۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

دفترچه خاطرات

من از بچگی عاشق این بودم که دفتر خاطرات یک نفر را یواشکی بخوانم. این کار برای من خیلی جالب بود و می فهمیدم که آن طرف واقعا چطوری فکر می کند و یا نظرش راجع به حوادث مختلف چگونه است. در ضمن من می توانستم به دفتر خاطرات شخصی یک نفر اطمینان داشته باشم و می دانستم که کسی برای خودش دروغ نمی نویسد. چند بار هم در حین خواندن دفتر خاطرات مچم را گرفتند و کلی دعوایم کردند. الآن هم خیلی دوست دارم که دفتر خاطرات یک نفر را بخوانم چون می دانم که وقتی یک نفر برای خودش می نویسد چیزی را سانسور نمی کند و سعی نمی کند که خودش را در مقابل دیگران خوب نشان دهد. بعضی موقع ها خواندن خاطرات شخصی دیگران خیلی برایم مفید بود و نظرم نسبت به آن شخص عوض می شد چون می فهمیدم که در درون ذهن او چه می گذرد و مثلا من در مورد او اشتباه می کرده ام.

متاسفانه وقتی که یک نوشته خواننده دارد هیچوقت مثل یک نوشته خصوصی, خوب از آب در نمی آید. چون ناخودآگاه فکر می کنیم که اگر یک نفر این نوشته را بخواند چگونه در مورد ما فکر می کند. مثل این است که وقتی شما به حمام می روید و لباس خودتان را در می آورید به راحتی می توانید به تمام اعضای بدن خودتان نگاه کنید. نه شرمگین می شوید و نه سعی می کنید که عضوی از بدن خودتان را بپوشانید. اگر دختر باشید ممکن است بیشتر به بدن خودتان توجه کنید و در مقابل آینه حالتهای مختلف به خودتان بگیرید تا ببینید که چه شکلی می شوید. ولی اگر شخص دیگری در حمام باشد حتی اگر به شما نزدیک هم باشد شما دیگر نمی توانید کاملا راحت باشید. اصولا در زیر نگاه قرار گرفتن بر روی انسانها تاثیر می گذارد و ما نمی توانیم نسبت به آن بی تفاوت باشیم.


من خیلی دوست داشتم که نوشته هایم مثل دفتر خاطرات باشد ولی هر کاری که کردم نشد. نه به این خاطر که بخشی از خوانندگان من خانه دار و بچه دار, زنبیل را بردار و بیار هستند و من بخواهم که مراعات آنها را بکنم. چون که می شود حتی جزئیات یک خاطره را طوری نوشت که قابل خواندن برای همه باشد. بلکه بخاطر این که وقتی خواننده ای وجود دارد اصولا توانایی این کار از من سلب می شود و من بطور ناخودآگاه همواره نگران شخصیت مجازی خودم هستم. هر چه که نوشته از درون من فاصله بگیرد کمتر به دل می نشیند و مصنوعی تر می شود. البته نوشتن من هیچ ربطی به هنر ندارد ولی در این نکته با هنر مشترک است.


وقتی که من دفتر خاطرات دیگران را گیر می آوردم و می خواندم به طور ناخودآگاه بر رفتار و فکر من تاثیر زیادی می گذاشت. شاید اگر صدها نفر در مورد یک موضوع من را نصیحت می کردند آنقدر در من تاثیر نداشت که یواشکی خواندن چند خط از خاطرات پنهانی یک نفر تاثیر گذار بود. مثلا وقتی دفتر خاطرات دختر همسایه مان را گیر آوردم و خواندم فهمیدم که از عباس دماغو خوشش می آید و این برای من خیلی جالب بود. خود عباس دماغو چیزی در این رابطه نمی دانست ولی من کاری می کردم که معصومه بیشتر بتواند او را ببیند. در ضمن فهمیدم که او من را فرد مهربانی می داند در حالی که من کاری جز آزار و اذیت دیگران نداشتم و فکر می کردم که همه از من فراری هستند.


از زمانی که دفتر خاطرات الکترونیکی شد و همه بجای آن وبلاگ می نویسند دیگر مزه خودش را از دست داده است و دیگر آن اصالت را نمی توان در نوشته ها پیدا کرد. من خودم هیچوقت دفتر خاطرات نداشتم و تصمیم داشتم که از زمانی که به امریکا آمدم این کار را شروع کنم. ولی در این کار موفق نبودم و خاطراتم آن چیزی نشد که انتظار داشتم.

امروز دوباره جمعه است و فردا و پس فردا تعطیل است. به نظر شما زمان خیلی زود نمی گذرد؟

۱۳ نظر:

  1. البته اگه خوش بگذره زود می گذره :)

    پاسخحذف
  2. سروش
    بهتره که بگذره از حول این ویزاهم در بیایم به خدا. نمیدونم واسه دوره ما اینجوری شده ؟قدیما ساعتها این قدر عجول نبودند.اگه بخواد تو امریکا هم اینطوری گازشو بگیره من با این ساعتها آبم تو یه جوب نمیره.کاش وقتی ما رسیدیم آمریکا دنیا ریسیت بشه .اونوقت من میشم یه سیب کالیفرنیائی .شایدم یه ماهی از اونا که آرش میگیره.

    پاسخحذف
  3. کاملا با خط خط این پست احساس مشترک دارم، یکی‌ اینکه جدا توبه کردم که دیگه یواشکی خاطرات به دست افتاده رو نخونم و تازه من پیشرفت کرده بودم و پایه کامپیوتر ملت خیلی‌ چیزای دیگه رو هم سرک می‌کشیدم. و هم اینکه هیچ وقت مثل زمانی‌ که واسه خودم می‌نوشتم حتی ۱ جمله هم نتونستم مثل اونا رو تو وبلاگم بنویسم.

    پاسخحذف
  4. aza.joon

    man pas az sallllllllha sokoot az vaghti oomadam canada daram khateratamo minvisam .... harvaght oomadam sanfransisco hatman midam shoma bekhoonish arash jan ... :D

    پاسخحذف
  5. سلام ارش بگذار حقيقتي را بگويم :هر نوشته‌اي براي خوانده شدن نوشته ميشود. هر انساني زماني كه مينويسد حتي اگر فوق‌العاده تودار باشد در اعماق ذهنش دوست دارد كه كسي نوشته‌اش را بخواند البته مسلما انتظار ندارد كه آدم هاي فضول آنرا بخوانند بلكه ترجيح ميدهد كه اهلش بخواند و دركش كند اين براي نوشته هاي نويسندگان بزرگ هم صادق است آنها فقط جسارت و تحمل بيشتري دارند آنقدر روحشان در حال انفجار است كه حتي اگر همه هم انتقاد ميكنند مينويسند تا شايد حداقل يك نفر آنها را درك كند مثال بارزتر آن هنرمنداني هستند كه زندگي شخصي خود را فدا ميكنند تا حرفشان به گوش ديگران برسد. شعرهاي فروغ همه عين خاطرات است. هر كس كه مينويسد حتي يك خط خاطره دوست دارد كه خوانده و درك شود.

    پاسخحذف
  6. من هم همیشه دوست داشتم...بفهمم چی تو سر بقیه می گذره...اما چون دوست نداشتم کسی دفتر خاطرات منو بخونه..اوصلا سمت دفتر کسی نمی رفتم...من الان اسوه پاک و نیکی هستمD:..ولی نمی دونم شاید یکی دوبار به دفتر چه داداشم سرک کشیدم..اما چیزی یادم نیست...
    اما در مورد وبلاگ یه چیزی یادم اومد...من اون اول ها که با وبلاگ آشنا شدم...یه جمله دیدم..
    وبلاگ خصوصی تر از یه روزنامه است . عمومی تر از دفترچه خاطرات...یعنی توی وبلاگ واقعا نمیشه مثل دفترچه خاطرات نوشت...خلاصه اینجوری..

    پاسخحذف
  7. درود. اين درد فضولي كه يه بيماري قديميه! من هم مبتلا بوده و هستم. راستي ممنون كه به من سر زدي. اصلا انتظار نداشتم با اين مشغله به كسي هم سر بزني.
    راستش يه چيزي كه در بلاگ تو برا من جالبه و باعث ميشه يك پست هم از دستم در نره، همين صداقت و رك و راحت بودنه كه فكر كنم از آمريكائيها گرفتي. وقتي حسي داري ميگي دارم(ديپلوماسي) نه اينكه الكي خودسانسوري و هزارتا قصه ديگه.
    تا بعد

    پاسخحذف
  8. سلام من همون هستم که در باره عمران سوال می کردم من تو استرالیا دانشجو بودم ودر همون موقع یه کارای برای گرفتن اقامت کردم وموفقهم شدم. اینجا زیاد با امریکا فرقی نداره ودریاچه هم داره وفرقش اینکه اگه بری ماهی گیریی بجا ی اینکه ماهی نصیبت شما بشه شما نصیب تمسا خواهید شد ودوم اینکه مردم اینجا زیاد باحال نیستن و مهاجرهام که همه هندی فیلیپینی هستند البته من باسم فرقی نداره ولی خوب این دودسته واقعن لج درار هستند چون اگه بخوای یه چیزی که بار علمی داره رو بهشون بگی خودتم یادت میره چینی هاالبته خوب هستن و اگه هم چیزی بخواهی بگی نمی فهمن وکار خودشون رو انجام می دن .به هر حال من 27 سالمه ودارم سعی مکنم بیام امریکاچون بااینجا زیاد حال نمی کنم چون بعضی چیزاش برام قابل درک نیست مثلا اگه شبهای تعطیلی اخر هفته بری بیرون ممکنه یکی بیاد جلوی پاهات پی پی کنه که زیاد منظره جالبی نیست علبته اینا بهانه ای من هستند. ولی خوب به قول شما روابط دیپلوماسی اینجاباایرانی ها که اینجا به دنیا امدن خیلی خوبه علبته اگه پدر ومادرشان مهاجر باشن این جوری چون تربیت تفکیک شده نصبت به ایرانی استرالیایها دارن. واینکه چرا اینهمه حرف بی ربت اینجا نوشتم این بود که من فعلا مدت کوتاهی ایرانم تازه فونت فارسی دیدم وتوی بلا گ شما عقده خودم رو خالی کردم چون در باره امریکا می نویسی ومن اونجا رو دوست دارم. تشکر بابت اطلاعات که دادی واینکه اگه اومدم اونجا هتمن سعی در برقراری ارتباط باهات می کنم. وبگو ببینم چند سالته کنج کاو شدم بدونم شدید .اگه نگی وقتی اومدم اونجا گیرت میارم ودفترچه خاطرت تو می دزدم و میخونمش . به قول بعضی (چشمک).دیگه عقدم خالی شد وخداهافظ.موفق باشی.
    (محمد)

    پاسخحذف
  9. اقا اينقدر غلط املايي ننويسيد، چيز نکنيد تو فارسي.... اي بابا

    پاسخحذف
  10. از نوشته هایت ممنون خیلی زحمت می کشی

    پاسخحذف
  11. man ye daftar khaterat daram ke 100 ta soorakh ghayemesh kardam , age shoharam bekhoonash hatman talagham mide.

    پاسخحذف
  12. سلام
    ممنون كه گذاشتي خاطراتم را در چشمانت بنويسم.خوشحالم كه با بستن و باز كردن چشمهايت خاطرات من هم پاك ميشود.بازم ممنون

    پاسخحذف
  13. سلام ... دفتر خاطرات دوران 14-20 سالگیم رو به فروش می رسانم...خیلی با مزه است...الان که می خونم فکر می کنم واسه یکی دیگه است !

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.