۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

همخانه های من در امریکا



امروز جمعه است و همه توی شرکت ما نیش هایشان تا بناگوش باز است و از اینکه دو روز تعطیلی آخر هفته نزدیک است بسیار خوشحال هستند. در هفته گذشته من چندین چهره جدید در شرکتمان دیدم و این خبر خوشی است زیرا نشان می دهد که وضعیت اقتصادی رو به بهبود است و شرکت ما هم نفرات جدیدی را استخدام کرده است.

من دو سال پیش که در این شرکت استخدام شدم برای بیمه بازنشستگی اقدام نکردم چون فکر می کردم که قرار است برگردم. ولی ماه پیش تصمیم گرفتم که این کار را بکنم و امروز یک پاکت به دستم رسید که حساب پس اندازم را مشخص می کند و می گوید که پانزده سال دیگر در مجموع سه هزار و هشتصد دلار ماهیانه دریافت خواهم کرد که این مبلغ جمع بیمه بازنشستگی و سوشیال سکیوریتی است. خوبی این پس انداز این است که از مالیات معاف است و تاثیر چندانی بر خالص دریافتی من در حال حاضر ندارد. به این بیمه بازنشستگی می گویند 401k که در واقع همان ذخیره آخرت است!

من از سه سال گذشته تا به حال چهار همخانه مختلف داشتم که می خواهم برای شما توضیح دهم. واقعیت این است که اگر شما تصمیم بگیرید که برای زندگی خود یک اطاق اجاره کنید, زندگی شما به طور ناخواسته با همخانه شما قاطی می شود و شما نیاز دارید که چیزهای زیادی را رعایت نمایید تا دچار مشکل نشوید. اگر اطاقی که می گیرید در یک خانواده باشد عملا شما بعد از یک مدت کوتاه عضو آن خانواده می شوید در حالی که شما حریم خصوصی خودتان را هم در اطاقتان خواهید داشت.

وقتی که من بعد از چند ماه از جمع ایرانیان فرار کردم, یک اطاق در یک جایی پیدا کردم که هیچ کس جرات زندگی کردن در آن منطقه را نداشت. البته آن اطاق خیلی ارزان بود ولی بلوار کاتینگ واقع در شهر ریچموند یکی از خطرناک ترین محله های کالیفرنیای شمالی است و بعضی موقع ها من را به یاد محله مولوی خودمان در زمان قدیم می انداخت که همه بچه ها یک تیزی در دستشان بود.

در آنجا یک خانواده سیاه پوست زندگی می کردند که پدر خانواده بیکار بود و مادر آنها هم در یک موسسه خیریه بصورت نیمه وقت کار می کرد. پسر بیست و چهار ساله آنها همیشه سر کوچه بود و دخترشان هم که حدود بیست سال داشت در یک فروشگاه کار می کرد. در واقع مادر خانواده از همه آنها درست و حسابی تر بود و تمام امورات خانه را اداره می کرد و حواسش هم به بچه ها بود ولی پدر خانواده از صبح تا شب روی صندلی راحتی لم می داد و پیپ می کشید و بعضی وقتها هم با دوستانش می رفت بیرون. اصولا فکر می کنم که پدر خانواده کمی از لحاظ فکری عقب افتاده بود چون بیشتر اوقات توی خودش بود.

من شب ها گهگاهی پیش آنها می نشستم و حرف می زدم. البته فهمیدن زبان آنها برای من خیلی دشوار بود ولی شش ماهی که در آنجا بودم باعث شد که زبانم خیلی بهتر شود. دختر آنها از همه بیشتر با من حرف می زد و همیشه توی حیاط سیگار می کشید. قد او حدود بیست سانت از من بلند تر بود و رنگ پوستش کاملا سیاه بود طوری که من در تاریکی شب خطوط چهره اش را نمی توانستم ببینم. دوست پسرش هم مکانیک بود و همیشه با دستها و لباس روغنی می آمد آنجا. پسر آنها هم کار خاصی نداشت ولی من فکر می کنم که فروشنده مواد مخدر بود چون با اینکه همیشه توی خیابان بود ولی پول هم داشت.

لات های آنجا من را می شناختند و کاری به من نداشتند. من هم در عوض هر زمانی که از پیاده رو می گذشتم به آنها سیگار مجانی می دادم. شب ها شنیدن صدای آژیر پلیس و تیراندازی بسیار عادی بود و هر چند وقت یک بار می گفتند که چند نفر در آن خیابان مرده اند. بیشتر این اتفاقات مربوط می شد به دعوای گروه های مختلف مواد مخدر و مثلا اگر یک نفر به یک مشتری در محدوده کاری یک گروه دیگر جنسی می فروخت, آن دو گروه به جان همدیگر می افتادند و به سمت هم تیراندازی می کردند.

وقتی که محل کارم را عوض کردم به آنها گفتم که من باید از آنجا بروم. البته آنها خیلی ناراحت شدند چون من همخانه خوبی برایشان بودم و در ضمن به پول اجاره اطاق من هم که حدود چهارصد دلار بود احتیاج داشتند. من یک اطاق در خانه ای در شهر ساسالیتو پیدا کردم که منظره آن واقعا رویایی بود. اجاره آنجا هزار دلار در ماه بود و محله ای بسیار امن و زیبا بود. همخانه من یک دختر سی و چند ساله بود که در یک شرکت بیمه در همان شهر کار می کرد.

آن دختر حدود هشت سال پیش از ایتالیا و از طریق ازدواج به امریکا آمده بود و از شوهرش هم جدا شده بود. من به خاطر بی تجربگی در مورد همخانگی بیش از حد به او نزدیک شدم و مخصوصا شبها که در سالن خانه فیلم تماشا می کردیم او خودش را به من نزدیک می کرد. شرایط روحی و اقتصادی من در آن زمان طوری نبود که بخواهم دوست دختر داشته باشم در ضمن تنها نتقطه تفاهم و درک متقابل ما نیز زبان دیپلماتیک بود و غیر از آن ما یکدیگر را نمی فهمیدیم. او پس از دو ماه کار خود را از دست داد و من درگیر ماجراهای جدیدی شدم که هزینه زیادی را برای من به دنبال داشت و مجبور بودم که اجاره کل آن خانه را پرداخت کنم.

بهرحال او پس از چند ماه در یک شهر دیگر کار پیدا کرد و از آنجا رفت و من هم در نزدیکی محل کارم یک اطاق اجاره کردم. این بار همخانه من یک خانم بود که یک دختر سه ساله داشت. بعد از یک مدت متوجه شدم که آن خانم معتاد به کوکائین است و شبها تا صبح در دفتر کارش و پشت میزش می خوابید. من کم کم شدم مراقب دختر بچه سه ساله او و سعی می کردم که تا جایی که می توانم از او مراقبت کنم. همیشه شیر و مواد غذایی مورد نیاز بچه را می خریدم تا دچار سوء تغذیه نشود. بسیاری از شبها هم او را که بر روی زمین خوابش می برد به اطاقش می بردم و در تخت خوابش می گذاشتم. آن بچه از مادرش متنفر بود و عاشق پدرش بود ولی پدر او هم فقط هفته ای یک بار می آمد و چند ساعت با او بازی می کرد و می رفت.

یک روز حدود هشت تا پلیس به خانه ما ریختند و آنجا را محاصره کردند. خوشبختانه آن روز بچه در خانه نبود و رفته بود خانه مادربزرگش. آن پلیس ها به من و آن دختره گفتند که بر روی مبل وسط هال بنشینیم و تکان نخوریم. سپس آنها همه خانه را به غیر از اطاق من گشتند و بعد از اینکه فهمیدند من آن اطاق را اجاره کرده ام به من گفتند که می توانم به اطاقم بروم و یا اینکه بروم بیرون. آنها تمام اطاق خواب و اطاق کار آن دختره را زیر و رو کردند و چندین چپق و کمی هم کوکایین پیدا کردند.

من از آن روز تصمیم گرفتم که خانه ام را عوض کنم و در همان زمان ها هم مادرم قصد داشت که به پیش من بیاید. بنابراین صبر کردم که بعد از آمدن او به دنبال یک خانه جدید بگردم. بعد از اینکه مادرم آمد ما به این خانه ای که الآن در آن هستم اسباب کشی کردیم. اسباب کشی در امریکا خیلی راحت است و شما می توانید یک کامیون از یوهال اجاره کنید و خودتان آن را برانید و وسایلتان را به جای جدید ببرید. این خانه جدید در کنار آب است و در پشت حیاط آن همانطوری که در وبکم می بینید یک اسکله وجود دارد و من اینجا را برای این انتخاب کرده بودم که بتوانم یک قایق موتوری بخرم.

همخانه جدید من یک دختر چهارده ساله دارد که برخی از روزها خانه پدرش است و برخی از روزها را هم در خانه ما زندگی می کند. من با تجربه هایی که از قبل دارم یاد گرفتم که روابط خودم را با همخانه ام فقط در حد یک همخانه و یا دوست معمولی نگه دارم تا مشکلی برایم بوجود نیاید. همخانه جدیدم یک فروشگاه لباس های زنانه دارد و در ضمن لباس های عجیب و غریب را هم می فروشد که در روز هالوین و یا کریسمس و یا مراسم بالمشکه استفاده می شود. من بعضی موقع ها که در روزهای آخر هفته بیکار هستم به مغازه او می روم تا به او کمک کنم. هم فال است و هم تماشا! او در مغازه اش به من یاد داد که همیشه باید از زیبایی زنان تعریف کنم و وقتی که مثلا یک کلاه را به سرشان می گذارند بگویم که شما با این کلاه واقعا زیبا شده اید و یا این دامن واقعا شما را دیپلماتیک کرده است!

دختر همخانه من خیلی باهوش است و شاگرد اول مدرسه شان است. او سردسته همه بچه های محله است و بسیار شیطان و در ضمن دوست داشتنی است. او وقتی که به خانه ما می آید اول از همه به اطاق من می پرد و ماجراهای هیجان انگیزی را که داشته است تعریف می کند و بعد می دود توی کوچه و به سراغ دوستانش می رود. من واقعا تعجب می کنم که چگونه در زمان های قدیم می توانستند دختر بچه های معصوم را در این سن و سال به خانه شوهر بفرستند. بعضی شب ها که حوصله دارم با او بازی می کنم. از فوتبال و یا بسکتبال گرفته تا بازی گیتار هیرو که آن را در پلی استیشن دارد. هفته پیش هم به همه پچه های محله بازی بیخ دیواری را یاد دادم و آنها خیلی از این بازی خوششان آمد. دیروز هم دیدم که جمع شده اند توی کوچه و دارند بیخ دیواری بازی می کنند!

خوب این هم از ماجراهای همخانه های من.

۲۷ نظر:

  1. بازم اول !
    این پستت منو یاد یه آگهی تو دانشگاهمون انداخت...اتفاقا همین یه هفته پیش دیدمش :
    "به یک خانم محجبه جهت هم اتاقی شدن نیاز داریم...بدون دوست پسر...ترجیحا از شهرستان دور از تهران!"

    پاسخحذف
  2. بیخ دیواری رو باید یاد اون لات های محل قدیمت (افریقایی امریکایی ها) میدادی که سرشون گرم تفریحات سالم بشه، یکی دو تاشون الان جون سالم به در برده بودند.
    ولی خوب واقعا سخته آدم کنار زن زندگی کنه بدون دیپلماسی. از محل های خاصی استفاده می کنی؟ که سرویس دیپلماتیک میدن...؟

    پاسخحذف
  3. ممنون آرش جان ..............
    دیگه نتونستم به قول معروف خواننده ی خاموش باشم...
    خواستم تشکر کرده باشم و بگم مثل همیشه عالی بود
    لیلی

    پاسخحذف
  4. aza.joon

    kheili bahal bood ,,, rasti manam be zoodi avalin rabeteye diplomaticamo too canada mizanam :D
    congrats 4 me ! :D

    پاسخحذف
  5. sorry, what is Bikh Divari?

    پاسخحذف
  6. سلام آرش عزیز
    این یادداشت من مربوط به نوشته ی قبلی ات مبنی بر همکاری و راهنمایی ایرانیان تازه وارد به آمریکاست. هرچند تلفنی بسیار بسیار از این طرز عقیده و رفتارت تشکر کردم و تشویق و سپاس خود را خدمتتان عرض کردم، باز نتوانستم ساکت بنشینم و به جرات عرض میکنم که درحالیکه مروارید چشمانم بر روی گونه هایم، غلطان است این یادداشت را برایت مینویسم. بعضی از بزرگان عرفان معتقدند که خداوند به عشق و احترام عارفان گمنام و بزرگ روزگار است که دنیا را همچنان پابرجا نگه داشته است. ولی من میخواهم از عقل ناقصم کمک بگیرم و بگویم خداوند آن دستهایی را که به کمک دیگران میشتابند، از لبهای در حال دعا، بیشتر دوست دارد.

    حتی اگر فقط روزهای تعطیل و بیکاری خود را به دلپناهی یک هموطن گذرانده باشید، آفرین و احسنت بر این اندیشه ی بسیار بلند و ارزشمندتان.

    بگذار حسودان بگویند که از سر اندیشه های دیگر و بیکاری است که چنین کرده اید، امــّا پیش وجدان خود آسوده خاطر باشید که از سرعشق و دریا دلی خود بوده است و بس. شما را نیازی به تایید این و آن نیست که بقول مادر مرحومم«برای دیگران خیر خواستن، سببی است تا خداوند برای خودتان خوش بخواهد» که خدا را شکر چنین بوده و هست.
    بسیار دلم میخواهد شرح احساس دل گویم، امـّا شرط ادب اجازه ی بیش از این نمیدهد و دیگران را نیز حقی است. موفق و پیروز باشید. بدرود ارادتمند حمید

    پاسخحذف
  7. lotfan be man ham bikh divari yad bedahid! gozahte az shookhi kheili mamnoonam, vaghean khoob minevisid, oonja ke goftid adam bayad be zanha bege cheghadr diplomatic shodin kheili khande dar bood. rasti oonja ham barye zani ke ravabete diplomatic e kami dashte ya nadashte arzesh ghael hastand?

    پاسخحذف
  8. ببینم تو داستان مینویسی؟
    اینو جدی میگما...اون قسمت اول که مال همخوه های سیاهت بود اینکه سگار مجانی می دادیو اینا...اگه داستن نمینویسی حتما بنویس.دست به قلمت خیلی روونه. جدی میگما

    پاسخحذف
  9. موافقم کلا ادمیزاد با هر کی میخواد زیر یک سقف زندگی کنه برای راحتیه خودش و طرف نباید زیادی باهم راحت باشن

    پاسخحذف
  10. خدا زيادش كنه، قلمتو ميگم. يه جورايي اون قسمت خانم ايتاليايي منو ياد فيلم eys wide shut ميندازه. البته مشكلي نيست آدم بايد همه چيو امتحان كنه. يه عمر گفتن نكن نكرديم تو امتحان كن ببين واقعن چه بايد كرد.
    خوش باش

    پاسخحذف
  11. واقعن كم پيدا مي شن كه بي منت و طمع كار خير انجام بدن آدم ياد گفتار نيك پندار نيك اهورامزدا مي افته كه يك كلام معنويه نه اسلامي اشتباه نشه مشكلي با اسلامي نبودن يا بودنش نيست بلكه در خير و صوابش عرض كردم كه حتي فرهنگ قديم ايران هم آزاده پرور بوده
    يا حق

    پاسخحذف
  12. يه جورايي آدم انقد احسساس صميميت مي كنه كه دل نمي كنه اينجا رو ببنده انگار خونه دوست نزديكيه كه دلت نمي خواد پاشي و دل بكني و از كنارش بري هي دلت مي خواد به نوشته ها نگاه كني
    دمت گرم داداش
    خدا پشت و پناهت

    پاسخحذف
  13. آقا نمی دونم واقعا چی بگم فقط دم خدا گرم و دم شما هم گرم این اینقدر قشنگ می نویسی من واقعا از نوشته های شما لذت می برم ممنون.

    پاسخحذف
  14. میگن همخونه بعدیت مرده .چه شود هم فاله هم تماشا

    پاسخحذف
  15. خوبی؟ببین من اصلا"نمیتونم از این دوربینه جایی رو ببینم چرا؟!

    پاسخحذف
  16. تا حالا شده بخواهی به این همخوانه ها یا دوستی در آنجا فارسی یاد بدهی؟!
    تا حالا راجع به دوست چیزی ننوشته ای، تو دوست صمیمی داری؟

    پاسخحذف
  17. سلام
    آرش خان، آرش جان، برادر، قارداش، دوربینت کار نمی کنه. یا من نمی تونم استفاده بکنم. می گه Active x رو دانلود کن بعد صفحه رو رفرش کن. اینکارو می کنم، بازم نمی شه، نمی شه. بدهکار ما که نیستی ولی برای ممل امریکایی سخته بخواد از اون مناظر بگذره. درک کن ما رو داداش. موفق و پیروز باشی. یکی از کارایی که بعد از اومدن به امریکا می کنم اینه که از نزدیک ببینمت و با هم اختلاط کنیم. اشکل نداره که...

    پاسخحذف
  18. لطفا توضیح بدید که این که ادم در امریکا بچه دار بشه و بچه اش با اون فرهنگ متفاوت با ما و اکثر بقیه جاهای دنیا بزرگ بشه چه خوبی ها و چه بدی هایی داره.

    پاسخحذف
  19. یه وبلاگ به درد بخور درباره خاطرات مهاجرت به کانادا پیدا کردم کفتم شما رو هم مطلع کنم
    با آرزوی موفقیت برای همه دوستان غزیز...
    www.diaryofcanada.com

    پاسخحذف
  20. فقط گلاب به روتون این دمه آخریه یه کم سیاسی شده
    ولی پستای قدیمیش شاید به درد بخوره

    پاسخحذف
  21. راستی آرش جان، چرا تاکنون تمام همخانه های خود را از جنس لطیف! مونث برگزیده ای و تابحال با یک پسر آمریکائی همخانه نشده ای؟

    پاسخحذف
  22. این مطلبت خیلی خوب....حال کردم....از این به بعد بیشتر میام....

    مواظب خوت باش

    پاسخحذف
  23. بابا عجب سايت باحالی داری
    خيلی خفوله(همون خفن خودمون)
    ادامه بده

    پاسخحذف
  24. سلام
    من نميدونم كي تورو تو آمريكا راه داده كه اينقدر چرند بنويس از اونجا.با كمال صداقت گفتمبرگرد به همون زادگاهت اونجا جاي آشغالايي مسه تو نيست.

    پاسخحذف
  25. سایت جالبی داری برادر منم داره میره امریکا و من خیلی غصه دارم:(

    پاسخحذف
  26. سلام ببخشید ولی فکر کنم این هم اتاقی ها همه هم اتاقی های رویاییت بودن نه واقعی!

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.