۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

طبیعت را در امریکا پاس می دارند


نمی دانم چه بلایی بر سر سایت مهاجرسرا آمده است که دیگر نمی توانم وارد آن بشوم. برنامه ضد ویروس اداره مان جلوی آن را می گیرد و می گوید که این سایت برای شما ضرر دارد. حتی مجبور شدم لوگوی مهاجرسرا را از وبلاگ خودم بردارم تا بتوانم وارد وبلاگم بشوم. گمان کنم حجت یک ابزار جدیدی بر روی آن نصب کرده است که زده است و سایت را ترکانده است. اتفاقا دیروز داشتم با ناتاشا صحبت می کردم می گفت که وزارت امور خارجه امریکا و سیا و همچنین موساد و کا گ پ هم از این وضعیت ناراضی هستند و گفته اند که اگر این وضع ادامه پیدا کند حمایت های مالی و روانی خودشان را قطع خواهند کرد. در ضمن یکی از اعضای فعال سندیکای جهانی جاسوسی و ضد جاسوسی که نخواسته نام مستعارش فاش شود گفته است که ادامه این وضعیت ضربه مهمی به صنعت جاسوسی و همچنین صنعت اغفال جوانان ایرانی خواهد زد و حتی احتمال داد که این یک خرابکاری از جانب جنبش تسخیر وال استریت باشد. انشاءالله که فرجی حاصل شود و دست اندرکاران به یاری حق در جهت رفع این نقیصه بکوشند و اجرش را هم یک در دنیا و صد در آخرت طلب کنند.

امروز هوا بسیار خوب و بهاری بود و وقتی که صبح از خواب بیدار شدم و به پای پنجره آمدم نسیم خنک و صدای آواز پرندگان چشمانم را باز کرد و منظره زیبای درختان با برگ هایی که به رنگ های زیبای قرمز و نارنجی گراییده اند را دیدم. پاییز اینجا بسیار زیبا و دیدنی است و با اینکه رگه های قرمز و نارنجی و قهوه ای را در میان درختان می بینید ولی همچنان رنگ سبر بر همه جا حاکم است. چانه ام را بر روی طاقچه پنجره گذاشتم و مدتی خودم را به دست طبیعت سپردم تا خواب را از سرم برباید. تازه فهمیدم چرا ببو عاشق نشستن در کنار پنجره و بو کردم هوایی است که از بیرون می آید. نسیم خنک با خودش بوی چمن و علف های مختلف و صمغ درختان را به همراه می آورد. بویی که وقتی در زمان کودکی به جنگل های اطراف سوادکوه می رفتیم به مشامم می رسید و برایم خاطره انگیز بود. اگر بگویید کدام جنگل به شما حق می دهم چون الآن دیگر تقریبا تمام آن درختان از بین رفته است و روستاهای کوچکی هم که ما در آن بازی می کردیم تبدیل به شهر شده اند و برای خودشان میدان و خیابان و بلوار امام رضا دارند. اگر عکس های زمان کودکی من نبود شاید من هم فکر می کردم که آن جنگل های انبوه و مناظر چشم نواز تنها خیالات و تصوراتی هستند که در ذهن کودکانه من نقش بسته بودند. ولی افسوس که مردن طبیعت در خارج از ذهن کودکانه من رخ داده است و آن درختان زیبا یا برای ساختن خانه و یا برای کسب درآمد از بیخ  و بن بریده شده اند. الآن در کنار پنجره می ایستم و با خیره شدن بر تصاویر چشم نواز طبیعت به یاد آن دوران می افتم و افسوس می خورم که چرا ما نتوانسته ایم محیط زیست خودمان را همچنان سبز نگه داریم.

مردم امریکا درخت و طبیعت خودشان را خیلی دوست دارند و حتی احترام به طبیعت با باورهای اجتماعی آنها گره خورده است. قطع درخت برای امریکایی ها فاجعه است و می گویند که اگر درختی قطع شود برکت و شگون از زندگی آنها خواهد رفت و دچار گرفتاری و نکبت خواهند شد. گرچه امریکایی ها هم خرافات بسیاری دارند ولی خوشبختانه بسیاری از این خرافه ها نقش سازنده ای در زندگی آنها دارد و ما هم اگر چهار تا خرافات محیط زیستی در کنار صدها خرافه مزخرف دیگر داشتیم شاید الآن وضعیت پوشش گیاهی کشورمان به این گندمانی نبود. مثلا اگر مردم ما اعتقاد داشتند که اگر آشغالتان را در رودخانه بریزید اجنه در غذای شما می رینند شاید کمتر کسی در روز سیزده به در دلش می آمد که آشغالش را در رودخانه بریزد چون ناخودآگاه تصویر ریدن یک جن در بشقاب غذایش را مجسم می کرد و از این کار منصرف می شد. یا اگر ما هم اعتقاد داشتیم که اگر یک درخت را به هر دلیلی ببریم یکی از عزیزانمان به زودی می میرد هراسی را در دلمان ایجاد می کرد که از قطع درخت منصرف شویم. البته من با خرافه موافق نیستم ولی نبود یک خرافه محیط زیستی در کنار صدها خرافه ای که در میان ما وجود دارد نشان می دهد که ما حتی از قدیم کوچک ترین ارجی به محیط زندگی خود نمی نهادیم. در همین کوچه بالایی ما یک درخت در وسط خیابان وجود دارد که مسیر خیابان را از دو طرف آن عبور داده اند تا مجبور نشوند درخت را قطع کنند. یعنی مردم آن محل اجازه نداده اند که درخت قطع شود و با اینکه این منطقه مملو از درختان مختلف است هر درختی برای خودش ارزش و احترام خودش را دارد. ولی ما در کشورمان یک روز صبح از خواب بیدار می شویم و می بینیم که یک باغ قدیمی چند صد ساله را با انواع درختان و گیاهان نادر و کمیاب توسط یک بولدوزر صاف کرده اند تا در آن مکان یک مجتمع تفریحی و تجاری بسازند و از آن پول در آورند. البته مردم هم غرغر و اعتراض می کنند ولی آنقدر جدی نیست که راه به جایی ببرد. اگر در امریکا قرار باشد چنین اتفاقی رخ دهد تمام دانش آموزان و دانشجویان همراه با خانواده شان شب و روز را در کنار درختان می خوابند تا هیچ کسی نتواند کوچک ترین آسیبی به آن درختان برساند مگر اینکه از روی جنازه آنها رد شوند. ولی خوب ما از این بخارها کمتر داشته ایم و منابع طبیعی ما هم به مرور و بدون هیچ جایگزینی خورده شده است.

طبیعت بانان ما هم آدم های بدبختی هستند که هم دستشان از دنیا قطع شده است و هم از آخرت. اگر یکی از آنها ببیند که دارند درختان را قطع می کنند چاره ای جز تبانی ندارد چون امکانات و قانون ما طوری نیست که بتواند با آنها مبارزه کند. اگر هم حرف زیادی بزند با همان اره برقی به دنبالش می افتند و جسدش را هم رنده می کنند. اگر هم طبیعت بان بخواهد به آنها تیراندازی کند و کسی را بکشد که باز هم توسط قانون خودش اعدام می شود. شکاربانان هم همین وضعیت را دارند و مثلا الآن می خواهند یک شکاربانی را که یکی از شکارچیان غیر قانونی را کشته است اعدام کنند. شاید اگر این شکاربان هم مثل خیلی از شکاربانان دیگر یک پولی می گرفت و بی خیال ماجرا می شد هرگز بین آنها درگیری و تیراندازی رخ نمی داد. در این صورت نه تنها کسی کشته نمی شد بلکه خودش هم در معرض اعدام نبود و در ضمن یک کمک خرجی هم برایش جور شده بود. اگر در امریکا چنین اتفاقی می افتاد حتما به آن محیط بان مدال شجاعت و مدال افتخار می دادند. هر پلیسی در امریکا می تواند به هر فرد مضنونی که اسلحه در دستش است پس از اخطار شلیک کند و او را بکشد حتی اگر او را برای یک خلاف کوچک رانندگی گرفته باشند.  حالا اگر یک نفر به سمت پلیس شلیک کند که دیگر او را سوراخ سوراخ می کنند. ولی ما محیط بانان خودمان را اصلا پلیس به حساب نمی آوریم و مثل دربان هایی با آنها برخورد می کنیم که یک جاروی دسته دار در دستشان گرفته اند. خوب آن بدبخت در وسط بیایان و جنگل که دستش به هیچ جایی بند نیست چطور می تواند جلوی تعداد زیادی از خلافکاران تا دندان مسلح بایستد و مانع تخریب طبیعت شود. در امریکا اگر یک محیط بان مورد مشکوکی ببیند با بی سیم اطلاع می دهد و در عرض چند دقیقه مثل مور و ملخ از هوا و زمین پلیس به آن منطقه می ریزد و خلافکاران را دستگیر می کنند ولی آن طبیعت بان بدبختی که در ایران است و چندرغاز حقوق می گیرد اگر مورد مشکوکی ببیند دستش به هیچ کجا بند نیست و در نهایت محکوم به فنا است مگر اینکه با همان خلافکاران یک جوری کنار بیاید. بیچاره طبیعت بان یک نفر است با یک اسلحه غراضه در حالی که خلافکاران یک گروه هستند با تجهیزات کافی و  اصلا طبیعت بان زورش به آنها نمی رسد که دستگیرشان کند و اگر با آنها تبانی نکند و بین آنها درگیری پیش بیاید یا طبیعت بان همان جا کشته می شود و یا اینکه فوقش یکی از آنها را می کشد که باز هم در نهایت بقیه شکارچیان در دادگاه بر علیه او شهادت می دهند و می گویند که ما دستهایمان را بالا گرفته بودیم ولی او یکی از ما را کشت و در نهایت طبیعت بان اعدام می شود.

همه اینها پس از چندین سال به اینجا می رسد که مثلا وقتی که یک روز صبح من در مقابل پنجره می ایستم منظره زیبای درختان را می بینم و هوای پاکیزه تنفس می کنم ولی در ایران دیگر به سختی می شود گوشه ای را پیدا کرد که تعرضی به حیات آن نشده باشد و طبیعتش در حال مرگ نباشد. آنقدر سدهای بی مورد و بدون مطالعه بر رودخانه ها زدند که دریاچه ها خشک شد و یا در حال خشک شدن است. دلمان خوش است که در صنعت سدسازی پیشرفت داشته ایم در حالی که در کشورهای پیشرفته تلاش می کنند که از تالاب ها و دریاچه ها حفاظت کنند و در حد امکان به جای سد بستن و مسدود کردن ورودی دریاچه ها منابع آبی خودشان را از همان دریاچه های طبیعی برداشت کنند. وقتی رودخانه ها خشک می شود دریاچه ها و تالاب ها هم خشک می شوند سپس درختان هم خشک می شوند و حیوانات هم می میرند و یا از آن مکان به سرزمین های دیگر کوچ می کنند و پرندگان هم دیگر به آن مناطق بی آب و علف مهاجرت نمی کنند و در نهایت سرزمین ما تبدیل به یک شوره زار بزرگ و آلوده و غیر قابل سکونت می شود. یادم می آید در زمان کودکی یکی از فامیل های ما در ساحل دریای شمال یک دکه داشت که به خانواده های پلاژهای تابستانی غذا می فروخت. وقتی که تابستان ها به شمال می رفتیم من همیشه به همراه او به دکه می رفتم و به او کمک می کردم. شب ها در کنار رودخانه ماهی می گرفتیم تا برای فردا غذا درست کند. ساحل دریا بسیار تمیز بود و خانواده ها در کنار هم بر روی ساحل شنی دراز می کشیدند و یا در آب به همراه کودکانشان شنا می کردند. من کارم این بود که به پلاژها و یا خانواده هایی که در کنار ساحل خیمه زده بودند مراجعه می کردم و سفارش غذا از آنها می گرفتم و سپس غذاهای آماده شده را برایشان می بردم. توریست های خارجی و مخصوصا امریکایی ها هم در میان آنها خیلی زیاد بودند و ما حتی در آن زمان دلار هم از آنها قبول می کردیم. بیشتر از همه تخم مرغ نیمرو و یا ماهی سرخ شده سفارش می دادند و جالب اینجا است که رودخانه ای که در آن منطقه به دریا می ریخت و دکه فامیل ما در کنار آن بود آنقدر ماهی داشت که او اصلا از بازار ماهی نمی خرید و هر شب به اندازه فروش فردای خودش ماهی صید می کرد و تخم مرغ و تخم اردک و غاز را هم که در منوی غذای او بود هر روز صبح از حیاط خانه خودشان جمع می کرد. آب رودخانه و دریا در آن زمان بسیار تمیز بود و ماهی های زیادی در آن وجود داشت ولی الآن وضعیت شمال ایران به گونه ای است که برای ماهیگیری باید کیلومترها با لنج به عمق دریا بروید زیرا آب رودخانه و دریا به قدری آلوده و شیمیایی است که کمتر ماهی می تواند در آن تا سن بلوغ زنده بماند.

اینجا هم من را به یاد همان روزهای کودکی می اندازد. آب پاکیزه و تمیزی که ماهی فراوان دارد و گونه متنوع پرندگان که در اطراف آن می چرخند و درختان سبز و سرحال و هوای پاکیزه و پر از اکسیژن و محیطی تمیز و خالی از زباله های صنعتی و شهری همان جایی است که یک انسان لیاقت و استحقاق زندگی کردن در آن را دارد. به نظر من نسل بزرگسال کنونی ما نسل بسیار بی عرضه ای بودند که نتوانستد قدر امکانات خودشان را بدانند و لگد به بخت و اقبال همه ما زدند. نسل ما که افلیج و توسری خور شد و هیچ وقت هم هیچ بخاری از آن ساطع نشد و بیشترین افتخارمان این بود که خرمان می کردند و ما را می انداختند روی میدان مین و یا می گفتند آفرین اگر دیدی تانک دارد می آید آن ضامن را بکش که تانک را بترکانی و خودت هم زودتر به بهشت بروی و تازه اسم ما را هم می گذاشتند فهمیده در حالی که بسیار نفهم بودیم. ولی نسل جوان تر ما کمی بخارشان بیشتر است و مثل ما ترسو و محافظه کار و یا خرفت بار نیامده اند. آنها جسورانه حرفشان را می زنند و می دانند که از زندگی چه می خواهند ولی متاسفانه الآن زورشان به هیچ چیزی نمی رسد و مجبور هستند که فقط با شرایط مدارا کنند. ولی اگر آنها هم نتوانند لااقل شرایط زیست محیطی کشورمان را از این وضع بحران در بیاورند و این روند به همین صورت ادامه پیدا کند دیگر باید فاتحه کشوری به نام ایران را خواند چون واقعا تبدیل می شود به یک زباله دانی بزرگی که هیچ شرایطی را برای بقای یک موجود زنده در خود نخواهد داشت. عزیزان من ممکن است سیاست و یا اقتصاد ما یک زمانی درست شود ولی حتی اگر بهترین دولت دنیا را هم داشته باشیم دیگر برگرداندن طبیعت به روزهای قبل اگر ناممکن نباشد لاقل به چند صد سال زمان نیاز دارد.


۱۷ نظر:

  1. بحث راجع به طبیعت بود من یاد دریاچه ارومیه افتادم
    گفتم یاد شما هم بیاندازم

    سمق درختان = صمغ درختان؟؟

    پاسخحذف
  2. واقعا واقعا كه آقا سخن از زبان ما مي گويي...چقدر دردناكه ديدن بريده شدن درختهاي چند ده ساله به بهانه هاي مختلف خشك شدن درياچه ها كشته شدن وحشيانه حيوانها ...ممتاسفانه ما با سرعت نور در حال سقوط داخل لجن هستيم...

    پاسخحذف
  3. صمغ را اصلاح کردم. سپاس

    پاسخحذف
  4. ﺑﻪ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎ:
    ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﻡ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
    ﺑﻪ ﺍﺭﺵ ﺟﺎﻥ:
    ﺍﻗﺎ ﮐﻞ ﺍﺭﺷﯿﻮ ﻭﺑﻠﺎﮔﺖ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺟﺎﺕ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﻫﻨﻢ ﺍﺳﻔﺎﻟﺖ ﺷﺪ
    ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ
    ﻗﻠﻢ ﺑﺎﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ
    ﻣﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺣﺎﻟﺎ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ
    ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺘﯽ
    ﻧﺎﺗﺎﺷﺎ ﮔﺎﺩﻭﯾﻦ ﻫﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯿﺖ ﻣﯿﺸﻪ
    ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﯿﺴﺖ...

    ﻋﻘﺪﻩ ﺷﺪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﻭ ﺑﺪﯼ

    ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ
    ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﻪ ﺣﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻮ ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯾﺖ ﺑﮕﻮ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﮔﻪ ﺷﺪ
    ﺯﺑﻮﻥ ﻋﺒﺮﯼ ﺑﻠﺪﯼ ؟
    ﺭﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﯾﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺸﻪ ؟ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ
    ﻣﺜﻠﺎ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﻧﻮﻋﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﻨﻢ ﯾﻬﻮﺩ ﻫﺴﺘﺶ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﺎ ﺳﻨﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ؟

    ﻣﻦ ﻫﻤﯽ ﺑﺮﻓﺘﯽ
    ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺟﺪ ﻭ ﺍﺑﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﯼ نفتیت

    شایان

    پاسخحذف
  5. منم وقتی می خواستم وارد سایت مهاجرسرا بشم با این هشدار روبرو شدم:

    Warning - visiting this web site may harm your computer!

    در نتیجه بی خیال دخول به مهاجرسرا شدم!

    پاسخحذف
  6. سلام


    '' دیگر کسی به عشق نیندیشید

    '' دیگر کسی به فتح نیندیشید

    '' و هیچکس

    '' دیگر به هیچ چیز نیندیشید ....



    :)

    پاسخحذف
  7. ﺑﻪ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎ:
    ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﻡ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
    ﺑﻪ ﺍﺭﺵ ﺟﺎﻥ:
    ﺍﻗﺎ ﮐﻞ ﺍﺭﺷﯿﻮ ﻭﺑﻠﺎﮔﺖ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺟﺎﺕ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﻫﻨﻢ ﺍﺳﻔﺎﻟﺖ ﺷﺪ
    ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ
    ﻗﻠﻢ ﺑﺎﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ
    ﻣﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺣﺎﻟﺎ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ
    ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺘﯽ
    ﻧﺎﺗﺎﺷﺎ ﮔﺎﺩﻭﯾﻦ ﻫﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯿﺖ ﻣﯿﺸﻪ
    ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﯿﺴﺖ...

    ﻋﻘﺪﻩ ﺷﺪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﻭ ﺑﺪﯼ

    ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ
    ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﻪ ﺣﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻮ ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯾﺖ ﺑﮕﻮ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﮔﻪ ﺷﺪ
    ﺯﺑﻮﻥ ﻋﺒﺮﯼ ﺑﻠﺪﯼ ؟
    ﺭﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﯾﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺸﻪ ؟ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ
    ﻣﺜﻠﺎ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﻧﻮﻋﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﻨﻢ ﯾﻬﻮﺩ ﻫﺴﺘﺶ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﺎ ﺳﻨﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ؟

    ﻣﻦ ﻫﻤﯽ ﺑﺮﻓﺘﯽ
    ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺟﺪ ﻭ ﺍﺑﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﯼ نفتیت

    پاسخحذف
  8. ﺭﺍﺳﺘﯽ
    ﺍﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻐﻠﺘﻪ ﻧﮑﻦ
    ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻩ
    ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﭻ

    پاسخحذف
  9. گازهای گلخانه ای ، گرم شدن زمین ، نقش دولت آمریکا ، پیمان کیوتو و ...

    پاسخحذف
  10. من هم چند روزی هست که نمیتونم به سایت مهاجرسرا برم، هم فایرفاکس و هم کروم جلومو میگیرند

    پاسخحذف
  11. ﮐﺎﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎﺳﺖ !!!!

    پاسخحذف
  12. ﮐﻮﻥ ﮔﺸﺎﺩﻭ ﭘﺴﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﻧﺬﺍﺷﺘﻦ ﻣﺎﯾﻪ ﺍﻟﺘﻔﺎﻁ (!) نشاط

    پاسخحذف
  13. امروز روز انتخاب شوراي دانش آموزي بود .يكي از محصلين بين بقيه سانديس پخش مي كرد تا راي بياره!
    براي معلمها هم آورده بود!
    راستي اگر تونستي يه پست در مورد مدارس اونجا بده!گچو تخته استفاده مي كنن يا آيپد يا ...؟
    يك معلم كون گشاد و بي چاك و دهن:)

    پاسخحذف
  14. ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﻢ
    ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮐﻮﻥ ﻟﻖ ﻭ ﭼﻠﻤﻦ ﻭ ﮐﺴﺨﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻮﻥ ﮔﺸﺎﺩ
    ﺍﻟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺭﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﮑﺎﺭﻩ
    ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﯾﻪ ﮐﺎﻣﻨﺘﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ......

    پاسخحذف
  15. لطفا اعصاب خودت را خورد نکن
    به نظر من حق داری بقیه عمرت را فقط حال کنی
    مگر ادم چقدر عمر می کند
    بیشتر به فکر خودت باش
    احمد(ایران)

    پاسخحذف
  16. خیلی وقت می خوام این رو بنویسم. از وقتی ایران بودم، نوشته هات رو می خوندم و حالا این گوشه دنیا تک و تنها باز هم همیشه می خونم. اون موقع(اوایل)اگه می گفتی می خوای تعطیل کنی می گفتم چه حیف، خوب می نوشت، خوب تعریف می کرد. الان اگه بگی دیگه مطلب ندارم برا گفتن و می خوای بری، دلم برات تنگ میشه ... می گم اون دوستم که تو آمریکا بود رفت بدون هیچ خبری ...

    پاسخحذف
  17. در خوزستان درخت کنار ( با ک ضمه) که نام دیگر آن درخت سدر است زیاد وجود داره و درخت انبوهی هم هست و میوه خوبی هم داره. در خوزستان یک باور عمومی هست و البته از نظر من خرافاته که اگر کسی این درخت را ببره به هزار مصیبت گرفتار میشه، و به همین خاطر اگر این درخت در بدترین مسیرها هم واقع شده باشه و مزاحم رفت و آمد باشه باز هم کسی جرات نمیکنه اونو ببره و همین اعتقاد هم باعث حفاظت از این درخت شده. شما درست می فرمایید گاهی همین باورهای غلط باعث سودهایی هم شده است. با تقدیم احترام.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.