۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

در آغاز سال نو

دیروز یک متن کوتاهی که هیچ شباهتی به شعر هم نداشت فرستادم به نام سالسا نامه و پس از مدت کوتاهی آن را از وبلاگم پاک کردم. آن پست گرچه برای دیگران مبهم بود ولی برای کسی که ماجرا را بداند بسیار وقیحانه و زشت بود و هدفم از نوشتن آن فقط این بود که دوست مورد نظر را تحریک کنم که پیغامی بگذارد و بتوانم متوجه شوم که آیا او وبلاگ من را می خواند یا خیر. این اتفاق خیلی زود افتاد و ایشان من را مورد مرحمت غلیظ خود قرار داد و من متوجه شدم که او یکی از خوانندگان قدیمی من است. قبل از هز چیزی باید بگویم که او بسیار دختر نازنین و مهربانی است و چیزهایی که من در سالسا نامه نوشتم مثل بسیاری از چیزهای دیگر اصلا حقیقت ندارد. ولی موضوع اینجا است که من خیر سرم قرار بود ناشناس باشم ولی اکنون دیگر فقط خواجه حافظ شیرازی من را نمی شناسد. دوستان زیادی از خوانندگان عزیز من را از نزدیک می شناسند و من در اولین برخورد و قبل از هر چیز به آنها گفته ام که وبلاگ من مخلوطی است از وقایع واقعی و خیالی و اگر چیزی را در مورد زندگی شخصی من خوانده اند هیچ دلیلی ندارد که واقعی باشد. اکنون دیگر حتی نمی توانم در مورد محیط کاری خودم هم چیزی بنویسم چون نه می شود خالی بست و نه می شود واقعیت را گفت و تنها خلوتی که برای من مانده است زیر دوش حمام است که می توانم هر طوری که می خواهم آن را بازسازی کنم. به عنوان مثال برندا در وبلاگ من یک شخصیت خیالی است که برای داستان وبلاگ من شخصیت پردازی شده است و برندایی که دکترای فیزیک دارد و در گروه من کار می کند و من به او علاقه دارم هیچ رابطه ای با برندای واقعی که در شرکت ما کار می کند ندارد و من فقط برای شخصیت پردازی از اسامی و ظاهر افراد استفاده کرده ام. اصولا فضایی که از محیط کار در این وبلاگ ساخته ام کاملا فرضی است و هرگونه تشابه اسمی و یا موضوعی فقط قالب های اولیه نوشته های من هستند که آنها را برای بررسی امور مهاجرتی به مرور پرورانده ام و برای تنوع نوشتاری به شکل های گوناگون در آورده ام.

در روزهای اولی که این وبلاگ را می نوشتم هیچ کدام از خوانندگان را ندیده بودم و با هیچ کسی هم صحبت نکرده بودم و برای همین دستم باز بود که هر داستانی را که می خواهم در مورد زندگی خودم بنویسم. ماجراهای با نمک و شیرین را می پروراندم و نکات مهاجرتی و آموزشی را در لابلای آنها قرار می دادم تا برای خواننده جذاب و گیرا باشد. به مرور زمان عرصه بر من تنگ تر و تنگ تر شد و افراد زیادی را دیدم و حتی با آنها ماجراهایی را سپری کردم که در این وبلاگ به آنها کوچک ترین اشاره ای نشده است. بسته شدن این محدوده من را به سمت اداره کشاند که مطمئن بودم هیچ کسی از آن خبر ندارد و دستم باز است که هر جوری که می خواهم در مورد آن داستان سرایی کنم. ولی اکنون دیگر تمامی گوشه های زندگی من برای افراد مختلف آشکار شده است و ناخود آگاه دستم به قلم نمی رود تا در مورد چیزی صحبت کنم. وقتی که آدم در دفتر خاطرات خود شناخته می شود نقاب دو رویی و ریا و پاچه خواری همچون زندگی عادی به صورت او می نشیند تا چیزهایی را بنویسد که هم بادمجان را خوش بیاید و هم پادشاه را. الآن حتی شک دارم که پدر و مادر و تمامی افراد فامیل هم این وبلاگ را می خوانند و می دانند که من آن را می نویسم ولی آن را از من مخفی می کنند و من همچون کپک سرم را در برف فرو کرده ام و گمان می کنم که ناشناخته هستم. وقتی که همکار ایرانی من در خانه از من در مورد برندا سوال کرد بسیار متعجب شدم و وقتی که در مقابل سوال من در مورد جنوبی بودنش عکس العمل نشان داد بسیار شک کردم که او وبلاگ من را می خواند چون تنها جایی که من به اشتباه در مورد آن صحبت کرده بودم این وبلاگ بود و معلوم بود که آن را خوانده است و به آن اعتراض دارد. البته این وبلاگ یک محیط عمومی است و هر کسی حق دارد آن را بخواند و هر نظری را که می خواهد بدهد ولی لطفا فراموش نکنید که ماجراهای این وبلاگ با زندگی شخصی من و رویدادهای واقعی آن بسیار متفاوت است.

در نهایت از همه شما تشکر می کنم که همواره با من بوده اید و سال نو را هم به همه شما تبریک می گویم و امیدوارم که در آغاز سال جدید کسی از من دلگیر نباشد. اگر مطلب مهاجرتی به ذهنم رسید حتما آن را برای شما می نویسم ولی گمان می کنم دوستانی که نیازی به آگاهی در مورد مهاجرت دارند می توانند با مراجعه به آرشیو این وبلاگ و مطالعه یادداشت های اولیه به پاسخ های خود دست پیدا کنند. من در جاهای دیگری نیز در مورد حقوق بشر مطلب می نویسم و امیدوارم که هیچ روزی و هیچ کسی پی به ارتباط این دو محیط نوشتاری نبرد چون در آن صورت باید خر آورد و باقالی بار کرد. از همکار خودم هم که الآن دارد این متن را می خواند دوباره معذرت خواهی می کنم و امیدوارم که من را برای نوشتن آن متن ببخشد. واقعیت این است که آن شب بسیار به من خوش گذشت و چیزهایی که نوشتم اصلا واقعیت ندارد. ایشان هم دختر تحصیلکرده و با کمالاتی است و امیدوارم که در کار و زندگی خودش بیش از پیش موفق باشد. برای همه شما عزیزان هم آرزوی موفقیت دارم و سال خوبی را برای شما آرزو می کنم.

۲۵ نظر:

  1. من اون پست رو خوندم و برام مبهم بود برای همین به این نتیجه رسیدم که احتمالاً برای خواننده ای خاص نوشته بودید مخصوصاً که بعدش حذفش کردید ولی باید بگم خیلی باهوش هستید که اینطوری تونستید اون خواننده رو به حرف بیارید!
    الان هم یکمی گیج شدم اینکه می گید چیزهایی که تا حالا نوشتید آمیزه ای از واقعیت و تخیله برام عجیبه، احساس می کنم با اینکه بیشتر از یک ساله خواننده هر روزه شما هستم اما تصویر روشنی از شما ندارم و نمی دونم کدوم قسمت از مطالبی که خوندم واقعیت داشته و کدوم قسمتش نه؟ البته این حق رو به شما می دم که همه حقایق زندگیتون رو اینجا نگید مخصوصاً که به قول خودتون خیلی ها شما رو از نزدیک می شناسن، اصلاً کسی چه می دونه شاید من هم محله ای شما باشم و شما رو بشناسم اما به روی خودم نمیارم! البته یه بنده خدایی می گفت انگلیس جزیره ای کوچک در غرب آفریقاست بنابراین فکر کنم یکمی بیشتر از یک کوچه از محل شما دور باشم!

    پاسخحذف
  2. خدای من عجب شجاعتی!!!!!!!
    با اینکه میدونستم مطالبی که شما مینویسید آمیزه ای از واقعیت و خیال پردازیه اما نمیدونم چرا با خوندن این مطلب شوکه شدم.
    الان در حالی که دارم سعی میکنم فک پایینم رو از رو زمین جمع کنم دارم به تو و شخصیتت فکر میکنم.
    راستش با اینکه الان در حدود یک سال و نیم که دارم وبلاگ شما رو میخونم متوجه شده بودم که مطالب شما با واقعیت تفاوت داره و میدونستم که شما این موضوع رو پنهان نمیکنید (با توجه به پستی که در اوایل وبلاگت در این مورد نوشته بودی)
    ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر جلو برید
    مخصوصا بعد از این همه درگیری که بعضی از دوستان با بنجامین و ...... در مورد نوشته هات داشتن

    علیرضا
    rue

    پاسخحذف
  3. nakone mohajerat be America ham sare kari boood rafigh to tehrani?

    پاسخحذف
  4. جسارتا باید بگم تکلیف ما رو روشن کنید
    آیا ما داریم یه رمان آنلاین می خونیم
    آیا این ماحراهای مربوط به آمریکا علمی تخیلی هستند
    خلاصه این جوری نمیشه و دوگانگی پیش میاد
    شاعر می فرماید
    سرکار مگذار مردم را
    وگرنه خودت روی(بروی) روزی سرکار

    پاسخحذف
  5. آخ آخ آرش الان رسیدی به همون نقطه که من 6 سال پیش رسیدم. مثل قماربازی که با دست باز میخواد بازی کنه.
    دقیقا به همین خاطر من دچار خودسانسوری شدم و دست آخر وبلاگ سابقم رو ول کردم.
    ولی از جولای که این وبلاگ رو شروع کردم تونستم یک قالبی پیدا کنم که با اون قالب افکارم رو بیان کنم.
    در این وبلاگ من یه کولی سرگردانم که نه خانواده داره نه زندگی داره نه اصلا متعلق به جای خاصیه. تنها نکته بارز این کولی افکارشه و نه جریانهای زندگیش. خیلیها بهم گفتن که در مورد جریانهای زندگیم که جالب هستن تو وبلاگم بنویسم ولی تنها به همین علت ترجیح میدم به جای اشخاص روی موضوعات تکیه کنم.
    اینجوری برام فرقی نمیکنه که کسی وبلاگم رو میخونه آشنا باشه یا غریبه. چون چیزهایی رو بیان میکنم که دخلی به افراد خاص نداره و اولش هم با تیتر درشت نوشتم که من توهم میزنم که بعدا کسی نوشته هام رو به کسی ربط نده :)))
    شاید اگه تو هم واسه خودت یه غالب درست کنی بتونی راحتتر بنویسی. جون افکاری که داری قشنگن. کاملا معلومه که گاهی چاشنی هایی که بهش میدی آبکی و فیلم هندی پسنده. مثل همون جریان برندا ولی اینا اصل نوشته های تو نیستن.
    و برای همین نوشته هات رو دوست دارم چون نوشته های پیازی است. مثل پیاز لایه لایه است.
    و سانسور کردن اون افکار قشنگ بهاطر این سوژه های آبکی دور از انصافه.
    مطالبی که میدونی و ارزش گفتن دارن تنها به موضوعات مهاجرتی خلاصه نمیشن. خیلیهاش درسهای زندگی است برای همین این بی انصافیه که همه خوانندگانت رو به چوب اینکه چند نفر تو رو میشناسن برونی.
    یه نگاه به قالب شخصیت کولی بکن شاید بهت ایده ای بده که غالبی فراگیر به خودت بدی که مکانت و محیطتت بستگی نداشته باشه و در عین حال مجبور به خودسانسوریت هم نکنه.
    ولی بنویس. حتما بنویس. حتما هم اینجا بنویس.
    کسی میگفت:
    دیوارها هم عاشق میشوند
    اگر قصد برگشتن ندارید
    یادگاری ننویسید

    پاسخحذف
  6. اون پست « سالسا نامه»‌ هنوز روی خروجی فید وبلاگت باقی است و تا یک مدتی متاسفانه می ماند!

    پاسخحذف
  7. سلام
    زدی خراب کردی از دختره ترسیدی حالا همش میگی من راست و دروغ رو قاطی مینویسم خیلی با حالی دیگه درست نمیشه .....

    پاسخحذف
  8. ای بابا امان از وبلاگ نویسی ! من که از اول دستم رو خودم رو کردم وبا خیال راحت گاهی مطالبم رو تو فیس بوکم هم برای دوستان و آشنایان و کسبه محل شیر میکنم . نمیدونم چرا فکر میکنم که اگه یک وبلاگ کاملا ساختگی هم مثلا با اسم "خاطرات یک قورباغه" باز کنم و برای خودم شروع کنم به تخیلی نوشتن در مورد اینکه من یک قورباغه نر هستم که مدتهاست عاشق یکی از خر مگسهای معرکه شده ام باز خودم توهم این رو دارم که اطرافیانم همه میتونند از روی نوشته هام من رو شناسایی کنند و مثل گاو پیشونی سفید می فهمند که من هستم و فکر میکنم که باز در اونجا هم خودم رو ناخودآگاه سانسور کنم .اینه که ترجیح دادم کاملا واقعی بنویسم ، هر چند که راجع به خیلی چیزها نمیتونم بنویسم ولی دلم رو خوش می کنم به اینکه مثل یک زندگینامه میتونه یک اثر مستند و منطبق با واقعیت باشه و خواننده های خودش رو داشته باشه هرچند محدودتر ،ولی خوب برای آدم متوهمی مثل من که تحمل استرسهای اینچنینی رو نداره تنها راه حل برای داشتن وبلاگه .

    خوش به حال اون نویسنده هایی که اینقدر ذهن بی پروایی دارند که اصلا به این چیزها فکر هم نمیکنند. اکثر ما ایرانیها اینقدر از دخالتها و قضاوتهای اجتماعات کوچک وبزرگ اطرافمون لطمه خوردیم که دیگه از سایه خودمون هم میترسیم و تو خلوتِ خودمون هم با سانسور فکر میکنیم چه برسه به یک مکان عمومی و بی حد ومرز!

    من هر کاری کردم نمیشه با ای دی خودم بنویسم اینه که اینجا نوشته ناشناس ولی شما بخون راساراسا، هر چند که خودم دوباره توهم این رو دارم که راحت قابل شناساییم و نیازی به گفتن نبود:)

    پاسخحذف
  9. سلام آرش
    من بیژن هستم در سن حوزه. می خواستم بگویم که من هم دو سال است که وبلاگ شما را می خوانم و می دانستم که مال شما است چون وقایعی که در جمع فامیل تعریف می کردید همان چیزهایی بود که در اینجا می خواندم و خیلی زود متوجه شدم که این وبلاگ مال شما است. ولی رویم نمی شد که بگویم من وبلاگ شما را می خوانم و می ترسیدم که یک موقع این موضوع باعث سانسور شود. نه تنها من بلکه خیلی های دیگر هم خواننده وبلاگ هستند. شاید هر جوان ایرانی که در امریکا زندگی می کند و سواد خواندن و نوشتن فارسی دارد حداقل یک بار وارد این وبلاگ شده است و داستانهای آن را خوانده است. خیلی ها از بالاترین آنده اند و خیلی های دیگر هم از تبلیغ بی بی سی و صدای امریکا با اینجا آشنا شدند. در گوگل هم اگر تایپ کنید مهاجرت امریکا اولین چیزی را که می آورد همین وبلاگ است و نسبت به وبلاگ های دیگر رنکینگ بالایی دارد.
    اول اینکه می خواهم تشکر کنم و بگویم که مطالبی که شما در اینجا نوشتید خیلی به من کمک کرد که بتوانم خودم را پیدا کنم. این مسئله اصلا ربطی به فامیلی و یا حوادث زندگی شما ندارد و فقط مربوط می شود به نکاتی که شما در نوشته هایتان به آن اشاره می کنید و من توانستم از همه آنها استفاده کنم. با اینکه من هفت سال است که در امریکا هستم ولی هنوز تا قبل از خواندن مطالب شما خیلی از چیزها را نمی دانستم و توانستم اشتباهات رفتاری خودم را اصلاح کنم.
    و دوم اینکه اصلا نگران آشناها نباشید و همانطوری مثل سابق هر چیزی را که می خواهید بنویسد چون همه ما ایرانی ها آنقدر چرب زبانی و چرت و پرت در روز می شنویم که تشنه شنیدم چهار کلمه حرف بدون تزویر و ریا هستیم.
    ارادتمند شما

    پاسخحذف
  10. http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:e1ZdJX-0oz4J:natashagodwin.wordpress.com/2011/03/21/%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87/+%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%A7+%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87&cd=1&hl=en&ct=clnk&gl=us&source=www.google.com

    پاسخحذف
  11. سلام
    من چقدرمنتظربودم شما باکمک برندا یه بچه گربه بی سرپرست روبیارین خونه تون۰۰۰۰
    حیف باشه

    :(

    پاسخحذف
  12. واقعن خوشحال شدم که موفق شدم پستی رو بخونم که انقدر راجع بهش حرف و حدیث بود و شما حذفش کرده بودید!
    شعری بود که حقایق تکراری رو بیان میکرد! متاسفانه به وفور شاهد این پدیده ها هستیم!
    یه مثلی هست که می گه یارو از اون ور بوم افتاده! یکی دیگه هم می گه؛ کلاغه راه رفتن خودش و فراموش کرده!
    در آخر سال نو رو تبریک می گم.

    پاسخحذف
  13. فقط عاجزانه تمنا داریم!!!! به نوشتن ادامه بدید.

    پاسخحذف
  14. خیلی وقته که می خونمت و از مطالبت استفاده میکنم. فکر میکنم کلی نقاط مشترک داریم مثلا اینکه هم رشته هستیم و ... خواستم بگم به طور کلی این خوب نیست که انسان خودش را سانسور کند، لطفا ادامه بده

    پاسخحذف
  15. عجب سرگذشتي داشتي كلعلي.
    ali acc

    پاسخحذف
  16. روش جالبی بود مهندس!

    میشه بیخیال بشی و ادامه بدی؟
    راستی مجددا سال نو مبارک
    :)

    پاسخحذف
  17. آرش جان چند روزه این مطلبو نوشتی می خوام بیام یه چیزی بنویسم ولی هر روز یه جوری میشه یا وقت ندارم یا وقت دارم کامپیوترم فارسی نمی نویسه یا سایتت باز نمیشه! جهنم ایرانی هاست دیگه... اینقدر که امروز که از خواب چشممو باز کردم با خودم گفتم ای که برای آرش هنوز ننوشتم!! من خیلی دقیق در جریان مشکل پیش اومده نیستم نمی دونم مثلا نظر اون خانم خیلی مهمه برات یا نه ولی از همین کامنت دوستمون بیژن میشه فهمید اجتماع ایرانی ها کوچیکه و همه همو میشناسند. شما که خیلی هم نمی رفتی تو جمع ایرانی ها ولی بالاخره همین یه کم ارتباط هم آزادیتو گرفت...
    نمی تونم بگم بنویس و یا ننویس.. من به شخصه از نوشته هات لذت می برم حتی اگه چیزی یاد نگیرم حتی اگه برای من کاربرد نداشته باشه ( که اتفاقا برعکسه و هم کاربرد داشته و هم کلی چیز یاد گرفتم)
    باید ببینی خودت چه کار دوست داری بکنی.
    به هر حال و خلاصه اش اینکه: دلمون برات تنگ میشه حاجی:(

    پاسخحذف
  18. درود بر شما
    شادباش های نوروزی مرا پذیرا باشید.

    مطلب جالبی بود. درضمن فراموش نکن که زندگی هم یه نوع توهم و خیاله و به نظر من اونایی که قوه ی تخیل بالایی دارند خوشبخت ترند.
    فرزاد از شیراز

    پاسخحذف
  19. Lorecance

    سلام
    نمیدونم چی بگم یا مشکل از کجاست ولی این یه مشکل یا عیبیه ک هست... بر مثال خود من تو این وبلاگ با اکانت گوگل عضوم(دنبال کننده) ولی بعضی وقتا ک کامنت میزارم با این اسم مستعار کامنتم رو میزارم ک مبادا یکی از کسایی ک تو دنیای واقعی باهاشون سرو کار دارم منو بشناسند..
    خب در مورد این وبلاگ هم مطمنن بیشتر از هزار نفر دنبال کننده داره ک خیلیا شون معتاد این وبلاگ شدن؛ ولی در نهایت این حق شماست ک اگه این وبلاگ باعث لتمه ب زندگی واقعی تون بشه اون رو کنار بزارین، پیش خودم همیشه ی حساب سر انگشتی میکردم در مورد اینکه چقدر از وقت تتون رو برای این وبلاگ میزارید و تنها چیزی ک بزهنم میرسید تشکر کردن از شما بود.
    مطمنن شما تونستید رو خیلی ها تاثیر مثبت بذارید و خود این افراد نیز روی خیلی های دیگه؛ من بشخصه هیچوقت شما رو فراموش نخواهم کرد با اینکه تا الان اصلان شما رو ندیدم ولی امیدوارم یکروز بتونیم همدیگر رو ملاقت کنیم.
    خواهشی که از شما دارم اینه که حداقل ایمیلی رو ک گذاشتید کنار نذارید تا بتونیم حداقل از این طریق با شما ارتباط برقرار کنیم و حتی ازتون بعضی مواقع مشورت و کمک بگیریم!!!!

    برای یک عمر ازتون تشکر میکنم

    فرزاد از ایران

    پاسخحذف
  20. آرش جان من از طرفدارهای پر و پا قرص نوشته هات هستم. از اولین پستت توی مهاجرسرا تا امروز. خیلی هم برام مفید بوده و مطالب جدید یاد گرفتم. یکی از معیب ما ایرانی ها اینه که خیلی به نظر مردم و قضاوتی که اونها راجع به ما میکنند اهمیت میدیم. درسته که سخته ولی باید سعی کنیم خودمون باشیم و به خاطر نظر مردم خودسانسوری نکنیم.
    البته در مورد چیزایی که توی نوشته هات بودند و واقعیت ندارند میدونم که واقعا توضیحش به کسی که دوستش داری سخته. به هر حال امیدوارم موفق و خوشبخت باشی. نوروز 90 رو هم تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشی.

    پاسخحذف
  21. راستش آرش خان من هم با امی موافق هستم. چون بشتر نوشته هاتو خوندم . گاهی میشد که وقتی به شخصیت تو فکر میکردو و میخواستم پازل شکلت رو درست کنم یه تکه هایی از پازل با هم جور نمیشد و من با خودم میگفتم این نوشته ها ترکیبی از واقعیت و ذهنیت هستش. مطمئمن هستم دلایل خودت رو واسه اینکار داری . در هر حال مطالبت خیلی مفیدند.ولی اون پستی که در باره ایران و زبان فارسی نوشته بودی دلم رو تنگوند. تندرست و شادکام باشی.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.