد. من هم چند روزی است که چنین احساسی دارم و گمان می کنم که همین روزها من را هم به همراه تعداد دیگری از همکارانم با اردنگی بیرون می کنند. البته در این چهار سال و نیم چندین بار چنین احساسی کرده ام ولی مطمئن هستم که ای رویداد بالاخره یک روز رخ می دهد. شاید افراد دیگری هم که در امریکا کار می کنند احساس مشابهی داشته باشند. مثلا تا دو هفته پیش من نقل سر سبد بودم و همه جا در جلسات شرکت می کردم و یا از من تقدیر کردند ولی الآن حدود ده روز است که ناگهان همه چیز عوض شده است و کسی کاری به کار من ندارد. فقط تا آنجا می دانم که قرار است به یک ساختمان دیگری منتقل شویم و چون آن ساختمان کوچک تر از ساختمان فعلی است قبل از آن می خواهند نیروی زیادی را تعدیل کنند. حالا اینکه چه کسانی در آن لیست قرار می گیرند را من هم نمی دانم. البته من یک درخواستی از خداوند کرده بودم که تاریخ انقضاء آن همین روزها تمام می شود. وقتی که چهار سال و نیم پیش در این شرکت استخدام شدم یک روز خدا را صدا زدم. خدا از عرش به پایین آمد و گفت چه مرگت است؟

گفتم خدایا خواهشی از تو دارم.

گفت بنال.

گفتم من که خودم می دانم بنده خوبی برایت نبوده ام و از این حرف ها.

خداوند گفت تملق نکن اصل حرفت را بگو ببینم چه می خواهی باید زود بروم خیلی کار دارم.

گفتم ببین تو که تا به حال هیچ کار درست و حسابی برای من انجام ندادی. یک خواهش کوچک از تو دارم.

گفت ای بی چشم و رو من هیچ کاری برایت نکرده ام؟

گفتم اصلا گذشته را ولش کن حالا به من بگو ببینم اهل معامله هستی یا نه؟

گفت تا چه باشد.

گفتم ببین خدا تو من را فقط تا زمانی که پاسپورت امریکایی خودم را نگرفته ام در همین شرکت نگه دار که من دیگر خیالم از بابت سیتیزن شدن راحت باشد.

خداوند گفت خوب آن وقت تو چه کار برای من می کنی؟

گفتم من هم چه می دانم هر چه تو بگویی مثلا می توانم یک وعده در روز برایت نماز بخوانم.

خداوند شیشکی بست و گفت زرشک!

گفتم باشد می خواهی اصلا تمام وعده های نماز را بخوانم و روزه هم برایت بگیرم؟

خداوند سرش را به علامت نفی تکان داد.

گفتم می خواهی بروم مکه کچل کنم طواف کنم بعد برگردم بشوم حاج آرش؟

خداوند گفت نه!

گفتم می خواهی ده بار از روی مفاتیح الجنان بخوانم؟

گفت آن را برای عمه ات بخوان!

گفتم می خواهی کله ام را چنان بر روی مهر بکوبم که جمجمه ام از وسط قاچ بخورد؟

خداوند در حالی که داشت من را ترک می کرد گفت نه بابا تو اصلا آدم بشو نیستی.

گفتم صبر کن بابا شوخی کردم تو هم اصلا جنبه نداری ها! خوب بابا خودت بگو در مقابل این خواهش من چه می خواهی تا ببینم شدنی است یا خیر.

خداوند دوباره به جای خودش برگشت و گفت حالا این شد یک حرفی. خوب گوشهایت را باز کن ببین من چه می گویم. 

گفتم گوش من دربست در اختیار شما است فقط سخت نباشد جان هر کسی که دوست داری.

خداوند گفت سخت که هست ولی نه آنقدر که نتوانی انجام دهی.

گفتم عملیات انتهاری و این جور چیزها است؟

گفت نه احمق من تا به حال به چه کسی دستور چنین کارهایی را داده ام که تو دومی آن باشی؟

گفتم چه می دانم خوب آنهایی که این کار را می کنند می گویند تو به آنها گفته ای.

خداوند دوباره خشمگین شد و گفت آنها غلط می کنند با تو.

گفتم ریلکس جانم ریلکس الآن زلزله می آید من که چیزی نگفتم زود آمپر چسباندی؟

خداوند گفت نگران نباش من وقتی عصبانی بشوم زلزله نمی آید فقط وقتی خانم های بی حجاب را در تهران می بینم ناخودآگاه یک لرزشی بر من ایجاد می شود که خوب زلزله می آید و کاریش هم نمی شود کرد.

گفتم ای ناقلا پس تو هم؟

خداوند یک نگاه خشمناکی به من کرد و من هم زود گفتم غلط کردم غلط کردم شما ادامه صحبتتان را بفرمایید.

خداوند گفت این کاری که تو از من می خواهی از خلق کردن یک پشه هم برای من راحت تر است و من میتوانم به هر کسی که می خواهد تو را اخراج کند یک پس گردنی بزنم تا فکر اخراج تو از سرش بیفتد.

گفتم ای ول این که خیلی خوب است.

گفت ولی خوب فقط یک شرط دارد.

زیر لب گفتم خوب همین شرطش است که آدم را بیچاره می کند.

خداوند گفت ببین من به تو قول می دهم که تا زمانی که تو پاسپورت امریکایی خودت را بگیری در همان شرکت کار کنی و حقوق و زندگی خوبی هم داشته باشی و تو هم در عوض فقط یک کار برایم بکنی.

گفتم این را که قبلا هم گفتی قربانت بگردم حالا اصل مطلب را بگو من چکار باید برای تو بکنم.

گفت اما کاری که تو باید برای من بکنی این است که باید برای اطرافیانت مفید باشی.

گفتم همین؟ خوب مگر الآن مفید نیستم؟

خداوند گفت نه.

گفتم اختیار دارید قربان همه موجودات شما مفید هستند حتی گاو هم مفید است شیر می دهد گوشت می دهد گوز می دهد کره زمین را گرم می کند.

خداوند که داشت دوباره از کوره در می رفت گفت با من بحث نکن. وقتی می گویم مفید نیستی یعنی این که مفید نیستی.

گفتم ریکلس ریلکس اصلا هر چه که شما بگویید.

گفت باید یک کاری بکنی که یک فایده ای به مردم برسانی و یا در زندگی آنها تاثیر گذار باشی.

گفتم آخر ای خدای متعال تو هم یک حرفی می زنی ولی متوجه نیستی چه می گویی ها! من در زندگی خودم هم نمی توانم تاثیر بگذارم چه برسد به دیگران.

خداوند گفت خلاصه همین که گفتم اگر حتی یک روز هم یک نفر از تو سودی نبرد باید منتظر باشی که اخراج شوی.

من در حالی که غر می زدم گفتم یک مرتبه بگو نمی خواهی کاری برایم بکنی و خودت را راحت کن دیگر چرا من را به دنبال نخود سیاه می فرستی.

خداوند در حالی که داشت می رفت گفت دیگر خود دانی این شرط من است و اگر انجام ندهی با اردنگی اخراج می شوی و بعد هم باید برگردی به ایران و پیش امت من و نایب بر حق من زندگی کنی.

گفتم نه خدا دست شما درد نکند. من همین جا راحت ترم.

خلاصه از آن روز به بعد خیلی فکر کردم که چکار کنم. اول شروع کردم به پول جمع کردن و حدود پانصد دلار شد بعد که می خواستم آن را خیرات کنم به خودم گفتم خوب خدا که مادی نیست شاید منظورش از مفید بودن فایده معنوی بوده باشد نه فایده مادی. کمی فکر کردم و بالاخره توانستم خودم را قانع کنم که منظور خداوند از مفید بودن فایده  مادی نبوده است بنابراین از خیر خیرات گذشتم و پول را در جیبم گذاشتم. بعد گفتم حتما باید یک راهی پیدا کنم که بتوانم از نظر معنوی برای چند نفر مفید باشم. تا اینکه به سایت مهاجرسرا برخورد کردم و دیدم که یک عالمه گوش مفت در آنجا منتظر شنیدن از دنیای غرب است. بعد از یک مدت دیدم نه مثل این که بد هم نیست و برای همین این وبلاگ را درست کردم تا مثلا برای دیگران مفید باشم خلاصه از آن موقع خدا رفت و دیگر هم به سراغم نیامد. خداوکیلی خدا هم نامردی نکرد و روی قول خودش ایستاد ولی بدبختی اینجا است که من در آن زمان اصلا به فکر زمان بعد از گرفتن پاسپورتم نبودم و فقط تا زمان گرفتن پاسپورت از او قول گرفته بودم که اخراج نشوم. پاسپورت امریکایی من هم که همین روزها از راه می رسد و لابد نامه اخراج من هم پشت بندش می آید. حالا می خواهم یک قرار ملاقات دیگر با خدا بگذارم تا بلکه بتوانم یک امتیازی چیزی از او بگیرم. این دفعه اگر او را ببینم می خواهم بگویم کاری کند که من خیلی پولدار شوم. مثلا همیشه میلیون ها و میلیاردها دلار دستم باشد. احتمالا خدا هم شرط سخت تری برایم می گذارد و مثلا می گوید باید رهبر مسلمانان جهان شوی و یا فرزانه و امام جماعت شوی و از این چیزها. تازه آن هم پیش مقدماتی دارد که اصلا شامل حال من نمی شود. یعنی دیگران زرنگ تر از من بودند و زودتر با خدا معامله کردند و رفتند روحانی شدند الآن از آسمان قلمبه برایشان پول می ریزد. اسب چند صد هزار دلاری می خرند و هواپیمای خصوصی چند میلیونی می خرند و برای خودشان حسابی فرزانگی می کنند.

خلاصه اگر دیدید مدت زیادی از من خبری نشد بدانید که دارم در به در به دنبال یک کار شرافتمندانه می گردم. والله اینقدر که من سر به سر خدا می گذارم نه تنها حتما اخراجم می کنند بلکه عنوان مهندسی را هم از من می گیرد و آنوقت مجبور می شوم در حرفه شریف جاکشی مشغول به کار شوم.


۴۲ نظر:

  1. lol
    حالا چرا جاکشی؟؟؟؟؟
    بیا اینجا ور دل خودمون به ایرانیهای عزیییز! مقیم سیاتل امتحان سیتیزنی تدریس کن ساعتی ۵۰ دلار
    به خدا! دیدم که میگم آگهیش تو مغازه ایرانی بود
    تازه گفته بود پکیج ۲۰ ساعتی با تخفیف ۹۵۰ دلار
    حالا تو ۲۰ ساعت چی چی میخوای درس بدی دیگه نمی دونم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اینجا است که می گویند بعضی ها از آب کره می گیرند. بد فکری هم نیست.

      حذف
  2. ریلکس جانم ریلکس P:
    فعلا که کسی کاری به کار شما ندارد!
    شاید هم خدا از حکمتش در این شرکت را برای شما بست و ز رحمتش در دیگری را گشود، خدا را چه دیدی!البته شما که می گویی دیدی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بله. فقط خدا کند که در رحمت را جایی بگشاید که زیاد دور نباشد چون اصلا حوصله رانندگی برای رسیدن به سر کار را ندارم.

      حذف
    2. حالا با خدا انقدر شوخی کن تا همون جارکش هم از دست بدی.

      حذف
  3. آخ جووووووون فقط 2 تا کامنت هست چه خلوته...
    اومدم ببینم رو کامنت قبلیم چقدر فحش خوردم :) انگار خبری نیست دیگه پست جدید گذاشتی بحث عوض میشه ...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مگر پست قبلی چه خبر بود؟ هنوز همه کامنت های آن را نخواندم.

      حذف
  4. بدم میاد از آدم هایی که زود قهر می کنند. حالا تو پست قبلی یه کم سر به سرت گذاشتیم دلیل نمی شه بری افسردگی بگیری بعد هم مواد توهم زا بزنی بعد هم توی عالم توهم بخوای برای تعطیلی وبلاگت دلیل بتراشی.
    نبینم دیگه حرف از رفتن و این داستان ها بزنی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. قهر کدام است عزیز دل. تعطیلی هم در کار نیست. فقط خیلی جدی ممکن است از سر کارم کله پا شوم. ولی در خدمت هستیم همچنان.

      حذف
  5. سلام خیلی نوشته ات جالب بود اما جمله اخرش اصلا به بقیه نوشته نمی خورد کاش ان جمله را نمی نوشتید. البته وبلاگ خودتان است و اختیارش را دارید فقط نظرم را نوشتم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون فریبا جان. خوب کار جاکشی همان بانکداری است چون به زبان انگلیسی پول نقد می شود کش cash و خوب بانک هم که جای کش است می شود جاکشی مثل جانونی یا جاصابونی یا جاشمعی! بانکداری اسلامی هم می شود جاکشی شرعی!

      حذف
    2. ایول , خیلی تحلیلت باحال بود. lol
      هم با فریبا موافقم (قریبا!) هم با آرش

      حذف
  6. احسنت آرش جان ولی نمی دونم چرا وبلاگت از حالت آموزنده داره به حالت وقت پر کنی تبدیل می شه . جدیداٌ احساس نمی کنی داری شبیه فیلم های ایرانی می شی ؟ می تونی یکم تخصصی تر بنویسی مثلا در مورد مهندسی کامپیوتر وارد جزئیات شو یا چه می دونم درباره کتابهایی که می خونی بنویس یا در مورد نرم افزارهای کاریت بنویس . یا سیستم های پیشرفته ای که اونجا هست و تا 2 قرن دیگه هم اینجا نمی یاد و ...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ابراهیم جان آخر مدت زیادی است که کفگیرم به ته دیگ خورده است. کارم هم برای همه جالب نیست چون اینجا مثل حمام عمومی است و همه به آن رفت و آمد می کنند.

      حذف
    2. من یه سئوال دارم و اون هم در مورد این دانشجوهای آمریکایی است که با این شهریه سنگین پول از کجامیارن واسه یه دانشگاه دولتی خداقل 12 هزار نا در سال بعلاوه 12 هزارتا هم واسه مسکن و خرد وخوراک می شه آخه لامصب ها این همه پول؟
      در این زمینه بنویس (یه دانشجو پیدا کن و سیر تا پیازش رو بیار رو دایره و واسه ما بنویس تا ذوق کنیم و شب با رویای امریکا بخوابیم)

      حذف
  7. سلام آرش.
    ۱-طرح جدید وبلاگت مبارک خیلی کلاسیک و قشنگه، فقط اگه رنگ بندیش شادتر باشه قشنگترم میشه. لطفا فونتاش را هم بزرگتر کن تا وبلاگت را راحت تر بخونیم.
    ۲-دقت کردی اگه جای رییست بودی تا به حال ۱۰ بار اخراج شده بودی.
    ۳-هر چی فکر کنی و حس کنی همون سرت میاد، وبلاگت آنقدر مفید بوده تا ۵ سال دیگه هم سر همین کارت باشی ولی شاید یه جای دیگه یک کار با حقوق بیشتر منتظرت باشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنونم امیر جان. راستش خودم هم شروع کرده ام به دنبال کار گشتن. شاید به قول شما یک بار دیگر کلنگی از آسمان به کله کسی بخورد و من را استخدام کند.

      حذف
  8. آرش جان چرا کامنت های پست های قبلیرو جواب نمیدی؟ ویرت یهو تموم میشه؟ مقداری شبیه بچه هایی شدی که میگن هیچی برای امتحان نخوندن و بعد نمره 20 میگیرن شدی.

    کم کم دارم باورم میشه که تو جز اون دانشمندهای روسی هستی که آمریکا بهشون گرین کارد داده و اشتباهی در ایران بودی.

    حالا این شعر داشته باش.فکر کن که این شعر یه جمعی دارن میخونن تا فکرای جنسی نسبت به جنس نر یا ماده نکنی!(اگه از نظرت شعر تنبانی نیست)
    دوسِت دارم چون دلمو نمیشکنی تو
    بیشتر از خودم به فکر منی تو
    دوسِت دارم چون همیشه کنارمی تو
    خسته که باشم، بی قرارمی تو

    بخاطر دلت که دریاست
    چشمایی که تموم دنیاست
    همیشه از خودت گذشتی
    بخاطر همینکه هستی دوسِت دارم، دوسِت دارم

    تو واسه من نفسی
    نیست مثله تو کسی
    یه ستاره روی زمینی
    تو پاک و مهربونی
    تو قدرمو میدونی
    توی دنیا بهترینی
    تو واسه من نفسی
    نیست مثله تو کسی
    یه ستاره روی زمینی
    تو پاک و مهربونی
    تو قدرمو میدونی
    همینکه هستی...بهترینی، بهترینی، بهترینی...

    دوسِت دارم چون که تکیه گاهَ می تو
    تو گریه هام همیشه پناهمی تو
    دوسِت دارم چون تو شبا ستارمی تو
    همه میگن نیمه ی گم شدمی تو

    بخاطر دلت که دریاست
    چشمایی که تموم دنیاست
    همیشه از خودت گذشتی
    بخاطر همینکه هستی دوسِت دارم، دوسِت دارم

    تو واسه من نفسی
    نیست مثله تو کسی
    یه ستاره روی زمینی
    تو پاک و مهربونی
    تو قدرمو میدونی
    توی دنیا بهترینی
    تو واسه من نفسی
    نیست مثله تو کسی
    یه ستاره روی زمینی
    تو پاک و مهربونی
    تو قدرمو میدونی
    همینکه هستی...بهترینی... بهترینی... بهترینی... بهترینی... بهترینی... بهترینی...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب حالا که همه دانشمند شدند چرا من نباشم!
      ممنون از این شعر زیبایی که در کردی. اتفاقا من شعرهای بند تنبانی را خیلی دوست دارم.
      ای به قربان شما.

      حذف
  9. فردی که مدتی به زبانی صحبت نکنه اون زبان کم کم از یادش میره. شما چه طوری هنوز روسی بلدین و مسلط هستین؟ با کی تمرین میکنین؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. حالا من یک بار یک خالی بستم شما دیگر زیاد آن را کش ندهید. نمی دانم چرا تازگی ها همه همه چیز را کش می دهند. مثلا اختلاس را کش می دهند. مفقود شدن ذخیره ارزی را کش می دهند. مگر رهبر فرزانه نگفته است که این مسائل را اینقدر کش ندهید؟ اصلا هر چیزی یک جا و مکانی دارد و جای کش هم در جاکشی است.

      حذف
  10. آرش جان یادت میاد گفتی مادرت این قدر فیلم از آمریکا گرفته که میشه یه مستند ازش در آورد. به تدریج اون فیلم ها رو مثلا در youtube آپلود کن تا حالشو ببریم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اتفاقا من هم خیلی دوست دارم که همه آنها را برایتان بگذارم ولی خوب شرایط و برادران مهرورز و این چیزها باعث می شود فعلا دست نگهدارم. ولی امیدوارم در آینده شرایطی پیش بیاید که من هم همه چیز را بر روی دایره بریزم.

      حذف
  11. آرش جان اینکه شما روسی بلدی مثل روز روشنه ولی اینکه از کجا یاد گرفتی و مسلط شدی و الآن چیکار میکنی که یادت نمیره مبهمه. برادر نرمشی چرا با یه دختر روس دوست نمی شی که برندا هم بره با یکی دیگه یا بیاد پیش خودت؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. باید دید که تقدیر چگونه رقم می زند. انشاءالله که خیر است.

      حذف
    2. بلد بودن را بلد کی باید بود؟

      حذف
  12. سلام...ببین من تا حالا فقط می خوندمت و سکوت کرده بودم...اما اینقدر خاطرت عزیزه! که گفتم بیام بگم برای قول و قرارای بعدی با خدا، اگه شاهد برای حسن انجام کار جهت قرارداد قبلی خواستی، من با کمال میل حاضرم بیام...جدن مفید بودی تو وبلاگت...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون سانی جان. قراداد قبلی که دارد تمام می شود و می رود پی کارش ولی برای قرارداد بعدی اگر بخواهم رهبر مسلمین جهان شوم ممکن است به یک معاون مالی احتیاج داشته باشم!

      حذف
  13. سلام آرش
    مطالبت بسیار دلنشینه
    مخصوصا برای ما در آستانه مهاجرتی ها!
    اما یه سوال:
    درباره کلیات کارت تو این شرکت زیاد نوشتی ولی نگفتی واقعا به عنوان مهندس کامپیوتر
    کارت چیه اونجا، یعنی آیا تو کار برنامه نویسی هستی؟ یا اصلا فیلد کاری متفاوتی از IT
    داری؟ اگه یه کم بتونی توضیح بدی دقیقتر
    برای منم که چند ساله تو ایران مشغول برنامه نویسی ام و الان میرم کانادا کمک بزرگیه که بگی
    بهتره روی مهارت های بروز شده برنامه نویسی کار کنم یا اینکه منطقی تره که پیش از کار کردن
    اونجا درس بخونم و کلا از نو رشته مهندسی نرم افزار رو بگدرونم؟ کدومش زودتر به شغل تخصصی منتهی میشه؟
    ممنون
    شاد باشی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. از لطف شما سپاسگزارم کوین جان. راستش الآن در امریکا متقاضی برای عملگی بسیار بیشتر از برنامه نویسی است. من که خودم مدت زیادی است هیچ برنامه ای ننوشتم چون هر چیزی که فکرش را بکنی می شود در اینترنت پیدا کرد و با یک تغییراتی بسیار جزئی تبدیل کرد به برنامه دلخواه. شرکت هایی هم که خدمات نرم افزاری تحت وب می دهند آنقدر زیاد هستند و خدمات آنها ارزان است که دیگر هیچ شرکتی مهندس نرم افزار استخدام نمی کند و حتی در آینده نیز ممکن است اصلا بخش آی تی نداشته باشند. بیشتر شرکت های نرم افزاری امریکایی هم در هند هستند و برنامه نویسان هندی را در همان جا استخدام می کنند و فقط دفتر مرکزی آنها در امریکا است. برای همین توصیه من به تمام برنامه نویسان و مهندسان کامپیوتر این است که بیشتر وقت و سرمایه خود را در زمینه یکی از گرایش های علمی و یا صنعتی کامپیوتر صرف کنند.

      حذف
    2. سلام آرش
      ممنون که جواب دادی
      پس اگه درست فهمیده باشم شغلی رو که ما تو ایران بهش میگیم برنامه نویسی (حالا تحت هر پلت فرمی که باشه یا باهر زبانی) اونجا خریدار نداره و باید یه جوری علمی تر بود یعنی وارد دانشگاه شد(اینطوره؟) و گرنه کدنویسی رو همه بلدند.
      کاش میتونستی یه مطلبی درباره کلیات کاریابی تو رشته خودت که بهش واردی مفصل تر بنویسی که واقعا برای ما اینور آبیها فضای کاریابی اونجا گنگه. هر چی هم مقاله نوشتن فقط توش آمار هست و کمکی نمیکنه.

      بازم ممنون از مطالبت

      حذف
  14. سلام آرش جان

    تیتر این پست رو که دیدم گفتم ای دل غافل! آرش اینقد گفت اخراج اخراج که اخراج شد این دفعه.

    ولی بعدش دیدم که نه بابا , تو بقیه رو اخراج نکنی کسی تو رو اخراج نمیکنه lol

    خیلی پست خوبی بود , کلی خندیدم.

    مواظب خودت باش

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون تپل جان. حالا باید ببینیم وقتی که می خواهند ساختمان را عوض کنند چه اتفاقاتی می افتد. به هرحال هنوز هم شانس اخراج شدن را از دست نداده ام!

      حذف
  15. خیلی عالی بود . بنظرم خدا عاشق اینه که با بنده هاش همینجوری راحت و بی رودربایستی حرف بزنه و معامله کنه . راستی توی وبلاگهای اولی تو خوندم زمانی که اومدی اینجا بعد از چند ماه کار پیدا کردی . میخواستم ببینم که مشکل زبان رو چیکارش کردی ؟ کلاس زبان رفتی؟ چون راستش رو بخوای من تازه یه کار توی فروشگاه میسیز پیدا کردم و زبانم هم بد نیست ولی باز ته دلم نگرانه . میخوام ببینم بعد دوسالی که دارم اینجا زندگی میکنم اگه کلاس زبان برم مسخره نیست ؟

    پاسخحذف
  16. یه سوالی ذهن منو درگیر خودش کرده که البته ربطی به موضوع این پست نداره . میخواستم ببینم سنفرنسیکو برف هم میاد ؟! من در این زمینه عقده ای شدم و یکی از دلایل قوی برای مهاجرتم اینه اصن !

    پاسخحذف
  17. سلام

    فعلا که رهبرمعنوی مهاجران ایرانی هستین ،چی از این بهتر :)

    پاسخحذف
  18. اخراج نمیکننت.
    طرح جدید زیادی روشنه.
    .
    محسن

    پاسخحذف
  19. اولا که بهت توصیه می کنم با خدا شوخی نکنی چون همیچین به قول خودت میزنه پس گردنت که نفهمی از کجا خوردی!
    دوما این چه طرحیه بره وبلاگت درست کردی طرح قبلی خیلی بهتر بود.لااقل یککم رنگ زمینشو تیره تر کن.اینجوری هم آدم تمرکز نداره هم زود خسته میشه.

    پاسخحذف
  20. تو واقعا کس خولی

    پاسخحذف
  21. چقدر خوبه که شما همیشه درباره حقوق و حریم شخصی دیگران صحبت میکنی برای من که خیلی مفید بوده.فقط در عجبم که چرا درمورد خدا این حریمو رعایت نکردی

    پاسخحذف
  22. من میخوام از تجربیاتی که توی وبلاگت نوشتی برای مهاجرت استفاده کنم. خدا و فقط خدا نگهبان و نگهدارت باشه بقیه پشمن

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.