۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مزخرف نامه

اول اینکه مشکل خانه حل شد و هفته دیگر آن را تحویل می گیرم.  دوم اینکه دیشب اتفاق عجیبی برای من رخ داد که قصد دارم آن را با شما در میان بگذارم. ولی قبل از آن که ماجرای دیشب را برای شما بنویسم باید بگویم که یادداشت امروز من حاوی هیچ گونه دانش مهاجرتی و یا نکته آموزنده نیست و فقط مطلب مفرحی است که جنبه علمی و یا منطقی ندارد. بنابراین خواندن این مطلب را به هیچ کس توصیه نمی کنم مگر اینکه وقت اضافه ای برای فراغت داشته باشد و یا این که خوره نوشته های من باشد! راستش نمی خواستم این پست را ارسال کنم ولی گفتم شاید کسی از آن خوشش بیاید.

من هیچ زمانی برایم مهم نبوده است که هدف خداوند از آفرینش خلقت چه بوده است. نیازی هم تا کنون احساس نکرده ام که بدانم آیا خداوند کائنات را آفریده است و یا این که آنها خودشان بر حسب اتفاق به وجود آمده اند. هر طوری که به وجود آمده اند خوش آمده اند و به قول معروف مبارک صاحبش باشد. ولی همیشه یک چیز برای من سوال بوده است و آن سوال این است که نقش من در جهان هستی چیست. از نظر علمی, ارگانیسم طبیعی بدن من برای این ساخته شده است که چند وظیفه را در طبیعت انجام دهم. اول اینکه بخشی از اکوسیستم باشم و موادی را که ما غذا می نامیم هضم کرده و آن را دفع کنم تا قابل استفاده موجودات دیگری باشد که بخشی از چرخه طبیعی هستند. وظیفه دوم من این است که برای امتداد این عمل و حفظ چرخه زیست محیطی باید تولید مثل کنم تا ژن مربوط به این حلقه از زنجیره طبیعی ماندگار بماند. هر زمانی هم که بدن من کارآیی خود را برای عمل بلع, هضم و دفع از دست داد و نتوانست تولید مثل کند باید از بین برود تا فضا را برای حلقه دیگری از موجودات ارگانیک که کارآیی بهتری دارند باز کند. ولی منطق و یا شعور آدمی در واقع یک نوع ضد سیستم برای از کار انداختن چرخه طبیعت است. همان طوری که هوش ویروس ها ویرانگر است و می تواند یک ارگانیسم طبیعی را نابود کند, هوش بشر نیز نقش ویرانگر خودش را لااقل در چرخه طبیعی کره زمین ایفا کرده است. اگر انسان باهوش نبود و همچون جهارپایان می زیست نه لایه اوزون سوراخ شده بود و نه منابع طبیعی آلوده و یا نابود شده بودند. پس به نظر من هوش انسان از ازل به قصد ویرانی طبیعت آفریده شده است ولی هیچگاه در طول تمدن بشری, انسان مانند امروز به نقش ویرانگر خود آگاه نبوده است.

پس بدن من آفریده شده است تا به چرخه طبیعت کمک کند ولی خرد و یا هوش من آفریده شده است تا طبیعت را نابود کند و به حیات ارگانیک کره زمین خاتمه دهد. اگر امروز من به دانشی برسم که بتوانم ذرات بنیادین اتم را جدا کنم فردا سلاحی بر اساس آن ساخته خواهد شد که می تواند کره زمین را متلاشی کند. پس فرق من با قاطر این است که او به علت اینکه وظیفه ویرانگری ندارد نیازی هم به هوش و ذکاوت ندارد در حالی که من برای انهدام محیط زیست ساخته شده ام و باید قوانین طبیعی را یکی پس از دیگری بی اثر کرده  و به قول معروف آنها را دور بزنم و برای همین مثل یک ویروس باید باهوش باشم اگرنه خیلی راحت توسط سیستم دفاعی طبیعت از بین می روم. تا کنون انسان موفق شده است که کره زمین را به یک مکان گندیده ای تبدیل کند که در حال از دست دادن منابع شکل گیری حیات است. ولی سلول های سرطانی هم گهگاهی از خود واکنش ها و رفتارهایی نشان می دهند که قابل پیش بینی نیست و من هم مدت زیادی است که تصمیم گرفته ام سلول سرطانی خوب باشم و بجای مغز و شعور و منطق از بدن و احساساتم پیروی کنم. نتایجی که گرفته ام باور نکردنی است و متوجه شدم که دیگر برای زنده بودن و خوردن و خوابیدن که مشغله بسیاری از انسانها است نیازی به فکر کردن و عقل و منطق ندارم و چون در جهت طبیعت حرکت می کنم همه چیز به طور باور نکردنی برایم سهل و آسان می شود. زیرا خوردن و خوابیدن و امور دیپلماتیک کار بدن است و در جهت چرخه طبیعت است در حالی که عقل و شعور و منطق برای نابودی آن ساخته شده است. برخلاف عقیده بسیاری از مردم کارهای خلاف و دزدی و قتل و غارت و فساد اخلاقی و اجتماعی هم نتیجه عقل و دانش و خرد آدمی است اگرنه یک قاطر که فاقد شعور و دانش است هیچگاه چنین کارهایی را نمی کند. 

پس من تصمیم گرفتم که هدف از زندگی کردنم کمک به چرخه طبیعت باشد. یعنی اینکه مواد غذایی را تجزیه کرده و آنها را دفع کنم تا موجودات ریزتری آن را به چرخه اکوسیستم ارسال نمایند. بنابراین سعی کردم به جای عقل به بدنم گوش کنم. پس از مدتی با کمال تعجب متوجه شدم که توانایی بدن من در ساختار طبیعت بسیار بیشتر از آن چیزی که من فکر می کرده ام. قبلا حتی نمی توانستم به غرایز طبیعی خودم توجه کنم ولی الآن یاد گرفته ام که آنها را بشنوم. دیگر نمی گویم که من این مقدار کالری باید بخورم و این هم وعده غذایی من است که علمی تهیه شده است بلکه وظیفه آن را به بدن خود سپرده ام و با کمال تعجب دریافتم که بدن من آن چیزهایی را که می خواهد فقط در حد نیاز خود مطالبه می کند. مگر قاطر برنامه غذایی علمی دارد؟ پس اگر بدن او می داند که چه چیزی را باید به چه اندازه بخورد حتما بدن من هم از چنین تواناییهایی برخوردار است. در ضمن متوجه شدم که بدن من به خوبی می داند که چگونه با طبیعت مراوده کند و موجودات زنده اطراف خود را درک نماید. حتما می خواهید بدانید که دیشب چه اتفاقی برای من افتاده است که امرور چنین حرف هایی را می زنم. 

قبل از اینکه به واقعه دیشب اشاره کنم باید بگویم که باز هم برخلاف باور عمومی, من روح و بدن را از یکدیگر جدا نمی دانم. روح در واقع همان ادراک خفته بدن انسان است که ما تبلور آن را در احساسات و رویاهای خود می بینیم. رویاها نیز همان دریافت های نابی است که از تعطیلی منطق و فلسفه و سفسطه بشری در زمان خواب استفاده کرده و شکوفا می گردد. ولی چون غیر منطقی و غیر عقلی هستند خیلی زود در زمان بیداری توسط سیستم شعور انسان فیلتر شده و شما نمی توانید احساسات خود را در زمان دیدن رویا به خاطر بیاورید. پس زمانی که من تصمیم گرفتم به بدن خودم گوش کنم رویاهایم نیز به اندازه احساساتم برایم اهمیت پیدا کرد ولی مشکل اینجا بود که بدن من به مرور زمان, قابلیت های خود را از دست داده بود و من می بایست دوباره ادراک خفته آن را همچون زمان کودکی خود زنده و بیدار کنم و این کار بسیار دشوار بود. متاسفانه آگاهی ما با منطق و تفسیر ما گره خورده است و محال است که ما چیزی را ببینیم و بشنویم و آن را هزار جور برای خودمان تفسیر نکنیم. اگر غروب آفتاب را تماشا می کنیم به جای اینکه با تمام وجود از آن لذت ببریم و روحمان شاد شود به این فکر می کنیم که ذرات نور چگونه در لایه های اتمسفر شکسته می شوند و تواتر مشخصی از آن به چشم ما می رسد. ما پیوسته با خودمان حرف می زنیم و پیوسته در حال تحلیل و بررسی و تفکر منطقی هستیم و حتی به بدن خود اجازه نمی دهیم که یک لحظه خودش باشد و خود را ذره ای از زنجیر به هم پیوسته طبیعت بداند.

ولی وقتی که رویا می بینید دیگر منطق و تفسیر شما خفته است و مجالی برای دخالت و تفسیر آنچه شما می بینید را ندارد. ولی مشکل دیگر اینجا است که به مرور زمان اراده ما از کنترل بدنمان خارج شده است و به دست منطق افتاده است. یک بچه اگر یک چیز ترسناک ببیند بدون اینکه فکر کند بدنش شروع می کند به فرار کردن ولی ما قبل از هر چیز آن واقعه را به دست منطق می سپاریم که تصمیم بگیرد که بدن ما چه حرکتی را باید انجام دهد. در نتیجه یا می خندیم یا عصبانی می شویم و یا اینکه مثل ماست بر سر جای خود می ایستیم. به هرحال معمولا کاری را انجام نمی دهیم که مورد تایید عقل و منطق و تفسیر ما نباشد و این هم یکی دیگر از تفاوت های کودکان و بزرگسالان است. برای همین عقل و منطق, اراده ما را از بدن دزدیده است و آن را کاملا در اختیار خود گرفته است. در نتیجه وقتی که در رویا, منطق ما خفته است نمی توانیم از اراده و قصد خود نیز استفاده کنیم در حالی که آنها در اصل متعلق به بدن ما هستند. در نتیجه رویای ما به هر سویی که دلش می خواهد می رود و ما هیچگونه اختیاری بر آن نداریم و فقط می توانیم نظاره گر آن باشیم.

من برای اینکه بتوانم قصد و اراده را به بدنم بازگردانم خیلی تلاش کردم که آن را در رویا تمرین کنم ولی تنها نتیجه آن فقط این بود که خوابهایم رنگی شد و پس از مدتی نیز توانایی این را پیدا کردم که در زمان بیداری جزئیات خواب های خودم را به یاد بیاورم و احساساتی را که در آن لحظه تجربه کرده بودم را بازسازی کنم. ولی هرگز موفق نشده بودم که خودآگاهم را به رویا منتقل کرده و مثلا بگویم که خوب من الآن اینجا ایستاده ام و می خواهم یک قدم به جلو بردارم. در ضمن خواب هایم کم کم آرام و آرامش بخش شدند و حتی گاهی از میزان خونسردی خودم در وقایع مختلفی که در رویا اتفاق می افتاد تعجب می کردم. ظاهرا بدن من می دانست که در آنجا اتفاق بدی برای من نخواهد افتاد و برای همین رویاهای من بیشتر لذت بخش بود. ولی یک صحنه برای من بارها و بارها اتفاق افتاد که به واقعه دیشب هم ربط دارد. ولی قبل از اینکه به واقعه دیشب اشاره کنم باید یک مقدمه کوچک هم بگویم.

وقتی که من پذیرفتم که خودم را بخشی از طبیعت بدانم به طور ناخودآگاه مرگ نیز برایم بخشی از نقشی شد که من باید در چرخه طبیعت ایفا کنم. پس بدن من بعد از مرگ به یاروری زمین و چرخه اکوسیستم و در نتیجه به ادامه حیات کره زمین کمک خواهد کرد. ولی همیشه شک داشته ام که چنین نقشی در چرخه طبیعت, ناقض ادامه بقا و موجودیت انسان باشد. زیرا که اگر بدن من متعلق به زمین, طبیعت و یا خداوند است پس حتی پس از مرگ نیز می تواند به شکل و یا مرحله دیگری از چرخه طبیعت به زندگی خود ادامه دهد. طبیعت فقط آن چیزی نیست که در چارچوب زمانی و مکانی که حاصل مغز و دانش بشری است محصور شده باشد. آن چیزی که از مجموعه طبیعت بر ما آشکار می شود فقط بخش کوچکی از آن چیزی است که در محدوده ادراک ما قرار دارد. به نظر من واقعیت این است که دنیای ما مجموعه ای از تخیلاتی است که در سیر زمانی مشخص به انسجام لازم می رسند تا بتوانند تعریف مکانی پیدا کنند. فرق تخیل یک سیب با یک سیب واقعی این است که سیب تخیلی مسیر زمانی لازم برای شکل گیری پتانسیل هستی یک سیب در جهت رسیدن به انسجام لازم برای کسب بعد مکانی را نگذرانده است. پس اگر بخشی از طبیعت فراتر از محدوده زمانی و مکانی باشد مرگ بدن نیز می تواند شروع مرحله دیگری از زندگی باشد زیرا طبیعت همواره از تمامی منابع خود در جهت آفرینش مجدد استفاده می کند.

ولی مشکلی که این تفکر برای من به وجود آورده بود این است که اگر فرض کنیم که بقای ما نیز همچون بقای خداوند از نوع وحدت در عین کثرت باشد دیگر انسجامی در کار نخواهد بود زیرا که انسجام چیزی است که ما دنیای خود را بر اساس آن ساخته ایم و من نوعی را نیز بر آن اساس تعریف کرده ایم. من عقیده داشتم که اگر قطره به دریا رسید دیگر قطره نیست چون انسجام خود را از دست داده است و ذرات آن به هزاران پاره تفکیک شده است. در واقع من وصال خداوندی را با فنای در راه خداوند یکی می دانستم چون تصور انسجام پس از مرگ برای من متصور نبود. ولی مدتی بود که با خود فکر می کردم که ممکن است که بقای غیر منسجم هم وجود داشته باشد. تا اینجای قضیه را داشته باشید تا به واقعه دیشب بپردازم!

تنها رویایی که می توانست من را از خواب بیدار کند رویای سقوط از ارتفاع بود. من این رویا را بارها و بارها دیدم و به محض اینکه افتادن من شروع می شد از ترس از خواب بیدار می شدم و چند ثانیه ای تپش قلب داشتم و سپس متوجه می شدم که خواب دیده ام و دوباره می خوابیدم. هر بار افتادن و معلق بودن من در هوا از بار قبل بیشتر طول می کشید ولی من همیشه قبل از اینکه به زمین سقوط کنم از خواب می پریدم. بارها از خودم سوال کردم که چرا در خواب به زمین نمی خورم و یا چرا مثلا یک چتر نجات باز نمی کنم و چرا همیشه تمام خوابهای سقوط من از ارتفاع به یک شکل و با پریدن من از خواب تمام می شود. ولی دیشب اتفاق عجیبی افتاد و من خواب دیدم که از ارتفاع یک صخره به درون یک ورطه پریدم. این بار بر خلاف دفعات گذشته ناخودآگاه از ارتفاع سقوط نکردم بلکه ظاهرا به آنجا رفته بودم که خودم را به پایین پرت کنم. در وسط راه و در حالی که در بین هوا و زمین معلق بودم به این فکر افتادم که یک کاری بکنم و ناگهان من خودم را در آنجا یافتم. با واقعی تر شدن خواب ترس من هم بیشتر شد ولی بجای اینکه از خواب بیدار شوم در یک حرکت عجیب تصمیم گرفتم که خودم را تجزیه کنم. اتفاق خیلی عجیبی افتاد و من خودم را تجزیه کردم و تبدیل شدم به صدها جزء کوچک که همچون قاصدک در هوا معلق ماند. معلق ماندن در هوا چیزی نبود که موجب تعجب من شود ولی واقعی بودن آن رویا و احساس وحدت در حین کثرت چیزی بود که من تجربه کردم و قابل تعریف کردن نیست. من از هر جزء به صدها جزء دیگر خودم نگاه می کردم و می دانستم که من مجموعه ای از تمام آنها هستم. برخلاف رویا که بسیار آرامش بخش بود وقتی که از خواب بیدار شدم  ترس تمام وجودم را فرا گرفت چون با اینکه می دانستم که دیگر خواب نیستم ولی  احساس کردم که بدنم انسجام لازم را ندارد و هر آن ممکن است که دوباره تجزیه شود. خیلی زود به دستشویی رفتم و به سر و صورتم را با آب شستم و مدتی طول کشید تا به حالت عادی برگردم. احساس می کردم که اگر اراده کنم دوباره می توانم خودم را تجزیه کنم ولی جرات آن را نداشتم که آن را دوباره تجربه کنم.

به هرحال برای من واقعه عجیبی بود و با اینکه ترسناک است ولی دلم می خواهد که دوباره آن را تجربه کنم.
البته شاید شامی هم که خورده بودم کمی غیر عادی بوده است!

۳۵ نظر:

  1. راستش با اینکه خودت نوشتی مزخرفنامه ولی دیگه فکر نمی کردم اینقد مزخرف باشه!!!! حالاالآن حالت خوشه؟ بلاملایی که سرت نیومده؟
    ولی بازم دمت گرم که یه چیزی مینویسی.

    پاسخحذف
  2. این حالت تقریبا شبیه خواب لوسید هست که اگر تجربه کرده باشید خیلی جالب و لذت بخشه این کتاب در این مورد مفیدهست:
    http://www.amazon.com/Exploring-World-Dreaming-Stephen-Laberge/dp/034537410X

    پاسخحذف
  3. I just suggest that you have your dinner earlier as it would be healthier and would save you and us a lot of time my friend :)

    پاسخحذف
  4. بی خیال آرش! ما همینجوریش هم آدمهای بیشعوری هستیم. حالا تو تازه میگی شعور رو بزاریم کنار بچسبیم به بدن؟

    پاسخحذف
  5. سلام . امیدوارم که خوب باشید . خوشبختم از آشنائی با وبلاگتون و شما . مدتهاست که احساس میکنم دقیقا نمیدونم از زندگی چی میخوام و دنبال شخصی هستم که بیشتر بدونه و بتونه تا حد امکان بهم کمک کنه برای اینکه خودم توانائیهام رو بشناسم . برای اینکه زندگیم کمی هدفمند تر بشه . میدونم شاید خیلی دیره ولی متاسفانه الان به اینجا و این نقطه رسیدم . مهمه آدمهائی که در مسیر زندگی قرار میگیرن . حتی معرفی یه کتاب مفید و خوب میتونه کمک بزرگی باشه . میدونم هر انسانی برای خودش و زندگیش برنامه هائی داره و این درخواست منطقی نیست . ولی ممنون میشم اگه راه هائی که به ذهنتون میرسه برام بنویسید . لطفا این کامنت خصوصی بمونه . من یه وبلاگ دارم به این ادرس :baharr62.blogfa.com اگر براتون مقدور بود اونجا برام بنویسید . دلیل مطرح کردنش هم این بود که از لابلای نوشته هاتون متوجه درک خوب و تجزیه و تحلیل درستتون کردم که خود این و عوامل دیگه میشن مجموعه ای از توفیقات ... با آرزوی موفقیت های بیشتر برای شما ...

    پاسخحذف
  6. كاش در عالم واقع بدنت تجزيه مي‌شد تا از دست اي نوشته‌هات راحت شيم. بابا خودمون هزارتا گرفتاري داريم حالا تو اومدي واسه ما فلسفه‌بافي مي‌كني . احساس مي‌كنم رسما ديوانه شدي. در اين شب‌هاي قدر آرزوي شفاي عاجل برات دارم

    پاسخحذف
  7. آرش! فكر ميكنم اين پستت از تمام پستهاي وبلاگت براي من جالب تر بود. مرسي كه وقت گذاشتي و نوشتيش.

    از نظريه‌ات در مورد "بخشي از چرخه طبیعت" بودن خوشم اومد. گرچه فرآيند "بخشي از چرخه طبیعت بودن" به منطق احتياجي نداره و به قول تو يك قاطر هم بدون فكر اين كار رو انجام ميده ولي خود اين نظريه هم با منطق به دست آمده. فكر ميكنم انسان در طول تاريخ هميشه در مورد اعمال هضم و دفع و توليد مثل فكر هم ميكرده و فقط بر حسش اتكا نميكرده.
    من هم در مورد خوردن به بدنم گوش ميدهم و مثلا وقتي كه سردرد دارم بدنم به من ميگه كه چي بايد بخورم يا بايد بخوابم و من بدون فكر كردن بهش گوش ميدم و نتيجه هم ميده. البته بدن من انتخابهاي خوبي داره و من مشكلي در گوش كردن به حرفهاش ندارم ولي اگر مثلا ميگفت كه جوشانده يا ريشه‌ي فلان گياه را بخور من هم به حرفهايش گوش نميدادم.

    در مورد رويا بايد بگم كه دمت گرم! من چند ماه سعي كردم كه lucid dreaming داشته باشم ولي فقط يك بار اتفاق افتاد كه از ترس از جايم تكان نخوردم و از ادامه‌ي رويا صرف نظر كردم. تو يك مرحله جلوتر رفتي و در رويا اراده‌ي خودت را اعمال كردي. الان وقتشه كه از منطق استفاده كني و در رويا سعي كني در زمان سفر كني و به آينده بري و شماره‌هاي بعدي لاتاري را ببيني.
    لطفا باز هم در مورد lucid dream هايت بنويس.

    پاسخحذف
  8. آرش من فکر می کنم این نظریه را تا دیر نشده به اسم خودت ثبت کن

    شاید تونستی دنیای علم و ماورای اون رو با نظریت عوض کنی اصلن شاید تو اومدی تو این دنیا فقط برا همین کار و هدف از خلقت تو این بوده که نطریه ارشیف رو تو جهان مطرح کنه

    پاسخحذف
  9. جالب بود.من که خیلی خوشم اومد و به فکر فرو رفتم.من هم یه خواب تکراری ترسناک دارم که هیچ انتهایی تا به الان نداشته و دقیقا از روی همان خواب میتونم بهت بگم که تجزیه شدن رو تجربه کردم ولی من اسمش رو چیز دیگه ای گذاشته بودم.روانشناس ها به اینجور خوابها میگن سندرم اعجوزه پیر.اسم جالبی نداره ولی ترس با شکوهیه اینو فقط کسایی که احساسش کردن میدونن.
    نوشته هات واقعا عالی هستند.موفق باشی

    پاسخحذف
  10. درود
    حیف وقتم که گذاشتم اینو خوندم، و حیف وقت تو که گذاشتی و اینو نوشتی. اگه یه بار دیگه از این چرندیات بنویسی به وبلاگت سر نخواهم زد، گرفتی مارو مرد حسابی خوب سوژه نداری ننویس.

    پاسخحذف
  11. Life is a mystery, Don't waste your time to figure it out

    پاسخحذف
  12. سقوط از ارتفاع ,,,
    فکرم آزاد شد وقتی خوندم

    پاسخحذف
  13. آرش جان دیگه باور کن داری دیوونه می شی!

    پاسخحذف
  14. وبلاگ خاطراتي از مهاجرت به امريكا
    اين نوشته آخري در بخش مزخرف نامه ها جا نميگيره
    بايد براش يك فولدر جدا درست كني
    مثلا ...
    (بي تربيت)

    پاسخحذف
  15. آرش جان باز هم از این مزخرفات بنویس،تا باشه از این مزخرف نامه ها .هر چند که بعضی خواننده های این وبلاگ نگاه از لابه لای میز و صندلی اداره و کوچه پس کوچه های سانفرانسیسکو و حیاط پشتی خونۀ جدیدو...رو بیشتر دوست دارند ولی من واقعا بال گرفتن و از بالا نگاه کردن به کل زندگی و حیات و وجود انسان رو تحسین می کنم و خوشحالم که این بُعد وجودت رو نشون دادی.

    من به تازگی با آقایی آشنا شدم که میگه می تونه خوابت رو بدون اینکه شناختی از تو داشته باشه تفسیر کنه ومعتقده خواب چیزی نیست جز فریاد ناخودآگاه آدم برای ابراز چیزهایی که درگیرشه ، و اگر زمان و مکان و اتفاقات خوابها خیلی عجیب و غریب و نا شناخته به نظر میان به معنی معنادار بودن و تعبیر داشتن آن خواب نیست، بلکه تمام اینها بازیهای ناخودآگاه وجود آدم است که سعی در منحرف کردن و پنهان کردن لایه های پنهان خودش داره ،که اتفاقا تمام مشکلات روحی و روانی آدم هم در همونجا انباشته می شه .
    من چون با زندگی در خواب و رویا بیشتر حال می کنم تا در بیداری ،هم خیلی می خوابم ،هم خیلی خواب می بینم و هم فضاسازی خوابهایم فوق العاده زیبا و رنگی هستند و هم تمام جزییات یادم می مونه .
    من همیشه فکر می کردم که با این خوابهای عجیب و غریبی که من می بینم که بیشتر شبیه هری پاتره ،پس حتمایک تعبیرو تفسیری مربوط به آینده درش هست(مثلا یکی از کارهای معمول من درخواب اینست که با کوبیدن یک پایم بر زمین می توانم مدتها پرواز کنم). ولی مدتیست با طرز تفکر این آقا ، خوابهایم رو تحلیل می کنم و تازه می فهمم که این ناخودآگاه بخت برگشتۀ من چه جوری داره سعی می کنه که خودش رو با این فضا سازیها التیام بده. و تازه دارم مشکلات درونیم رو که در بیداری زیاد بهشون اهمیت نمی دم از طریق خواب کشف می کنم .
    مثلا وقتی خواب می بینم که معلم زبان آمریکاییم در یک فضای بهشت گونه که درختها روی آب دریاچه ای بزرگ سبز شده اند ،در حالیکه پابرهنه است و از دار دنیا فقط یک شورت مامان دوز پاشه و به جای راه رفتن ،روی زمین غلت می خوره و میاد به من می گه که چقدر عاشقمه وبعد فضا عوض می شه و من سر از ایران ومهمونی خاله ام در میارم وبا این نامزد آمریکایی جدیدم در مهمونی هر دو در حال خزیدنیم به جای راه رفتن هستیم ومن یک لحظه هم در خواب یادم نمیاد که شوهر داشتم . معنیش این نیست که من عاشق معلم زبان50 سالۀ خودم هستم یا او عاشق منه یا خواهد شد ویامن در زندگی با همسرم مشکلاتی پیدا کردم یا می کنم یا چقدر دلم برای خاله ام تنگ شده و...بلکه فقط بعد از خواب وقتی زیاد بهش فکر کنم تازه یادم میاد که در تمام مدت من و معلم زبانم داشتیم فارسی حرف می زدیم :این یعنی که روح و روان من به حدی درگیر انگلیسی یاد گرفتنه که برای فرار از این فشارو یک لحظه آرامش، میاد با معلم زبان ازدواج می کنه ومعلم زبان رو عاشق خودش می کنه و تازه زبان او رو هم به فارسی تغییر می ده که از این فشار لحظاتی راحت شه .بقیۀ ماجراهاهم مثل عریانی و غلت زدن و درخت و جنگل و ... ،غر و فرهایی است که ناخودآگاهِ من به این داستان اضافه کرده که ذهن و منطق من رو منحرف کنه که نتونه مچش رو بگیره یعنی اینقدر فضا رو غیر منطقی میکنه که منطق و عقلم در دودوتا چهارتاهای فضا گیر کنه تاحواسش به فارسی حرف زدن معلم جلب نشه.
    واین بود انشای من در مورد خواب ورویا

    پاسخحذف
  16. آرش قاط زدی مارو هم هنگیدی با این نوشتت

    پاسخحذف
  17. یک مسئله
    احساس سقوط در خواب جدای از تعبیرها به افتادن فشارخون و سردی کردن مربوط می شود.
    این را درنظر بگیرید که بعضی از مرگ و میر ها در خواب فقط به افتادن فشارخون مربوط می شود. توصیه من، قبل از خواب کمی شیرینی صرف کنید و حتما در روز کمی گرمی جات( عرق زیره- زنجبیل و..)مصرف کنید و مصرف لبنیات بخصوص خامه و پنیر را کم کنید.

    پاسخحذف
  18. 1- برخلاف بعضي از دوستان، معتقدم كه آرش قاط نزده بلكه داره به نگاهش به دنيا عمق بيشتري ميده. به نظر من عنوان اين پست رو نبايد مزخرف‌نامه انتخاب مي كرد. اين حرفا مزخرف نيست.

    2- آرش، تو يه زماني شكنجه‌گر نبودي؟! جونمو بالا آوردي تا ماجراي ديشبتو تعريف كني! البته هر بار كه مقدمه چيني مي كردي غرق در نوشته‌ات مي شدم ولي هي يادآوري مي كردي كه اينا فرعياته و اصل قضيه در ماجراي ديشبه، و باز هم مقدمه‌ي ديگه و ...

    3- من هيچ وقت تجربه‌ي ديدن رؤياي سقوط از بلندي رو نداشته‌ام، اما بسيار حيرت كردم از اين كه ديدم راساراساي عزيز هم دقيقا مثل من رؤياي پرواز رو ميبينن! من هم سالهاست كه هر از گاهي خواب مي بينم با يك جست مي تونم به طور عمودي پرواز كنم و در حين پرواز هم اگر ارتفاعم كم بشه مي تونم با پا زدن به ارتفاعات بالاتر برم! سارا جان، مي توني تعبير اين خواب رو بپرسي لطفا؟ خوابهاي من برخلاف زندگي پر دردسر و تلخي كه دارم، معمولا آرام و ساده و بي هيجانه.

    4- آرش جان، كمي به اين نظراتت بال و پر بده و بعد بفروش به يكي از فيلمسازاي هاليوود!

    پاسخحذف
  19. می گن دیوانه چو دیوانه را بیند خوشش آید، اینجا فکر کنم دارالمجانین شده.
    بابا همه توهم زدن
    بیخیال جون من

    پاسخحذف
  20. it was so funny and good KOSSHER
    i like it
    go on arash

    پاسخحذف
  21. ناشناس جان (ناشناس يك كامنت بالاتر)، ديوانگي عالم زيباييه، شما هم بفرما تو! دم در بده! D:

    پاسخحذف
  22. راستی شب قبل از اون خوب ، شام چی خورده بودی؟؟ فکر کنم پرخوری کرده بودی!! نه؟؟؟

    پاسخحذف
  23. هر چه آگاه تر گمراه تر
    اما فکر میکنی رابطه بین عقل و شعور و فطرت ادمی چی میتونه باشه ؟ همون فطرتی که در بعضی منفی بوده و در بعضی مثبت عمل میکنه .
    آیا این آگاهی که به شکل اکتسابی کامل میشه میتونه تغییری در ذات ادمی بده ؟

    حالا بگذریم اما در مورد خوابت باید بگم که این خیلی عالیه که تو خواب بتونی قدرت تصمیم گیری داشته باشی . یه دوره ای من با کلی تمرین و مراقبه تونستم به مراحل خیلی ساده ای دست پیدا کنم که الان اون قدرت رو از دست دادم و اصلا هم مهم نیست . بابا ادم یه خواب میبینه حالا هی اونم کنترل کنیم و بی خیال شمن بازی در نیار راحت بخواب .


    بابت خونه هم خیلی خوشحال شدم . اون عکسهایی که از اون خونه خالیه گذاشته بودی کلی تو ذهن من جا گرفته بود . حیف بود که این خونه رو از دست بدی . بابت اومدن مادر هم امیدوارم روزهای خوشی رو در کنار هم داشته باشید . میدونی راستش من بچه هام خوابن و من تونستم یعد از مدتها برای کسی نظر بگذارم و گلی ذوق کردم . هی دوست دارم وراجی کنم .

    پاسخحذف
  24. من اين مطلب آرش رو با يكي از دوستان در ميون گذاشتم. گفت چيزايي كه آرش نوشته احتمالا بر گرفته از كتابهاي كارلوس كاستانداست ...

    پاسخحذف
  25. راستی منم یک بار تو یکی از مراقبه هام احساس کردم که تبدیل به پودر شدم . پودری سرخ که طعم آجر میداد . احتمالا همین خاک بوده دیگه .
    اینکه بعضی خوابها در میان انسانها مشترکه جالبه . مثلا تجربه پرواز در خواب . تجربه سقوط . پا زدن و پرواز . و حالا به اصطلاح تو تجزیه شدن .

    پاسخحذف
  26. سلام آرش جان
    منم از این خوابهای استرس زا و ترسناک میبینم و کاری رو شما کردی رو من به صورت دیگه انجام میدم.
    من همیشه خوابی رو میبینم که دارم با یکی دعوا میکنم و یا به من چاقو میزنه یا با تفنگ به طرف من شلیک میکنه و من همیشه در حال فرار و پنهان شدن از دست اون طرف هستم.
    الان که 27 سالمه دیگه میتونم توی خوابم با اون یارو دعوا کنم و دیگه فرار نمیکنم و من هم به سمت اون حمله میکنم و این باعث شده که هر وقت اون خوابو میبینم دیگه به من ترس کمتری میده و دیگه از خواب به خاطر ترس نمیپرم.

    پاسخحذف
  27. این رویا که گفتی برای من هم زیاد رخ داده
    یه دفعه احساس می کردم پشتم خالی شد ودر لحظه آخر نزدیک زمین خوردن بیدار میشدم و عرق روی صورتم مینشت ودیگه تا صبح خوابم نمی برد
    البته الان یه شش ماهی میشه که این خواب وحشتناک رو ندیدم
    البته روانپزشکها اعتقاد دارند این رویا بخاط افسردگی
    ایجاد میشه و ناشی از بهم خوردن تعادل در انتقال دهنده های عصبی هست واگر برای یک روانپزشک تعریف کنی اصلا براش تازگی نداره
    در مورد مرگ ، من مرگ را یک خواب عمیق می پندارم که بیدار شدن نداره ، یعنی افراد در لحظه آخر فقط بخواب می روند.

    پاسخحذف
  28. راستی بچه ها: روز جهانی قدس مبارک

    .
    این هم از اون خوابهایی که اینقدی نژاد برای عربا دیده.
    خدا به خیر کنه.تا کی باید نونه این فلسطینی ها رو ما بدیم؟
    .
    این هم یه مزخرفنامه ای بود که من نوشتم.

    پاسخحذف
  29. من نيز چنين تجربه اي داشته ام وشما را درك ميكنم. اما نوشتار شما مرا بخود جدب كرد. نوشته شما مرا به ياد كتابهاي كارلوس كاستاندا انداخت.

    پاسخحذف
  30. مرگ بر روسیههههههههههههههههههههههه

    پاسخحذف
  31. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
    هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
    وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو...

    :)

    پاسخحذف
  32. باز هم مثل همیشه فقدان مطالعه ی کافی ،

    بیدار شدن از خواب هنگام سقوط یک واکنش دفاعی مغزه برای حفظ شما از صدمه ی عصبی .

    بنابر این توصیه میکنم اگر زمانی به حالت گیاهی فرو رفتین ( صدمه بصل النخاع ) و خواستین تمومش کنین ، حتما در اسرع وفت خودتون از ارتفاع به پایین بندازین !

    در مورد خفته بودن منطق در خواب ! باز هم ضعف مطالعه ! خیلی از قوانین علمی در حالی کشف شده اند که فرد در خواب بوده است ! البته این موضوع هنوز Controversial هست . اما قدر مسلم ، تحقیقات و پژوهش های دانشگاهی فراوانی در حال حاضر بر روی آن در حال انجام شدند . و نظریات عامه زیاد قابل اعتنا هستند .


    در مورد اینکه صرفا خواب رو مادی بدونیم ! این یکی رو هم میشه به حساب ضعف مطالعه گزاشت هم تجربه ی شخصی . اگر شما هم خوابی حامل اتفاقی از آینده دیده بودید ، قطعا نظرتون کمی عوض میشد .
    دست کم کمی در این باره مطالعه کنین .

    پاسخحذف
  33. کامنت نویس قبلی (ARASH)
    اینقدر عقده ی show off نداشته باش عزیزم
    ضعف مطالعه در دنیای امروز چیز عجیبی نیست
    آنکس که میگوید همه چیز را میداند نادان است

    پاسخحذف
  34. اگر وقت کردید کتاب این کتاب رو بخونید . من فقط خلاصه اش رو خوندم چون اصلش تو ایران نیست. البته کتاب صرفا توضیح علمی خیلی چیزهاییه که تا به حال به اسم متافیزیک و توسط شیادان به خوردآدمها داده شده. نویسنده یه دانشمند علم اعصابه که دچار یک نوع سکته مغزی میشه و تجاربش در طی سالهاابتلا به بیماری مغز خودش رو برای خواننده معمولی و نه متخصص نوشته.
    my stroke of insight

    پاسخحذف
  35. خداوکیلی این دیگه از مضخرفم مضخرفتر بود.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.