۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

داستان زرد: نسرین در امریکا (قسمت دهم)!


روزها همین طور پشت سر هم می گذرند و من هنوز کاری نکرده ام. چکار نکرده ام؟ مشکل همین جا است که خودم هم نمی دانم چکار نکرده ام. یعنی کار خاصی قرار نبود انجام دهم  که انجام نداده باشم. یک ماه دیگر تازه باید برای سیتیزن شیپی اقدام کنم و حدود شش ماه بعد هم پاسپورت امریکایی می گیرم. احتمالا بعد از آن دیگر باید برای باقی مانده زندگی خودم برنامه ریزی کنم. راستش زندگی این طوری هم دیگر خیلی بیمزه است. بالاخره یک مشتی, لگدی, فحشی چیزی باشد می شود که زندگی امروز آدم با دیروزش فرق کند. هی بیا سر کار و بنشین در اطاق و ظهر برگرد خانه غذا بخور و دوباره برگرد سر کار و عصر برو خانه شام بخور و بعد بشاش و برین و بخواب و دوباره فردا همین کارها را تکرار کن. بعضی وقت ها آدم فکر می کند که ماموریتش  در این دنیا فقط این است که غذا را به تاپاله تبدیل کند. لااقل اگر این وسط یکی توی سر آدم بزند, بر می گردد و می گوید آقا چرا می زنی؟! تا شب هم خوراک فکری دارد که ببیند چرا زده اند توی سرش. حتما دارید پیش خود می گویید که ای بابا باز هم که داری غر می زنی؟ خوب معلوم است که دارم غر می زنم پس نه پس دارم لالایی می خوانم. آدمی که خوشی به زیر دلش بزند آخر و عاقبتش بهتر از این نمی شود. اصلا می دانید چیست؟ اگر به یک آدمی که تمام عمرش ماشین هول داده است یک دفعه یک ماشین آوودی کیو پنج بدهید عاقبتش بهتر از این نمی شود! دچار یاس فلسفی می شود و لقمه در گلویش گیر کرده و گریپاچ می کند. آدم باید ماشینش لااقل هفته ای دو بار خراب شود و بعد هم با بدبختی خودش را تا مغازه اصغر آقا مکانیک برساند و شب هم سر تا پا روغنی برگردد خانه. آن وقت است که یک استکان چای داغ آی می چسبد. تازه در ایران وقتی آدم از خانه خارج می شود به اندازه یک فیلم سینمایی ماجرا برایش پیش می آید. برای خودت هم پیش نیاید برای اطرافیانت پیش آمده است و آنها ماجرایشان را برای تو تعریف می کنند. فکرش را بکن تا دیر وقت بیدار باشی و تخمه و سیگار و چایی هم جلوت باشه و مشغول شنیدن ماجرای هیجان انگیز دیگران باشی. بالاخره دو نفر دعوا می کنند دو نفر طلاق می گیرند دو نفر سر عشق خود با دیگران دعوا می کنند دو نفر تصادف کرده اند دو نفر موهایشان بیرون بوده است و دستگیر شده اند دو نفر افتاده اند در چاله پیاده رو و مچ پایشان پیچ خورده است دو نفر دزد به خانه شان زده است دو نفر ریخته اند پشت بام خانه شان و ماهواره را خرد کرده اند و بالاخره انواع و اقسام خبرهای متنوع در طول یک روز باعث می شود که آدم حوصله اش سر نرود. ولی اینجا آن قدر روزها به یکنواختی می گذرد که آدم حتی حساب روز و ماه و سال هم از دستش در می رود. مخصوصا اینجا که اصلا فصل هم معنی ندارد و بهار و پاییز و تابستان و زمستان آن یکسان است. من که در این پنج سال اصلا نفهمیدم کی عید شد کی ماه رمضان شد کی چله زمستان شد کی  خرماپزان تابستان شد و با این که هیچ وقت هم طرفدار هیچ مناسبتی نبودم ولی خوب نبود آنها هم یک جورهایی بیمزه شده است.  

خوب برویم سراغ نسرین ببینیم که او چکار کرد. حتما انتظار داشتید که نسرین و جمشید با هم یک دعوای سختی بکنند و  به پدر و مادر همدیگر فحش دهند و جمشید نسرین را کتک بزند و او را به زمین پرت کند و به او بگوید زنیکه مفسده و نسرین بلند شود و یک کشیده محکم به گوش جمشید بخواباند و یک لگد هم به تخمش بزند و بعد جمشید او را به باد کتک بگیرد و نسرین صندلی را به سمت جمشید پرت کند و جمشید گلدان را به سمت نسرین پرت کند و بعد هم نسرین از خانه خارج شود و مادر جمشید هم سر تا پای نسرین را بشوید و بگذارد بالای طاقچه. ولی خوب این چیزها که طبیعی است پس اجازه دهید یک بار هم که شده فرض کنیم که ما آدم های متمدنی هستیم و می توانیم به جای توسل به خشونت با حرف زدن اموراتمان را بگذرانیم. برای همین دیدید که نسرین بدون دعوا کردن از خانه جمشید خارج شد و حتی مادر جمشید هم به او گفت که از دور مواظب آن دختر باش چون هیچ کسی را در امریکا ندارد و اگر از تو کمک خواست دریغ نکن. نسرین به سر کار رفت و پس از مدتی اقامت پیش دوستانش یک اطاق اجاره کرد. او از زندگی خودش راضی بود و با این که کارش سخت بود ولی خوشحال بود که برای اولین بار در عمرش توانسته است مستقل باشد و خرج خودش را در بیاورد. ولی گرین کارت نسرین موقت بود و چند ماه دیگر به پایان اعتبار آن باقی نمانده بود و نسرین پول کافی برای گرفتن یک وکیل خوب را هم نداشت. در ضمن دوست رون به او گفته بود که شانس زیادی برای گرفتن گرین کارت دائم ندارد زیرا که او فقط مدت کمی پیش جمشید زندگی کرده بود و این برای قاضی قانع کننده نبود. هر چه به پایان مهلت گرین کارت نسرین نزدیک می شد اضطراب او هم بیشتر می شد تا جایی که بالاخره تصمیم گرفت یک کاری را بکند که اصلا دوست نداشت. خیلی با خودش کلنجار رفته بود ولی خوب شاید این آخرین شانس نسرین برای ماندن در امریکا بود. اگر به ایران بر می گشت تمام زحمت هایی که کشیده بود بر باد می رفت و حتی دوست نداشت که در ایران ادامه تحصیل دهد. تازه حرف و حدیث دیگران هم که دیگر تا ثریا می رفت و پدر و مادرش هم از او انتظار داشتند که در قبال پرداخت هزینه هایش مطیع آنها باشد. هنوز به رون علاقه داشت ولی پس از کمی زندگی در امریکا فهمیده بود که باید بیشتر نگران خودش باشد تا نگران علاقه اش نسبت به رون یا هر فرد دیگری چون رون هم هیچوقت حاضر نمی شد که به خاطر نسرین در زندگی خود حتی کوچکترین تغییری ایجاد کند. رابطه دیپلماتیک هم هیچ ارزش مضاعفی را برای موقعیتی که نسرین داشت از جانب رون ایجاد نمی کرد. و البته او هیچ زمانی هم تعهدی را نسبت به نسرین نپذیرفته بود و قولی هم به او نداده بود. نسرین از کارش تعطیل شده بود و در کنار دوچرخه اش در پیاده رو ایستاده بود. دو دل بود و نمی دانست که باید این کار را بکند یا نه.

جمشید بر روی مبل خانه لم داده بود و تلویزیون تماشا می کرد. مادرش دیروز به خانه اش آمده بود و برایش غذا پخته بود و همه جا را تمیز کرده بود. تنها هنر جمشید این بود که می توانست لااقل تا یک هفته خانه را تمیز نگهدارد و پس از آن دیگر کنترل آن از دستش خارج می شد. به زندگی مجردی عادت کرده بو.د و فکر می کرد که این طوری هم خیلی بد نیست چون آدم هر کاری را که دوست داشته باشد انجام می دهد و کسی هم مزاحمش نمی شود. پاهایش را بر روی میز دراز کرده بود و چای می خورد که ناگهان تلفن دستی او زنگ زد. وقتی گوشی را برداشت صدای آشنایی از پشت خط شنید.
- الو. سلام جمشید
- سلام. نسرین تویی؟
- آره. حالت خوبه؟
- مرسی. چی شد زنگ زدی؟ اتفاقی برات افتاده؟
- نه. فقط می خواستم باهات صحبت کنم. چند دقیقه وقت داری؟
- آره. بگو.
- راستش. اول می خواستم ازت معذرت خواهی کنم. من رفتارم اصلا خوب نبود. خوب میدونی؟ راستش من اولش خیلی سعی کردم که به تو علاقه مند بشم ولی نتونستم.
- خودم میدونم. به هرحال اختیار زندگی هر کسی دست خودشه.
- ولی من می بایست همون موقع باهات صحبت می کردم و بچه بازی در نمی آوردم. می دونم که تو خیلی اذیت شدی.
- اشکال نداره. همه اینها برام تجربه میشه. 
- راستش می خواستم یک چیز دیگه هم بگم.
- می دونم. عذر خواهی که فقط مقدمه بود. حالا حرف اصلیت رو بگو.
- می دونم که از من ناراحت و عصبانی هستی ولی می خواستم یه خواهشی ازت بکنم.
- بگو گوش میدم.
- راستش من چند ماه دیگه اعتبار گرین کارتم تموم میشه.
- راستی؟ چه بد! ببخشید دیگه من که قوانین مهاجرت رو ننوشتم.
- می خواستم ببینم یه لطفی در حق من میکنی؟
- راستش من برای اینکه تو به مشکل نخوری نه تقاضای طلاق دادم و نه ترک کردن تو رو به اداره مهاجرت اطلاع دادم. فکر نمی کنم کار دیگه ای از دستم برایت بر بیاد.
- خوب تنها راهش اینه که من بیام پیش تو و وقتی که فرم ها رو پر کردیم تو بگی که من همیشه با تو زندگی کردم.
- شرمنده. من همین طوری راحت ترم. چرا نمی ری با رون ازدواج کنی که دوستش داری؟
- می دونستم قبول نمی کنی. ولی خوب این آخرین شانسم بود. به هرحال مواظب خودت باش.
- خیلی خوبه که آدم دنبال شانس خودش باشه ولی نه به قیمت خراب کردن زندگی دیگران. موفق باشی.
- خداحافظ
جمشید تلفن را قطع کرد و آن را بر روی میز گذاشت. از یک طرف خوشحال بود که نسرین به سزای کاری که با زندگی او کرده است می رسد و از امریکا اخراج می شود و از طرف دیگر ناراحت بود که به تقاضای کمک یک دختر بی سرپناه جواب رد داده بود. ای کاش نسرین از اول با او صادق بود و به او می گفت که او را دوست ندارد و فقط به خاطر آمدن به امریکا زن او شده است. در آن صورت لااقل جمشید لطمه روحی نمی خورد و حتی به او دست نمی زد و به خودش می گفت که لااقل یک کار خیر در زندگی انجام داده است و یک جوان را به آرزویش رسانده است. ولی کاری که نسرین انجام داد فریب کاری بود و او گمان می کرد که یک زندگی خانوادگی تشکیل داده است و داشت به نسرین دل می بست. به هرحال آن شب جمشید نتوانست خوب بخوابد و داشت به این موضوع فکر می کرد که آیا پاسخ او به نسرین درست بوده است؟

۲۵ نظر:

  1. agha manam too amrica ba sharayeti moshabeh nasrin oomadam ba in tafavot ke pesaram va vasate rah ham asheghe yeki digheh nashodam.benazaram kamy az dastan az vagheyat myad .montazeram bebinam aya az natijeh dastan mitoonam dar case khodam estefadeh konam.
    pirooz bashid.

    پاسخحذف
  2. سلام

    چه جالب !

    :)

    پاسخحذف
  3. سلام.همیشه مطالبتون رو میخونم و واقعا مفیده.یک متن جالبی دیده بودم براتون میذارم باتشکر.

    آنهايي که (از ايران) رفته اند ايميلشان را در حسرت نامه از آن هايي که مانده اند باز مي کنند و از اينکه هيچ نامه اي ندارند کلافه مي شوند.
    آنهايي که (در ايران ) مانده اند هر روز…نه…يکروز در ميان ايميلشان را چک مي کنند و از اينکه نامه اي از انهايي که رفته اند ندارند کفرشان در ميايد.
    آنهايي که رفته اند همانطور که دارند يک غذاي سر دستي درست مي کنند تا تنهايي بخورند فکر مي کنند آنهايي که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزي با برنج زعفراني مي خورند و جمعشان جمع است و مي گويند و مي خندند.
    آنهايي که مانده اند همان طور که دارند يک غذاي سر دستي درست مي کنند فکر مي کنند آنهايي که رفته اند الان دارند بادوستان جديدشان گل مي گويند و گل ميشنوند و از ان غذاهايي مي خورند که توي کتاب هاي آشپزي عکسش هست.
    آنهايي که رفته اند فکر مي کنند آنهايي که مانده اند همه اش با هم بيرونند. کافي شاپ، لواسان، بام تهران و درکه مي روند .خريد مي روند…با هم کيف دنيا را مي کنند و آنها را که ان گوشه دنيا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
    آنهايي که مانده اند فکر مي کنند آنهايي که رفته اند همه اش بار و ديسکو مي روند و خيلي بهشان خوش مي گذرد و آنها را که توي اين جهنم گير افتاده اند فراموش کرده اند.
    آنهايي که رفته اند مي فهمند که هيچ کدام از ان مشروب ها باب طبعشان نيست و دلشان مي خواهد يک چاي دم کرده حسابي بخورند.
    آنهايي که مانده اند دلشان مي خواهد بروند يکبار هم که شده بروند يک مغازه اي که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزي را مي خواهند انتخاب کنند.

    آنهايي که رفته اند همانطور که توي صف اداره پليس براي کارت اقامتشان ايستاده اند و مي بينند که پليس با باتوم خارجي ها را هل مي دهد فکر مي کنند که آن جهنمي که تويش بودند حداقل کشور خودشان بود..
    آنهايي که مانده اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشين مي کنند فکر مي کنند که آنهايي که رفته اند الان مثل آدم هاي محترم مي روند به يک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحويل مي گيرند.
    آنهايي که مانده اند فکر مي کنند آنهايي که رفته اند حق ندارند هيچ اظهار نظري در هيچ موردي بکنند چون دارند اونور حال مي کنند و فورا يک قلم برمي دارند و اسم اونوري ها را خط مي زنند.
    آنهايي که رفته اند هي با شوق بيانيه ها را امضا مي کنند و مي خواهند خودشان را به جريان سياسي کشوري که تويش نيستند بچسبانند.
    آن هايي که مانده اند در حسرت بي بي سي و صداي آمريکا بدون پارازيت کلافه مي شوند و دائم پشت ديش هستند
    آنهايي که رفته اند پاي اينترنت، دنبال شبکه 3 و فوتبال با گزارش عادل يا سريالهاي ايراني و اخبارهايي با کلام پارسي و ايراني هستند

    آنهايي که مانده اند مي خواهند بروند.
    آنهايي که رفته اند مي خواهند بر گردند.

    آنهايي که مانده اند از آن طرف مدينه فاضله مي سازند.
    آنهايي که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر مي کنند.

    اما هم آنهايي که رفته اند و هم آنهايي که مانده اند در يک چيز مشترکند :

    آنهايي که رفته اند احساس تنهايي مي کنند.آنهايي که مانده اند هم احساس تنهايي مي کنند
    بايد زندگي کردن را بياموزيم اين چندان به ماندن و رفتن ربطي ندارد

    پاسخحذف
  4. yaro jamshid kos khol tamam hast

    پاسخحذف
  5. یارو جمشید کس خٔل تمام هست

    پاسخحذف
  6. ba nazare balaee movafegham

    پاسخحذف
  7. وقتی دخترها در جامعه ای بزرگ می شوند که هممش توسری خور مردها هستند وقتی به امریکا می روند دوست دارند آزاد باشند. خوشبختانه مردهایی که مدتی در امریکا بوده اند مثل مردهایی که در ایران هستند بیشعور نیستند و این چیزها را میفهمند.

    پاسخحذف
  8. مثل همیشه مطالبت رو میخونم، ارش تو هم پ ن پ رو استفاده میکنی و تغییرش میدی به پس نه پس....راستی دارم 2 ژانویه میام آمریکا، دوست دارم باهات در ارتباط باشم اگر مشکلی نیست شمارتو تو AA یا مهاجرسرا برام بگذار
    قربانت
    شهداد

    پاسخحذف
  9. آرش جان برو به یه محله ی پایین شهر آمریکا تا حالت یکم جا بیاد.

    پاسخحذف
  10. سلام.دوستان من 13 فوریه 2012 که میشه 24 بهمن 1390 مصادف با 20 ربیع الاول 1433 تولدم نیست بلکه تولدم در روز 14 فوریه 2012 که میشه 25 بهمن 1390 مصادف با 21 ربیع الاول 1433 هستش.هههههههههههههههههههههههههههههههههه ههههههههههههههههههه ههههههههههه.من امیرحسن هستم.پست زندگی در واشینگتن دی سی رو در مهاجرسرا نوشتم.ببخشید سرکارتون گذاشتم.ههههههههههه ههههه هههههه

    پاسخحذف
  11. هی میام تو وبلاگت بَد هی میگم وای گائید مارو با این داستانش

    پاسخحذف
  12. بابا آرش رسما ریدی با این داستانت ها ! زدی تو خط سریال های تخمی ایرانی که هر قسمتش نه سر داره نه ته ! این جریان نسرین هم بعضا برای دختر های ایرانی اتفاق میفته . وقتی به آمریکا میان تمام عقده های خودشون و هقت جد و آبادشون یهو سر باز میکنه و فواره ی استعدادهاشون شکوفا میشه ! بعضا برای پسرها هم اتفاق میفته ! حداقل خوشحالم که من دقیقا همونی که ایران بودم همچنان هستم ! چه خوب چه بد فیته فیت همونم :))

    پاسخحذف
  13. Be nashenase balaee: Damet garm

    پاسخحذف
  14. دختر‌های ایرانی‌ آماده به فرنگ با ویزای عروس اکثریت عقده‌ای و مشکل دار هستن. شوخی که نیس، طرف برای اینکه بید اینور آب باید هر روز....

    پاسخحذف
  15. خیلی دوست دارم نظر آرش رو درباره گیر افتادن هواپیمای جاسوسی آمریکا تو ایران بدونم ؟ شما میگفتی ایران با اخراج سفیر انگلیس آبرویش بین همه کشورها رفته ...

    آیا گیر افتادن هواپیمای جاسوسی امریکا تو ایران , آبروی آمریکا را بین سایر کشورها نمی برد ؟

    شما اعتقاد داری وضعیت مردم ایران درحال حاضر خیلی بده در حالیکه وضعیت مردم آمریکا خیلی خیلی بدتر از ایران هاست .

    من که تا حالا ندیدم مردم یک کشور اونم مثل آمریکا یک ماه توی خیابونا بریزن و به مملکتشون اعتراض کنن . هرروز داریم می بینیم که پلیس آمریکا با چوب و چماغ تو سر معترضان میزنه و سرو صورت خون آلود دستگیرشون میکنه ؟ آیا این حقوق بشره آقا آرش ؟ رقتار پلیس آمریکا با مردمش به شیوه ای بسیار وحشیانست . بیکاری در آمریکا به بیش ترین حد خود رسیده .

    واقعا خوبه که آدم یک طرفه قضاوت نکنه ... خوشحال میشم نظرتون رو در این باره بپرسم ......

    پاسخحذف
  16. با سلام
    برای اینکه هم خدا را خوش بیاد
    و هم بنده خدا رو
    لطفا:
    مهاجرتی بنویس . شاید این رسالت تو در این دوره
    زندگی باشد . که بندگان خدا را از ایران به آن
    دیار راهنما باشی.
    فکر نکن همه موضوعات را نوشته ای. چون فقط از
    دور و بر خودت مینویسی.
    یکم دور تر بیا. مردم کلی سوال دارند.

    پاسخحذف
  17. Man migam akharesh Nasrin ba Arash ezdevaj mikone

    پاسخحذف
  18. به ناشناس چند تا بالاتر
    چون امریکا هواپیمای جاسوسی به ایران و کشورهای دیگر می فرستد ما باید از در و دیوار سفارت انگلیس بالا برویم و مثل قبایل وحشی با چوب و چماق به جان آنها بیفتیم؟
    البته همه دولتها شیشه خرده دارند ولی فرق ایران و امریکا در این است که اگر مردم امریکا از بیکاری و خشونت پلیس در کشورشان به ستوه بیایند و کشور بهتری در دنیا باشد که بخواهند به آنجا بروند با آغوش باز آنها را می پذیرند ولی مردم ایران را هیچ کجای راه نمی دهند و مجبورند هر وضعیتی را تحمل کنند. در ضمن سرانه درآمد سالیانه مردم امریکا هم چندین برابر مردم ما است و حقوق بیکاری هم می گیرند.
    بهرحال من فکر می کنم که بهتر است ما به جای این که نگران مردم امریکا باشیم به فکر مردم خودمان باشیم چون امریکایی ها بلند هستند که چگونه حق خودشان را بگیرند و دولت را مطیع خواسته های خودشان بکنند.

    پاسخحذف
  19. خوبه داستانتو دوست دارم

    پاسخحذف
  20. ارش جان اگه تونستی ip اون ناشناسی رو که جوابشو دادی بن کن که به وبلاگت دسترسی نداشته باشه. هر روز میاد یه کامنت میزاره حرص ادم رو در میاره.

    فراز

    پاسخحذف
  21. آقا آرش عزیز مرسی بابت زحمتهایی که میکشی.
    من کل وبلاگت را تا حالا خوندم ( کل وبلاگ شما را + آرشیو ) واقعا مفید بوده برام ، البته یک email هم بابت تشکر برات فرستادم ( چند وقت پیش )
    اون ناشناس گوساله ( با عرض معذرت ) را هم آدم حساب نکن از این احمقها که هر چی در اخبار ایران میشنوند باور میکنند زیاد هستش .
    خوش باشی.

    پاسخحذف
  22. بیا بنویس بقیه ش چی شد
    فقط متن نویسیت خیلی بهتر از دیالوگ نویسیت هست
    به هر حال ما منتظر بقیه داستان زرد قناریت هستیم

    پاسخحذف
  23. جواب آرش : استدلال هایی داشتید که اصلا منطقی نبود . وضعیت آمریکا بدتر از اون چیزیه که شما میگی . چه کسی گفته همه مردم جهان از آمریکایی ها با آغوش باز استقبال می کنند . راستش را بخواهید وقتی کسی با یک آمریکایی رو به رو می شود بیشتر احساس ترس و فریب خوردن می کند تا آرامش .

    یک سوال دیگه داشتم . رفتار وحشیانه پلیس آمریکا را چطور توجیح می کنید ؟ شما که همیشه می گفتید در آمریکا آزادی مطلق وجود دارد پس چطور شده که عده ی زیادی از تظاهر کنندگان رو به شدت زخمی و ضرب و شتم کرده اند ؟ منکر این موضوع اصلا نمی تونید بشید چون همه تصاویر آن در همه تلویزیون های حتی خارجی هم پخش شده .
    بعد از انتخابات ایران پلیس ایران عده ای آدم بیکار رو دستگیر کرد و شما گفتید آنها حق دارند اعتراض کنند و پلیس نباید با آنها برخورد می کرده . حالا می خواهم واکنش شما نسبت به رفتار پلیس آمریکا را بدانم . طبعا پلیس آمریکا هم نباید با جوانان این کشور برخورد کند !

    از نظر شما جاسوسی آمریکایی ها را در کشورهای دیگر می توان به حساب خرده شیشه ای که هر دولت دارد گذاشت ؟ کشته شدن هزاران انسان بی گناه در عراق و افغانستان مهم نیست ؟ خیر . قتل هزاران انسان خرده شیشه نیست و کسی که این جنایات را تایید کند انسان نیست . همانطور که شما بارها و بارها از حقوق انسان ها دفاع کردید . در این موضوع چه توجیحی دارید ؟

    در ضمن درباره تفاوت حقوق ایرانی ها و آمریکایی ها و سرانه و اینها صحبت کردید . عزیزم آنجا آمریکاست و اینجا ایران . بله آنجا مردم به دلار حقوق می گیرند و اینجا به ریال . اما آنجا پول ها باید به دلار خرج شود و اینجا به ریال . حساب کردن تفاوت سرانه دریافتی حقوق مردم در کشور های مختلف توسط کارشناسان و متخصصان اقتصاد تایید می شود نه من و شما .....

    ضمنا شما بارها و بارها از بحث های مفید در این وبلاگ حمایت کرده اید و من هم از این موضوع بسیار خوشحالم . اما برای عده ای از خوانندگان که فقط بلدند فحش دهند و توانایی ورود به این بحث ها را ندارند متاسفم .

    پاسخحذف
  24. دوست عزیز, ای کاش چنین فضای بازی در جامعه ایران هم وجود داشت و همه می توانستند در آن اظهار نظر کنند. شما وبلاگ من را به خاطر عقایدم فیلتر کرده اید ولی باز هم مقدم شما گرامی است و آزاد هستید که نظر خود را بنویسید. نویسندگان و خبرنگاران و وبلاگ نویسانی هم که در ایران زندانی هستند فقط نظراتشان را در جایی نوشته اند.
    من دولت امریکا را تایید نمی کنم و با هرگونه جنگی در هر نقطه ای از دنیا مخالف هستم و آن را وحشی گری می دانم. ولی نکته اینجا است که مردم در امریکا قدرت دارند و می توانند دولت خودشان را محکوم کنند و خواسته های خودشان را به کرسی بنشانند. ولی فقر و بیکاری و گرانی در ایران بیداد می کند و کسی هم به فکر مردم نیست. عزیز من کافی است همین سایت های خودتان مثل تابناک و الف را بخوانید و ببینید چکونه فقر در زندگی مردم رخنه کرده است.
    من نمی خواهم بیخودی امریکا را بزرگ کنم ولی در امریکا هیچ کارگری نیست که یک سال حقوق خودش را نگرفته باشد. اگر هم بیکار شود حقوق بیکاری می گیرد. در سفره تمام فقیران امریکانی غذاهایی هست که خود من در ایران حسرت خوردن آن را می کشیدم. من خیلی خوب می دانم که فقر و بیکاری در ایران چه معنی دارد. من می دانم نبودن گوشت و مرغ و میوه در سفره یک کارگر چه معنایی دارد. در امریکا هر بیکار و بی خانمانی کارت غذا و کارتهای کمک هزینه می گیرد که با آن هر مواد غذایی را می تواند بخرد. اینهایی که من می گویم افسانه و تبلیغ و یا مخالفت با شما نیست بلکه واقعیت است. من هر بیکار و فقیر و بی خانمانی که در امریکا دیدم آدمهای معتاد و الکلی بودند ولی فقیران ما فقط خیابان خوابها و معتادها نیستند. بیشتر فقیران ما افراد زحمت کش و کارگرانی هستند که با سختی و نداری زندگی می کنند. آنها شرافت مند هستند ولی کسانی پول آنها را با اختلاس بالا می کشند و حقشان را نمی پردازند.
    در مجموع من اصلا دلم به حال بیکاران امریکایی نمی سوزد چون اگر یک ذره از پولی را که به آنها می دهند و خرج الکل و قمار می کنند به افراد شرافتمند و فقیر ایرانی می دادند زندگی آنها از این رو به آن رو می شد.

    پاسخحذف
  25. با نظرات آقای صالح کاملا موافق هستم بسیار ظریف بود.

    آرش جان نکنه این داستان با کمی تغییر داستان زندگی خودت بود و حالا میخواهی بدونی مردم نسرین یا جمشید را چطور فضاوت میکنند؟

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.