۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

جاده ای بر روی تپه جنگلی

بین خانه و محل کار من یک تپه جنگلی وجود دارد که توسط درختان انبوه پوشیده شده است. یک بزرگراه از کنار این تپه می گذرد و زمانی که من با ماشین به سر کار خودم می روم از این بزرگراه استفاده می کنم و کمتر از پنج دقیقه به محل کارم می رسم. ولی با موتور گازی اجازه ورود به بزرگراه را ندارم بنابراین باید از یک جاده کوچک و بسیار زیبایی استفاده کنم که به صورت مارپیچ از بالای تپه می گذرد و من را به آن طرف آن می رساند. این مسیر با موتور من حدود پانزده دقیقه طول می کشد ولی بسیار زیبا و دل انگیز است و دل انسان را شاد می کند. درختان طوری انبوه هستند که بر روی جاده سقف درست کرده اند و به ندرت نور خورشید به زمین می تابد. دمای آن جاده معمولا چندین درجه از جاهای دیگر خنک تر است و تلفیق بوی شبنم و گل و گیاهان مختلف هوش را از آدم می ربایند. البته وقتی که من از آنجا می گذرم تقریبا هیچ ماشین و یا انسان دیگری را در آنجا نمی بینم و احساس می کنم که در طبیعت بکر هستم. مخصوصا وقتی که یک آهو و یا گوزنی را می بینم که در کناره های جاده ایستاده است و در حال نشخوار کردن به من زل می زند. وقتی که به سر کار می رسم انگار که تازه از سونا و یا جکوزی در آمده ام و هنوز هوای خنک آن جاده را در تنم احساس می کنم. خیابان های امریکا از نظر چاله و چوله چندان دست کمی از خیابان های تهران ندارد و هر از چند گاهی فقط چاله هایی را که ناجور است با اسفالت پر می کنند. این چاله ها در ماشین کمتر احساس می شود ولی وقتی که از موتورم استفاده می کنم تقریبا اذیت کننده است و به خاطر چرخ کوچک موتور گازی وسپا آدم بالا و پایین می پرد. ولی آن جاده تپه ای آنقدر صاف و بی چاله است که آدم احساس می کند که در پیست موتور سواری قرار گرفته است و بعضی وقت ها هم جو گیر می شوم و مثل موتور درست و حسابی در سر پیچ ها خم می شوم و با سرعت می رانم. البته سرعتی که در حد یک موتور گازی در سربالایی یک تپه است! اینجا هر کسی که می خواهد سوار موتور و یا دوچرخه شود حتما باید کلاه ایمنی سرش کند اگرنه پلیس او را می گیرد و جریمه می کند و اجازه حرکت هم به او نمی دهد. ولی کلاه ایمنی که من خریدم یک مقداری با موتور گازی من متناسب نیست و اگر کسی ببیند گمان می کند که من یک موتور دو هزار سی سی سوار می شوم! یک جورهایی کلاه ایمنی من از خود موتور گازی بزرگ تر است و وقتی که آن را بر سرم می گذارم به خاطر سنگینی آن کله ام لق می خورد. خوشبختانه اینجا آنقدر هوا مطلوب است که آدم هیچ گاه احساس گرما نمی کند و همیشه خنک است و پوشیدن یک بادگیر و کلاه ایمنی نه تنها اذیت کننده نیست بلکه گرمای مطبوعی هم ایجاد می کند. در زمستان ها هم هوای اینجا به ندرت از پانزده درجه سانتیگراد سردتر می شود و حتی اگر آفتابی باشد تا بیست درجه هم می رسد و می شود با موتور رفت و آمد کرد. مصرف بنزین آن بسیار کم است و یکی دیگر از خوبی های آن هم این است که وقتی به سر کار رسیدم نیازی نیست که در پارکینگ به دنبال جای پارک بگردم زیرا چند جای پارک مخصوص موتور و دوچرخه وجود دارد که تقریبا همیشه جای خالی دارد. خلاصه امروز هم با موتور به سر کارم آمده ام و با این که هوا یک مقداری خنک است ولی لباس کافی پوشیده ام تا سردم نشود. راستی عکس این جاده را هم در دو پست قبل برای شما گذاشته ام که عکس ششمی است و یک بخشی از آن را که قله آن تپه است نشان می دهد و البته ادامه این جاده هم به ساحل بسیار زیبایی وصل می شود که یکی از مکان های توریستی این منطقه است.

خوب دیگر قرار شده است که کم بنویسم و همیشه بنویسم و امیدوارم این یکی لااقل با عنوان وبلاگم همخوانی داشته باشد. برقرار باشید.

۱۵ نظر:

  1. آرش جان یهو بگو تو بهشت داری زندگی میکنی دیگه. هوای بهشتی، منظره بهشتی، مسیر محل کار تا خونه بهشتی همه چی به طرز باور نکردنی فوق العاده ست. امیدوارم همیشه شاد و تندرست باشی و از زندگی لذت ببری

    پاسخحذف
  2. چه جالب مثل دیشب هنوز پست رو نخوندم ولی میخواستم بگم "دوم"

    پاسخحذف
  3. ar:
    سلام آرش جان
    از صبح (در اصل از دیشب)تو اینترنتم بابت این لاتاری لعنتی. به خدا قدر جایی را که هستی بدون. با اینکه میدونم احتمال قبول شدنم چقدره ولی بازم نمی تونم بیخیال باشم.
    امیدوارم که قبول بشم و بقیه هم که امید دارند بشند.

    پاسخحذف
  4. سلام

    درحقیقت بین بین خانه و محل کار شما یک منطقه انرژی
    مثبت هست که به شما نیروی زندگی می بخشد تا دلتان همیشه شاد باشد ...

    پایدار باشین

    :)

    پاسخحذف
  5. آرش جان
    میتونم تصوّر کنم که اون کلاه ایمنی و موتول=موتور گازی چه تناسب عجیبی پیدا می کنند. بخصوص اینکه محلــّه ی ما یکی از سرگرمی های آمریکاییها اینه که اکثرشون یه موتول گــُنده ای که تقریباً به اندازه ی هیکل سه تا متور هنداست رو به قیمت دو تا سه برابر یه ماشین میخرند تا فقط در طول دو سه ماه تابستون برای تفریح برونند و صدای گاز دادن و اگزوزشون در و پنجره ها رو بلرزونه. اونوقت اون موتور گازی شما در برابر اون ابرموتورها دقیقاً ضرب المثل «فیل و مورچه» رو تداعی میکنه.
    برات آرزوی موفقیت میکنم ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید میزوری

    پاسخحذف
  6. ar:
    نشد
    امسال هم نشد.
    واقعا نمیدونم باید به سرنوشت معتقد باشم یا نه.
    ولی نهضت همچنان ادامه دارد سال بعد هم ثبت نام می کنم بعدش هم همین طور....
    از دو سال دیگر هم که ارشدم را گرفتم برای ویزا تحصیلی اقدام می کنم.به هر حال نباید دست کشید.

    پاسخحذف
  7. ای دهنتو!
    هی از محیط زیست اونجا تعریف کن کون مارو بسوزون :(

    پاسخحذف
  8. ناتاشاگادیون کیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  9. ناتاشا گادوین صاحب مهاجرسرا است.

    پاسخحذف
  10. دوستی که گفتی امکان داره برای ویزای تحصیلی امریکا اقدام کنی. اگه میخوای برای ویزای تحصیل اقدام کنی. بهتره تو لاتاری شرکت نکنی. چون امکان داره ویزای تحصیل رو بهت ندن.
    فکر میکنم نمونه هایی تو سال های قبل بوده که به این دلیل که فکر کردن طرف به هر قیمتی میخواد بره امریکا . بهش ویزای f1 ندادن.

    پاسخحذف
  11. البته مطمئن نیستم.فقط گفتم که شما بیشتر تححقیق کنی.

    پاسخحذف
  12. سلام
    نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم.
    ممنون می شم اگه نظری راجع به وبلاگ آنی(دختر ترشیده) و پست " انحراف خاموش" دارین، بنویسید.

    من به شخصه تا 21 سالگی این موضوع رو عادی تصور می کردم!!!

    پاسخحذف
  13. باورت ميشه كه من از حسودي ديگه نميام وبلاگ تو رو بخونم؟؟؟؟؟؟!!!!! يعني به جاي اينكه لذت ببرم همه درد و غم عالم ميريزه تو دلم! مي دونم حالا تو دلت فحش ميدي و ميگي چه حسود بدبختي ولي در عوض صداقت دارم اومدم گفتم.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.