۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

مهاجرت و انگیزه های شخصی

امروز صبح دوباره یک جلسه عمومی داشتیم که بسیار خسته کننده بود. از زمانی که تغییر و تحولات زیادی در اداره ما انجام گرفته است من را به زیر مجموعه امور مالی برده اند که اصلا هیچ سنخیتی با امورات من ندارد و در جلسات وقتی که همه گزارش کاری می دهند در زمان صحبت کردن من همه فقط سرشان را می خارانند و البته من هم هیچ چیزی از گفتگوهای مرتبط با امور مالی نمی فهمم و به من هم ربطی ندارد. من همچنان با بخش های فنی کار می کنم ولی سلسله مراتب اداری من و همچنین بخش آیتی به زیر مجموعه ای از امور مالی منتقل شده است که به نظر خیلی عجیب و غریب می آید. به هر حال من باز هم از موج اخراج های اخیر جان سالم به در بردم و در همین گوشه و کنار به عنوان نخودی به کار خودم ادامه می دهم. در این اداره ای که من کار می کنم در دو صورت از اخراج شدن در امان هستید. حالت اول این است که کارتان عالی باشد و سود سرشاری نصیب شرکت کنید و سررشته تمام امور را به دست بگیرید که البته باز هم احتمال اخراج وجود دارد و حالت دوم هم این است که هیچ کس نداند که شما دارید چکار می کنید و سر از کار شما در نیاورند و در نتیجه ریسک نمی کنند که شما را اخراج کنند چون نمی دانند که در کجا ریشه دوانیده اید. من از دسته دوم هستم و همین طوری برای خودم در تمامی قسمت ها وول می خورم و کارهایی را انجام می دهم که خودم تعریف کرده ام چون مدیر من اصلا از کارهای من سر در نمی آورد و فقط سرش را تکان می دهد و دیگران هم هیچ تعریف مشخصی از کار من ندارند. الآن حدود سه سال و نیم است که در اینجا کار می کنم و بیشتر اوقات در دفتر کارم هستم و به امورات جاری می پردازم و بعضی روزها اصلا کسی هم به سراغ می نمی آید. در اینجا هر چه آدم کمتر در دیدرس باشد خیلی بهتر است به طوری که اصلا ممکن است شما را یادشان برود. هفته پیش تقریبا تمام اداره دچار تغییرات و جابجایی اساسی شد و همه اطاق ها عوض شد و افراد به قسمت های مختلف منتقل شدند ولی من یکی از معدود افرادی بودم که اصلا کسی کاری به کار من نداشت. ظاهرا مدیر کل گفته بود که اصلا به اطاق فلانی کاری نداشته باشید. به هرحال تا زمانی که من را نگه دارند همچنان در اینجا هستم و به کار خودم ادامه می دهم. یکی به من می گفت بر خلاف این که می گویند از تو برکت و از خدا برکت من اعتقاد دارم که خدا یار کون گشادان است و نمونه اش هم تو که زورت می آید از خانه بیایی بیرون و یا تکان بخوری و نه تنها تمام کارهایت خیلی راحت و آسوده و بدون مشکل انجام می شود بلکه چنین شغل راحت و بی دردسری هم پیدا کرده ای که در کنار خانه ات است و حتی مجبور نیستی که برای رفتن به سر کار رانندگی کنی.

با این مقدمه بی ربط می خواهم به سراغ مطلبی بروم که چند وقتی بود که می خواستم آن را عنوان کنم ولی به خاطر آلزایمر زودرس از خاطرم می پرید. این چیزی که من می خواهم در رابطه با آن بگویم به نوعی در ارتباط با نوشتار قبلی است و شاید قبلا و یا در جاهای دیگر هم به آن اشاره کرده باشم ولی امروز می خواهم بیشتر در مورد آن گفتگو کنم. قبل از این که به سراغ موضوع اصلی برویم اجازه بدهید بگویم که من همیشه از نظرات و بحث های شما استفاده می کنم حتی اگر با آن موافق نباشم. حضور افراد مسن تر و با تجربه تر در میان ما بسیار گرانمایه و ارزشمند است و مثلا مادر بزرگ عزیز نکاتی را عنوان می کند که ممکن است من و شما اصلا به مغزمان هم خطور نکند ولی به هر حال عنوان شدن آن مطالب ضروری است و باعث می شود که ما به صورت خطی به مهاجرت نگاه نکنیم و تمام زوایا را در نظر بگیریم. عزیزان زیادی احتمالا از کشورهای اروپایی و یا مالزی به این وبلاگ سر می زنند و گهگاهی هم نظرشان را می نویسند. عزیزان افغانی هم در این وبلاگ رفت و آمد می کنند که به خاطر سابقه کم لطفی ما به آنها کمتر اثری از خودشان به جای می گذارند. دوستان کانادایی هم که مدت زمان طولانی است که من را همراهی می کنند و البته دیگر نشانی از خودشان به جای نمی گذارند. مریم یادگار هم که به کل وبلاگش را پاک کرد و اگر هم بیاید مثل دیگران با چراغ خاموش تردد می کند. دوستان زیادی از مهاجرسرا دارم که همچنان دوستان خوب من هستند و به اینجا سر می زنند. سارا کوچولو هم کسی است که از اولین نوشته ام به همراه من بوده است و همیشه شعر می گذارد و یا لبخند می زند. بقیه هم کمابیش هستند ولی به نام ناشناس می آیند و می روند. حمید میزوری هم از دوستان خوبی است که همیشه به من انرژی داده است. البته اگر بخواهم از دوستان مهاجرسرایی نام ببرم یکی و دو تا نیستند و از ادمین آنجا گرفته تا بچه هایی که جدیدا به آن سایت پیوسته اند همه شان دوست داشتنی هستند. شما هم اگر تا به حال به مهاجرسرا نرفته اید یک سری به آنجا بزنید چون محیط دوستانه و جالبی برای گفتگو در مورد مهاجرت است. بچه های مهاجرسرا به من خیلی لطف دارند و من را مثل ناموس خودشان می دانند چون اگر یک بنده خدایی به من بگوید که بالای چشمت ابرو است زود او را از صحنه روزگار حذف می کنند. ولی خوشبختانه در این محیط زپرتی و کوچک وبلاگی همگی آزاد هستند که هر چیزی را که دوست دارند به من بگویند تا من دچار توهم خود بی نقص بینی نشوم.

ولی چیزی که می خواهم در مورد آن حرف بزنم اصلا هیچ ربطی به چیزهایی که در بالا گفتم ندارد. بسیاری از دوستان عزیز به من می گویند که تو امریکا را چنان به دیگران می نمایانی که انگار داری در بهشت زندگی می کنی در حالی که در امریکا نابسامانی های بسیاری وجود دارد و تو از آنها هیچ حرفی نمی زنی. البته این حرف ها کاملا درست است ولی یک نکته ظریفی نیز در این میان وجود دارد که من می خواهم به آن اشاره کنم. من وقتی که در ایران بودم فقط شانس این را داشته ام که در شهر تهران زندگی کنم و البته در دو سال آخر هم به کرج رفتم. بنابراین تمام تجربه های من از زندگی در ایران به همان محدوده بسنده می کند و مثلا نمی دانم که آیا زندگی در شیراز و یا اصفهان به چه گونه ای است. تنها چیزی که می دانم این است که من همیشه آرزو داشته ام که در یک جای سرسبز و در میان طبیعت زندگی کنم و بتوانم به ماهیگیری بروم و از تنفس هوای پاک لذت ببرم. بعضی وقت ها به زندگی روستا نشینان حسرت می خوردم و عاشق این بودم که یک روز در یک محیط روستایی زندگی کنم ولی خود شما بهتر می دانید که شرایط و امکانات زندگی و کار برای افرادی مثل من در روستاهای ایران مهیا نیست و با این که آدم از طبیعت زیبا و هوای پاک بهره مند می شود ولی مجبور است که از بسیاری از امکانات شهری و قرن بیست و یکمی چشم پوشی کند. بنابراین زندگی در ایران برای من به مفهوم ترافیک روزافزون و آلودگی هوا و تنش های روزافزون زندگی شهری بود. هر چقدر که بیشتر می خواستم برای رفاه زندگی تلاش کنم مجبور بودم که خودم را بیشتر در تنش های جاری و ترافیک های روزانه غرق کنم و نتیجه ای جز دردسر بیشتر نمی گرفتم. وقتی پشت فرمان داغ روزهای تابستان در ترافیک ایستاده بودم در رویای خودم سعی می کردم که تجسم کنم که من در کنار رودخانه ای نشسته ام و دارم به آب و طبیعت نگاه می کنم و از هوای پاک لذت می برم و البته شما می دانید که دیدن این رویا وقتی که مینی بوس بغل شما گاز می دهد و دود اگزوز خودش را به ریه های شما می فرستد چقدر مشکل است. وقتی که بخت و اقبال من چنین رقم خورد که به امریکا بیایم و زمانی که در این شرکت استخدام شدم ناگهان بهشت موعود خودم را در گوشه ای از این سرزمین پیدا کردم. اینجا همان منظره و همان جایی بود که من همیشه در رویاهای خودم می دیدم و آرزو می کردم که فقط یک روز در چنین جایی زندگی کنم. درختان سرسبز و پرشکوه, رودخانه های زیبا و پاکیزه, هوای بسیار مطلوب و خنک, طبیعت بی نظیر و از همه مهم تر بافت روستایی که عاری از هر گونه تنش های شهری است و مثلا در اینجا شما هرگز به دنبال جای پارک نمی گردید و همیشه جا برای پارک ماشین فراوان است. این تنها جایی است که من از امریکا می شناسم و وقتی که صحبت از امریکا می کنم منظورم مرکز شهر شیکاکو و یا لس آنجلس و یا حتی سنفرانسیسکو نیست که با وجود زیبایی به هرحال نابسامانی های یک شهر شلوغ را به همراه دارد.

الآن ساعت هفت و نیم از خواب بیدار می شوم و دوش می گیرم و کارهایم را می کنم و ساعت هشت از خانه بیرون می روم و در یکی از قهوه فروشی هایی که در پیاده رو صندلی گذاشته اند و در هوای پاک و مطبوع می نشینم و صبحانه می خورم. سپس به سر کارم که فقط پانصد متر با خانه ام فاصله دارد می روم و سپس ساعت دوازده از آنجا در می آیم و غذا می خرم و به خانه می روم. سپس پس از نهار مثل زندگی روستاییان نیم ساعت بر روی کاناپه چرت می زنم و ساعت یک به سر کارم بر می گردم. ساعت پنج بعدازظهر هم کارم تعطیل می شود و به خانه می روم. چندین فروشگاه بزرگ و رستوران های متفاوت در نزدیکی خانه ام است و تمام امکانات شهری هم در این اطراف یافت می شود به طوری که شما هرگز مجبور نیستید برای انجام کاری به شهر سنفرانسیسکو که فقط نیم ساعت با اینجا فاصله دارد بروید. آخر هفته ها قلاب ماهیگیری خودم را بر می دارم و سوار موتور گازی می شوم و به کنار رودخانه و یا دریاچه می روم و از بودن در کنار طبیعت بسیار زیبا و پاکیزه لذت می برم. اگر کسی از من در مورد زندگی در امریکا بپرسد طبیعی است که من در مورد همین منطقه محدود صحبت می کنم و اصلا از اینکه در منطقه ای از یک شهر فقیر نشین امریکا چه اتفاقاتی می افتد خبر هم ندارم. اینجا سرزمین بسیار بزرگ و وسیعی است و هر منطقه از آن آب و هوا و فرهنگ و مسائل مربوط به خودش را دارد. مثلا من شنیده ام که در تکزاس سوسک های بزرگی وجود دارد در حالی که در این مناطق من تا کنون نه تنها سوسک بلکه هیچ موجود و یا حشره آزاد دهنده ای ندیده ام. فقط عنکبوت در طبیعت زیاد است که خوشبختانه من هم عاشق آنها هستم. چیز دیگری که برای من مهم است نبودن دردسرهای اضافی است. مثلا من در اینجا خانه خریدم و یا مثلا ماشین خریدم بدون اینکه کسی سر من کلاه بگذارد و یا اینکه من مجبور باشم برای مدارکی از این اداره به آن اداره بدوم. حتی مجبور نشدم که یک ساعت از کارم مرخصی بگیرم و همه چیز بسیار روان پیش رفت. البته آن خانه اولی که می خواستم بگیرم و شما در جریان آن هستید مشکل داشت و بانک در نهایت در جهت منافع خود من و البته خودش حاضر نشد که برای آن به من وام بدهد تا من آن خانه را بخرم. ولی این خانه ای که خریده ام بسیار روان و ساده انجام شد و اصلا مشکلی پیش نیامد.

حالا خیلی از مسائل هم به خود ما بستگی دارد و مثلا اگر من بیایم و برای زیاده خواهی دو تا خانه دیگر بخرم که به خیال خودم اجاره بدهم و سود ببرم خودم را بیچاره کرده ام و این دیگر مشکل من است نه مشکل امریکا. یا این که اگر کردیت کارتم را تا خرخره بدهکار کنم و یا اینکه برنامه مناسبی برای زندگی و کار نداشته باشم اگر هر کجای دیگر دنیا هم که باشم مشکل خواهم داشت. بسیاری از دوستانم که در امریکا زندگی می کنند به من می گویند که تو دیوانه هستی که شهر به آن قشنگی سنفرانسیسکو را ول کرده ای و در دهات اطراف آن زندگی می کنی. ولی من دقیقا می دانم که از زندگی در امریکا چه می خواهم و توانایی ها و سلایق  و انتظارات خودم را تا حدودی می شناسم. آنها حاضر هستند که سه ساعت در روز رانندگی کنند تا فقط خانه شان در شهر سنفرانسیسکو باشد و به خاطر ترافیک و مشکلات شهری معمول همیشه هم در حال غر زدن و گلایه هستند. آنها نمی دانند که چه می خواهند و در حالی که دارند از ترافیک گله می کنند اگر به آنها بگویم که چرا به حومه نمی روید می گویند که آخر آنجا آدم دلش می پوسد و دوست داریم در مرکز شهر زندگی کنیم. حالا چه مرکز شهری در دنیا یافت شود که عاری از ترافیک و کمبود فضا و معضلات اجتماعی و اخلاقی و امنیتی باشد را دیگر خدا می داند. من در این روستای بسیار زیبا و دوست داشتنی و سرسبز زندگی می کنم و درب ماشین و خانه ام هم همیشه باز است و نصف شب هم می توانم در خیابان قدم بزنم بدون اینکه کسی مزاحم من بشود و یا اینکه قصد دزدی داشته باشد. هیچ ترافیکی وجود ندارد و همه آرام و ریلکس هستند و جای پارک کردن ماشین فراوان است و از این سر شهر تا آن سر شهر فقط پنج دقیقه فاصله است. در عین حال اینترنت پر سرعت و تمام امکانات شهری را هم دارم و به تمام فروشگاه های مورد نیازم هم دسترسی دارم. هیچ وقت هم در این اطراف آدم بی خانمان دیده نمی شود و این شاید به این معنی نباشد که بی خانمان وجود ندارد ولی در هر حال من آنها را نمی بینم که بخواهم به حالشان غصه بخورم همانطوری که شما هر روز با معتادان تزریقی گوشه و کنار شهر تهران سر و کار ندارید. تازه اگر هم بخواهم غصه ای بخورم برای همان معتادان تزریقی خودمان غصه می خورم که لااقل هم وطن و هم زبان من هستند.

بنابراین منظور من از زندگی در ایران زندگی در هیاهوی شهر تهران و آلودگی و ترافیک و اعصاب متشنج مردم است و وقتی هم که می گویم امریکا منظورم همین روستای کوچک و اطراف آن است و من تجربه زندگی در هیچ کجای دیگر امریکا و یا هیچ کشور دیگری را ندارم. مطمئن هستم که نقاط بسیار زیادی از دنیا وجود دارد که به همین زیبایی و قشنگی هستند و شاید زندگی در آنجا ساده تر هم باشد ولی من از آنها آگاهی ندارم و فقط به همین خاطر است که مثلا از امریکا صحبت می کنم ولی در مورد کانادا و یا اروپا چیزی نمی گویم. گرچه جامعه ایران همیشه در مغز من چپانیده بود که امریکا جای خوبی است ولی من رویای چنین زندگی را در یکی از روستاهای شمال کشور خودمان جستجو می کردم و اصلا هم گمان نمی کردم که یک روز چنین جای سرسبز و زیبایی را پیدا کنم و در آن زندگی کنم. زمانی که در ایران بودم از نفس تنگی و دردهای مبهم قفسه سینه و معده دردهای عصبی رنج می کشیدم و بعضی موقع ها در حین رانندگی و مواجهه با یک راننده ای که مثلا جلویت ویراژ می دهد و یا پشت چراغ قرمز بوق می زند که رد شوی چنان عربده ای می کشیدم که فقط در بیمارستان های روانی ممکن است نمونه اش شنیده شود. کنش ها و واکنش های عصبی و غیر قابل کنترل در محیط پر تنش کاری نیز که جای خودش را داشت. بعضی وقت ها هم ماشینم در وسط ترافیک خراب می شد و می بایست در حالی که متلک و غرغرها و بوق های پشت سری ها را می شنوم آن را به کناری هول دهم تا راه باز شود و سپس به اصغر آقا مکانیک زنگ بزنم و ببینم که چه خاکی باید به سرم بریزم. من به ظاهر بسیار آدم ریلکسی بودم ولی تنش ها در درونم می جوشید و زمانی که به نقطه تبلور می رسید حتی تعجب خود من را هم بر می انگیخت که مثلا این چه رفتار زشتی بود که از من سر زد و مثلا چرا با آن کارمند بنده خدا تند و بد حرف زدم. مشکلات و دلشوره های اقتصادی هم که بماند و شما خودتان داستان های من را در این باره بهتر می دانید.

من دیگر باید بروم

۴۶ نظر:

  1. نیما

    آرش جان به اصطلاح میگی اونجا روستای یعنی به اونجا میگن village or the country? چه جور شرکتی هست که توی روستا دفتر داره؟

    روستاهای ایران یکی از مشکلاتشون اینه که یا جاده خاکی هستند یا اگه آسفالت باشه میشه پیست فرمول 1 و به خاطر همین موضوع احتیاج به سرعت گیرهای فراوانی میشه.

    ماجرای استراس کان فرانسوی(رییس صندوق بین المللی پول) رو شنیدی که به خاطر اتهام به تجاوز جنسی گرفتنش و مجبور به استعفا از سمتش شده. تو هتل آمریکا خدمت کار رفته تو اتاق طرف ایشونم شاید یه نوازش کوچیکی کرده باشه شایدم هیچی. اینجوری که نمیشه. پس فردا شما هم خواستی یه کاری بکنی بیان بگیرنت. منم اگه اومدم آمریکا همون روز اول به خاطر اینکه نگاه چپ انداختم به مهماندار هواپیما برم قلفدونی!

    پاسخحذف
  2. سلام

    " ما گوشه نشینان خرابات الستیم
    " تا بوی می یی هست در این میکده مستیم ....

    :)

    پاسخحذف
  3. به نظر من تو زندگی موفقی داری

    این پستت خیلی چیزها به من یاد داد .

    mi13

    پاسخحذف
  4. فقط نام این به اصطلاح خودتان روستا را بگویید تا شاید بتوانیم با گوگل ارث پیداش کنیم .

    پاسخحذف
  5. سلام آرش چرا اسم منو نگفتی؟

    پاسخحذف
  6. این دومین باره که تو یک ماه گذشته از سوسک های تگزاس گفتی. من هنوز ندیدم شاید چون هنوز هوا خیلی گرم نشده ولی اگه یه بار دیگه بگی من ندیده سکته می کنم

    پاسخحذف
  7. عمر آدم محدوده پس اگه از زندگي در آمريكا راضي هستي به اميد تشكيل خانواده به ايران نيا و خودت را گير ننداز مگر آنكه شرايط آمريكا برات تغيير كنه.ali acc

    پاسخحذف
  8. این دقیقا همن چیزیه که من از زندگی در استرالیا(بخصص ملبورن) میپسندم. بدون اینکه مجبور باشی شلوغی وسط شهر رو تحمل کنی میتونی از امکانات شهری استفاده کنی. بدن اینکه مجبور باشی کلی قسط خونه کنار اقیانوس بدی با نیم ساعت رانندگی به اقیانوس برسی و هر وقت هم که دلت خواست بری یه جای شلوغ تا مرکز شهر نیم ساعت فاصله داشته باشی.
    من تا حالا در 15 تا شهر داخل و خارج از ایران زندگی کردم و به عنوان یک کولی با تخصص آوارگی میتونم بگم که پارامترهایی که در مورد جای مناسب برای زندگی اشاره کردی کاملا درسته.

    پاسخحذف
  9. وحید

    آرش جان حالا که سه سال سابقه کار توی آمریکا داری واین پارامتر خیلی خوبی برای گرفتن بورس تصیلی هست نمی خوای تو هر رشته ای که دوست داری ادامه تحصیل بدی؟ شاید رفتی دانشگاه بختت بازشد.

    پاسخحذف
  10. به نیما:
    اینجا بهش میگویند شهر و حتی یک شهرداری هم دارد که به اندازه یک اصطبل است. اینجا شرکت های بزرگ در اطراف پراکنده هستند. اینجا کسی که خیلی پولدار و معروف باشد از این اتفاقات برایش می افتند. شما نگران نباش!

    پاسخحذف
  11. به سارا کوچولو:
    من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی؟
    یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی؟
    ی بده!

    پاسخحذف
  12. به می سی:
    لطف داری دوست عزیز. من هم چیزهای زیادی از شما یاد می گیرم.

    پاسخحذف
  13. به بانی:
    شما هم عزیز ما هستی ولی حافظه علیل افاقه نمی کند.

    پاسخحذف
  14. به سریال نامبر:
    من هم از بچه هایی که آنجا هستند شنیده ام ولی ممکن است فقط در برخی نواحی و یا در خانه های قدیمی باشد.

    پاسخحذف
  15. به کولی:
    بله عزیز دل. خوش به حال شما که جاهای زیادی را تجربه کردید. اگر عمر افاقه کند شاید من هم زمانی چنین کنم.

    پاسخحذف
  16. به وحید:
    حدود چهار سال و نیم سابقه کار دارم. منتظرم که بازخریدم کنند و بعد برای ادامه تحصیل بروم. البته با اینکه خیلی دانشگاه را دوست دارم ولی باز هم به شرایط بستگی دارد.

    پاسخحذف
  17. به علی ای سی سی:
    بله. امیدوارم بتوانم در ایران ازدواج کنم و در اینجا زندگی کنم ولی نمی دانم چقدر این برنامه درست از آب در بیاید.

    پاسخحذف
  18. به ناشناس ها:
    از لطف شما سپاسگزارم. به خاطر مسائل امنیتی که یک موقع با موشک بالستیک خانه من را نزنند. اسم ده بغلی را می گویم که آن را با گوگل ببینید.
    Fairfax, Marin, California

    پاسخحذف
  19. احمد

    من واسه اینکه زبانمو محک بزنم به سایت های random chat همراه webcam مثل www.omegle.com www.www.chatroulette.com رفتم ولی همشون پسرایی هستند که لخت مادرزاد دست به کار جلوی دوربین نشستند. شما سایت تصویری یا صوتی یا شماره تلفن هایی که برای ارتباط برقرار کردن تو آمریکا بشه ازش استفاده کر میدونین؟ میگید چه بکنم؟

    پاسخحذف
  20. به احمد:
    دقیقا یادم نیست ولی یک چت هایی بود که مخصوص کسانی بود که می خواستند انگلیسی تمرین کنند. باید در جستجوی خود تمرین زبان انگلیسی را هم اضافه کنید که چت های دوست یابی را نیاورد.

    پاسخحذف
  21. نام : ASM73

    اقای ارش وبلاگت بازدیدکنندگان بسیاری داره که سن و سال همشون متفاوته .

    اما شما مسیر زندگی من را تغییر داده اید . باعث پیشرفت در کارهام شده اید .

    باعث شدی که به کلاس زبان برم و انگلیسیم رو تقویت کنم .
    باعث شدی به درس هام بیشتر برسم و تخصص بیشتری تو کارم داشته باشم .
    باعث شدی تو زندگیم هدفی پیدا کنم و برای رسیدن به اون تلاش کنم .
    با بعضی پست هات که از حرف های صدتا روانشناس دقیق تره باعث شدی خیلی از عادت های بدم رو از زندگیم حذف کنم و.............
    شاید این حرف هایی که من زدم برای خیلی ها یا حتی خودت خنده دار بیاد اما همش واقعیت داره و کاری هم ندارم که کی هستی ولی با تمام وجود ازت تشکر می کنم .

    پاسخحذف
  22. نه آرش جان از جات تکون نخور برادر. من آوارگی رو اصلا بهت پیشنهاد نمیکنم. در واقع خیلی چیزا در زندگی باعث این آوارگی من بوده و محض پز دادن نگفتم. فقط خواستم بگم که حتی اگه در 15 تا شهر هم زندگی کنی باز هم به همین نتیجه ای میرسی که الان رسیدی و دیدت دقیقه.

    پاسخحذف
  23. سلام
    من حدوداً نزدیک به دو سال هست که مطالب وبلاگت رو میخونم و خیلی وقتا نوشته هات خیلی به دردم خورده.
    قلم و سبک نوشتنت رو خیلی دوست دارم و از قبل از اینکه بیام آمریکا تونستم اطلاعات خوبی بدست بیارم مخصوصا در مورد تجربیاتی که از محیط کار و کار پیدا کردن می نویسی. در کل خیلی ممنون از این همه زمانی که صرف میکنی و تجربیاتت رو با ما در میون میزاری.
    به نظر من هم آمریکا میتونه برای خیلی ها به همین قشنگی میگی باشه اما نه برای همه
    نه اینکه اینجا برای بعضی ها بد باشه اما خوب بعضی ها میان ایجا بدون هیج فکر و برنامه ای و وقتی هم که به دلیل ضعف ها و تنبلی های خودشون به جایی نمی رسند یا پیشرقتی نمی کنند شروع میکنن به ایردا گرفتن و ژست ضد آمریکایی میگیرن که واقعا جای ‌افسوس داره.
    باز هم در مورد تجربیات توی محیط کار و شهرای های اطراف سانفرانسیسکو بنویس
    ممنون
    خوشحال

    پاسخحذف
  24. عزيزم شما مثل اينکه از وضعيت ايران بي​خبري!
    ايراني که شما 4 سال پيش ازش در رفتي با ايني که الان هست تومني سنار توفير داشت؛ نمي​دونم راجع به گرد و خاک يا به قول کارشناسا، ريزگرد چيزي شنيدي يا نه؟
    4 سال پيش تهران، حداقل تو بهار قابل تحمل بود، چون نه وارونگي هوا بود(که دود و دم رو متراکم کنه) و نه باران​هاي گاه و بيگاه مي​گذاشت کثيفي شهر بزنه بيرون (مثلاً جايي مثل پارک چيتگر که پاتوق خودم بود، تو بهار واقعاً باطراوت بود ...)
    اما الان:
    گرد و خاک وحشتناک هر دو هفته يکبار غرب ايران رو کامل در برمي گيره، تو استان​هاي غربي چون وضعيت به حد اضطرار مي​رسه مدرسه و اداره و دانشگاه​ها رو تعطيل مي​کنن ولي تو تهران چون معمولاً به مرحله هشدار مي​رسه(و قضيه مي​تونه جلوه حکومت رو خراب کنه)، دولت سعي مي​کنه لاپوشاني کنه (مثلا در سايت شرکت کنترل آلودگي هوا قسمت شاخص گرد و خاک رو حذف کردن!!!) ... خلاصه دردسرت ندم، الان ديگه تهران هواي تميز در هيچ وقت سال نداره، در فصول گرم ريزگرد متبرک از عراق وارد مي​شه و در فصول سرد دود و آلاينده​ها! ضمناً بنزين توليد داخل هم ناقص مي​سوزه و کافيه 2 روز باد نوزه تا کل تهران تو دود فرو بره. راستي يه چيزي هم توش هست به نام بنزن که مي​گن دود نداره ولي حسابي دخل ملت شهيدپرور رو مي​ياره ...
    خوش باشي :)

    پاسخحذف
  25. به کامران : عیب ما ایرانی ها اینه که همه بدی هارو رو میخوایم به دولت ربط بدیم .

    می ترسم شما فردا بیای اینجا بگی علت خشکی کویر لوت و دشت کویر هم سیاست های سال های گذشته دولت بوده !

    فکرکردی فقط تو ایران الودگی هواست یه نگاهی به شهرهای لس انجلس و ... بنداز می فهمی .

    شما بط.ر غیرمستقیم داری تمام مشکلات را به حکومت ربط میدی و این واقعا جای تاسف داره .

    پاسخحذف
  26. اینو بگم تمام فامیل و دوستان، rs نامی رو میشناسند

    پاسخحذف
  27. ابتكار عضو شوراي شهر تهران:‌"ميزان بنزن موجود در هواي پايتخت 20 برابر حد مجاز است."
    دکتر حسينعلي شهرياري، رئيس کميسيون بهداشت و درمان مجلس: "مرگ دست کم چهار هزار ايراني در اثر آلودگي هوا که توسط بنزين توليد شده در پالايشگاه‌هاست [به دليل کمبود بيش از 20ميليون ليتر بنزين مصرفي روزانه و جايگزيني آن با محصولات آروماتيک يا مواد اوليه سازنده آن، براي جبران عدم واردات بنزين در اثر تحريم ايران]"
    سید شریف حسینی، نماینده اهواز: "پیگیری‌های دستگاه دیپلماسی کشور برای رفع مشکل گرد و خاک در خارج از مرزهای ایران راه به جایی نبرده است و این امر مشکل آفرین است... طی این سال ها قول ها و وعده های زیادی برای رفع این معضل از سوی مسئولان و مقامات داده شده است اما تا به امروز هیچ کار عملی انجام نشده است."
    مصطفی مطورزاده نماینده مردم خرمشهر: "روند اجرایی شدن مصوبات برای رفع مشکل گرد و خاک کشور بسیار به کندی پیش می‌رود، پدیده گرد و غبار در استان خوزستان به یک معضل اساسی برای مردم این استان مبدل شده است."
    علی محمد شاعری، قائم‌مقام سازمان حفاظت محیط زیست: " ذرات معلق جزو آلاینده‌های خطرناک است و به راحتی جذب ریه و وارد سیستم گردش خون می‌شود، اما به این آسانی‌ها دفع نمی‌شود."
    و ....!
    اين هم سايت شرکت کنترل هواي تهران(همه چي آرومه!):
    air.tehran.ir يا oldair.tehran.ir
    ولي عزيزم شما خودت رو ناراحت نکن، تقصير دولت نيست، تقصير عوامل سيا و موساده که رفتن تو بيابانهاي عراق هرچي خاکه فوت ميکنن طرف ايران.

    پاسخحذف
  28. خواستم بابت استفاده از مطالبتون تشکر کنم، بعد گفتم یه مقدار هم چیز! بنویسم که عریضه مون خالی نباشه! ;)
    بنده از سه جهت به شما رسیدم! البته به وبلاگ شما : چند ماه پیش توی سرچ گوگل اینجا رو پیدا کردم یه مقداری خوندم و آرشیو رو هم تا حدودی نگاه کردم و آخرسر شب بود و خوابم برد و صبح هم فراموش کردمش!!
    بعد با حمید آقای میزوری! آشنا شدم و باز از اونجا به اینجا رسیدم ولیکن چون دلم پاک نبود، توفیق حاصل نشد و باز آدرس رو فراموش کردم.
    یه مدتی گذشت و هی میدیدم که تو انجمن مهاجرسرا یه آقایی با آواتار قایق موتوری، ادبیات نوشتاری ِ آشنا و گیرایی داره! هی گفتم خدایا من ایشون رو میشناسم؟ نمیشناسم؟! من کیم؟! و .... به هر حال اونجا یه آدرس وبلاگ پیدا کردم که دیدم ای دل غافل، یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم؟! آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.
    به هر حال این سری آدرس رو بوک کردم! اگه زلزله نیاد، شما اخراج نشی! و وبلاگتون همچنان به حیات خودش ادامه بده ، ما خواننده ی جدید و مشترک دائمی وبلاگ شما خواهیم بود.

    محمدرضا

    پاسخحذف
  29. جناب اقای ارش گادوین .

    اینجانب پس از خواندن پندنامه مهاجرتی ( 3 تا پست قبل تان) دیوانه شده ام و سوالات زیر به دهنم خطور می کند :

    1- ایا ارش نخبه ای است که در همه زمینه ها استعداد دارد ؟
    2- ایا مغز ارش از انیشتن هم بزرگتر است ؟
    3- ایا ارش سابق معلم ادبیات فارسی و نگارش بوده ؟
    و......................

    به هرحال ان پندنامه مهاجرتی مشکوک است چون فکر می کنم حتی اگر یک نفر حرفه ای در ادبیات هم 1 ماه بنشیند چنین نوشته ای نمی تواند بنویسد .

    پاسخحذف
  30. http://khanwars.ir/?recruit=5H79278

    پاسخحذف
  31. به آسم 73:
    سلامت باشی دوست عزیز. ما در این دنیا خیلی تنها هستیم و فقط داریم سعی می کنیم که تجربیات و دانسته های خودمان را از این روزنه مجازی به همدیگر انتقال دهیم.
    از آنجایی که ما مثل هم هستیم و دردهای مشترک داریم نوشته های من به نظر شما ملموس تر و دقیق تر می آید. بهرحال خوشحال هستم که تجربیات اندک من به درد شما خورده است.

    پاسخحذف
  32. به کولی:
    بله حق با شما است کولی جان. فعلا که همین جا گیر کرده ام و یا بهتر است بگویم که به همین جا چسبیده ام ولی معمولا زندگی بالا و پایین دارد و اگر قرار باشد که به جای دیگری شوت بشوم کار زیادی از من بر نمی آید.

    پاسخحذف
  33. به خوشحال:
    از لطف شما سپاسگزارم. همه چیز بستگی به شرایط آدم در امریکا دارد. من زمانی که به امریکا آمدم و بیکار هم بودم در میان افرادی بودم که تمام عمرشان را در امریکا زندگی کرده و با امپریالیسم مبارزه می کردند! روز دوم من را با خودشان به تظاهرات ضد جنگ بردند و آنها را دیدم که با شجاعت تمام جلوی پلیس ها شکلک در می آوردند و رشادت خودشان را نشان می دادند! از نجابت پلیس ها و از کار بی معنی و لودگی همراهانم خجالت می کشیدم زیرا تازه از ایران رفته بودم و به منطق من پلیس ها می بایست ما را با باطوم نوازش می کردند و یا به رگبار مسلسل می بستند. این آدمها هر کسی که از ایران می رود را اشکول گیر آورده و تمام خزئبلات خودشان را به عنوان تجربه امریکا به کله آنها می تپانند و آنها را شستشوی مغزی می دهند. معمولا هم آنقدر دگم و بی منطق هستند که اصلا نمی شود با آنها بحث کرد و اگر حرف آنها را دربست قبول نکنید مزدور حکومت و جاسوس سیا و عضو فعال موساد می شوید. برای همین است که من به تازه مهاجران عزیز توصیه می کنم که تا جایی که امکان دارد از این افراد دوری کنند و مهاجرت خودشان را در میان امریکاییها تجربه کنند.

    پاسخحذف
  34. به کامران:
    بله وضعیت متاسفانه خیلی تغییر کرده است و من کمابیش در جریان امورات جاری ایران هستم. متاسفانه محیط زیست ایران روز به روز شرایط وخیم تری پیدا می کند.

    پاسخحذف
  35. به ناشناس بعد از کامران:
    به نظر من هم تمام این گرفتاریها را نمی شود به گردن دولت اخیر گذاشت بلکه کل حکومت روند تخریبی طولانی مدتی را در پیش گرفته است که ما الآن داریم تبعات آن را پس از گذشت سال ها مشاهده می کنیم.

    پاسخحذف
  36. به ناشناس دو تا پس از کامران:
    از بس که همه به فکر مهاجرت هستند وبلاگ من هم زیاد خوانده می شود! به امید روزی که شرایط مملکت ما طوری شود که حتی یک نفر هم علاقه ای به مهاجرت به امریکا نداشته باشد.

    پاسخحذف
  37. خیلی قشنگ بوووود! منم همیشه به فضای سبز و آزادی امریکا فکر می کنم ولی واقعا" زندگی تو مرکز شهرو دوست دارم...با تمام مشکلاتش مثل ترافیک و شلوغیش!

    پاسخحذف
  38. به محمد رضا:
    از این که با ما همراه هستید سپاسگزارم. راستش کیفیت این وبلاگ در حال حاضر تعریفی ندارد و خیلی ها فقط به خاطر مطالب آرشیوی به اینجا می آیند و پس از خواندن آن می روند که کار درستی هم می کنند. امیدوارم لااقل اگر این وبلاگ را به عنوان تفریح می خوانید به اندازه کافی مفرح باشد و از این کار لذت ببرید.

    پاسخحذف
  39. به ناشناس پس از محمد رضا:
    بی خیال عزیز دل برادر. من فقط یک بنده خدایی هستم که به امریکا رفته ام و خاطرات و تجربیاتم را می نویسم. تفاوت من با یک استاد ادبیات مثل تفاوت یک حراف با یک گوینده ماهر تلویزیونی است.
    شما به من لطف دارید ولی واقعیت این است که متن پندنامه مهاجرتی ارزش ادبی خاصی ندارد و من آن را در پانزده دقیقه نوشته ام.
    بهرحال از شما که به من انرژی مثبت می دهید سپاسگزارم و برایتان آرزوی بهروزی دارم.

    پاسخحذف
  40. راستی! می خواستم بدونم که تا حالا کنسرت یکی از خواننده های مشهور امریکا رفتید؟ اگر رفتید خوشحال میشم در موردش بنویسید...:)

    پاسخحذف
  41. به رویو:
    بله دوست عزیز من. بسیاری از دوستانم هم مثل شما هستند و بودن در شهر شلوغ را بیشتر دوست دارند. البته منطق آنها هم درست است و علاوه بر اینکه علاقه دارند که در میان انبوه مردم باشند می گویند که اگر آدم همیشه در میان سبزه زار و درختان باشد برایش عادی می شود در حالی که آنها آخر هفته ها به طبیعت می روند و از آن لذت می برند.
    برای شما هم آرزوی موفقیت دارم

    پاسخحذف
  42. سلام
    تازه با وبلاگت آشنا شدم ولی تو این مدت ندیده عاشق نوشتنت شدم.معلومه در ایران نویسنده ایی؛طنزپردازی؛یا یک آدم متشخص بودی
    برات آرزوی موفقیت میکنم

    پاسخحذف
  43. سلام
    من هم از اینکه پست های جالب و خوندنی میذاری ممنونم. اگه هرکس این حس و حال شما رو داشته باشه و دیگران رو از تجربیات خودش بهره مند کنه بسیاری از هزینه های اضافی تازه واردها کم میشه. بسیار ازت ممنونم. حمید

    پاسخحذف
  44. آرش جان من خیلی دوست دارم با اون شهری که شما داخلش زندگی میکنین آشنا بشم تا بلکه من و همسرم هم به اونجا نقل مکان کنیم و بتونیم یک زندگی خوب در اونجا داشته باشیم. ممنون میشم اگه معرفی کنی یا اسم شهرو بگی یا برام ایمیل کنی. mohammadsadegh70@gmail.com

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.