۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

گشتی در شهر

امروز واقعا سرم شلوغ بود و من نتوانستم که به اینجا سر بزنم. الآن هم مغزم اصلا کار نمی کند که چیز بدرد بخوری را برای شما بنویسم برای همین باز هم خاطره تعریف می کنم. البته این خاطره مربوط می شود به شنبه هفته گذشته.

من از طریق تلار گفتگوی مهاجرتی با بچه هایی که به امریکا می آیند در تماس هستم و از قبل به آنها گفته بودم که اگر کسی به اطراف سانفرانسیسکو می آید میتواند شماره تلفن من را داشته باشد تا در صورت لزوم با او در ارتباط باشم. وقتی که من به امریکا آمدم افراد زیادی به من کمک کردند تا من بتوانم مشکلات اولیه خودم را حل کنم و من می دانم که تنها بودن در امریکا در بدو ورود بسیار مشکل است.

یک زن و شوهر جوان که هر دو نیز مهندس کامپیوتر هستند به تازگی برنده گرین کارت شدند. آنها وارد امریکا شدند و در منزل یکی از آشنایان دورشان مستقر شدند. شنبه هفته پیش من با آنها قرار گذاشتم که با هم به شهر برکلی برویم که جایی را برای اجاره کردن پیدا کنیم. من یادم رفته بود که به آنها بگویم باید از قبل با صاحبان خانه برای روز شنبه قرار بگذارند که ما بتوانیم خانه ها را ببینیم. بنابراین آنها فقط آرس و تلفن جاهایی را که برایشان مناسب بود بر روی یک دفترچه یادداشت کردند.

شنبه صبح من ساعت هشت از خانه راه افتادم که بتوانم سر ساعت نه سر قرارم حاضر شوم ولی طبق معمول یکی از اتوبان ها را اشتباه رفتم و این باعث شد که من نیم ساعت دیرتر به خانه آشنای آنها برسم. البته در بین راه با آنها تماس گرفتم و گفتم که احتمالا نیم ساعت دیرتر به قرار می رسم. آنها در شهر والنات کریک واقع در شرق سنفرانسیسکو بودند. بالاخره من به خانه آنها رسیدم و برای اولین بار آنها را ملاقات کردم.

با دیدن آنها و سوالهایی که در ذهنشان بود, خاطرات روزهای اولی که به امریکا آمده بودم برایم زنده شد. وقتی که من به امریکا آمدم کوچکترین کارها برایم یک کار بسیار بزرگ بود و حتی می ترسیدم که از طریق تلفن با یک امریکایی حرف بزنم. حتی اگر زبان انگلیسی شما خوب هم باشد مدتی طول می کشد که با لهجه آنها آشنا شوید. البته زبان انگلیسی من از اول هم تعریفی نداشت و فقط در حدی بود که مثلا بتوانم در دبی با همکاران هندی و یا فیلیپینی خودم در مورد کار صحبت کنم.

روزهای اول احساس عجیبی داشتم و فکر می کردم که دارم در داخل یک فیلم سینمایی امریکایی راه می روم! از آنجایی که عادت داشتم فقط تصاویر فیلمهای امریکایی را نگاه کنم مغز من به طور اتوماتیک صحبت های آنها را نادیده می گرفت. البته اگر دقت می کردم ممکن بود متوجه شوم ولی این عادت از بچگی روی من مانده بود که فقط به تصاویر فیلم های دوبله نشده به فارسی توجه کنم. برای همین در روزهای اول وقتی که یک نفر حرفی را می زد به طور ناخواسته به آن توجه نمی کردم و منتظر بودم تا یک نفر دیگر آن را برای من ترجمه کند و یا اینکه دگمه برگردان آن را بزنم تا آن بخش از فیلم دوباره پخش شود و این بار دقت بیشتری کنم!

من به همراه آن دوستان جدید به شهر برکلی رفتیم تا جاهایی را که مورد نظر آنها بود نگاه کنیم ولی بیشتر تلفن هایی که داشتیم بر روی پیغام گیر می رفت و ما نمی توانستیم با کسی قرار بگذاریم و خانه ها را ببینیم. فقط توانستیم با دو نفر صحبت کنیم که یکی از آنها یک خانم نیمه مست بود و گفت که ساعت دو بعدازظهر می تواند خانه را به ما نشان دهد و دیگری هم یک آقای دیگر بود که گفت ساعت چهار بعدازظهر می تواند به آنجا بیاید.

ما تصمیم گرفتیم که به آدرسها برویم تا لااقل خانه ها را از بیرون تماشا کنیم. آنها قصد داشتند که برای شروع یک استودیوی کوچک را اجاره کنند که بتوانند هزینه کمتری را تا قبل از پیدا شدن یک کار بپردازند. ما به آدرس یکی از خانه ها رفتیم و متوجه نشدیم که استودیو در کجای آن خانه قرار دارد. زیرا یک خانه نسبتا بزرگ و دو طبقه بود که هیچکس هم در آن زندگی نمی کرد. ما وارد حیاط شدیم و حتی از پله های داخل حیاط هم بالا رفتیم و از پنجره ها درون خانه را نگاه کردیم ولی چیز خاصی دستگیرمان نشد.

سپس به یک آدرس دیگر رفتیم و ساختمان را پیدا کردیم ولی حدود هشت زنگ در بیرون آن ساختمان چهار طبقه وجود داشت و غیر از آن هم هیچ چیز دیگری معلوم نبود. تقریبا نزدیک ظهر بود و ما تصمیم گرفتیم که برای خوردن غذا به یک رستوران برویم و تا ساعت دو بعدازظهر بتوانیم به خانه آن خانم رفته و آنجا را ببینیم. من یک غذاخوری بزرگ را در شهر امیریویل می شناختم که یک چیزی شبیه رستوران جام جم بود. در آنجا یک سالن بزرگ با میز و صندلی وجود دارد که دور تا دور آن غذا فروشیهای مختلف است و شما می توانید از هرجایی که دوست دارید غذا بخرید. ما به یک رستوران افغانی رفتیم و غذا سفارش دادیم و خوردیم.

بعد از غذا دوباره به شهر برکلی رفتیم و من دوباره با آن خانم تماس گرفتم ولی او گفت که من امروز خیلی سرم شلوغ است و نمی توانم به برکلی بیایم و خانه را به شما نشان بدهم. من هم گفتم باشه. سپس گفتیم به آنجایی برویم که ساعت چهار قرار گذاشته بودیم و همان اطراف قدم بزنیم که غذایمان هضم شود. خوشبختانه وقتی به آنجا رسیدیم, کلید دار آنجا هم همزمان با ما رسید. آنجا یک آپارتمان مکعبی شکل دو طبقه بود که توسط دو راهرو از بیرون می شد به مقابل درب آپارتمان ها رفت.

اول قرار شد که یک استدیو را در طبقه پایین به ما نشان دهد که اجاره اش حدود 750 دلار در ماه بود ولی هرچه تلاش کرد نتوانست کلید آن را پیدا کند. سپس گفت که در طبقه بالا هم یک واحد شبیه به همین وجود دارد. ما به طبقه بالا رفتیم و خوشبختانه در آن واحد باز شد و ما به درون استودیو وارد شدیم. آنجا خیلی کوچکتر از آن چیزی بود که من فکر می کردم ولی بعنوان یک جای موقت و برای شروع بد نبود. آنجا را تازه رنگ کرده بودند و بوی رنگ می آمد. در آشپزخانه یک یخچال و یک چراغ گاز کوچک بود و یک کابینت کوچک هم در کنار آن و در بالای سینک ظرفشویی قرار داشت.

من خواستم در کابینت را باز کنم ولی دسته آن کنده شد چون بخاطر رنگ, درب کابینت به آن چسبیده بود و نمی شد آن را باز کرد. دستشویی و حمام هم یکجا بود ولی با یک درب شیشه ای جدا شده بود. ما شرایط اجاره و نحوه پرداخت را پرسیدیم و بیرون آمدیم. در نهایت آنها تصمیم گرفتند که در همان شهر والنات کریک جایی را که قبلا دیده بودند اجاره کنند. سپس من به آنها پیشنهاد کردم که شهر سنفرانسیسکو را به آنها نشان بدهم و آنها هم استقبال کردند.

ما از روی پل بی بریج از اوکلند به سمت سنفرانسیسکو به راه افتادیم. این پل نسبتا طولانی و دو طبقه است و هر مسیر بزرگراه از یک طبقه آن عبور می کند. در میان این پل یک جزیره وجود دارد که به آن تریژر آیلند می گویند و بزرگراه از میان یک تونل از داخل این جزیره می گذرد و وارد بخش دیگر پل بی بریج می شود. سپس ما وارد شهر سنفرانسیسکو شدیم و خیابانهای مرکز شهر و ساختمانهای بلند آن را دیدیم. من از ترافیک و شلوغی آنجا همیشه سرگیجه میگیرم و دوست دارم که زودتر از آن قسمت فرار کنم.

سپس وارد قسمت خوش آب و هوای سنفرانسیسکو شدیم و از میان پارکها و جنگلها گذشتیم تا به گلدن گیت رسیدیم. ما از روی آن پل زیبا و تاریخی گذشتیم و در آن سوی پل در یک مکان توقف کردیم تا بچه ها از مناظر اطراف عکس بگبرند. در آن مکان چند دوربین هم وجود داشت که با انداختن سکه به داخل آنها فعال می شد و می توانستیم شهر سنفرانسیسکو و اطراف آن را تماشا کنیم. یک بالن هم در بالای شهر سنفرانسیسکو در حال گردش بود که آن را هم با دوربین نگاه کردیم. سپس از شهر ساسالیتو گذشتیم و به سمت پل ریچموند حرکت کردیم. در آنجا آن زن و شوهر جوان به خودشان قول دادند که وقتی که جا افتادند و کار پیدا کردند و پولدار شدند یک خانه در آنجا بگیرند.

سپس از روی پل ریچموند که پل طولانی و دوطبقه است هم عبور کردیم و دوباره به شهر برکلی رسیدیم. و از آنجا به سمت شهر والنات کریک به راه افتادیم. من پس از اینکه آنها را به خانه آشنایشان رساندم به خانه خودم برگشتم. من خیلی امیدوار هستم که آن دو زودتر کار پیدا کنند و شرایطشان خوب شود ولی اول باید منتظر شوند تا کارهای ابتدایی مهاجرت انجام شود و خانه و ماشین بگیرند. تا آن زمان من سعی می کنم که در انجام برخی از کارها به آنها کمک کنم.

همان طوری که در پست کوهنوردی گفتم این یک باید است نه لطف و ما وظیفه داریم کارهایی را که برایمان انجام شده است را برای دیگران انجام دهیم تا این زنجیره همچنان ادامه پیدا کند.

۲۸ نظر:

  1. سلام، من و شوهرم می خایم با ویزای دانشجویی بیایم،البته هنوز نگرفتیم ولی با این هزینه های زیادو این مساله که شوهر من اصلا نمی تونه این مدلی که معمولا باید اولش زندگی کرد زندگی کنه باید چکار کنیم؟؟؟ ماهانه خرج یک زندگی خوب چقدره؟ ما تو ایران خیلی راحت زندگی می کنیم. به نظر شما شرایط اونجا برامون سخته؟

    پاسخحذف
  2. اگه تو ایران خیلی راحتید (!)چرا می خواهید برید؟

    پاسخحذف
  3. "باید"(!) کمک کنید؟ در قلب آمریکا و در میان هزارتا گرفتاری که یه ایرانی مهاجر میتونه داشته باشه شما انقدر وقت دارید که علاوه بر ارتباط گیری با ایرانیان در سایتهای مختلف مهاجرتی و البته وبلاگ نویسی شهر به شهر می گردید تا به ایرانیهای تازه وارد کمک کنید!
    بنظر شما این عجیب نیست؟!

    پاسخحذف
  4. ایرانی ها در مهاجرت انقدر گرفتاری دارند که حتی به کارهای خودشون هم نمی رسند تا چه رسد شهر به شهر دنبال بقیه برن.ما رو گرفتیا

    پاسخحذف
  5. من میدونم الان بعضی از هموطنان عزیزم فحش بارونم می کنند چون ما عادت داریم به جای استدلال عصبانی بشیم و فحش بدیم

    پاسخحذف
  6. .ولی آخه یه کم فکر کنید کی تو آمریکا در حالیکه یه مهاجره و زیر پاش هنوز محکم نیست انقدر وقت داره؟ مگه اینکه مزد بگیره!

    پاسخحذف
  7. چون کامنتها نمیومد مجبور شدم تکه تکه بفرستم.دوستان و عزیزان هموطن میدونم از دست من عصبانی شدید ولی اینو یادآور بشم که

    پاسخحذف
  8. فحش دادن آسونه ولی استدلال کردن سخته شما اگه نظر مخالف دارید من و بقیه رو با استدلال خودتون قانع کنید.متشکرم.

    پاسخحذف
  9. کارت درست. من به جاشون تشکر میکنم

    پاسخحذف
  10. پیر بشی پسر جان یعنی عاقبت به خیر بشی مادر

    پاسخحذف
  11. پاسخ به ناشناسی که تردید کرده بود: آرش که نگفته کار هر روزشه که به امور ایرانیهای اونجا برسه. یه بار پیش اومده و داره مینویسه که چی شده. تازه خودش میگه نزدیک 3 سال از اومدنش گذشته و جا افتاده، پس هزار و یک گرفتاری نداره. آدمی که زن و بچه نداره و از جوانی هم گذر کرده وقت زیادی هم میاره. حالا که یه ایرانی پیدا شده به دیگر ایرانیهای در امریکا یاری میرسونه چرا باید تردید کرد؟ تازه به کسانی کمک کرده که در نزدیک شهر خودش اومدند، نه اینکه خیلی دور باشند.
    .
    پلخمون

    پاسخحذف
  12. همون ناشناس:
    ممنون از پلخمون.
    ولی چون زندگی ایرانیها را در خارج دیدم میدونم که

    پاسخحذف
  13. تا جندین سال یه ایرانی پاش محکم نیست تازه اگه شانس بیاره مگه اینکه پول پاپا یارش باشه

    پاسخحذف
  14. و این آقا آرش گفته از اول روی پای خودش بوده و پاپایش کمکی به وی نمی تونسته بکنه پس این فراغت خیال از چه روست؟

    پاسخحذف
  15. شما هم شنیدین که میخوان از شابدلعظیم به منهتن
    اتوبان بزنن ؟

    پاسخحذف
  16. این پست شما منو یاد زمانی انداخت که وارد مونترال شدیم و تصمیم مان بر اقامت دائم بود. گاهی به یاد آوری آن خاطرات، مثل پاشیدن نمک بر زخم دیرین است. روزهای تلخ و زجر آوری بودند.

    پاسخحذف
  17. نفر دوم محترم،من نفر اول هستم. منظور من از راحتی راحتی مادی بود، دلیل تصمیم به مهاجرت هم گفتم که،درس خوندن و زندگی در یک شرایط معنوی بهتره. ولی نمی دونم ادمهایی که اینجا تجربه زندگی سخت و صرفه جویی و این جور چیزها رو نداشتن، اونجا چقدر بهشون سخت می گذره. البته من خودم واسه سختی کشیدن کاملا اماده هستم ولی شوهرم کمی لوس تشریف دارن! ما شنیدیم با ماهی 3000 دلار می شه دو نفری زندگی کرد ولی نمی دونم چطور زندگی ای؟

    پاسخحذف
  18. be nazare man dar baazi shahrha va eyalat ha nemishavd ba 3000 $ zendegi e maamooli kard magar inke yugi bashid! man yek sal NY boodam va anja hamechiz az CA geran tar bood. omidvaram movaffagh bashid.

    پاسخحذف
  19. valla ma canada hastim mahe aval choon nemidoonestim az koja bekharim chi kar konim 5000$ kharjemoon shod ! amrica kheili chiza geroon tare ... vali khob 3000-4000 alan residim

    پاسخحذف
  20. Hi everybody
    I am writing regarding one of the opinions about comparing canada and US. As long as I know the life expenses are cheaper in the US than Canada. The only thing that you need to be concern about it is INSURANCE. Here in Canada we do not need to pay anything to doctor but in US you have to pay (depends on the doctor specialtiy)and we are not paying for the hospitalization but in US is another story.

    پاسخحذف
  21. salam ,man 2 sale U.S hastam,(ye nafare),man hata toonesam ba mahy 800 dollar ham zendeghy konam(VIRGINIA,)ke jaye party ham nist, va khooneh ham az NY arzoon tar vali az masalan texas gheroon tareh.albateh shahooneh na!!daneshjooye!! 400 dollar ejreh ye room,45 $cellphone,50$ insurance mashin,100$gas,100-150$grocery.VALI ye bar 30 MIN karam keshid be bimarestan,3000$bill oomad!.

    پاسخحذف
  22. فکر نمی کنم با توجه به هزینه های اولیه بدو ورود به آمریکا 3000 $ خیلی واقع بینانه باشه ولی بستگی به خودتون هم داره که مثلا اصلا مسافرت نرید یا کلا لایف استایل تون چطور باشه.

    پاسخحذف
  23. Dear Arash,

    You did it right buddy.Keep up the good job!In this cruel world that even brothers won't help each other you act like Jesus.TAke care-Farhad

    پاسخحذف
  24. درود بر شما که به فکر هم وطنان خود هستید و به آنها کمک می کنید . خصلتی که در ما ایرانیها کم رنگ میباشد.

    پاسخحذف
  25. من فکر می کنم این ناشناسی که اینطوری فکر می کنه واقعا کجا و با چه فرهنگی بزرگ شده ، می گن کافر همه را به کیش خود پندارد ...می گه آرش پول میگیره وبلاگ می نویسه خب که چی بشه ..من بهتون توصیه می کنم به جای این حسادت ها و تنگ نظری ها برو ببین دنیا داره چی کار می کنه شما چی..حسسووود

    پاسخحذف
  26. خیلی از راهنمایی همه دوستان ممنونم. ما قراره انشالا بتسدا نزدیک واشینگتن باشیم فعلا. حرفهای اون دوست که با 800 $ زندگی کرده بودند خیلی امید بخش بود، مرسی.

    پاسخحذف
  27. salam man us zendegi mikonam vali zendeghi kheili geroone .be nazare man aslan mohajerat khoob nist man ke kheili delam tang mishe.vagti ensan toye keshvare khodesh bashe har che ghadr ham ke sakht bashe az ghame gorbat badtar nist man har shab khab mibinam ke iranam va khoonamoon hastam .yadesh bekheir gadr iran ro bedoonid choon vatan ye chize digast .hame movafag bashin

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.