۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

حرف های معمولی

پروژه های جدیدی را در دست گرفته ام که ممکن است فرصت من را برای نوشتن بسیار کاهش دهد. رکود اقتصادی امریکا که سال گذشته در اوج بود کم کم دارد رفع می شود. حدود هشتاد نفر در سال گذشته در اداره ما کار خود را از دست دادند و رئیس من هم یکی از آنها بود. ولی اکنون دوباره دارند افراد زیادی را استخدام می کنند و طبیعی است که با افزایش قراردادها کار من هم به مراتب بیشتر از گذشته خواهد شد. یکی از عادت های کاری من این است که هر کاری را چندین بار کنترل می کنم و سپس آن را به نفر بعدی ارجاع می دهم بنابراین اگر کوچکترین اشتباهی در آن باشد به ندرت از چشم من دور خواهد ماند. گرچه همیشه درصدی از خطا را برای خودم محفوظ می دارم ولی تلاش من این است که آن را به صفر نزدیک تر کنم. آنطور که متوجه شده ام این بارزترین صفتی است که به خاطر آن من را مسئول بخش کرده اند اگرنه افراد باسوادتر و لایق تر از من بسیار زیاد هستند ولی به خاطر جوانی و اشتیاق زیاد در ارائه کارشان دقت کافی را قبل از تحویل کار به دیگری به خرج نمی دهند و این وسط یک نفر مچ گیر مثل من لازم است که سر بزنگاه اشتباه احتمالی را پیدا کند. خوشبختانه این کار برای من چندان دشوار نیست و در بیشتر موارد با یک نگاه می توانم بفهمم که آیا کار ایراد دارد یا خیر و اگر ایراد نداشت جزئیات آن را دقیق تر بررسی می کنم.

رابطه من و برندا هم سرد شده است و به روال معمولی کارمندی برگشته است. او با اینکه من را دوست خود می داند ولی تمایلی به برقراری ارتباط نزدیک از نوع سوم با من را ندارد. البته یک مسئله بسیار جدی در این میان وجود دارد و آن هم موقعیت شغلی است که در امریکا در اولویت اول قرار دارد. هم او و هم من به هیچ وجه نمی خواهیم که شغل خود را به خاطر برقراری رابطه احساسی از دست بدهیم. در امریکا اگر چنین رابطه ای در بین کارمندان ایجاد شود یکی از دو طرف توسط مدیریت اخراج خواهد شد. من این موضوع را فقط از زبان دیگران شنیده ام و خودم ندیده ام که چنین اتفاقی بیفتد ولی در هر صورت نمی خواهم که درستی آن را بر روی خودم آزمایش کنم. فعلا هدف من این است که یک سال دیگر نیز در اینجا دوام بیاورم تا بتوانم پاسپورت امریکایی خود را بگیرم و سپس برای زندگی خودم برنامه ریزی کنم. البته حالا که دارم خانه می خرم احتمال ماندن من در صورت مساعد بودن تمامی شرایط بیشتر است ولی در هر حال تصمیم گیری قطعی در این مورد را به بعد از سیتیزن شدن خودم موکول کرده ام. اگر مادرم هم تصمیم بگیرد که در امریکا بماند برایم بسیار خوب می شود چون از تنهایی در خواهم آمد. اگر هم به ایران برگردد به احتمال زیاد من یکی از اطاق هایم را اجاره خواهم داد که خانه سوت و کور نشود.

 این آخر هفته هم خوب بود و من به کارهای عقب افتاده ام رسیدم. کمی نظافت کردم و یک مقداری هم به دریاچه رفتم و با قایقم دور زدم. البته هوا برای این کار چندان مناسب نبود و باد شدیدی می وزید. قایق من هم مثل پر کاه بر روی موج ها بالا و پایین می رفت و آب به شدت به درون قایق و بر روی من می پاشید. البته من این وضعیت را خیلی دوست دارم چون به من احساس هیجان دست می دهد و خودم را ناخدای یک کشتی می پندارم که باید از طوفان ها بگذرد و خودش را به مقصد برساند! معمولا آب و هوای تابستان این مناطق بسیار مطبوع و خنک است ولی اگر باد بوزد شما باید با کاپشن بیرون بروید که سردتان نشود. اگر هوا خیلی گرم باشد من با مایو سوار قایقم می شوم و در جایی آن را متوقف می کنم و به درون آن می پرم. پس از اینکه مدتی شنا کردم بر روی قایقم دراز می کشم تا با نور آفتاب خشک شوم. پوست من طوری است که بجای اینکه در زیر آفتاب سیاه شوم سرخ می شوم و پس از مدتی دوباره پوستم سفید می شود. بنابراین هیچوقت نمی توانم خودم را برنزه کنم ولی دراز کشیدن در زیر نور آفتاب را اگر هوا کمی خنک باشد دوست دارم. 

مادربزرگم از چهارسال پیش تا کنون خیلی پیرتر شده است و مادرم تلفنی به من گفت که دیگر او مثل چهارسال پیش سرحال نیست و نمی تواند راه برود. می دانم که باید خیلی زود خودم را برای مرگ چندین نفر از کسانی که دوستشان دارم و نقش موثری در زندگی من داشته اند, آماده کنم. این یک بخش از فیلم زندگی من است که من هنوز نصف آن را دیده ام و هر چقدر که به بخش های پایانی آن نزدیک تر شوم این صحنه ها نیز همچون صحنه های قبلی خواهند آمد و خواهند گذشت. بودن من در امریکا و یا ایران نیز هیچ تغییری در این ماجراها ایجاد نخواهد کرد ولی این یکی از مشکلات مهاجران است که ناگهان در می یابند که عزیزانشان مرده اند بدون اینکه آنها را به اندازه کافی دیده باشند. ممکن است در زمانی که یکی از عزیزان یک مهاجر مرده است و همه ناراحت هستند آن مهاجر از همه جا بی خبر در حال خوشگذرانی در یک مهمانی است و بعدها که این خبر به گوش او می رسد دیگر کسی نیست که این خبر برایش تازگی داشته باشد و احساس تنهایی او دو چندان خواهد شد.

خوب اصولا امروز زیاد سرحال نیستم و بهتر است که بیش از این حال شما را نگیرم. ولی شاید بد نباشد که بعضی از روزهای اینچنینی را هم بنگارم تا زندگی من برای شما ملموس تر باشد.

۲۴ نظر:

  1. آرش عزیزم میفهمم کاملا حالتو این حال تمامه ما آدمای غربت نشینه منم ماه پیش مادرو تو این غربته لعنتی واسه همیشه از دست دادم فقط میتونم بگم میفهممت اما همینه رسمه زندگی سهمه ما هم همین بوده شاید

    پاسخحذف
  2. مثل همیشه عالی و معرکه

    :)

    پاسخحذف
  3. من چقدر خوشبختم که همه چی آرومه !

    اینو باید 100 بار خوند ! خداروشکر که وضع آمریکا داره بهتر میشه من چقدر بدبختم که توی ایران موندم ! :)))))

    پاسخحذف
  4. از این نوشته ات خیلیخ وشم اومد
    جالب بوددددد
    چون به من احساس هیجان دست می دهد و خودم را ناخدای یک کشتی می پندارم که باید از طوفان ها بگذرد و خودش را به مقصد برساند!

    پاسخحذف
  5. تا حالا به این موضوع فکر کردی که مراحل زندگیت جابه جا شده ! اون زمان که ایران بودی و سنت کمتر از الان بود تو یه مرد متاهل بودی و در واقع تشکیل خانواده داده بودی . مثل بقیه مردا کار میکردی ، همسرداری میکردی. اما حالا که سنت بالا بر رفته داری مثل یه پسر مجرد زندگی میکنی . تازه داری دنبال یه دوس دختر(برندا) میگردی . تو ایران خیلی از آدما اینجوری هستن مثلا یه پسر اول زن میگیره بعد یادش میافته که بره دانشکاه یا گواهی رانندگی بگیره یا مثلا پولشو پس انداز کنه که خونه بخره!! بعضی از همکارای من که همسن من یا کوچیکتر هستن یکی دوتا بچه دارن تازه فهمیدن مدرک تحصیل لازم دارن و باید برن دانشگاه ! باز خوبه که تو بچه نداری

    پاسخحذف
  6. هوم‌م‌م‌م‌م‌م...

    خوشبين باش آرش جون. شايد يه دفعه يه منبع رمانتيك و ديپلماتيك توپ كه همكارت نيست پيدا كردي. يا كلي دوستهاي باحال.
    آينده روشنه. شايد لاتاري بردي. تو آمريكا هرگونه خوش‌شانسي ممكنه.

    پاسخحذف
  7. خوبیش اینه که تصمیم ها زود گرفته می شه. منظورم اینه که اگه بدونید برای هم مناسب نیستند (حالا به هر دلیلی) زود کنار می کشن. مثل اینجا نیست که بگند حالا این که از هیچی بهتره! باشیم تا ببینیم چی می شه!

    پاسخحذف
  8. ما آرش رو در همه وضعیت ها دوست داریم ، همش نمی شه که ما رو بخندونی!

    پاسخحذف
  9. چقدر پستت غمناک بود آرش!منظورم اینه که با غم نوشته بودی.
    ایشاا... زودتر سرحال شی!

    پاسخحذف
  10. هر چی مطالب رو میخونم سیر نمیشم.از ته قلب برای من هم دعا کن که بیام اوجا.از زندگی اینجا خسته شدم.زندگی تکراری.هر روز مثل هم...

    پاسخحذف
  11. می خواستم اینبار من یه چیزی بنویسم که بخندی. نمیشه که همش تو به ما حال بدی. باور کن لحظات سختی بوده که هیچ کس نمی تونسته منو از اون حالت ناراحتی و مصیبت رها کنه ، ولی تو با وبلاگت این کارو کردی و باعث شدی برای مدتی شاد باشم. ولی هر چه قدر به خودم فشار آوردم و زور دادم ، دیدم که نخیر! نمیشه ! از کوزه همان برون تراود که در اوست. خلاصه به این نتیجه رسیدم که ازت بخوام اگه این چرت و پرتی که نوشتم رو داری می خونی ، خودت الکی بخندی. چون یکی از پستهای مورد علاقه من ، پست "غم پرستی نزد ایرانیان است و بس." می باشد و دوست ندارم حالا که در حالت غیر آرشی هستی ، نازت کنم و بگم : هییییی انشاالا درست میشه!

    راستی آرش ، به خاطر نوع پوستت حتما از کرم ضد آفتاب استفاده کن.

    پاسخحذف
  12. مثل همیشه ساده و خوب بود ولی از نوشتت کاملا معلومه که امروز اون آرش همیشگی نیستی

    پاسخحذف
  13. و البته آرش هم بلد است غمگین باشد... می دونی آرش عزیز، من به این نتیجه رسیده ام که غم خیلی وقتها دست خود آدم نیست: خودش میاد و خودش هم میره، پس زیاد محلش نزار این مهمون ناخونده رو.

    مطمئن هستم مادر نازنین که بیان پیشت، حال و هوات خیلی بهتر میشه ...

    پاسخحذف
  14. شوشو : حالا كه اتفاقي نيفتاده فعلا حالشو ببر؛همه دغدغه هايي داريم ؛فرق نداره تو ايران يا خارج ايران؛مثل هاري هالر كتاب هرمان هسه بايد تو رو محكوم به قهقهه و هزل دنيا كرد؛

    پاسخحذف
  15. آقا آرش
    نگران نباش.امیدوارم دلت بازشه و از ته دل برات آرزو میکنم که به خواسته ی دلت برسی
    حق یارتون

    "کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه"

    دکتر حسین الهی قمشه ای

    پاسخحذف
  16. به نظرم مثل تو یک آدم جاکش و دیوث و خالی بند بیش نیستی که معلوم نیست اصلا اونجا هستی و اگر هم باشی چه غلطی می کنی. یک روز الکی می گی عکس پارتی دیشبه. بعد که می فهمی ریدی و خر خودتی و عکس واسه 2 سال پیش است سریع عوضش می کنی و از کف بودن ملت ایران استفاده می کنی و یک سری اراجیف تحویل ملت می دهی. وسطهایش هم با جاکشی ایده های مارکیستی و لامذهبی و ... را سعی می کنی ترویج کنی.

    پاسخحذف
  17. من که از همون اول گفتم که آرش جاسوس امریکا است شما باور نکردید.

    پاسخحذف
  18. وقتي حالت گرفته اس آدم دلش مي گيره انگار دادي يكي ديگه به جات نوشته. اميدوارم زود بهتر شي

    پاسخحذف
  19. زندگی حکمت اوست، زندگی دفتری از حادثه هاست، چند برگی را تو برگ می زنی و مابقی را قسمت

    پاسخحذف
  20. راستی راجع به امریکا ، خوش خبر باشین

    ممنون

    :)

    پاسخحذف
  21. بزرگترین مشکل مهاجرت همینه که گفتی. زمانی که جا میندازی. بچه هایی که بزرگ میشن ؛ بزرگترایی که پیر میشن و پیرایی که جاشون خالی میشه و تو همه را از دست میدی!... از همه مهمتر لحظات مسشترک شادی و یا غم با عزیزانت را هم از دست میدی! گاهی فکر می کنم ارزشش را داره؟!!!

    پاسخحذف
  22. مطالبت مثل قبلا جذاب نیست

    پاسخحذف
  23. خاک توی سرت که برندا رو نکرده از دست دادی، اقلا یه دست حسابی میکردیش بعد بی خیالش میشدی، تو هم مثل دائی شهرامت هستی.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.