۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

مژده مژده! راز بزرگ جهان هستی کشف شد!

قبل از این که به ادامه گفتگوی پیشین بپردازیم می خواهم کمی از خودم چرت و پرت در کنم. پس لطفا اگر دنبال یک نوشته درست و حسابی در مورد مهاجرت هستید و یا اینکه فرصت محدودی دارید این پست را نخوانید. اگر هم این نوشته را خواندید و در هر قسمتی از آن حوصله تان سر رفت آن را رها کنید زیرا چیز زیادی را از دست نخواهید داد. در ضمن باید اشاره کنم که این نوشته هیچ گونه مرجع و یا پایه و اساس علمی ندارد.

حتما می خواهید بدانید که در مورد چه موضوعی می خواهم صحبت کنم ولی قبل از این که به موضوع اصلی بپردازم اجازه دهید که به یک نکته کوچک اشاره کنم. این نکته گرچه کوچک است ولی شاید سرچشمه بزرگ ترین گرفتاری های انسان امروزی باشد. وقتی که ما به دنیا می آییم همه چیز را بسیار ساده می بینیم. همه انسان ها را به شکل چشم چشم دو ابرو می بینیم و پیرامون ما پر است از اجسام و شکل های هندسی بسیار ساده که اهمیت چندانی برایمان ندارند. تنها چیزی که برای ما اهمیت دارد این است که نفس بکشیم و زندگی کنیم. همین کار ساده و فراموش شده برای ما یکی از بزرگ ترین شگفتی های خلقت است. بدن و حواس پنج گانه ما شاهکار آفرینش هستند و کوچک ترین ارتباطی با دنیای بیرون می تواند برای ما یک رویداد عجیب و باور نکردنی باشد. نورهای متحرک و رنگی که از طریق چشمانمان دریافت می شود احساس گوناگونی را در ما ایجاد می کند و صداهای مبهمی را که گوش می شنود شگفت انگیز و خارق العاده است. وقتی که برای اولین بار با پیامهای مختلفی که از بدنمان به مغز ما می رسد مواجه می شویم می ترسیم و یا احساس درد می کنیم و عضلات صورتمان منقبض می شوند و از چشممان آب عجیبی می آید و از بریدگی بزرگ صورتمان صدایی را تولید می کنیم که شنیدن آن نیز برایمان عجیب و ترسناک است. بعضی وقت ها هم احساس خوبی به ما دست می دهد و بریدگی صورتمان کش می آید و صدایی که از آن بیرون می رود خوش آیند است. برای اولین بار کشف بزرگی می کنیم که اگر آن بریدگی صورت را به یک برآمدگی نزدیک کنیم و فشار دهیم لذت فراوانی به ما دست می دهد و برای اولین بار مزه شیر را می چشیم و زندگی در درون بدن ما جریان پیدا می کند.

همه چیز در ابتدا بسیار ساده و در عین حال خارق العاده و شگفتی زا است است. به مرور زمان یاد می گیریم که خطوط متحرک نورانی را به صداها و پیامهای لمسی خود ربط دهیم و برای آنها تعاریفی را در مغز خود ایجاد کنیم. حتی به صداهایی هم که از دهان ما خارج می شود نظم می دهیم تا بتوانیم با موجودات دیگری که وجود آنها را در کنار خود حس می کنیم ارتباط برقرار کنیم. مغز ما مهارت های جدیدی را یاد می گیرد و قابلیت های بیشتری را از بخش های مختلف بدنمان کشف می کند و رابطه بین آنها را تعریف کرده و در جایی ذخیره می کند. کم کم مغز ما عادت می کند که برای ارتباط آسان تر و سریع تر به تعاریف ذخیره شده خود مراجعه کند. پس از مدتی دیگر ما نورهای رنگارنگ و متحرک را نمی بینیم بلکه اشکال از پیش تعریف شده را می بینیم. همه صداها در مغز ما تعریف شده است و حتما باید متعلق به یک فرد و یا یک جسم خاص باشد. تمام رنگ ها, لمس ها, مزه ها و دردها از قبل تعریف شده می شوند. دیگر همه چیز سادگی خود را از دست می دهد و برای ما پیچیده می شود زیرا در می یابیم که ارتباط دادن  تمام پیام هایی که ما از خارج از بدنمان دریافت می کنیم بسیار بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنیم. با علم آشنا می شویم که مجموعه بی کرانی از این ارتباطات پیچیده بین اجزای آفرینش است. نکته ای که می خواستم به آن اشاره کنم این است که ما به عنوان یک انسان بزرگسال دیگر چیزهای ساده را حتی نمی بینیم و سعی می کنیم همه چیز را پیچیده کنیم و به هم ربط دهیم. بنابراین برای سوال های بزرگی که در ذهنمان هست نیز به دنبال جواب های بسیار پیچیده و دور از دسترس می گردیم در حالی که جواب ها بسیار ساده هستند و ما هر روز از کنار آنها می گذریم بدون اینکه حتی آنها را ببینیم. یکی از این سوال های مهم راز بزرگ جهان هستی است.

ما در ابتدای زندگی خود بزرگ ترین راز جهان هستی را به خوبی می دانیم. این راز در وجود ما نهفته است و ما با چیز دیگری به غیر از آن آشنا نیستیم. ما تازه آفریده شده ایم و باید دنیایی که می خواهیم در آن زندگی کنیم را نیز بیافرینیم. لطفا اشتباه نکنید! ما در ابتدای تولد نه تنها عاجز نبودیم بلکه چنان قدرتی داشتیم که می توانستیم کاری کنیم که دیگران بندگی ما را بکنند. همه چیز در خدمت ما بود و جهان هستی فقط همان محدوده کوچکی بود که برای لذت بخشیدن به ما شکل گرفته بود. این بزرگ ترین راز جهان هستی است که ما به مرور زمان آن را فراموش می کنیم و در پیچ و خم تعاریف پیچیده مغزی گم و گور می شویم. این راز بزرگ چیزی نیست جز شنا کردن در مسیر رودخانه آفرینش. یعنی رها شدن در فرآیند خلقت. یعنی خود را به دست مادر طبیعت سپردن. راز بزرگ جهان هستی در نفس کشیدن ما پنهان است و ما اصلا آن را نمی بینیم و به آن توجهی نمی کنیم و  خیال می کنیم که پاسخ سوال های بزرگ ما مثلا در شتاب دهنده های الکترونی است. غافل از اینکه فقط داریم بر پیچیدگی ها تعریف مغزی و ذهنی خود می افزایم و نسبت به نورهای متحرک و رنگی که وجود ما را احاطه کرده اند و منبع تمام گزارشهای مغزی هستند, بی توجهیم. از قدرت و توان ذهنی خود که خالق تمام این تعاریف مغزی است بی خبریم و به طور مداوم در حال ارتباط دادن  شبکه ای آن ها با یکدیگر هستیم. راز بزرگ جهان هستی به سادگی یک گل سرخ است و به سادگی نفس عمیق کشیدن در صبح یک روز بهاری است.

انسان همیشه این راز جهان هستی را می دانسته است و آن را نسل به نسل در طول هزاران سال با خود نگه داشته است. به این امید که یک روز همگان از خواب زمستانی بیدار شوند و دوباره خود را بشناسند. پگان ها و ابراهیمی ها و ماسون ها نیز در علوم خفیه خود اسراری جز این ندارند. راز بزرگ این است که آنچه آشفته می نماید بسیار منظم است و آنچه پیچیده می نماید بسیار ساده است . آنچه بسیار بزرگ می نماید کوچک است و آنچه بسیار دور و خارج از دسترس می نماید بسیار نزدیک و دست یافتنی است. آنقدر نزدیک است که حتی برای گرفتن آن نیازی به دراز کردن دستمان نداریم. این جهان هستی روند آفرینشی است که خشت اول آن را خودمان در زمان کودکی گذاشته ایم.


۲۱ نظر:

  1. ای آرش جان جهان هستی به ما نیومده لطفا از شناخت خود آدمیزاد واسمون صحبت کن لطفا ادامه بحث پست قبلیت رو بذار . راستی یکم در مورد تحلیل و آنالیز خودمون برامون حرف بزن . من خیلی زندگیم متحول شده از وقتی با کمک نوشته هات خودمو آنالیز میکنم مثلا اون نوشتت در مورد غذا و فرهنگ ما که چطور شده ما نسبت به غذا خوردن این رفتار رو داریم واقعا منو متحول کرد. لطفا چندتا پست در مورد چگونگی شناخت رفتارامون و آنالیز آنها که چی شده ما الآن این رفتار رو داریم رو بذار .
    با تشکر
    _________________بهنود_____________

    پاسخحذف
  2. مرسی آرش جان
    واقعا عالی بود. قدرت تجزیه تحلیلتون فوق العاده است. خیلی دوست داشتم این نوشته رو. اینکه اساس آفرینش در وجود انسانه. یاد کتاب حج شریعتی افتادم-گرچه دل خوشی از شریعتی با آن تفسیرهای عاشقانه اش از اسلام ندارم راستش- می گوید کعبه مکعبی تو خالی است که هیچ چیز در میانش نیست! نه مقبره ای نه مجسمه ای نه هیچ چیز مقدسی و وقتی انسانها را میبینی که امر شده اند به دور آن بچرخند می شود تصور کرد با برداشتن آن مکعب تو خالی آنها به دور خود می گردند و به سوی هم سجده می کنند این برای آن است که بدانی هیچ چیز مهمتر از انسان نیست.

    پاسخحذف
  3. سلام

    " از منزل کفر تا به دین یک نفس است

    " وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

    " ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار

    " کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

    :)

    پاسخحذف
  4. سلام

    راستش من چند وقتي بيشتر نيست اينجا رو پيدا كردم و تقريبا همه مطالبشو خوندم ، خوشحالم باز مينويسي

    فقط فكر ميكنم يك مقداري نوشته هات بقول تگ خودت چرت و پرت شده ،
    ناراحت نشي اينجوري ميگم ، چون خوشم اومده از نوشته هات دارم ميگم در ضمن من و تو همديگرو نديديم و راحت تر حرف همو قبول ميكنيم.

    استعداد تحسينت ميكنم و دوست دارم بازم نوشته هاتو بخونم البته به شرطي كه برام بار محتوايي رو داشته باشه ،

    چند تا پيشنهاد خوب ميدم اگر دوست داشتي لحاظ كن :

    ماها مردمي هستيم چون تفريح و شادي تو زندگيمون كمه از هر جا بشه ميخواهيم لذت ببريم ، استعداد بسيار خوبي داري در طنز نويسي ، چند بار شده وقتي داشتم اون نوشته هاي اولتو مخصوصا ميخوندم يكهو تركيدم !

    پس بيشتر و بهتر حرف هاتو تو طنز بنويس ،از زندگي روزمره كه داري تعريف ميكني بازم ادامه بده ،
    يك بيشتر هم راجع به افكارت ادامه بده ، برام جالبه ميبينم مردمو چه جوري قضاوت ميكني !

    نكات ديپلماتيكتم كه اند باحاله !

    خلاصه كلام : اگر دوست نداشتي همه نظرمو بخوني اينو فقط بخون :
    نمره ات 20 بوده الان كمه ، خاطراتتو با طنزات ادامه بده ، دفتر روزانه ات بنظرم جالب تر ايده هاي فلسفيته !

    بدرود !
    عليرضا

    پاسخحذف
  5. agha ma ham movafeghim

    tanz benevisi kami labelash khobeh aaaaaaaaa

    پاسخحذف
  6. آقا يكي منو روشن كنه، اين بهنود كه كامنت داده همون مسعودخان بهنود بزرگ ميباشند؟؟؟؟
    پستت خوب بود و اين گرايش به درون، ولي نتيجه و قضاوتي كه در مورد تلاش هاي بشر در مورد دستيابي به راز وجود هستي، غيرعلمي بود. البته شما و البته هركسي آزاده كه در همچين جاهايي مبناي ديد و قضاوتش رو علم يا تحليل ذهني و بعضا خيالي قرار بدين، ولي يادمون نره كه فقط علم ميتونه يه زبون مشترك بهمون بده. اينجور ديدي شبيه همون ديد دينداران محترم ميباشد كه بعضا ممكنه به كشتن هم-كيشان ولي غير-هم-مذهبان ختم ميشه.
    ولي بشخصه از موقعي كه ديدم رو عوض كردم و شبيه تو فك نميكنم، زندگيم بسيار جالب تر و جذابتر شده!!! يعني خيلي فرموله تر ميتونم به همه چي نگاه كنم
    مخلص شما و خواننده هاي باحالت

    پاسخحذف
  7. كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ.....
    كار ما شايد اين است كه در ابهام گل سرخ شناور باشيم....

    پاسخحذف
  8. َar
    سلام آرش خان برات دو تا کامنت می گذارم چون هیچ ربطی به هم ندارند توی دو تا کامنت جدا نوشتم.
    اول در مورد مطلب امروزت
    ببین دوست عزیز هر کدام از ما یک تفسیر فلسفی از جهان داریم تفسیر من ممکن است برای تو خنده دار باشد ولی من آن را مبنای ساز وکار جهان می دانم.
    بگذار قبل از ادامه بحث دو تا تعریف دیگر هم به تعاریف ذهنمان اضافه کنیم!
    -حقیقت را آن چیزی بنامیم که گمان می کنیم درست است
    -واقعیت را آن چیزی تعریف کنیم که مستقل از ذهن ما وجود دارد
    اگر خواننده آشنایی سطحی با فلسفه داشته باشد باید با تعاریف بالا به یاد دو مکتب ایده آلیسم و رئالیسم بیفتد.دعوایی که از آغاز فلسفه بین افلاطون وارسطو شکل گرفت و تاامروز دوام داشته وشاید تا ابد نیز ادامه داشته باشد.اینکه جهان مستقل از ادراک ماست و هر چیزی مستقل از دیگر اشیا مستقلا وجود دارد یا ما مرکز کائناتیم و این فقط روح وایده(مثال) اشیا است که وجود دارد.هر دو دیدگاه موافقان ومخالفانی دارد. اینکه این دو دیدگاه ظاهرا با هم در تضادند ولی دلیلی بر تضاد ذاتی آنها نیست.از این تضاد های ظاهری زیاد در فلسفه و فیزیک وجود دارد برای مثال داستان جبر واختیار در فلسفه و یا داستان ذره و موج در فیزیک کوانتوم.ما نمی توانیم یک دیدگاه را به تنهایی بپذیریم اینکه فوتون نور واقعا موج است یا ذره مشخص نیست چون گاهی صفات ذره ای از خود بروز می دهد وگاهی صفات موجی اینجا جایی است که در پی کشف واقعیتیم ولی حقیقت این است که شاید این دو دید گاه هیچ گاه از هم جدا نبوده اند ولی ما انسانها مفاهیم موج ذره را خلق کردیم وچون تعاریف ما ناقص است واقعییات را نمی توان در دل آن حقیقت کشف کرد(به کاربرد کلمه واقعیت و حقیقت توجه کنید)
    به هر حال اگر بخواهیم از بحث بالا نتیجه ای بگیریم باید گفت که ما نه می توانیم به طور کامل از جهان کناره بگیریم و بگذاریم مادر طبیعت مارا هر جا خواست ببرد و در رودخانه آفرینش غوطه بخوریم ونه چنان در تار و پود جهان ساخته بشر وعلم و منطق ماشینی آن گم شویم که دیگر بوی خوش غذای گرم مادر برای ما لذتی نداشته باشد. اگر با حرف من موافق نیستید همین الان از پشت کامپیوتر بلند شوید وبه تمام روابط انسانی پشت پا بزنید و سر در بیابان بگذارید و هر چه یافتید بخورید هر جا شب شد سر بر بالین دشت بگذارید وهر هرجا زیبا رویی دیدید با آن بیاویزید وهیچ از غم دنیا بهره مند نباشید.اگر توانستید که خوب است ولی نمی تونید. اتفاقا به نظر من زندگی یعنی یافتن رازهای نهان آن اگرچه قبول دارم در نهایت این رازها تبدیل به رازهای کمتری می شوند وشاید در نهاید تبدیل به یک راز وشاید آن راز همان خدا باشد و شاید خدا آن چیزی نباشد که ما فکر میکنیم.
    بگذارید بحث خود را با یک مثال به پایان ببرم. فرض کنید من بانویی زیبا رو را میبینم می توانم خود را به دست سرشت خود بسپارم و به امور دیپلماتیک فکر کنم و هم می توانم به این بیندیشم که این چیزی که من زیبا می بینم در واقع ریشه در تئوری اصلاح نژاد(بخوانید انتخاب طبیعی) داروین دارد.شما می توانید به هر کدام از دو مورد فکر کنید ولی من ترجیح میدهم به هر دوی آنها فکر کنم.
    به هر حال ببخشید اگر روده درازی کردم ولی با خودم گفتم شاید حقیقت ذهنی یک نفر گوشه ای از واقعیت باشد (و البته شاید هم نباشد)

    پاسخحذف
  9. ar
    و اما کامنت دوم
    آقا آرش ما تقریبا از اوایل باهات بودیم از اواسط برات کامنت می ذاشتیم چقدر از وبلاگت تعریف کردیم(البته تمام این کار ها را برای این کردم که از وبلاگت لذت می بردم)حالا بعد از این همه، بی معرفت یعنی حتی ارزش یه ایمیل هم نداریم بابا جان من یکی دو هفته دیگه باید برم دکتر اگه بتونم ادای آدم های افسرده را در بیارم دو سال از زندگیم جلو می افتم خودم کمی کتاب روانشناسی خواندم وتا حدی نقشم را بلدم ولی تا حالا از نزدیک با یک آدم افسرده (از نوع شدید) برخورد نداشتم جز اینکه توی پست های تو خوندم که هم خانه ات افسردگی عمیق دارد حالا اگه مشکلی نیست مرام بذار جواب ایمیل مارا بده اگه ایمیلت فریز است و نمی توانی ایمیل بزنی در عوض می توانی در یک پست در مورد افسردگی در امریکا بنویسی و توضیحی هم در مورد هم خانه ات بدهی(لطفا)
    ببین اگه می خوای بنویسی لطفا هر چه زود تر چون وقتی نیست و باید بروم دکتر (ببین صحبت دو سال زندگی است)
    از لحاظ اخلاقی هم من هیچ مشکلی با نقش بازی کردن ندارم. امید وارم تو هم اخلاق را بهانه نکنی

    پاسخحذف
  10. دوباره سلام
    نادوخان عزیز نخیر بنده اون مسعمد بهنود بزرگ نیستم ولی خیلی ارادت دارم بهش
    _____________بهنود_____________

    پاسخحذف
  11. آرش جان میشه یکی از نوشته های نوستالژیت که توش جیپ داره؛ نظام آباد داره؛ آبگوشت و دعوا و چه می دونم همه چی داره بنویسی؟
    دلمون پکید از دلتنگی ;((

    پاسخحذف
  12. دوست عزیز, من از افسردگی و روانشناسی چیز زیادی نمی دانم و همخانه سابقم خودش به من گفت که دکتر به او گفته است که افسردگی دارد و برای آن قرص می خورد ولی من جز پرچانگی و پر حرفی و یکدندگی و گیر دادن الکی و سوالهای بی خودی پرسیدن هیچ علامت دیگری برای افسردگی نمی شناسم. برای شما آرزوی موفقیت دارم و از دیگر دوستان هم سپاسگزارم.

    پاسخحذف
  13. آه من جیگر نظراتت را بگردم

    غلام (آرش) شما کجا بودی شما تا حالا؟

    پاسخحذف
  14. شما با این علائم افسردگی که نام بردی کلن دکان این روانشناسها را که تخته کردی (((:

    پاسخحذف
  15. بخدا خیلی خوشحالم از فرط خوشحالی که داری می نویسی میخوام ششلول بندی کنم نبودی هی مجبور میشدم برم تو وبلاگ این حمید اصفونیه ششلولمو در بیارم اونجا


    غلام ششلول بند

    پاسخحذف
  16. مژده! مژده! مطلب سركاري به نظر مياد. يعني اگه سركاري نيست اصلا دركت نكردم!!

    پاسخحذف
  17. سلام آرش جان
    نگفته بودي كي شروع كردي
    راستي يه سر به مسلك "طبيعت محور ها" بزن.
    خيلي نظرات تو به اونها نزديك است.
    تو بنويس خوندنش با ما :)
    SMD

    پاسخحذف
  18. سلام آرش عزیز.
    چه خوب که دوباره مینویسی. من مدتی نبودم و وقتی وبلاگم رو باز کردم و دیدم هم پست جدید گذاشتی و هم از تو کامنت دارم کلی خوشحال شدم.
    در مورد این پستت باهات موافقم. ما زندگی رو زمانی فراموش میکنیم که زیبایی های کوچیک اطرافمون برامون عادی میشه. و بچه هامون بهمون یادآوری میکنن که چطوری از دیدن تار عنکبوت و حلزونی که از خونش اومده بیرون دوباره هیجان زده شد!واسه همینه که باید تا قبل از اینکه اونها هم زندگی رو فراموش کنن ازشون زندگی یاد بگیریم.

    پاسخحذف
  19. راز مهمی است، اما برای زندگی کافی نیست. کودک به خاطر ترحم دیگران می تواند زندگی کند.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.