۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

ببرش بالا بعد محکم با مخ بکوبش به زمین



شنبه صبح با همخانه ام تریسا رفتیم خرید که مثلا او آشپزی کند. در این شهر همه او را می شناسند و هر جایی که می رویم او با همه احوالپرسی می کند و مشغول حرف زدن با آنها می شود. اگر هم کسی را نشناسد خودش را معرفی می کند و باز هم حرف می زند. جالب اینجا است که حافظه خوبی هم دارد و می گوید که مثلا من شما را در فلان روز و در فلان بار یا فروشگاه دیدم. وقتی داشتیم از خرید برمی گشتیم دیدیم که در چند خیابان بالاتر از ما وسایل یک خانه را داارند به بیرون از آن منتقل می کنند. تاریسا گفت که صاحب خانه مرده است و دارند وسایلش را می فروشند. وقتی ما به آنجا رسیدیم دیگر فروش تمام شده بود و همه چیز را رایگان گذاشته بودند که مردم ببرند. من اولش از اینکه وسایل یک مرده را بردارم احساس خوبی نداشتم و به یاد مرده خواری و غارت و این حرف ها می افتادم ولی بعد دیدم دخترش اصرار می کند که هر چیزی را که لازم دارم بردارم چون اگر در پیاده رو بماند شهرداری آنها را جریمه خواهد کرد. تریسا طبق معمول زندگینامه من را برای آنها تعریف کرده بود و گفته بود که خانه من خالی است و من احتیاج به وسایل دارم. من چون هنوز خانه را تحویل نگرفتم نتوانستم مبل و میز و صندلی را بردارم ولی تقریبا تمام وسایل آشپزخانه ام تکمیل شد. از قاشق و چنگال و بشقاب گرفته تا لیوان های مختلف. نزدیک چهار جعبه پر از وسایل را به خانه آوردم و وسط اطاقم گذاشته ام.

یک خبر جدید دارم که نمی دانم خوب است با بد. جمعه با مدیرعامل شرکتمان جلسه داشتم. آنها بخش طراحی را با بخش ما ادغام کردند و من را هم به عنوان مسئول آن بخش منصوب کردند. با اینکه حقوق من را ده درصد افزایش می دهند ولی از جمعه تا به حال کمی حالم گرفته است و نگران هستم. اول به خاطر اینکه مطمئن نیستم که بتوانم به عنوان یک مدیر کار کنم زیرا من هنوز به اندازه کافی به زبان انگلیسی تسلط ندارم. البته بچه های طراحی جوان هستند و خوشبختانه همه آنها را خوب می شناسم و با هم زیاد کار کرده ایم. بنابراین به لهجه من عادت دارند و می توانیم همدیگر را بفهمیم. علت دوم این است که برندا هم در آن قسمت کار می کند و با این تغییرات من رئیس برندا می شوم که بسیار بد است. زیرا از نظر امریکاییها رابطه مدیر و کارمند حرام اندر حرام است و کوچک ترین چشمپوشی در این رابطه نخواهند کرد. اتفاقا قبل از جلسه او را دیدم و به او گفتم که یک کادو برای تولدش گرفتم و تقریبا ذوق مرگ شد.امریکاییها نمی توانند خوشحالی و یا ناراحتی خودشان را به خوبی ما از نگاه دیگران پنهان کنند. او حدود ده سال از من کوچک تر است و نمی دانم چرا همه می گویند که او از من بزرگ تر است. بهرحال علف باید به دهن بزی شیرین باشد! دو سال پیش که به این شرکت آمدم برندا خیلی به من کمک می کرد و من تقریبا تمام سوالات فنی خودم را از او می پرسیدم. او دکترای فیزیک دارد و بسیار پر حوصله و مهربان است.

ماجراهای جمعه باعث شد که من به یک مسئله فکر کنم و اکنون می خواهم آن را با شما هم در میان بگذارم. من در ایران که بودم به مرور زمان اخلاقی پیدا کرده بودم که نسبتا گند بود ولی دلایلی داشتم که به نظر خودم در آن زمان موجه می آمد. البته این یک اختلال روانی است و مسائلی که برای من پیش آمد به مرور زمان باعث بروز چنین پیش فرض های مالیخولیایی در من گردید. نتیجه آن بود که اگر کسی از من تعریف می کرد خیلی سریع واکنش منفی نشان می دادم چون یقین داشتم که آن تعریف در مدت زمان کوتاهی تبدیل به مصیبت و یا گرفتاری و یا حداقل بد و بیراه خواهد شد. هیچوقت به کسی که از من تعریف می کرد نظر مثبتی نداشتم و همیشه به او با دیده شک می نگریستم. البته شاید اتفاق روزگار هم این بدگمانی من را تایید می کرد و باعث قوت پیدا کردن آن افکار مالیخولیایی در من می گردید. مثلا اگر در محل کار کسی وارد اطاق من می شد و می گفت که اقای آرش من همیشه همه جا تعریف شما را می کنم خیلی زننده به او می گفتم که این حرف ها را ولش کن و بگو که از من چه می خواهی؟ بعد هم که کارش تمام می شد و می رفت به خودش و دیگران می گفت که اه آدم به این گهی و مزخرفی تا حالا ندیدم! یا اگر کاری می کردم که به طور اتفاقی دیگران می فهمیدند و تعریف و تمجید می کردند بعد از مدت کوتاهی بنا به دلایل مختلف همان آدم ها شروع می کردند به سرکوب و بد و بیراه گفتن. بنابراین اگر کسی از من تعریف می کرد در همان اول گمان می کردم که دارد به من بد و بیراه می گوید چون یقین داشتم که پس از زمان کوتاهی چنین خواهد شد.

گرچه رفتار من زننده بود و یک انسانی با روان سالم چنین عکس العملی از خودش نشان نمی دهد ولی متاسفانه رفتاری در بین ما رواج دارد که چنین پیش فرض هایی را در انسان ها پدید می آورد. این رفتار بد این است که ما آدم ها را بالا می بریم و بعد با مغز آنها را به زمین می کوبیم. به عنوان یک مثال کوچک در همین جمع مجازی خودمان می گویم که مثلا شاهرخ یکی از کسانی است که دوست دارد نظر خودش را بنویسد. این طبیعت او است و کاری که انجام می دهد برای دل خودش است. ما شروع کردیم به تعریف و تمجید از او و از او خواستیم که وبلاگش را معرفی کند و او را به القاب خان و استاد گرامی بودن مزین نمودیم. سپس پس از مدتی در جلوی او یک جفت پا رفتیم که با مغز بخورد زمین و حالش گرفته شود و دیگر ننویسد. یا مثلا از شجریان تعریف و تمجید می کنیم و او را اسطوره صدا و استاد و فلان و فلان می نامیم و سپس همین ما در یک زمان دیگر می گوییم مردیکه کثافت خجالت نکشید با آن سن و سالش رفت یک دختر جوان گرفت! در سیاست هم چنین است و یکی از فامیل های ما در دوره اول خاتمی خودش را کشت که من را به پای صندوق رای ببرد تا به او رای بدهم و در دور دوم هم خودش را کشت که کسی به او رای ندهد. جالب اینجا است که از همان صفاتی که به عنوان صفات نیک نام می برند در یک زمان دیگر به عنوان صفات ناپسند یاد می کنند. مثلا می گویند که خوبی او این است که او انسان مسامحه کاری است و همان ها در زمان دیگر می گویند که او بسیار مزخرف است چون آدم مسامحه کاری است.

در ادارات دولتی و یا حتی خصوصی هم رسم بر این است که اگر می خواهند از شر کسی راحت شوند به او مقام و ترفیع می دهند و از او تعریف و تمجید بسیار می کنند. خبرگان به خوبی می دانند که این عمل او را بزودی توسط مردم و یا اطرافیانش کله پا می کند و نیازی نیست که آنها خودشان را به طور مستقیم درگیر کنند. به کله پا کردن هم زیرآب زنی می گویند و هر چقدر که طرف والاتر و بالاتر باشد زیرآب زنی هم بهتر کار می کند. متاسفانه قربانیان این عمل در زمان بالا رفتن سرشار از شعف و شادی و سرمست از غرور می شوند و نمی توانند فکر کنند که آنها قرار است او را بالا ببرند و بعد محکم او را با مخ به زمین بکوبند به طوری که نه تنها خودش بلکه هفت پشتش هم نتوانند از زمین بلند شوند. مثال در این باب آنقدر زیاد است که نیازی به گفتن نیست و خود شما می توانید نمونه های زیادی در رابطه با خود و یا اطرافیان خود پیدا کنید. برای همین پیشینه روانی است که اگر مثلا کسی به من بگوید که شما عجب تحلیلگر خوبی هستید از درون مضطرب می شوم یا مثلا در جلسه روز جمعه وقتی مدیرعاملمان از من تعریف می کرد پیش خود فکر می کردم که نکند می خواهد من را اخراج کند و یا از شر من راحت شود! خوشبختانه در امریکا خیلی راحت می توانند یک نفر را بیرون کنند و نیازی به این قبیل مسائل نیست و اصولا زیرآب زنی و یا تعریف و تمجید الکی هم در جامعه رایج نیست.

وقتی دو سال و نیم پیش وارد شرکت شدم پس از یک ماه به خاطر نوع کارم به من یک اطاق جداگانه دادند در صورتی که بیشتر کارمندان در میزهایی که توسط پارتیشن جدا شده است کار می کنند. یک روز یکی از کارمندان زن به اطاق من آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت که من خیلی ناراحت شدم که این اطاق را به تو دادند چون من یک سال است که تقاضای اطاق کردم و تا الآن به من ندادند در صورتی که تو فقط یک ماه است که اینجا کار می کنی. من برای او توضیح دادم که من خودم تقاضای اطاق نکردم و فقط به من گفتند که تو باید بیایی اینجا. با اینکه ممکن است فکر کنید که این نوع برخورد بسیار بد بوده است ولی من عاشق این برخورد او و دیگر امریکاییان در این زمینه شدم. آن فرد همان اول ناراحتی و احساس واقعی خودش را به خود من گفت و من هم برای او توضیحاتم را دادم در صورتی که چنین مسئله ای در ایران می توانست سالها طول بکشد و داستان و حرف و حدیث های خاص خودش را به همراه داشته باشد.

بهرحال من هم باید سعی کنم که بر روی خودم کار کنم تا اختلالات روانی که موجب بدبینی و اضطراب می شود را از خودم دور کنم. حالا ممکن است که بقول یکی از دوستان اسکیزوفرنی حاد نداشته باشم ولی بهرحال آنقدر مشکلات روانی دیگر در من و شاید افراد دیگری که در شرایط من زندگی کردند وجود دارد که اهمیت آنها کمتر از اسکیزوفرنی نیست. این حالت های روانی طوری است که من همیشه در سایه و تاریکی احساس امنیت می کنم و از شناخته شدن و در معرض دید بودن هراس دارم. بسیاری از کارهای فوق العاده ای را که در شرکت انجام دادم به گردن دیگر کارمندان انداختم و گفتم که من فقط کمی به آنها کمک کرده ام. علت ساده آن هم این است که می ترسم از من تعریف کنند و دوست دارم که همیشه در حاشیه باشم. قرار است که در شرکت ما یک خانم روانشناس را استخدام کنند که ماهی یک بار با پرسنل صحبت کند و مشکلات روانی آنها را برطرف کند. اگر چنین اتفاقی بیفتد عالی است زیرا که من سعی می کنم بیشترین استفاده را از او ببرم. فقط می ترسم که اگر ماجرای زندگی و شرایطی را که پشت سر گذاشته ام را برای او تعریف کنم درجا دستور بستری شدن در تیمارستان را برای من صادر کند زیرا او هرگز باور نخواهد کرد که یک نفر که این مشکلات را پشت سر گذاشته است از نظر روانی سالم باشد. واقعیت این است که بیشتر ما که در ایران زندگی کرده ایم از بسیاری از اختلالات روانی رنج می بریم و تا زمانی که در آن محیط هستیم نیز به سختی می توانیم از وجود آنها آگاه شویم و یا آنها را رفع نماییم. اگر مهاجرت کنیم هم غوز بالا غوز می شود و مشکلات روانی دیگری نیز به آن اضافه می گردد و نتیجه اش می شود یک چیزی مثل من!

من یک قوری هستم در بالای سماور. فقط کمی لوله ام کوتاه تر است و دسته هم ندارم!

۴۰ نظر:

  1. كاملا درك ميكنم ( دروغ هم نميگم)
    من از طرفي ميدونم كه اينجا ديگه نميتونم زندگي كنم ولي نگران هستم كه با اينهمه مشكلات رواني كه در اثر شرايط پيدا كردم، بعد از مهاجرت، توي اون جامعه گاو پيشوني سفيد ميشم. يا اينكه نبايد هيچي از زندگي ايران رو براي اونها تعريف كرد.
    شايد همين نگراني از واكنش منفي آمريكاييها هم يه جور بدبيني ما باشه. شايد براي روانشناس اونها گذشته ملاك نيست و اينكه الان چطور با زندگي كنار ميايد اهميت داشته باشه. نه؟

    پاسخحذف
  2. خيلي عالي بود ممنون دست شما دردنكنه خيلي خوب نوشته بودي در حد سهراب سپهري و نيمايوشيج بود واقعآ جدي ميگم به حضرت عباس!

    پاسخحذف
  3. رضا:
    سلام آرش جان خيلي خوب بود در ورزش هم همينطور است سرنوشت علي دايي وامير قلعه نويي و... راببين
    راستي عكس از برندا نذاشتي مي خواهيم ببينيم عروس مامان دوستمون كيه؟!

    پاسخحذف
  4. امم..راستش در مورد اینکه یکی و بالا می برن بعد با مغز می زنن زمین..باهات موافقم...مدل های مختلفی و دیدم...حست و حس می کنم

    پاسخحذف
  5. واقعا ها! درس می گی، فقط فرق تو با خیلی ها اینه که تو می تونی اعتراف کنی و می دونی که اینهارو داری، اما خیلی ها خبر ندارن؛ بعضی هام اساسا سعی در انکار دارن؛ خوبه اقلا تو قدم اول رو برداشتی،

    حال اگه ایران بودی، قبول داشتی که این جوری ، هممون - یه جورایی پاره سنگ داریم، یا نه؟ اساسا منکر هم می شدی؟

    پاسخحذف
  6. آرش جان،
    حالا كه اسم منو لطف كردى آوردى دور از شرط ادب ديدم كه خاموش بمونم ولى همونطور كه گفتم از چهارشنبه ديگه اينجا نميام. دلايل خودم رو هم دارم. ولى منم ميخوام الان يه اعترافى بكنم. راستش صبح كه بلاگتو باز كردم و ديدم كه اون ناشناس به جاى من كامنت گذاشته هم خيلى متعجب شدم و هم يه جورايى حالم گرفته شد. احساس كردم كه دارم وقتمو تلف ميكنم. ولى تا الان كه دارم بهش فكر ميكنم كم كم داره دستم مياد كه منم اشتباه كردم كه اونجورى جواب دادم و بعد حتى سعى كردم كارمو توجيه كنم. ايشون يه بعدى از وجودمو به من نشون داد كه فكر ميكردم خيلى ازم دوره. به هر حال ميخوام از ايشون تشكر كنم بابت اين كار. البته احتمالا خودش نفهميد كه اين كارو كرده. از نوشته هات خيلى استفاده كردم آرش خان. هميشه پيروز و موفق باشى.
    شاهرخ

    پاسخحذف
  7. خوش به حال برندا خانوم .......

    پاسخحذف
  8. خوش به حال برندا خانوم ...............

    پاسخحذف
  9. سلام آرش
    حرفت درسته واقعا زندگی در ایران ادو مایخولیایی می کنه اینکه جرات کردی و نوشتی و قبول داری خودش یک قدم به جلو برداشتنه.یعنی اینکه تو مشکلت را پذیرفتی و میخواهی حلش کنی .پس حلش هم میکنی .تنها تو هم نیستی که این مشکلات را داشته هرکسی به نحوی در زندگیش مشکلاتی داشته ولی مسئله اینه که چطور با هاشون مواجه بشیم.
    در مورد رابطه با برندا هم اگه از رابطه داشتن باش لذت می بری قضیه دوستی را جدی کن و اگرنه دلیلی نداره که توی رابطه دیگه بیفتی !!!! منظورم و متوجه می شی ؟؟؟؟اگرنه بصبر تا فرد مناسب پیدا کنی .

    در مورد اینکه مدیر بخش شدی هم مبارک باشه حتما لیقاقتش را داشتی و تواناییش را در تو دیده که این پست بت داده .خودت هم میگی که آمریکاییها رک هستند و اگر چیزی باشه روراست می گن پس نگران چی هستی ؟؟؟؟؟
    اعتماد بنفست را هم ببر بالا این چه وضیعیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  10. آرش جان در مورد دوستمان آقا شاهرخ این خودشان هستند که به تحصیلات بالا و کتابهای زیادی که مطالعه کردند افتخار می کنند و خودشان را بالا می برند و البته اظهار نظرهای اولیه زیبایی که داشتند سطح توقع را از ایشان بسیار بالا برد و زمانی که یکباره به اغلب دختران نجیب و پاک ایرانی تهمت و افترا میزنند و یا طلاق را بدلیل واهی به لرزه افتادن فلک مذموم و نکوهیده میدانند باعث می شوند تا حدودی اعتبار و جایگاه خود را در ذهن خواننده از دست بدهند و این بالا و پایین رفتن بیشتر به دست خودشان بوده نه دیگران

    پاسخحذف
  11. آرش جان وبلاگت داره تبدیل میشه به وبلاگ عاشقانه مواظب باش رفیق

    پاسخحذف
  12. سلام.بهت تبریک میگم. بابا یه نموره اعتماد به نفس! امیدوارم پیشرفت کاریت بهت جرات بده رابطه ات را با برندا یک کم جدی تر کنی .

    پاسخحذف
  13. من هم ميخوام در مورد آقا شاهرخ اين سوال رو بپرسم كه اگر ايشون تحصيلات بالا دارن و بسيار اهل مطالعه هستن چرا تو پست دماغ يهودى يه جمله انگليسى با حد اقل چهار غلط گرامرى دارن؟
    جمله اينه:
    your sounds seems like a boundless brain guy

    هر كسى با تحصيلات دبيرستانى در ايران كه براى كنكور آماده شده باشه ميتونه غلطهاى اين جمله ساده رو تشخيص بده. به نظر مياد كه ايشون منظورشون اين بود:
    You sound like a guy with a boundless brain

    در ضمن اون جور جواب دادن ايشون به فحاشى هاى يك ناشناس هم خودش بيان كننده بسيارى از چيز هاست.

    مشك آن است كه خود ببويد.

    پاسخحذف
  14. درسته بیشتر اخلاق های ایرانیا بده اما من فکر میکنم یکی از دلایلی که تو شرکتتون همه شما رو پزیرفتن فروتنی باشه که از اخلاق ایرانیاست اما مثل شمشیر دو لبه میمونه زیادیشم خوب نیست
    رضا

    پاسخحذف
  15. آرش جان سن و سال مهم نیست این براندا خانوم ممکنه سنش بالا باشه و زیبا هم نباشه ولی حتما اخلاق خوبی داره که باعث شده تو دوسش داشته باشی.پس از شنیدن حقیقت ناراحت نشو

    پاسخحذف
  16. سلام من بلاخره اومدم وبلاگت رو خوندم:)ازت تعریف نمی کنم چون خیلی ازت تعریف شده و می شه ،در حال حاضر موقعیت جغرافیاییت از نظر طول ارتفاع، چه تو مهاجرسرا وچه اینجا به اندازۀ کافی خطرناک هست،تو جامعۀ ما وقتی اون بالاها می برنت، واقعا باید مجهز به چتر نجات باشی تا وقتی پرت شدی پایین خدای نکرده ضربه مغزی نشی.اگه با خودت چتر نبردی تا دیر نشده خبرمون کن با چند تا از بروبچ این پایین برات تشک نجات آماده کنیم.اینجوری چند منظوره هم هست هم آسیب نمی بینی هم چون تشک فنریه با یک پرش می تونی دوباره خودت رو برسونی اون بالا،هم اینکه یک کم بالا پایین میپری خوش می گذره.

    پاسخحذف
  17. چقدر صادقانه به مسایل روحیت اعتراف کردی ، خیلی ها انکار هم می کنن و اصرار دارن که آدمای سالمی هستن اما کار تو قابل تقدیره ، همین باعث می شه بتونی سریع معایبت رو اصلاح کنی.
    در مورد برندا هم مهم نیست نظر دیگران چیه ، اینکه از تو مسن تر به نظر میاد یا اونطور که باید ، زیبا نیست یا .... مهم اینه که خودت ازش خوشت اومده و اونو با همه خصوصیاتش قبول داری و دوستش داری ، هیچ وقت به حرف دیگران بها نده ، راستی می بینم که آخرش نتونستی جلوی زبونت رو بگیری و قضیه کادو رو بهش لو دادی !

    پاسخحذف
  18. آرش جون یکبارگی بگو دیوونه ایم دیگه هممون ! :))))
    بیخود نیست چند سال پیش یک مقام مرتبط با وزارت بهداشت گفته بوده که 95% مردم ایران مشکلات روانی دارن !
    کم نیستاااااا

    پاسخحذف
  19. من وقتی وبلاگت و می خونم این جمله رو هم می خونم:(حالا که تا اینجا آمدی برای خالی نبودن عریضه یک چیزی هم بنویس.) نمی تونم چیزی ننویسم:)

    اول از همه که بهت تبریک می گم!واقعا خوشحال شدم!
    من خودم هم همین مشکل روانی تعریف شنیدن و دارم:)) درکت می کنم ولی باور کن من نمی خوام بکوبمت زمین!یعنی تو زندگیم یاد گرفتم که هیچ وقت هیچ کس و اون قدر بالا نبرم که بعدا تا یه اشکال ازش می بینم بکوبمش!اونم آدمه و انسان جایز الخطا!شاید من از حرف زدنش و طرز فکرش خوشم بیاد،ولی از لباس پوشیدنش نه!دلیل نداره بگم اه نگاش کن بلد نیست چی بپوشه!یکی نیست بگه به تو چه بطی داره آخه!
    خلاصه که از روانشناس ها هم نترس!110% براشون سوال پیش می آد که چه جوری مای جوون، با این همه مشکل روانی زنده ایم تا حالا؟! اما بهتر از بقیه عمر و با ناراحتی گذروندنه!
    سایتهایی هم هست که آنلاین مشاوره می دن تو ایران.من خودم از یکیشون استفاده می کنم و راضی ام.
    برات آرزوی موفقیت دارم.
    در همه زمینه ها.

    پاسخحذف
  20. 1.ممکنه بعضی ها اعتقاد داشتن شاهرخ خان خوب می نویسه و فکر میکنه و بعضی ها برعکس! همه موجوداتی که در اینجا کامنت می دن یک ذهن و یک احساس و یک عقیده ندارند آقا. من کلا از سبک نگارش و فکر و مدل برخورد ایشون از ابتدا تا انتها خوشم نمیومد و هیچ وقت هم از ایشون تعریف نکردم.
    2. اگر در یک شرایطی حس می کنیم چیزی در کسی تحسین برانگیزه، نباید به رومون بیاریم چون ممکنه یک زمانی چیزی در اون شخص مشکل دار و اشتباه باشه؟؟؟؟
    3.یک آدم سالم احساسش نسبت به خودش به تعریف و تمجید دیگران و یا نقد و سرکوب دیگران بستگی نداره که با اولی بره به عرش و با دومی با مخ بیفته رو فرش.

    پاسخحذف
  21. در مورد اینکه میگی خیلی ها تو ایران از اختلالات روانی رنج می برن واقعا باهات موافقم....پسر بچه های 9-10 ساله ای که کاملا مشخصه هایپر اکتیو هستند و همه جای دنیا اونهارو معالجه می کنند ولی تو ایران اطرافیان فقط میگن : موش بخوره پسرتو ... ماشاا.. چقدر شیطونه ! یا افرادی که از شدت استرس زیاد دائما در حال خوردن هستند و میبینی که مامانه میگه ماشاا.. عجب اشتهایی داره دخترم...بخور مادر! بخور گوشت بشه به تنت....همه اینها بیماری اند ...ولی اینجا ایرانه .... بابا ما عکس برندارو نخواستیم ... عکس خودتو بذار

    پاسخحذف
  22. دوستان بیاین همه قبول کنیم خلیم. اولین مرحله ی حل مسئله دیدن صورت مسئله ست به امام زمون.

    آخرش لو دادی که برای برندا کادو خریدی؟!!! آی آی آی آی!

    راستش منم از این اخلاق که یه نفر یه چیزی رو راحت بگه خیلی خوشم می آد ولی متاسفانه خودم این اخلاق خوب رو ندارم!
    زن برادرم گاهی که تو خونه ی ما یه کاری می کرد یا یه غذایی درست می کرد می گفتم "نکن این کارا رو دختر!" یه دو هفته پیش بهم گفت از این حرفم ناراحت می شه. منم از اون به بعد می گم "کمک می خوای؟" اونم می گه "نه" منم می رم پی وبگردیم! :))
    گذشته از شوخی این اخلاق رو واقعا اخلاق خیلی خوبی می دونم. حیف که خیلیا مخصوصا تو ایران ظرفیت شو ندارن.

    پاسخحذف
  23. دکتر فرهنگ هلاکویی: "80 درصد مردم دنیا طبیعی هستند و 18 درصد بیمار و 2 درصد سالم." 80 درصدی که فرمودند نرمال، نمی شود گفت از نظر روانی سالم هستند، فقط در چارچوب زمینه های فرهنگی و اجتماعی خودشان قابل قبولند. بنابرین ما اکثرا با آدمهای نرمال سر و کار داریم، نه بیمار یا کاملا سالم.آدمهای نرمال، یعنی آن 80 درصد، درصورتی که بوسیله رواندرمانی تحلیلی مورد درمان طولانی مدت قرار بگیرند، می توانند آسیب های گذشته را التیام دهند و به سلامت روان دست پیدا کنند. تنها راه درمان، رواندرمانی است و نه مطالعه کتاب های مختلف و وبلاگها و تماشای برنامه روانشناسی تلویزیون و عرفان و خواندن رمان و گرفتن دکترای فیزیک کوانتوم و غیره و غیره. فقط مراجعه به رواندرمانگر و ادامه درمان تا انتها.

    پاسخحذف
  24. سلام آقای آرش
    من هم مثل تو یک مهندس نرم افزار هستم و کارم هم تا اندازه ای خوبه و تو شرکتی هم که کار می کنم همه من رو نابغه می دونند. اما تنها مشکلی که دارم همین مدیریت و در عین حال ارائه خوبه. ارائه های من همواره ساده اند و به صورتی که همه اون رو می توننذ بفهمند. در حقیقت در هنگام ارائه به مخاطبام توجه می کنم و سعی می کنم هیچ نقطه ابهامی برایشان باقی نگذارم. در نتیجه اونها فکر می کنند که کارم ساده است. در عین حال می بینم افراد دیگه کارهای ساده خودشان رو طوری ارائه می دهند که آدم فکر می کند اینا کار خارق العاده ای انجام دادن. تو ارائه هاشون از کلمات فرنگی زیاد استفاده می کنن اما من تا حد امکان اجتناب می کنم.
    برام جالب بود که با همه این تفاسیر چرا مدیر شرکت من رو از همه بیشتر قبول داره و بیشترین درآمدها و حقوقها رو به من میده! دو هفته پیش خودش بهم گفت که دلیلش اینه کا دقیقا می دونم چه کار می کنی و در ارائه هات مطمئن می شم که کارت رو به خوبی انجام دادی، اما در مورد دیگران شک دارم.

    پاسخحذف
  25. باباااااا, مدییییییر!!!!!!؟؟
    واقعا خوشحال شدم.ایشالا مبارکا باشه.
    یه چیزی هم من از آمریکایی ها تو بلگ تو کشف کردم: که اکثر آمریکاییها موقع عکس انداختن یه لبخندی رو همیشه دارن.ولی من تا حالا هر چی از تو(چه تو مهاجر سرا چه اینجا) عکس دیدم مثل ایرانی ها خیلی سرو سنگین وایستادی عکس انداختی
    محسن.ط

    پاسخحذف
  26. اون فرد محترمی که فرموده بودند آرش اسکیزوفرنی حاد داره، لطف می کنن توضیح بدن که علائمی که ایشون رو به این نتیجه رسونده چیه؟؟؟؟ البته ما یه چند سالی از عمرمون رو در دانشگاه تلف کردیم که بتونیم همین جور چیزا رو تشخیص بدیم ولی گویا کلا از مرحله پرتیم! افتخار میدید استاد اگر به ما هم بگید آرش کدوم کرایتریای اسکیزوفرنیا رو داره قربان؟؟؟

    پاسخحذف
  27. آرش عزیز ، این که وقتی کسی زیادی ازت تعریف می کنه ، معذب می شی ، بهت حق می دم. البته کلمه "زیادی" رو عمدا نوشتم ، والا اگه اینجوری بود با این تعریفهایی که از نوشته هات در کامنتها میشه تا حالا هیچی ازت باقی نمونده بود. :-)
    این حس پارانویا (نمی خوام بگم اختلال پارانویا) در ما ایرانی های مقیم وطن البته به اشکال متفاوت وجود داره. و اون ناشی از عدم توانایی در اعتماد به دیگری به علت ترس از زیرآبزنیه. قانون "زیرآب بزن و پیشرفت کن" در ایران امروز حرف اولو میزنه. پس در جامعه ای که همه یه حس مشترک دارن ، اونی که این حس رو نداره روانی محسوب میشه. یکبار برات نوشتم که وقتی می خوای ایده آل ها رو در این جامعه پیاده کنی مورد تمسخر قرار می گیری و خودت آسیب روحی می بینی. پس تا وقتی که در ایران هستی یا خودت هم باید پارانویید بشی تا سالم(!) به نظر بیای یا اینکه مهاجرت کنی. راه سومی به نظر من وجود نداره!
    آرش عزیز ، تا از این مملکت خارج نشده بودی ، فکر نکنم می تونستی با این شهامت ، زدودن اثرات این حس تعاون و سازندگی رو از ذهن و روحت در اون محیط پاک ولی در عین حال رقابتی ، تجربه کنی.
    کامنتهای تشویق اعتماد به نفس رو جدی بگیر و "اعتماد به نفس داشته باش و سالم رقابت کن و پیشرفت کن"

    پاسخحذف
  28. می بینم که طاقت نیاوردی و به برندا لو دادی که براش کادو گرفتی ... مدیریتت هم مبارک. ایشالا روزی بشه که خودت شرکت بزنی. و اما بسیاری از هنجارهای ما برای جامعه آمریکا و کانادا و ... ناهنجار هست و بالعکس که البته با تغییر محل زندگی و مطالعه در فرهنگ و آداب و رسوم اون جامعه می تونیم خودمون رو وفق بدیم. مهم این هست که هرگز خودمون رو نبازیم و دست از تلاش برنداریم.

    پاسخحذف
  29. نظر من هم همينه كه يك آدم سالم تا اين حد وابسته به نظر ديگران نيست. آقاى شاهرخ با گرفتن تاييد از ديگران خود كم بينيش رو جبران ميكرد و به همين دليل تا اين حد از يك نظر مخالف آشفته شد.

    پاسخحذف
  30. من تمام مطالبت رو خوندم و خيلي جالبه برام و كاملا هم دركت ميكنم. موفق باشي
    ali acc

    پاسخحذف
  31. آرش! تو واقعاخیلی می نویسی ، جونم در اومد تا به نصفه هاش رسیدم..
    -
    فدات

    پاسخحذف
  32. سلام ممنون از نوشته های عالی تون. می شه راجع به محدودیتهای اخلاقی رایج در آمریکا مثلا همین محدودیت ارتباط مدیر با کارمنداش و سایر موارد هم مطلب بنویسین؟

    پاسخحذف
  33. سلام آرش جان
    بنظر مي رسه روز هاي خوشي پيش رو داري.
    سمت جديدت مبارك
    عنوان متنت خيلي جالب بود نمي دونم وافعا رخ مي ده يا نه ولي از اين به بعد با كمي دقت به اين موضوع توجه مي كنم.
    SMD

    پاسخحذف
  34. رک بگم، عاشق نوشته هاتون شدم!
    به قدری خوب مسائل رو تحلیل می کنید که آدم واقعن همذات پنداری می کنه!!!!!
    (انگار تعریف کردم، شرمنده!)

    پاسخحذف
  35. سلام.
    برخی از مطالب شما رو با وجود طولانی بودن خوندم. از نظر فکری به چیزای قابل توجهی اشاره کردید. در زمینه ی کاری براتون آرزوی موفقیت و پیشرفت و اعتماد به نفس می کنم و در روابط عشقی هم امیدوارم احساس خوشبختی کنید.
    در مورد موضوع تعریف و تمجید درست گفتید حتی به نظر من گاهی انسانها برای فرار از افکار بد و آزاردهنده ای که نسبت به شخصی دارن ازش تعریف می کنن.در محیط کاری اینجا اعتماد به تعریف و تمجید کار دشواره. اونجا رو نمی دونم. اما در کل در روابط انسانی اجتماعی و دوستانه معتقدم تعریف صادقانه و خوب گفتن از کسی و تعریف از ظاهر یا اخلاق و رفتارش یکی از لذت بخش ترین و زیبا ترین هدایای انسان به طرف مقابل و به خودشه.
    از اینکه مطالب وبلاگم رو خوندین ممنون و خوشحالم. باز کردن وبلاگتون برای من سنگین و سخته و نظر گذاشتن هم دشوار و گاهی حتی غیر ممکنه.
    پیروز باشید.

    پاسخحذف
  36. سلام

    این مطلبت در حد تیم ملی بود شبیه اش برای من دو هفته قبل پیش اومد. مدیرمون (من تو یه شرکت خارجی کار میکنم) تلفن زد گفت برم دفترش، از کارم تعریف کرد و گفت تصمیم گرفتن کارمو به یه قسمت دیگه منتقل کنن منم گفتم ببین یارو میخواد مخمو بکوبه به تاق. شروع کردم که چرا اونجا مگه کارم مشکل داشته که یه دفه دیدم چشاش عین وزغ زده بیرون! نگو بنده خدا اومده بود حجم کارمو کم کنه و یه کاره آینده دار پیشنهاد بده. بعدش قضیه برعکس شد و میگفت خوب اگه دوست نداری همینجا بمون مام به التماس که نه تو رو خدا بیخیال شو منتقلم کن به کاره جدید. آخر سر قبول کرد ولی مطمئنم پیش خودش میگه طرف یه تخته اش کمه.

    پاسخحذف
  37. che daghigh minevisin. man ba ejaaze bazi az post hatoon ro dar email copy/paste mikonam va mifrestam vase doostaam.

    پاسخحذف
  38. با شناختی که از تو در این پنج - شش ماه به دست آورده ام، علیرغم مشکلات زیادی که داشتی، به نظرم دچار ناراحتی روحی خاصی نیستی. هر کس بالاخره نقص هایی دارد ولی شما مورد حاد یا حتی نسبتا حاد ندارید.

    ضمنا در اطرافم (و حتی شخص خودم) انقدر مشکلات دیدم که فکر نمی کنم مشکلات شما چیزی باشد که یک روانپزشک از روی آنها تشخیص بیماری بدهد، چه برسد به اینکه دستور بستری شدن بدهد.

    اما در مورد بالا بردن و زمین زدن...
    فکر می کنم این هم از تفکر فردگرای ایرانیان ناشی شده است. ایرانی ها عادت دارند یک فرد را تا وقتی خوب ببینند که حس کنند از جانب او، برای آنها موفقیت و موقعیتی کسب شده است. شروع می کنند به تعریف و تمجید! اما به محض اینکه آن فرد را یک انسان مستقل می یابند که به تنهایی و برای خودش موفق است... با مخ بزنش زمین!

    پاسخحذف
  39. سلام
    اولین باره که به وبلاگتان می ایم. خیلی جالب بود وتکان دهنده البته.
    چه کسی از تعریف و تمجید بدش می اد. برو وبلاگها را بخون الان همه وبلاگها فقط از همدیگه تعریف می کنند. معلوم نیست چی می گذره تو دل و فکرشون.لطفا ایران را هم با امریکا مقایسه نکن. ایران را باید با کشورهای اسیایی مقایسه کرد.ایران را باید با جهان سوم مقایسه کنید. منظورم اینه که هیچ وجه اشتراک مثبتی ایران و امریکا ندارند.

    پاسخحذف
  40. سلام
    خیلی جالب بود. خوب در ایران مردم نمی توانند رک و راست نظرشونو بگند باید فقط تعریف و تمجید کنند حتی اگه دوست نداشته باشند.این جزو فرهنگشونه و الا عواقبش را باید تحمل کنند.ولی تعریف و تمجید کردن خودش فرستادن انرژی مثبت هست. در امریکا هم درسته که خیلی رک و صریحند امااز اینجور آدما کم نیستند.
    شاد و سربلند باشید.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.