۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

دست و پا چلفتی شدن در امریکا

دیشب برای خودم سوپ جو درست کردم. البته اینجا سوپ آماده را می خرید و فقط آب جوش به آن اضافه می کنید و می شود سوپ. وقتی آن را در کاسه ریختم که به اطاقم ببرم در زمانی که می خواستم چراغ آشپزخانه را خاموش کنم دستم کج شد و مقداری از سوپ ریخت روی کف آشپزخانه. کمی غرولند کردم و با دستمال آنجا را تمیز کردم و سوپ را برداشتم و به اطاقم رفتم. وقتی به نزدیک کامپیوتر و رختخوابم رسیدم دوباره تلنگر خوردم و بخش دیگری از سوپ بر روی رختخواب و کیبورد ریخت. سپس مجبور شدم که ملافه ها را عوض کنم و کیبوردم را هم تمیز کنم و سوپ را از لابلای دگمه های آن به بیرون بکشم.

این مسئله باعث شد که من فکر کنم که چرا از زمانی که من به امریکا آمده ام دست و پا چلفتی شده ام. قبلا من در ایران بسیار فرز و چابک بودم و محال بود که کنترل بدن از دست من خارج شود. همچنین وقتی در ایران بودم سرعت عمل بسیار بالایی داشتم ولی الآن ببو شده ام. وقتی کمی دقت کردم دیدم که این فقط من نیستم که دچار این حالتها می شوم و کسان دیگری هم که به امریکا می آیند ممکن است چنین احساسی را نسبت به خودشان داشته باشند. ولی علت چیست؟

یکی از اصلی ترین علت ها این است که بدن شما در امریکا در حالت آماده باش به سر نمی برد. یعنی وقتی از منزل خود بیرون می آیید فکر نمی کنید که الآن یک آجر از ساختمان نیمه کاره همسایه به پایین سقوط می کند و بر ملاج شما می خورد. و یا فکر نمی کنید که الآن یک موتور سوار از پیاده رو با سرعت می آید و شما را نقش بر زمین می کند. بنابراین شما در امریکا به مرور قابلیت جاخالی دادن را هم از دست می دهید چون که تمرینی برای آن ندارید. در ایران حتی مواقع عادی که در پیاده رو راه می روید باید جاخالی دهید اگرنه آدم هایی هستند که بلانسبت شما مثل یابو به هر چه آدم در سر راه خودشان باشد تنه می زنند و می روند.

بنابراین شما می بینید که اگر در امریکا یک اتفاق غیر منتظره رخ دهد مردم امریکا هنگ می کنند و نمی توانند از خودشان عکس العمل مناسب نشان دهند در حالی که در ایران در چنین مواقعی مردم چنان می دوند که دونده های امریکایی هم به گردشان نمی رسند. شما برای اینکه در ایران از یک خیابان رد شوید باید بتوانید همزمان جلو, عقب, چپ, راست , پایین و یا حتی بالای سر خودتان را هم نگاه کنید اگرنه احتمال اینکه سالم به آن طرف خیابان نرسید بسیار زیاد است. در حالی که در امریکا همه سرشان را می اندازند پایین و از خیابان رد می شوند. کاری که اگر در ایران انجام دهند اگر خیلی خوشبین باشیم فقط تا دو روز ممکن است زنده بمانند.

من وقتی در ایران بودم و مثلا می خواستم ماشینم را پارک کنم و به یک مغازه بروم, اول از همه یک جایی ماشین غراضه ام را پارک می کردم که بتوانم از دور آن را ببینم. خلاصه از بین عابران و ماشینها و موتوری ها یک جایی را پیدا می کردم و با ده سانت فاصله از ماشین عقبی و جلویی ماشینم را پارک می کردم. سپس یک زنجیر کلفت را به دور فرمان می پیچیدم و آن را قفل می کردم. بعد خم می شدم و از زیر صندلی یک دکمه مخفی را می زدم که ماشین روشن نشود. سپس از ماشین پیاده می شدم و در حالی که حواسم بود که یک موتوری با در ماشین برخورد نکند پیاده می شدم و دزدگیر ماشین را هم می زدم تا درها هم قفل شود.

سپس به مغازه مورد نظر می رفتم و در حالی که یک چشمم به ماشینم بود با مغازه دار حرف می زدم و در ضمن حواسم هم بود که کسی کیف پولم را از جیب نشیمنگاهم ندزدد و فرار نکند. سپس به حالات چهره فروشنده نگاه می کردم که ببینم دارد دروغ می گوید یا نه و می بایست حواسم باشد که سرم را کلاه نگذارد. سپس جنس مورد نظرم را می خریدم و بغل می کردم که احیانا موقع بیرون آمدن از مغازه کسی به من تنه نزند و باعث شود که از دستم بیفتد و بشکند. حواسم هم به چاله های پیاده رو و یا کانالهایی که سرپوش نداشتند هم بود که به درون آنها سقوط نکنم. سپس به ماشینم بر می گشتم و تمامی مراحل امنیتی را پشت سر می گذاشتم که ماشینم روشن شود.

اما آیا باورتان می شود که من اخیرا حتی یادم می رود که شبها درب ماشین را قفل کنم و زمانی که در پمپ بنزین به مغازه می روم حتی یادم می رود که سوییچ را از روی ماشین بردارم؟ وقتی که مسافت بین خانه و اداره را طی می کنم گاز ماشین را بر روی سرعت مجاز قفل می کنم و پایم را از روی گاز و ترمز بر می دارم. وقتی باران می آید خودش برف پاک کن می زند و اگر هوا تاریک شود خودش چراغ ها را روشن می کند. وقتی قدم می زنم هیچوقت نگران چاله های زیر پایم نیستم و هیچوقت هم فکر نمی کنم که الآن یک کلنگ از آسمان بر روی سر من می افتد. خوب به این ترتیب بدن آدم از حالت آماده باش در می آید و آدم بیغ و دست و پا چلفتی می شود.

در ایران حتی من یک مدت زیادی نمی توانستم که شبها عمیق بخوابم و با کوچکترین صدایی از خواب بیدار می شدم تا یقه دزد احتمالی که به خانه ما آمده است را بگیرم. این حالت از زمانی در من بوجود آمد که یک دزد از طریق کانال کولر وارد خانه شد و سپس درب تراس را باز کرد و وسایل را بر روی تراس خانه مجاور که خالی بود گذاشت و خودش هم از همان طریق خارج شد. البته من با کمی سیاست و سماجت توانستم دزد خانه که پسر معتاد یکی از همسایگان بود را پیدا کنم و وسایلمان را برگردانم ولی اثر روانی آن تا مدتها بر روی من مانده بود. در حالی که الآن و در این جایی که من در امریکا زندگی می کنم تمام درها و پنجره ها همیشه باز است و من هم شبها مثل خرس قطبی می خوابم و اگر زلزله هم بیاید بعید می دانم که بیدار شوم.

همه این چیزها را گفتم که ریختن سوپ را بر روی رختخواب و کیبورد کامپیوترم توجیه کنم!

۲۱ نظر:

  1. در ضمن اونجا بسیجی هم نداره.

    پاسخحذف
  2. چاکر آقا آرش چرا اون وبلاگ دیگت رو اینجا معرفی نمی کنی . من میدونم آدرسش چیه ولی اینجا نگفتم چون گفتم حتما خودت نمی خوای کسی بدونه . در هر صورت اگه موردی نداره واست رسما معرفی کنش تا ازش بچه ها لذت ببرن . با شکر
    ____بهنود____

    پاسخحذف
  3. شما ظاهرا جای خوبی هستی، تو فیلادلفیا (در شهر نه در حومه ) که از این خبرها نیست، بعضی محلات که خیلی بده و اصلا جرات نمیکنی شب و حتی روز بری توشون جه برسه که بخوای ماشی رو قفل نکنی کلا هم خیلی وضع مردم تعریفی نداره اکثرا بدبخت بیچارن البته وضع توی حومه یکم فرق داره و کلا بهتره و بخصوص امن وآرومه

    پاسخحذف
  4. گفتی قبلا فرز بودم یاد یه جوکی افتادم ولی نمی تونم بگم اولش با این کلمه شروع میشه: زاپاتا:))
    راستی اون معضل ریختن سوپ برای همه هست برای همین چیزی به نام سینی اختراع شده که زیر ظروف حاوی مایعات میزارن که احیانا اگه تکون خورد تو اون بریزه. فقط جهت اطلاع گفتم در جریان باشین.

    پاسخحذف
  5. راستی نوشته "درباره من" رو دوست داشتم با مزه نوشتین گرچه حقیقت نداره:)

    پاسخحذف
  6. سلام آقا آرش
    با این اوصاف که شما می گید آخرش می شین همون آدمهایی که تو انیمیشن Wall-E بودن.

    پاسخحذف
  7. ممنون.
    درضمن عکسهای مرتبط با مقاله هاتون هم جالبن.
    برقرار باشین :)

    پاسخحذف
  8. بسیار لذت بردم از وبلاگتون
    من توی ایران هستم در تهران
    دنبال رفتن به استرالیا هستم.
    امریکا به نظرم محال و دست نیافتنیه!
    ولی از وبلاگتون استفاده می کنم.
    با اجازه لینکتون کردم

    پاسخحذف
  9. سلام
    از مطلب جالبتون کلی لذت بردم شیوه نوشتنتون هم خیلی جالبه. موقع خوندن این مطلب کلی به حال و روز خودمون و شما(بیشتر خودمون) خندیدم

    پاسخحذف
  10. از وبلاگتون ممنون.بسیار لذت بردم.

    anahita

    پاسخحذف
  11. آرش می خواستم در مورد زندگی مجردی و بدون زن یه کم بیشتر بگی. از این که طلاق گرفتی راضی هستی؟ یعنی راحتی؟ منم احتمالن از زنم جدا شم ولی می ترسم از تنهایی توی آمریکا. بیشتر می خوام در مورد مستقل زندگی کردن بدونم. مرسی. خیلی کمک می کنی اگه از تجربه تنها زندگی کردن یه مطلبی بنویسی. کلن من و زنم دیگه با هم نمی سازیم و می خوایم جدا شیم و احتیاج به راهنمایی تو دارم. مرسی.

    پاسخحذف
  12. یعنی واقعا کامنت گذاشتن و نگذاشتن برات فرقی نداره !
    راستی اینایی که گفتی از آمریکا تو لواسان ما هم صدق می کنه ... بیخود نیست 100 امین شهر در شبکه جهانی جامعه ایمن شناخته شده ...

    پاسخحذف
  13. كلي خنديدم آرش عجب بلايي هستي تو

    پاسخحذف
  14. باید به ترس های روزانه تو زندگی ایرانی ، ترس از ضربات باطوم ، فرار از دست ضد شورش و ...
    و ترسهای شبانه از دستگیری و ایست بازرسی و صدای گلوله و صدای دویدن پاها در کوچه رو هم اضافه کنی...

    پاسخحذف
  15. اگر شما ذاتا" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شمامی توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جوابهای زیر را با اندکی قیافه موجه بیان کنید:

    اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : "موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش"

    اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته
    باید بگویید : "از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم"



    اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : "با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم"

    اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید :
    "دیشب با قهوه جوش اینجوری شد"



    اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید :
    "به سیم گیتارم گیر گیر کرده"



    اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : "چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد"

    اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده ، علتش را چنین وانمود کنید: "که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است"

    اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : "الکی می گویند زانتیا ایربگ داره "

    اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:"حواسم نبود میله ی شومینه
    زیادی داغ شد"

    اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:"بچه همسایه رااز میان شعله های آتش بیرون کشیدم!


    ببینم شما اینقدر بیکلاس بودی که همه اینو خوندی ؟

    خودم خوندم خیلی حال کردم،گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد
    منبع: www.biaed2.persianblog.ir

    پاسخحذف
  16. بابا شما دیگه کی هستین!!! من 2 ساعتع آزگاره که توی کتابخونه دانشگاه نشستمو به جای رزومه فرستادن دارم نوشته هاتون رو می خونم پسری هم که روبروی من نشسته حتما فکر می کنه که من عقلم پاره سنگ بر میداره چون یه بخشایی از نوشته ها رو می خونم گریم میگیره ( آخه خودم دقیقا دارم هشون رو تجربه می کنم ) یه بخشایی هم می خونم تنها تنها می خندم خلاصه این بدبخت نمی دنه من بالاخره حالم به یا خوب خیلی بامزه می نویسین و بامزه تر اینه که فهمیدم فقط من توی این جریان مهاجرت خل نشدم (ببخشیدا، داشتم از تنهایی می مردم) انگار همه این مرحله خل شدنو اینج می گذرونن

    پاسخحذف
  17. اصلاح غلطهای املایی مجید جان: ساعتع=ساعته ، هشون=همشون، نمیدنه=نمی دونه، حالم به =حالم بده ، اینج = اینجا
    از هیجان پیدا کردن یکی مثل خودم نمی فهمم چی می نویسم

    پاسخحذف
  18. kheili bahali!!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  19. آره من دیروز تو شیراز یه ماشین اومد بزنه بم پریدم رو کاپوتش مردم انگار اسپادرمندD: دیده بودن

    پاسخحذف
  20. طنز لابلای حرفات خیلی جالبه! شاید یکی از دلایل مهمیه که باعث شد من از خوندن این همه پست هیچوقت خسته نشم!

    پاسخحذف
  21. بابا من تو ایرانم موقع از خیابون رد شدنم حواسم به همه جا هست بجز خیابون.. خیلی وقتا انقدر فکرم مشغوله وسط خیابون از صدای بوق ممتد ماشینا که میزنن تا منو به خودم بیارن به خودم میام که دارم از خیابون رد میشم.. تا حالا هم بجز یکی دوبار که رسما نزدیک بود اتوبوس بهم بزنه و بعلت تبحر بالای رانندگان اتوبوس های حمل و نقل عمومی بهم نزدن، هیچ اتفاق دگ ای برام نیفتاده.. البته خواهرم و بقیه اطرافیان بهم میگن تو رو خدا نگه داشته با این از خیابون رد شدنت :)

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.