۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

مهاجرت به امریکا و هدف از زندگی

چند وقتی است که می خواهم در مورد یک مسئله با شما صحبت کنم ولی فرصت آن پیش نیامده بود. شاید الآن که حدود نیم ساعت وقت دارم زمان مناسبی برای این کار باشد. این مسئله به نوعی با مهاجرت هم ارتباط دارد و معمولا کسانی که مهاجرت می کنند و یا قصد مهاجرت دارند در ذهن خودشان با این مسئله کلنجار می روند و آن را به چالش می کشند. دوستانی که جوان تر هستند و یا در سنین نوجوانی به سر می برند نیز گهگاهی با این مسئله دست و پنجه نرم می کنند و معمولا نتیجه افکارشان را فقط به صورت یک سوال ساده مطرح کنند. این سوال ساده این است که هدف ما از زندگی چیست و اصلا برای چه زندگی می کنیم؟ بسیاری از تازه مهاجران نیز پس از مدتی امورات خودشان را دوباره بررسی می کنند و متوجه می شوند که در قبال بدست آوردن امکانات جدیدی که مهاجرت در اختیارشان گذاشته است چیزهای دیگری مثل نزدیکی به اقوام و دوستان قدیمی خود را از دست داده اند . سپس آنها سعی می کنند که دست آوردهای خود را با از دست داده های خود بسنجند و ببینند که آیا ارزش کافی دارد یا خیر. ولی برای این کار نیاز دارند که مقیاس خود را برای سنجیدن ارزش مهاجرت مشخص کنند و این مقیاس چیزی نیست جز هدف آنها از زندگی کردن.

قبل از این که این مسئله را با یکدیگر بررسی کنیم اجازه دهید که یک نکته را مشخص کنم و آن نکته این است که نباید بررسی فلسفه وجودی و باورهای مربوط به آن را با پوچی حاصل از افسردگی روانی قاطی کرد. از دست دادن انگیزه زندگی و تمایل به خودکشی یکی از عوامل افسردگی است که باید با دارو و روان درمانی توسط یک پزشک معالجه شود و رابطه مستقیمی به جهان بینی فرد مورد نظر ندارد زیرا انگیزه زندگی یک فرآیند فیزیکی و حیاتی است که در تمام موجودات زنده وجود دارد. یک کرم خاکی برای ادامه بقای خود نیازی به جهان بینی و فلسفه ندارد زیرا انگیزه زندگی در وجود او نهادینه شده است. بنابراین اگر به هر علتی یک فرد احساس پوچی کند و یا اینکه انگیزه لازم را برای زندگی نداشته باشد بهتر است که با یک پزشک خوب مشورت کنید تا اگر دچار افسردگی شده است آن را درمان کنند. از طرف دیگر نیز شرایط سخت مهاجرت و تحولات درونی یک فرد مهاجر شرایط مساعدی را برای بروز بیماری افسردگی به وجود می آورد و اگر مهاجران عزیز آن را نادیده و یا دست کم بگیرند ممکن است که هرگز نتوانند به شرایط عادی زندگی بازگردند و از زندگی خود لذت ببرند. معمولا این دسته از مهاجران به علت عدم رضایت و لذت از زندگی همواره به فکر بازگشت به وطن هستند و وقتی که به وطن بر می گردند شرایط آنجا را مطلوب نمی بینند و دوباره به فکر بازگشتن به امریکا هستند و وقتی که بازگشتند دوباره دلشان برای وطن تنگ می شود و این حلقه تا ابد ادامه پیدا می کند مگر اینکه آنها مورد درمان پزشکی قرار بگیرند.

ولی اگر انگیزه زندگی در انسان پای برجا باشد سوال کردن در مورد زندگی و بررسی اهداف شخصی می تواند بسیار مفید و کارساز باشد و هر کسی به تناسب علایق شخصی و توانایی های خود می تواند هدف های زندگی خود را مشخص کرده و برای آنها برنامه ریزی کند. اگر به عنوان مثال هدف اصلی شما از زندگی این است که بیخ ریش پدر و مادر خود بمانید و در کنار آنها زندگی کنید و از بودن در کنار آنها لذت ببرید طبیعی است که دیگر نمی توانید به فکر مهاجرت باشید زیرا شما نمی توانید به هر کجایی که می روید پدر و مادر و دیگر بستگان خود را به دنبال خودتان بکشانید و بسیار آسان تر این است که شما در کنار آنها بمانید. یا اگر هدف شما از زندگی این است که به صنعت و حرفه پدرتان بپردازید و یا به کسب او ادامه دهید طبیعی است که مهاجرت در برنامه زندگی شما کمرنگ می شود و اگر به این کار اقدام کنید ممکن است که دچار مشکلات جدی شوید. پس به نظر من قبل از اینکه کسی به فکر مهاجرت بیفتد باید اهداف واقعی خودش را در زندگی پیدا کند. هدف های واقعی بسیار ساده هستند و نباید اجازه داد که هدف های کلیشه ای و دهن پر کن شما را گمراه کنند. مثلا اهداف مدنی و اجتماعی بسیار ارزشمند هستند ولی ممکن است که هدف اولیه و شخصی شما نباشد و اگر بر آن پایه مهاجرت کنید تازه پس از مهاجرت پی به اشتباه خود ببرید و دریابید که مثلا دوری از عمه برای شما از هر گونه فرآیند سیاسی و اجتماعی پر رنگ تر و تحمل آن برای شما بسیار دشوار بوده است.

هدف از زندگی چیزی است که ما به نسبت توانایی های خودمان مشخص می کنیم و معمولا طوری تنظیم می شود که ما در مجموع از زندگی خودمان لذت بیشتری ببریم و درد و رنج کمتری را تحمل کنیم. هدف از زندگی با چرا ها و علت ها سنخیت چندانی ندارد و این سوال که چرا ما زندگی می کنیم و یا علت زنده بودن ما چیست از بیخ و بن مورد دارد و حتی می تواند که نشانه هایی از افسرگی روانی باشد. اگر کسی از من بپرسد که چرا زندگی می کنی خیلی ساده می گویم که زندگی می کنم که زندگی کرده باشم و یا اینکه می گویم زندگی می کنم چون از زندگی لذت می برم. لذت بردن از زندگی مثل غذا خوردن و آشامیدن آب است و برای انجام دادن این کارها ما هیچ نیازی به دانستن علت آنها نداریم. برای یک انسان هدف از مهاجرت نیز می تواند بسیار ساده باشد. این هدف این است که مثلا من برای زندگی کردن درد و رنج و سختی کمتری را تحمل کنم و  لذت بیشتری ببرم. من تاکنون به این هدف خود رسیده ام و لذت بیشتری از زندگی خود می برم ولی اگر زمانی درد و رنج زندگی در امریکا بیشتر از لذت آن شود ممکن است که دوباره به این فکر بیفتم که چگونه می توانم شرایط زندگی را بهبود بخشم. البته شرایط اجتماعی و سیاسی یک جامعه هم در نهایت به درد و رنج و یا لذت یک فرد ختم می شود و مثلا اگر یک روز که از خانه بیرون می رویم یک باطوم به مغزمان بخورد و یا به ما بگویند که اجازه ندارید در پیتزا فروشی آبجو بخورید و یا اگر ببینیم که شرایط اقتصادی بستگانمان وخیم است بر رنج هایمان اضافه می شود و از لذایذ زندگی ما می کاهد و چون ممکن است که مجموع فامیل و خانواده و دوستان ما نتوانند این رنج پدید آمده در ما را از بین ببرند, از آن لحظه انگیزه مهاجرت در ما شکل می گیرد. این انگیزه به این معنی است که ما حاضر می شویم ارتباط با تمام فک و فامیل و دوستان خودمان را به خاطر یک لیوان آبجو در پیتزا فروشی و یا پوشیدن شلوار کوتاه در خیابان  و یا آزادانه حرف زدن در مورد باورهایمان از دست بدهم. یک فرد مهاجر همیشه باید آگاه باشد که چه چیزهایی را قرار است که در قبال به دست آوردن چه چیزهایی بفروشد و قبل از این که اقدام به مهاجرت کند ارزش هر کدام از آنها را با مقیاس اهداف خود در زندگی بسنجد.

این گفتگو نیمه کاره ماند و من باید بروم ولی شما می توانید با نظرات خود آن را کامل کنید.

۱۷ نظر:

  1. 2وم شدم.آرش جان کارت درست بید.

    پاسخحذف
  2. مقایسه انسان با کرم خاکی آن هم از لحاظ انگیزه زندگی ، احساسات و سلامت روان حیرت آور است! روانپزشکان و روانشناسان هم هیچ انسانی را بخاطر داشتن احساسات طبیعی انسانی بیمار به شمار نمی آورند. اتفاقا اگر فردی فاقد آن احساسات بود باید به یک روانپزشک یا روانکاو مراجعه نماید تا علت آن ریشه یابی گردد و بر حسب نوع بیماری ، درمان لازم صورت پذیرد.

    پاسخحذف
  3. 1-آخ جون پست جدید :))
    2-آرش پست قبلیت خیلی جالب بود. باورت میشه من همه 413 تا کامنت رو خوندم؟ اگه نویسنده یا روانشناس بودم میتونستم از این کامنتا یک کتاب روانشناسی قوم ایرانی بنویسم.یک آمار گیری فوق العاده بود!
    3- در مورد این پست باید بگم که هر کسی بعد از اینکه دلیل واقعی زندگیش رو برای موندن یا رفتن پیدا کرد بهتره که روی کاغذ بنویسه و همه جای خونه اش بچسبونه. چون ما ایرانیا کم حافظه ایم و بعد از مدتی یادمون میره که چرا موندیم و یا چرا رفتیم و هی شروع میکنیم غر زدن.
    یا از صب تا شب با خودمون میگیم: اینم مملکته ما داریم
    . یا شروع میکنیم دوبیتی و چند بیتی نامه در وصف هوای وطن و در مذمت غربت و فراق یار.
    که در هر دو حالت به آدم احساس شکوفه دست میده.
    4- دلایلی نظیر : گرفتن پاسپورت - خوردن مشروب - رفتن پاپ - نداشتن حجاب - پز دادن - همه رفتن ما هم بریم- دلار پارو کردن - دختر بازی - تقلید - مهم شدن - به تنهایی دلایل کافی برای مهاجرت نیستن. و بعد از مهاجرت شما مجبورین دوباره از نو بشینید و بررسی کنید که چرا جلای وطن کردین و اینهمه سختی رو بخاطر چی دارین به جون میخرین؟
    مهم اینه که هنر زندگی کردن و لذت بردن از زندگی رو در فراز و نشیب زندگی بخواین یاد بگیرین. محلش یه ظرفه ولی اصلش هنر زندگیه که باید یاد گرفت.
    (ببخشید ان کامنت خودش شد یه پست!)

    پاسخحذف
  4. سلام

    من هم میخواستم دقیقا همین رو بگم، شما طبق معمول

    پیشدستی کردین :)

    پاسخحذف
  5. حرف دلم رو زدی

    پاسخحذف
  6. فکر کنم دیروز درباره ی هدف و انگیزه تو زندگی تو کامنت ها سوال کردم که جوابم رو خیلی عالی دادی

    پاسخحذف
  7. lorecance

    سوالییه ک وقتی پرسیده میشه همه با شک و دودلی جواب بهش میدن!

    هرکسی برای خودش اهداف ای داره ک باید همین الان بررسی کنه و ببینه واقعا با اهدف ای ک ایشون در زندگی دارند مهاجرت نقطه مقابل نیست و یا اینکه جامعه آرمانی ک مد نظر ایشونه همونجایی ک میخوان برن یا باید دوباره تو اهداف زندگی و مقصد رفتنشون تجدید نظر کنن؛ ک بعضی ها هم هستن ک میگن وقتی ب اونجا رسیدیم حالا با توجه ب شرایط هدف گذاری میکنیم، ک این باعث حدر رفتن خیلی چیزا از خود اون فرد و حتی کارایی ک خود این فرد میتونست برای جامعه ای ک توش بود میشه!

    پاسخحذف
  8. tekrari bood vali mamnoon

    پاسخحذف
  9. تلاش تو ستودنيه آرش، ولي فك ميكنم تو هم اين درگيري ها رو يه گوشه از ذهنت داري اينور و اونور ميبري با خودت. كسي كه حاليشه و ميفهمه يه چيزايي رو، امكان نداره احساس مسئوليت نكنه نسبت به مجموعه آفرينش،‌ حالا هرچي هم بخواد خودشو بزنه به كوچه علي چپ و به بيخيالي طي كنه!
    انصافن يخورده كه با كرم فرق ميكنيم،‌ حالا قبول كه در ميل ذاتي به زندگي يكسانيم.
    روان بودن و خطي بودن تفكرت در اين نوشته ات هم مشهود بود و‌ در كل باهات موافقم

    پاسخحذف
  10. ممنون آرش جان
    به نکته جالبی اشاره کردی
    راستش اینقدر برای خروج در تلاش بودم که یادم رفته بود ممکنه دلم برای همه چیز هایی که الان دارم تنگ بشه
    یادم رفته بود مهاجرت یعنی گذاشتن و گذشتن
    برای همین دوست دارم خیلی حساب شده و مطمئن قدم بردارم
    که از هر جا نتونستم و کم آوردم ، برگردم به هر اونچه که امروز دارم
    به خانوادم
    ای کاش هزینه زندگی (برای ما) اینقدر زیاد نبود
    دوست ناشناس تو "بدون نام"

    پاسخحذف
  11. من بدون هيچ مشكل رواني از زندگي خسته‌ام. چون اين زندگي‌اي نيست كه بشه بهش گفت طبيعي. مثل كرم خاكي‌اي كه بايد تا آخر عمرش تو يه ظرف شيشه‌اي بمونه و توي خاك نباشه. احتمالا اون كرم خاكي هم ديگه تمايلي به ادامه‌ي زندگي نشان نده.

    پاسخحذف
  12. بعد مدتها اومدم یک سری به دوست خوبم آرش بزنم! سلام آرش خواستم بگم که من هنوز یادتم و وبلاگتو از طریق RSS دنبال می کنم.
    یک خواهشی ازت دارم اگه ممکنه برای ما از تسهیلاتی که دولت آمریکا و مخصوصاً کانادا ( این دومی مهمتره ) برای معلولین چه برای زندگی چه برای ویزا و مراحل پرونده مهاجرتی بنویس. ممنون میشم
    راستی بابت هدف از مهاجرت هم من باهات هم عقیده ام. یعنی بهتر کردن کیفیت زندگی. من خودم همینو می خوام. مشکلی هم از بابت دوری از خانواده ندارم و کارم هم اینجا موقتیه

    پاسخحذف
  13. سلام آرش جان
    من از یهودی ها سر یک جریانی دل خوشی ندارم ولی از آنجائیکه من تمام پستهایت را دانه دانه خواندم رفتار و زندگی ات برایم دوست داشتنی شده و به نظرم آدم خوبی میایی.
    من اگر یک ضرب ویزا بگیرم انشاا.. اواخر فبریه سانفرانسیسکو هستم. میخواستم بپرسم میتونم روی کمکت حساب باز کنم؟ من در آستانه 21 سالگی ام، آدم شاد و اجتماعی ایی هستم و زیاد سربارت نمیشم.
    من اصلا قصد تبعیض نداشتم امیدوارم نارحت نشده باشی
    مهدی مهدی رمز ما دوتا باشه

    پاسخحذف
  14. یک آدم شاد و اجتماعی !! با آرش !! با رمز یا مهدی ... چه شود :))

    پاسخحذف
  15. درود بر شما دوست عزیز؛
    سایت خوبی دارید.امیدوارم جیبتان پرپول و قلبتان پر خون و لبتان پر غذا و خنده باشد
    من طرح هایی برای ساخت فیلم یا لااقل نوشتن کتاب هایی خاص رمان گون و تحلیلی در خصوص دین و بشر و خصوصا در مورد وضع کنونی جوامع مسلمان دارم که حس می کنم اگر بتوانم با توجه به علم و توانایی که دارم آن را انجام دهم می توانم به ملیارد نفر کمک نکنم به نصفشان که اندکی عقل دارند کمک کنم تا بتوانند طی پروسه ای برخی مفاهیم کلیدی را فهم کنند و بتوانند با اصلاح فکری و جهان بینی تمدن درجازننده در بیابان وحش خود را تغییر دهند و طی یک پروسه فرهنگی حداقل 15 ساله بتوانند جهش های فوق العاده ای در جامعه و اخلاق و فرهنگ و حقوق بگنند.
    من پزشکی می خوانم و اطلاعات و تحلیل های قویی در خصوص مسائل درگیر به فکری مسلمانان دارم .
    1ایا توصیه می کنید که برای آن به آمریکا و شرکت های فیلم سازی و دانشگاه های هنرش و هنرمندان یا صاحب سرمایه گانش حساب کنم؟
    2آیا من نمی توانم از پس یک زندگی خیلی ساده برآیم تا هنر و کارگردانی را نیز در آنجا پی گیری نمایم و طرح خود را پیش برم؟
    3آیا برای گرفتن اقامت جهت طرحم و بودن در یک مکان آرام و آزاد دموکرات چه راهی را توصیه می کنید؟
    درود
    لطفا به میل بنده پاسخ را ارسال کنید و پیامم را عمومی نکنید.
    اگر میل تان را بدهید.بدان ارسال می کنم

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.