۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

باز هم چرت و چرت

امروز باز هم جمعه است و من همچنان اینجا هستم. نوشته من را از یکی از شهرهای کوچک و بسیار زیبای اطراف سنفرانسیسکو می خوانید. هوا کم کم دارد بهاری می شود و درختانی که در زمستان کچل شده بودند اکنون شکوفه زده اند و برای خودشان شکل و قیافه ای پیدا کرده اند. امروز صبح وقتی که از پنجره طبقه دوم خانه ام بیرون را نگاه کردم منظره بسیار زیبایی از ترکیب یک رودخانه کوچک و چمن و درختان و شکوفه های سفید دیدم که تعریف کردنش سخت است. دفعه بعد برایتان عکس می گیرم تا خودتان منظره را ببینید و مشعوف شوید. امروز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و دیگر خوابم نبرد برای همین از جایم بلند شدم و راه افتادم. اول کمی از پنجره به مناظر اطراف نگاه کردم تا چشم هایم باز شود. سپس به اطاقکی که به اطاقم جسبیده است و مثل کمد می ماند رفتم و با ماشین ریش تراشی ریش هایم را زدم. بعد لباس زیر برداشتم که با خودم به حمام ببرم و دوش بگیرم. سپس با خودم گفتم من که در خانه تنها هستم پس بهتر است که لباس هایم را همین جا در بیاورم. سپس لباس هایم را تا انتها از تن بیرون آوردم و به داخل سبد رخت های کثیف انداختم. در آنجا یک آینه قدی وجود دارد و کمی خودم را برانداز کردم که ببینم چیزی از من کم و زیاد نشده باشد. بعد به خدا گفتم که تو خجالت نمی کشی؟ آخر این چیست که به ما آویزان کرده ای. سپس لباس هایم را برداشتم و به حمام که در همان طبقه بالا است رفتم. لباس هایم را به گیره هایی که به پشت در است آویزان کردم و قبل از این که به زیر دوش بروم بر روی کاسه دستشویی نشستم تا خستگی از تن به در کنم. 


سپس پرده وان را کنار زدم و بسیار آهسته وارد آن شدم. تازه یادم آمد که شامپوی هداندشولدر من تمام شده است و باید بروم به طبقه پایین و از کمد انباری یکی دیگر بیاورم. از وان بیرون آمدم و همانطور الله کلنگ وار از پله ها پایین رفتم و خودم را به کمدی رساندم که مایحتاج خانه را در آن قرار می دهم. در کمد را باز کردم و شامپو را از آن در آوردم. کمی به اطراف نگاه کردم تا ببینم نکند که یک نفر از پنجره و یا حیاط من را دید بزند. دوباره الله کلنگ وار از پله ها بالا رفتم و خودم را به طبقه بالا رساندم و وارد وان حمام شدم. اول آب سرد و گرم را که از شیر پایین می آمد تنظیم کردم و خودم را آماده پرش کردم تا آب را به سمت دوش هدایت کنم. علت پرش این است که وقتی همان اول آب از دوش می آید سرد است و تا آب تنظیم شده به آن برسد کمی طول می کشد بنابراین وقتی که دکمه دوش را می زنم چند دهم ثانیه وقت دارم که تا آب از دوش بیرون نیامده است خودم را از مسیر آن کنار بکشم. بعد از این عمل آهسته وارد آبی شدم که از دوش می آمد و پشت به دوش ایستادم تا آب گرم به پس کله ام بخورد. سپس کمی آب را گرم تر کردم و نشاط حاصل از برخورد آب گرم به بدنم من را در حالت خلسه فرو برد. بعد از اینکه بدنم خیس خورد موها و بدنم را گربه شور کردم و دوباره اندکی زیر آب گرم ایستدم تا حسابی آبکشی شوم. در یک لحظه ای که احساس کردم دیگر خسته شده ام شیر آب را بستم و حوله ام را که از میله ای در کنار وان حمام آویزان بود برداشتم و خودم را در همان جا خشک کردم تا وقتی که از وان بیرون می آیم آب را با خودم به کف حمام منتقل نکنم. سپس موهایم را که بسیار بلند شده است را هم با حوله خشک کردم و لباس زیرم را پوشیدم. خوشبختانه خانه من گرم است و می شود با یک تنبان در آن راه رفت.


سپس به اطاقم رفتم و دوباره بر روی تختخواب ولو شدم تا کمی استراحت کنم. به ساعت نگاه کردم و دیدم که هنوز یک ساعت و نیم وقت دارم. از جایم برخواستم و دوباره به همان اطاقک کنار اطاقم رفتم و لباس هایم را پوشیدم. من خیلی لباس دارم و از زمانی که وارد امریکا شدم همینطور جو گیر شده ام و لباس خریده ام. بنابراین یک مدت طول می کشد تا تصمیم بگیرم که چه لباسی را بپوشم که هم خدا را خوش بیاید و هم خلق خدا را. بالاخره یک پیراهن آبی را انتخاب کردم و آن را پوشیدم ولی وقتی که دکمه هایش را می بستم متوجه شدم که یکی از دکمه های وسط آن نیست. آنچه مسلم بود این بود که دیگر حال آن را نداشتم که پیراهن را از تنم در بیاورم و می بایست که یک راه حل برای آن پیدا می کردم. اول فکر کردم که کراوات بزنم ولی بعد پشیمان شدم چون به هر حال با کراوات هم در برخی حالت ها مشخص می شد که پیراهن من یک دکمه ندارد. بعد تصمصم گرفتم که بر روی آن یک جلیقه سیاه بپوشم که لبه های آن خط باریک زرد داشت. یک شلوار جین هم پوشیدم و خودم را در آینه نگاه کردم و دیدم که بدک نیست. سپس به سمت جاکشی رفتم و یک کش را از آن در آوردم و موهایم را در پشت سرم بستم تا در اطراف سرم مشوش نشود. یک کلاه سیاه کابوی هم سرم گذاشتم و دوباره خودم را در آینه برانداز کردم و دیدم که به چشم برادری همچین بد مالی هم نیستم. کمی مثل مانکن ها در جلوی آینه ژست های مختلف گرفتم و خودم را برانداز کردم و کمی هم شکلک درآوردم و از دیدن آن خنده ام گرفت. قیافه من طوری است که وقتی عضلات صورتم را کج و کول می کنم تبدیل به یک سوپر کاریکاتور می شوم و خودم از دیدن آن خنده ام می گیرد.


دیشب داشتم در امور شرعی غور می کردم و به یک استفتا برخورد کردم که درباره شوخی همکاران نامحرم بود. گفتم آن را برای شما هم بگذارم تا لااقل از این پست یک فیض شرعی هم برده باشید و به معلومات اخروی تان افزوده شود.

برنا وابسته به سازمان ملی جوانان نوشت:

 قسمت اعظمی از کارکنان و کارمندان شرکت‌ها و دولت‌ها و همچنین سازمان‌ها را زنان تشکیل می‌دهند. همچنین ارتباط میان زن و مرد نامحرم در محل کار یکی دیگر از شرایطی است که امروزه در محل کار به وجود آمده و گاه موجب شوخی بین آنان می‌شود؛ فتوای مراجع عظام تقلید را درباره شوخی زن و مرد نامحرم در محل کار جویا شدیم:

سوال: شوخى کردن بين زن و مرد نامحرم در محل کار بدون صداى خنده چه حکمى دارد؟

جواب دفتر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: به طور كلى ارتباط با نامحرم كه مستلزم مفسده يا خوف ارتكاب گناه در آن مى‌باشد، جايز نيست.

جواب دفتر حضرت آیت الله مکارم شیرازی: در صورتى كه جهات شرعيه مراعات شود و به جز آن دو نفر شخص ثالثى نيز وجود داشته باشد، يا امكان ورود ديگرى بدون اجازه آنها باشد و سخنان عادى و معمولى باشد، اشكال ندارد.

جواب دفتر حضرت آیت الله سیستانی: جايز نيست.
 
حالا فردای قیامت که من را با اردنگی به داخل جهنم پرت کردند تازه می فهمم که می بایست به فتاوی مراجع عظام گوش می کردم و اینقدر به پر و پاچه همکاران نامحرم خود نمی پیچیدم. من که دیگر حتی کارم از شوخی هم گذشته است و با همکاران نامحرم خودم با صدای بلند می خندم و این عملی بسیار شنیع است و مستوجب جزایی است الیم. دیگر حساب و کتاب تعداد سهمیه های روزانه بشکه های قیر داغ در جهنم هم از دستم در رفته است و احتمالا باید تانکری حساب کنم تا یادم بماند. البته خوشبختانه نیازی نیست که ما حساب کنیم چون بهشت و جهنم برای خودش حسابدار دارد و آنها خودشان تمام اعمال ما را در دفتر اندیکاتور روزانه یادداشت می کنند و تراز ماهیانه و سالیانه می گیرند. تمام جزئیات را هم می نویسند و مثلا اگر تلنگ آدم در برود دو امتیاز منفی برایش ثبت می کنند و برای باد گلو هم یک امتیاز منفی می نگارند. همین دو قلم جنس را هم که بخواهید حساب کنید تا روز قیامت دفتر اعمال آدم پر می شود چه برسد به کارهایی که به مفسده مربوط می شود و خوف ارتکاب به گناه را در انسان بر می انگیزاند. حالا از همه اینها که بگذریم گیر دادن به امور خداوندی خودش یک مسئله بزرگی است که حتی حسابدار هم جرات نوشتن آن را در دفترش ندارد. آخر خود خدا هم در این امر مقصر است چون یک چیزهایی آفریده است که خودش هم در کار آنها مانده است و نمی داند که با آنها چکار کند. مثلا در موقع آفرینش برخی از این حضرات آیات نمی دانم که چه اتفاقی برای خداوند رخ داده بود که دچار سوء هاضمه شد و  کنترل امورات برای لحظه ای از دستش خارج شد و زد بر پس کله پدر و مادر آن حضرات که آن عمل شنیع را با یکدیگر انجام دهند. البته اگر دست حضرات آیات باشد می گویند که ما را خود خدا زاییده است و حاصل یک عمل شنیع نیستیم.


ما رفتیم, حواله ام به چراغ نفتیم

۱۴ نظر:

  1. آرزو به دلمان ماند یک بار هم که شده از سر کار چرت و پرت پراکنی نکنید و وقتی در خانه بزرگ و گرم و بدون stalker تان در حالی که آنجای مبارک را بر کاناپه کوفته اید یک چهار تا کلمه حرف نصف حساب بزنید. هیچ بعید نمی دانم چند وقت دیگر روی دست آن لس آنجلسی های گرام را که خیلی هم بهشان علاقه شدید دارید در ... بیاورید. مثلا خواستی دلمان از عملیات محیر العقول حمام روی تان قنج برود بلند شویم بیاییم آنجا؟ حتی ساندیس خوران این مملکت هم یک شیر آب گرم و سرد و یک دوش در طویله هایشان پیدا می شود که با آن احساسات ینگه دنیا طلبی شان را که برانگیزاندید ارضا کنند.

    پاسخحذف
  2. درووووووووووووود
    آرش جان اگه ممکنه یه عکس از شهری که زندگی می کنی از گوگل ارث بذار تو وبلاگت
    دوسِت داریم قَپون قپون!!
    فرزاد- شیراز

    پاسخحذف
  3. عنوان مطلب صد در صد گواهی داداز محتویات آن!

    بهرحال ما که حوصله مان سر میرود، میاییم سری به ناتاشاکده میزنیم...حال دیگر میل شماست که چی چی بنویسی مهندس!

    پاسخحذف
  4. آرش اگه صبح كه زود از خواب بيدار شدي دو ركعت نماز عفوي چيزي مي خوندي اين اعمال شنيع ازت سر نمي زد و هم از تعداد تانكرهاي قير يا از حرارت آنها كاسته مي شد:)

    پاسخحذف
  5. مثل همیشه چرت و پرت بود . چرا درباره فیلتر شدن اون یکی وی چیزی ننوشتی ؟

    پاسخحذف
  6. راستی جمعه ما که اونجا تعطیل نیست . چرا سرکار نرفتی و بجاش رفتی به یکی از شهرهای قشنگ اطراف ؟

    پاسخحذف
  7. به نظرم اگه ننويسي بهتر از اين چرت و پرتاست

    پاسخحذف
  8. به نظرم اگه ننويسي بهتر از اين چرت و پرتاست

    پاسخحذف
  9. اتفاقا به نظر من این چرتو پرتا اگر هیچ سودی نداشته باشه حداقل اینه که بخورده مارو با فن نوشتن آشنا میکنه . و قدرت قلم رو میرسونه که از هیچ مطلبیرو بنویسه که آدم تا تهشو مجبور شه بخونه!

    پاسخحذف
  10. اون دکمه پیرهن آبیت رو بی خیال نشی ها، من نگرانشم. یا کنار آینه قدیه ، یا کنار هدان شولدرها ،یا افتاده پایینِ جاکشی ،یا اینکه تو اون اتاق کوچیکه لای خنزل پنزلهاست.پیداش کردی مشتلق ندی مدیون دوازده امامی:))
    این هم دعای آخر هفته: خداوندا! دل و دماغ چاقی برای نوشتن این روزها به همۀ ما عنایت بفرما! الهی آمین.
    خداوندا ! در آنچه برای زندگی ما وبلاگ نویسان مقدر میکنی سلیقۀ مخاطب را هم درج بفرما و اکشنش را بیشتر بگردان ! الهی آمین
    خداوندا! خوانندگان ما را درهر کجا که هستند از ما راضی و خوشنود بگردان !الهی آمین
    خداوندا! آخر هفتۀ تمام وبلاگ نویسان را از انرژی منفی برخی کامنتها محفوظ بفرما! الهی آمین

    پاسخحذف
  11. arash jan chera enghad az mal in dayoosa bala miri ?????????????????????????

    پاسخحذف
  12. به نظر من سبک نوشتن میتونه هر چرت و پرتی رو به یک مطلب جذاب تبدیل کنه که خواننده رو تا آخر بکشونه! و این مطلب این کار رو به خوبی انجام میداد.

    پاسخحذف
  13. aza.joon

    rafti samte jakeshi ... LMAO :)))

    jazaye alim .... jeddan 7-8 sal bood alim ba hamze ro nashnide boodam :D !!! wow

    yadesh bekheir ...

    besyar mostaafiz va mastefeiz shodim ;)

    پاسخحذف
  14. اندر باب لباس های آرش:

    پست مخارج من:

    " 0 دلار خرج پوشاک "

    پست باز هم چرت و پرت:

    " من خیلی لباس دارم و از زمانی که وارد امریکا شدم همینطور جو گیر شده ام و لباس خریده ام. "

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.