۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

نوشته ای نوشتم که نوشته ای نوشته باشم

از صبح سرفه می کنم و همه همکارانم مثل جذامی دیده ها از من فاصله می گیرند. هنوز اخراج نشده ام و همچنان دارم به کارم ادامه می دهم. باید در این چند روز یک پرسشنامه را پر کنم و بعد آن را به مدیر مربوطه ام بدهم تا به من امتیاز بدهد. سپس ممکن است نسبت به امتیازی که می گیرم حقوقم اضافه شود و یا اینکه برعکس با اردنگی از شرکت پرتم کنند بیرون. یک میکروسکوپ خریده ام که میکروب ها را در خانه تماشا کنم و ببینم که چه شکلی هستند و چکار می کنند. از اینترنت سفارش داده ام و چند روز دیگر به دستم می رسد. تازه متوجه شدم که میکروب ها هم برای خودشان دنیایی دارند و احتمالا آنها هم با تلسکوپ ما را تماشا می کنند و دب اصغر و اکبر ما را رصد می کنند. خوبی این میکروسکوپ این است که دیجیتال است و می شود جانوران معلق در نمونه ها را در صفحه نمایشگر دید. به هرحال هر دفعه سرم را با یک چیزی گرم می کنم تا ببینیم که بالاخره در ماه دسامبر سال دیگر دنیا تمام می شود یا خیر. البته امیدوارم که تا قبل از تمام شدن دنیا یک تحولات مفیدی در داخل ایران رخ دهد که لااقل دلم خنک شود و آرزو به دل از دنیا نروم.  فرزانه می گفت که یک مشت میکروب قرار است که تحول ایجاد کنند و من هم برای همین میکروسکوپ خریدم که ببینم آیا دارند تحول ایجاد می کنند یا خیر.  راستی می خواستم در مورد ناتاشا گادوین حرف بزنم ولی متاسفانه یک درصد رای مثبت کم آوردیم. می دانید که طبق استانداردهای جهانی رای گیری حتما باید بیش از شصت و چهار درصد رای مثبت داشته باشد تا لایحه تصویب شود در حالی که در رای گیری این وبلاگ فقط شصت و سه درصد رای مثبت وجود دارد و یک درصد کم آوردیم. چقدر حیف شد چون من تازه می خواستم بگویم که ناتاشا گادوین کیست و چه کاره است ولی چه کنم که قانونمند هستم و نمی توانم از قوانین و استانداردهای بین المللی چشم پوشی کنم! 

یکشنبه گذشته فوتبال امریکایی نگاه کردم و تازه دارم قوانین آن را یاد می گیرم. یک چیزی است مابین وسطی و زوو و فوتبال خودمان. قانون اصلی آن هم این است که یک نفر باید توپ را بگیرد و تا آخر زمین که گل طرف مقابل است بدود. بقیه هم باید با هر کلکی که شده به دست و پا و کمرش آویزان شوند و او را به زمین بیفکنند تا نتواند خودش را به آن نقطه برساند. به هر تیم چهار بار فرصت داده می شود که ده یارد جلو برود و اگر نتوانست توپ را می گیرند و به طرف مقابل می دهند. اگر هم یار مقابل در هوا توپ را بل بگیرد بازی به نفع آنها عوض می شود. در فوتبال امریکایی هول دادن و پریدن بر سر و کول یکدیگر به سبک برره ای آزاد است ولی اگر کسی بخواهد گردن کسی را بشکند و یا دست به چشم و چال دیگری بزند داورها خطا می گیرند. جالب اینجا است که داورها به جای سوت یک دستمال های زردی دارند که آن را روی زمین می اندازند و این مثل سوت خطا در فوتبال خودمان است. اگر بازیکنان به آن دستمال زرد توجه نکنند کلاه خودش را هم در می آورد و به زمین می اندازد. حالا اگر باز هم توجه نکنند آیا کار به پیراهن و شلوار و جاهای باریک می کشد یا خیر را دیگر خدا می داند. مربی ها هم یک دستمال قرمز در تنبان خود دارند که اگر اعتراض داشته باشند آن دستمال لنگ مانند را به زمین می اندازند و داورها به سراغش می روند تا اعتراض او را بشنوند. معمولا وقتی که یک نفر زمین می خورد همه روی او می پرند تا نتواند تکان بخورد و داور بیاید و ببیند که وضعیت توپ در دستان او چگونه است. معمولا هیکل نفرانی که دفاع می کنند مثل کرگدن است و وظیفه آنها فقط این است که خودشان را بر روی مهاجم نگون بخت پرت کنند و او را از پای در آورند. راستی من تازه فهمیدم که اسپرم کرگدن از همه موجودات دیگر به انسان نزدیک تر است و برای همین از هورمون آن برای بهبود روابط دیپلماتیک آقایان استفاده می کنند. حالا راست و دروغش را دیگر نمی دانم ولی شنیده ام که شاخ کرگدن هم حاوی مقادیر زیادی هورمون آقایانه است که معجزه می کند و دیگر بمب هم نمی تواند آن را کج کند!


من یک نوع بازی با ورق بلد هستم که می توانم توسط آن خلایق را سر کار بگذارم. این بازی به این صورت است که شما از میان ورق ها یکی را انتخاب می کنید و آن را می بینید. سپس آن را روی میز می گذارید و من بدون اینکه به آن دست بزنم و یا ببینم آن را مغناطیسی می کنم. سپس شما ورق را بر می دارید و آن را هر کجایی که خواستید می گذارید و دسته ورق ها را خوب به هم می زنید. بعد من دسته ورق را از شما می گیرم و دانه به دانه دستم را با فاصله از پشت ورق ها رد می کنم تا ببینم کدام یک از آنها نیروی مغناطیسی دست من را بر می گرداند. سپس آن ورق را پیدا می کنم و قربانی با کمال تعجب همان ورق انتخاب شده خود را می بیند و دهانش از تعجب باز می ماند و هاج و واج به من وا می نگرد. سپس از من تقاضا می کند که دوباره انجام دهم و من هم دوباره آن عمل شنیع را انجام می دهم. دفعه بعد به لای آستین و به بر زدن ورق ها توجه می کند ولی چیز مشکوکی پیدا نمی کند و دوباره وقتی که برگ خودش را دید مخش سوت می کشد. سپس التماس می کند که کلک آن را بگوبم و من هم قبول می کنم. ولی در واقع سر کارش می گذارم و ذهنش را به سمتی می برم که من برگ ها را می شمرم و وانمود می کنم که این کار خیلی ساده است. او سعی می کند که کار من را تکرار کند ولی خودش هم می داند که بی معنی است چون خود او هم ورق ها را هم زده است و با منطقش جور در نمی آید که بشود با شمارش آن را پیدا کرد. پس از اینکه نا امید شد کمی در مورد ماوراء الطبیعه چرت و پرت می گویم که مثلا روح نگهبان به من کمک می کند تا ورقی را که او دیده است پیدا کنم و یا اینکه من می توانم هر ورقی را به آن چیزی که او دیده است تبدیل کنم. جمعه گذشته چند تا از دخترهای شرکتمان را به این شیوه سرگرم کردم و دست آخر هم قول دادم که یک روز آنها را به خانه ام دعوت کنم و کلک این بازی را به آنها یاد دهم. بهرحال این هم یک نوع شیوه اغفال است!


شیرینی های امریکا برای ما جماعت ایرانی بیش از حد شیرین است. وقتی که به ویترین های رنگارنگ آنها نگاه می کنید دلتان آب می شود و هوس می کنید که یک گازی به یکی از آنها بزنید. سپس قشنگ ترین آنها را انتخاب می کنید و پول آن را نیز به صاحب آن می پردازید. ولی چشمتان روز بد نبیند. وقتی که اولین گاز را به آن می زنید انگار که یک نفر به تمام احساسات درونی شما خرابکاری کرده باشد. مثل این است که کمی آرد و شکلات را در یک ظرف بزرگ شکر ریخته باشند و تازه بعضی وقت ها هم نمک فراوان به آن اضافه می کنند. یعنی نه تنها خیلی شیرین است بلکه شور هم می شود و در آن حالت فقط قیافه ما در حالی که اولین لقمه آن را در دهان خود بالا و پایین می بریم دیدن دارد. وقتی که به امریکا بیایید به مرور زمان یاد می گیرید که هر چیزی که می بینید و ظاهرش قشنگ است را نباید خرید چون ممکن است به ذائقه ما جور در نیاید. البته طبع آدم هم پس از ورود به امریکا تغییر می کند و من الآن غذاهایی را که در بدو ورود متحولم می کرد را خیلی دوست می دارم. بعضی از آنها را هنوز هم دوست ندارم مثلا در سالاد غذاهای ویتنامی یک سبزی وجود دارد که همان خزه لجنی خودمان است. هر کاری که کردم نتوانستم با لزجی آن در دهانم و البته قیافه آن کنار بیایم. ولی ممکن است چند سال دیگر همان را هم بخورم. خوردن خرچنگ و قورباغه و صدف و جانوارن و کرم های دریایی که دیگر عادی است و همه می خورند و من هم می خورم. البته ناگفته نماند که وقتی شما قبل از غذا آبجو و یا هر زهرماری دیگری بنوشید دیگر هر چه را که به خوردتان بدهند با لذت می خورید و حالیتان هم نمی شود که چه خورده اید و کلی هم تعریف آن را می کنید.


آخ دیرم شد. باید بروم به یک جلسه مهم! 



۲۳ نظر:

  1. اوللللللللللللللللللل
    برای اولین بار اوللللللللل

    پاسخحذف
  2. آرش خان واقعا موضوع متن را یه جا انتخاب کرده اید. آخه این چرت و پرتها چیه؟ باز سوژه پیدا نکردید؟
    اصلا هم نمیخواد بگی ناتاشا کیه. فکر کردی تو خماری می مونیم؟ ولی خیلی بدی.......

    پاسخحذف
  3. سلام

    خوش به حال میکروب ها ،چه عالمی دارن ...

    :)

    پاسخحذف
  4. اي متقلب. تو گفتي وقت داشته باشي در مورد natashagodwin مينويسي و نظرسنجي براي سرگرميه.

    پاسخحذف
  5. آرش جون اشتباه كردي.
    راي مثبت natashagodwin ميشه مجموع گزينه‌ي 1 و 2.
    درصد گزينه‌ي 1 =56%
    درصد گزينه‌ي 2= 2%

    56% + 2% = 58 %

    بنا به قانون خودت ، الان بايد بگي natashagodwin چيه.

    پاسخحذف
  6. وای من اگه یک میکروسکوپ بخرم و موجودات ذره بینی رو با چشم ببینم دیگه باید با زندگی رسما خداحافظی کنم . با این هوای لس انجلس که مستعد پرورش هر نوع جک و جانوریست و آدم به زندگی مسالمت آمیز با انواع حشرات به خصوص عنکبوتها خو میگیره، من همیشه فکر میکنم که در رختخوابم پر از جک و جانورست و گاهی از فرط این فکر تمام بدنم شروع به خارش میکند حتی چند باری هم کابوسش را دیده ام که از چهار جهت مورد حملۀ عنکبوت و مارمولک و قورباغه و جیرجیرک قرار گرفته ام . حالا فکرش را بکن ابن موجودات ذره بینی را با چشم ببینم ، و تصوراتم به واقعیت تبدیل شود مگه دیگه برای من زندگی میمونه؟ باید از شب تا صبح مثل خرس که خودش رو میکشه به درخت برای علامت گذاری من هم رو درو دیوار رختخواب خودم را بکشم و بخارونم.
    راستی امروز تو اخبار میگفت در یک کاندو مارمولکی به بزرگی 5 فوت پیدا شده !!!

    پاسخحذف
  7. خیلی قشنگ و روان و صمیمی می نویسید من از تمام نوشته هاتون لذت می برم لطفا همیشه بنویسید هر موضوعی که داشته باشه مهم نیست نثر خیلی قشنگی دارید.

    پاسخحذف
  8. تا حالا 61 درصد!

    پاسخحذف
  9. نه خداییش این فوتبال آمریکاییش جالب بود ! نه واقعاً جالب بود برای من که معما بود این چجور بازی ای بوده که من سر در نمی آوردم ازش !!! خوب شد گفتی
    در مورد خرچنگ و قورباغه و اینا من اصلاً حالم بهم می خوره نگاشون بکنم چه برسه به اینکه بخورمشون !!! تو چجوری می خوری آرش آخه ؟!

    پاسخحذف
  10. سلام
    یه دفعه گفتی یه کره زمین خریدی که مغناطیسی بود یا یه چیزی تو همین مایه ها....
    می شه لطف کنی و برام آدرس اینترنتی اون فروشگاه رو بفرستی؟
    ممنون

    پاسخحذف
  11. درود
    اقا ارش من چند روز پیش اومدم امریکا . سن خوزه هستم می تونی برای پیذا کردن کار کمکم کنی .؟
    m.atravel@yahoo.com ای دی و ایمیل منه . امیر

    پاسخحذف
  12. این پست دقیقا نشون میده که چقدر طرز فکرت موجی هست و وقتی تو با اون ادمای خطی کار میکنی هیچوقت اخراج نمیشی
    راستی گور بابای این ناتاشا((جکسون))

    پاسخحذف
  13. ar
    اين دمكراسي تو مارو كشته!

    پاسخحذف
  14. كل پستت يه طرف اين كلك كه به مردم بد بخت ميزني يه كنار

    اگه يه نفر چنين كاري رو بكنه من ديگه خيلي سخت بهش اعتماد مي كنم چون فكر مي كنم دائم تو كار كلك سوار كردنه و گول زدنه

    حالا خدائيش مخ چند نفر رو همينجوري زدي؟

    تو كه ماشالا با اين هوشت بايد خيلي خوب رو مخ آدما بريو و كيس پيدا كني من در تعجب موندم بخدا

    ما خل و چليم مث ساده ها همه چي رو ميگيم طرف از اول ميزنه به چاك نه كلاس گذاشتن نه چيزي

    شاغلام

    پاسخحذف
  15. ضائقه يا ذائقه؟

    پاسخحذف
  16. ذائقه درست است. من با ضایعه قاطی کردم. سپاس از تذکر شما

    پاسخحذف
  17. آرش جان موضوع پیدا نکردی همینجوری بنویس لااقل یه خبری ازت داشته باشیم.

    پاسخحذف
  18. من به شما یک تشکر حسابی بدهکارم.......این فوتال آمریکایی بدجور همیشه ذهن منو درگیر می کرد....که این مردهای گنده با این هیکل های نتراشیده دارن چی کار می کنن!!!!
    دست شما درد نکنه باز این حقه ورق بازی رو به هم وطنات لو دادی.....
    ای میل چند تا از اون همکاراتونو بدین......ببینیم چند این حقه ها رو خریدارن
    ....
    خوشحالم باهاتون آشنا شدم.....

    پاسخحذف
  19. سلام آرش جان
    محسن هستم اگه یادت باشه...
    دنبال کارای مهاجرتم بودم سری میزدم بت و همه پستاتو دنبال میکردم ... ولی زیاد نظر نمیزارم چون نظراتمم همیشه بین سیل نظرات وبلاگت گمه و اینکه زیاد سازنده نیست ...
    آقا اون بازیه همونیه که بعضی ورق هارو به یه فرم بالا و پایین میزاری و طرف میگیره بعد برعکسش میکنی میفهمی نه ؟!!! حال کردی بلد بودم ... بعضی ورق ها مثل خشت نمیشه ولی دل و گیشنیزو پیک میشه...

    خیلی دوست داریم آرش جان ... یه خونه تو فلوریدا دارم میگیرم و تابعیت 3 ساله ... از طریق خود سفارت ترکیه اقدام کردم ...

    فعلا

    پاسخحذف
  20. آخ با این فوتبال آمریکایی منو بردی به دوران بچگی.
    این بازی به یک رسم فامیلی تبدیل شده بود. روزهای جمعه همه فک و فامیل توی پارک جمع میشدیم و از بزرگ و کوچیک بازی میکردیم. تو اون سالهایی که مردم فقط منتظر بودن یه بمب از آسمون بخوره تو سرشون دیدن یک ایل مشنگ که از پیر و جون واسه خاطر یه توپ رو سر و کول همدیگه میریختن کلی مایه خنده مردم بود.

    پاسخحذف
  21. خیلی رذلی آرش!

    چه در مورد ناتاشا گادوین و چه در مورد کلکی که با ورق پاسور میزنی! فکر کردی ما هم مثل دخترکای همکارت هستیم که می خواهی ما رو هم اغفال کنی؟
    تو بدون دست زدن و حتی نگاه کردن به ورق می تونی مغناطیسش کنی؟!!!! به دندون لق دروغگو!

    ولی چیکار کنم که دوستت دارم!

    پاسخحذف
  22. کلکش اینطوری نیست که دسته ورق های خودت رو برعکس میگیری (البته بجز اونی که روبروی طرفه مقابله) تا وقتی که اون ورقشو داخل دسته ورقا گذاشت معلوم بشه؟

    پاسخحذف
  23. اگه با من بازی میکردی همیشه می باختی

    اینم کارتت نه این نبود بابا همین نه این نبود یکی دیگه بود حالا تا صبح تو بگو من بگو

    فیتبال آمریکایی شد کوشتی آخه

    natasha goodwin درست نه natasha godwin بالام جان

    در ضمن سرفه نکن میگن ایدز گرفتی یادم یک از دوستام عین تو سلفه میکرد مرد البته از تصادف

    خارج از شوخی با اینکه بیمار بودی بازم نوشتی این خودش جای تقدیر داره امیدوارم زودتر خوب شی

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.