۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

کوهنوردی و مهاجرت

همیشه وقایعی در زندگی ما رخ می دهد که برای ما بسیار سرنوشت ساز هستند ولی شاید خود ما زیاد به آنها اهمیت نمی دهیم. به نظر من این که نقطه های عطف زندگی ما را ازدواج و یا فارغ التحصیل شدن از دانشگاه می نامند, چرت و پرت محض است چون در بیشتر مواقع این وقایع هیچ تغییر اساسی در زندگی و یا ساختار فکری ما ایجاد نمی کند. ممکن است اتفاق های بسیار کوچک و به ظاهر بی اهمیتی در زندگی ما رخ دهد که شیوه زندگی و یا طرز فکر ما را تحت تاثیر خود قرار می دهد. من این نقاط کوچک را نقاط عطف زندگی می دانم.


مثلا یک بار وقتی که بچه بودم, در یک شب گرم تابستانی با خانواده و آشنایانمان به پارک رفته بودیم. من عاشق پارک بودم چون می توانستم هرچقدر که می خواهم بدوم و بازی کنیم و کسی هم از سر و صدای من ناراحت و یا عصبانی نمی شد. در آنجا یک بلال فروش بود که قیافه اش هنوز هم در ذهن من من مانده است. او یکی از بزرگ ترین معلم های زندگی من بود. وقتی تصمیم گرفته شد که برای همه بلال خریده شود, هر کسی در بین بلال ها جستجو کرد و یک بلالی را که دوست داشت انتخاب کرد و به مرد بلال فروش داد تا آن را جلوی منقل بگیرد و بپزد.

مرد بلال فروش بلال ها را می پخت و آنها را داخل یک کاسه ای که پر از آب نمک بود می کرد و سپس آن را به دست صاحبش می داد. من هم با اشتیاق تمام بلال خودم را از دست او گرفتم و فارغ از هرگونه فکر دنیا به خوردن آن پرداختم. در همین هنگام دیدم که چند نفر از بزرگ تر ها بلال نیمه خورده خود را دوباره در کاسه آب نمک فرو کردند تا مزه بهتری پیدا کند. من هم می خواستم این کار را بکنم ولی مطمئن نبودم که آیا این کار درست است یا نه. به قیافه مرد بلال فروش نگاه کردم و دیدم که هیچ عکس العملی در مقابل این کار از خودش نشان نداد. بنابراین من هم با شک و تردید رفتم جلو و بلال نیم خورده خودم را در آب نمک فرو کردم.


بعد از این کار خود, به بلال فروش نگاه کردم که ببینم عکس العمل او چیست. او که دید من منتظر یک پاسخ از جانب او هستم بسیار آرام با دستش به دهانش اشاره کرد و سپس به ظرف آب نمک اشاره کرد و سرش را دو بار به اطراف تکان داد. این حرکت بسیار ظریف برای من این معنی را داشت که آیا درست است که بلال نیم خورده را در کاسه آب نمک فرو می کنی؟ و یک معنی دیگر هم داشت که آیا فکر می کنی هر کاری که بزرگ تر ها می کنند درست است؟ و پیام دیگری که من گرفتم این بود که من این را به تو اشاره می کنم چون تو می فهمی ولی دیگران که یزرگ هم هستند نه تنها نمی فهمند بلکه نمی خواهند بفهمند بنابراین من چیزی به آنها نمی گویم. این ها فقط فکر هایی بودند که من با خود می کردم اگرنه من هیچ چیز دیگری را از آن مرد به خاطر ندارم.

این حرکت چند ثانیه ای برای من یک نقطه عطف بزرگ در زندگی بود و من هیچ وقت آن را فراموش نکردم. چند سال بعد در سن ده سالگی اتفاق دیگری در زندگی من رقم خورد که پایه های فکری من را متحول کرد. من با فردی آشنا شدم که نسبت بسیار دوری با ما داشت و وقتی که من برای اولین بار او را دیدم و در لابلای سخن هایش فهمیدم که روزهای جمعه به کوه می رود از او قول گرفتم که من را هم با خودش به کوه ببرد. از آنجایی که من به همه پیله می کردم و دیگران هم برای اینکه از شر من خلاص شوند قول های الکی به من می دادند, هیچ گاه انتظار نداشتم که او صبح زود یک روز جمعه قبل از روشن شدن هوا به دنبال من بیاید.


بدین طریق من چند ماهی را در روزهای جمعه با یک گروه بیست نفره دختر و پسر کوهنورد به کوه می رفتم. آن چند ماه یزرگترین نقطه عطف زندگی من بود. من چیزهای زیادی را از آنها یاد گرفتم و یاد گرفتم که چگونه مطالعه کنم و پاسخ های خودم را از درون کتاب هایی که می خوانم پیدا کنم. آنها جمع بسیار عجیبی بودند. سرودهای مخصوصی می خواندند که من کلمه به کلمه آنها را به خاطر دارم. رفتار آنها نسبت به یکدیگر بسیار عجیب بود و من هرگز در زندگی خود شاهد چنین جمعی نبودم. طوری با یکدیگر رفتار می کردند که انگار دیدار آخرشان بود و البته خیلی زود هم تقریبا همه آنها در دوره آب خنک درمانی با زندگی خود خداحافظی کردند.

آن آشنای ما که صبح های جمعه به دنبال من می آمد, سرپرست گروه بود و به دیگران راه و رسم بالا رفتن از صخره ها و محل های دشوار را آموزش می داد. بعدها فهمیدم که او در واقع راه و رسم زندگی کردن را در پوشش کوهنوردی به دیگران آموزش می دهد. من نه تنها از آموزشهای او در تمام طول زندگی خود استفاده کردم بلکه نکته هایی در آموزش های او وجود دارد که به امر مهاجرت من نیز بسیار کمک کرد. من می خواهم به چند تا از این نکته ها اشاره کنم تا شاید برای شما هم مفید باشد.


من جثه خیلی کوچکی داشتم و در بسیاری از جاهایی که بالا رفتن از آن خطرناک بود, کوله پشتی من را با یک دست می گرفتند و من را در حالیکه از بندهای کوله آویزان بودم دست به دست به بالا منتقل می کردند. گاهی هم اجازه می دادند که من خودم از صخره هایی که در آن زمان برای من غول پیکر بودند بالا بروم. سرپرست گروه مسئول بود که راحت ترین و مطمئن ترین راه را برای صعود پیدا کند و دیگران نیز به دنبال او بروند. او پس از آموزش دادن, به دیگران اجازه می داد که جلوتر از همه حرکت کنند و این وظیفه را به عهده بگیرند. من هم مثل دیگران این شانس را پیدا کردم که سرپرست باشم و این کار را انجام دهم. جالب اینجا بود که دیگران بدون هیچ سوال و یا اعتراضی به من اعتماد می کردند و به دنبالم می آمدند.

1- آسان ترین و مطمئن ترین راه را برای رسیدن به بالا پیدا کن.
او به من آموزش داد که چگونه با یک نگاه سریع بتوانم شرایط پیش روی را بررسی کنم و راه بهتر را انتخاب نمایم. در ضمن او به من می گفت که بعضی چیزها به نظر ساده و مطمئن می آیند ولی اگر به جزئیات اطرافش دقت کنی می بینی که آن راه می تواند ریسک بیشتری برای تو و گروه داشته باشد.
در مهاجرت هم همین است. ما باید از قبل راه خودمان را مشخص کنیم و مثلا بدانیم که آیا می خواهیم درس بخوانیم یا کار کنیم و یا اینکه فقط گرین کارت خود را بگیریم و برگردیم.


2- سریع تصمیم بگیر.
او می گفت که هیچوقت یک راه را بیش از دو بار بررسی نکن و یاد بگیر که در نگاه دوم تصمیم خودت را بگیری زیرا بدن تو و دیگران سرد می شود و احساسات بد به آنها راه پیدا می کند.
در مهاجرت نیز این پند بسیار کارآمد است و ما باید نسبت به راههایی که در پیش روی داریم خیلی سریع و قبل از اتمام پولمان و یا افسرده شدن تصمیم نهایی خود را بگیریم. با معطل کردن و بررسی ده باره یک روش فقط توان ما تحلیل می رود.

3- با اعتماد به نفس انتخاب خودت را اعلام کن.
وقتی راه را انتخاب کردی به اشاره عصا به دیگران اعلام کن که از این راه خواهیم رفت. آنها باید مطمئن باشند که تو در انتخاب بهترین راه مصمم بوده ای و در تصمیم خود شک نداری.
در مهاجرت نیز باید با اعتماد به نفس به خودمان و یا دیگران بگوییم که من این کار را می کنم و به گرفتن نتیجه مثبت آن مطمئن هستم. مثلا من تصمیم گرفتم که از کار تکنسینی شروع کنم و از فردای آن روز با اعتماد به نفس به دنبال آن کار گشتم.


4- برای جای دست و پای خود برنامه ریزی کن.
قبل از اینکه بخواهی بالا بروی باید جای دست و پای خودت را تا جایی که می توانی مشخص کنی و مسیر خودت را از قبل بیابی.
در مهاجرت نیز باید تقریبا بدانیم که می خواهیم چکار کنیم و مثلا بدانیم که در چند ماه اول کارهای اداری مهاجرت را می کنیم در چند ماه دوم برای کار اقدام می کنیم و غیره.

5- هرگز پایت نلرزد.
وقتی که پایت را درون یک فرورفتگی صخره می گذاری و خودت را بالا می کشی هرگز نباید پایت بلرزد. اجازه نده که فکرهای اضافه در مغز تو وارد شود و تو را بترساند و یا مایوس کند.
در مهاجرت هم اوضاع به همین گونه است و ما نباید اجازه دهیم که ترس و یاس بر ما مسلط شود. اگر پایمان بلرزد حتی توجه دیگران را هم به خودمان جلب می کنیم و باعث می شود که ما به راحتی خودمان را ببازیم.


6- زور دست و پای تو خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنی.
وقتی که از جایی آویزان هستی و خودت را با دستها و یا یک پا نگه داشته ای هرگز فکر نکن که زور آنها در حال اتمام است. فقط به این فکر کن که حرکت بعدی تو چه چیزی خواهد بود و اقدام کن. اگر به این فکر کنی که دست و پای تو رها خواهد شد و تو به دره سقوط خواهی کرد, در واقع قبل از سقوط کردن مرده ای.
در مهاجرت این نصیحت خیلی به درد می خورد. ما گمان می کنیم که مشکلات ما بیش از آن چیزی است که در توان ما باشد تا بتوانیم خودمان را از شر آنها رها کنیم. مسلط نبودن بر زبان, نداشتن امکانات, فرهنگ جدید و خیلی از چیزهای دیگر ما را به سمت دره می کشد و ما باید اعتقاد داشته باشیم که دست و پای ما به اندازه کافی زور دارد که ما را به بالا بکشد.

7- فقط به فکر بالا رفتن باش
من در روزهای اول همیشه موقع بالا رفتن نگران بودم که چه طوری این راه های سخت را برمی گردیم. او می گفت وقتی که تو داری از جایی بالا می روی فقط باید به فکر بالا رفتن باشی نه برگشتن. برنامه ریزی برای برگشتن باید قبل از حرکت انجام گرفته باشد.
در مهاجرت هم وقتی که داریم برای کاری اقدام می کنیم نباید به برگشتن فکر کنیم و فقط باید به این فکر کنیم که چگونه آن راه را به بهترین نحو ممکن طی کنیم.



8- سنگ از زیر پایت نلغزد و به دیگران آسیبی نزند.
وقتی که یک نفر به دنبال تو می آید باید مواظب باشی که سنگی از زیر پای تو نلغزد و به او اصابت نکند. تو برای بالا رفتن نباید به دیگران آسیب برسانی.
در مهاجرت هم ما باید مواظب باشیم که به کسانی که به ما کمک می کنند و یا کسانی که به دنبال ما می آیند آسیبی نرسد. در واقع بالا رفتن ما نباید به قیمت آسیب دیگران باشد.


9- به نفر بعدی اطلاع رسانی کن
اگر می بینی که سنگی شل شده است و یا می لغزد حتما باید به کسی که پس از تو می آید هشدار لازم را در مورد آن بدهی. در واقع اگر تو از آنجا به سلامت گذشتی مسئولیت تو تمام نمی شود.
در مهاجرت هم این پند کارآمد است و ما اگر چیزی را تجربه کردیم, باید آن را به دیگران بگوییم تا بدانند که در چه جایی پای خود را می گذارند.



10- هر نفر نسبت به بعدی و قبلی خودش مسئول است.
تو نسبت به کسی که بعد و قبل از تو است مسئول هستی و باید تا جایی که می توانی به آنها کمک کنی که از صخره بالا بروند. مهم نیست که آیا آن فرد در گروه تو است یا خیر.
ما در مهاجرت نسبت به کسی که به ما کمک می کند مسئول هستیم و در ضمن نسبت به کسی هم که بعد از ما می آید مسئول هستیم و باید به او کمک کنیم. این یک باید است نه یک لطف و احسان. در غیر اینصورت ما یکی از زنجیره های کمک به دیگران را پاره کرده ایم و نه به یک نفربلکه به صدها نفر از کسانی که بعد از آن فرد در آن زنجیره قرار دارند آسیب رسانیده ایم.

11- همیشه انتظار یک واقعه غیر منتظره را داشته باش.
تو در عین حالی که با اعتماد به نفس و با قدرت پایت را می گذاری و تلاش می کنی که بالا بروی باید انتظار داشته باشی که هر لحظه سنگ زیر پایت بلغزد و یا سنگی از بالای صخره به سمت تو بیاید.
در مهاجرت هم ما باید همواره انتظار این را داشته باشیم که کارها بر طبق برنامه پیش نرود و ما درگیر مشکلات بیشتری بشویم. ممکن است کار خوب پیدا نکنیم و یا اتفاق های دیگری در زندگی ما روی دهد.



12- همیشه بر دست و پای خودت تکیه کن.
وقتی که از صخره بالا می روی هیچگاه فکر نکن که اگر از آن بالا رها شدی کسی تو را می گیرد. بلکه همیشه فکر کن که نه تنها باید خودت را نگه داری بلکه باید از سقوط دیگران نیز جلوگیری کنی.
در مهاجرت هم همین است و ما باید بدانیم که فقط خودمان می توانیم به بالا رفتن و عبور از مشکلات کمک کنیم. این فکر که دیگران به ما کمک می کنند و کارهای ما را انجام می دهند و یا از سقوط ما جلوگیری می کنند, باعث خواهد شد که ما به اندازه کافی آنچه را که در توانمان وجود دارد برای هدف خود مصرف نکنیم و نتوانیم بر داشته های خودمان تکیه کنیم.

البته نکات جزئی بسیار زیادی در آن آموزشها وجود دارد که در حال حاضر نمی توانم آنها را طبقه بندی کنم ولی اگر به موردی برخورد کنم که به آن نیاز داشته باشم, آن آموزه ها مثل نوار از مغز من می گذرد و یک روش خوب به من ارائه می دهد.

امیدوارم که روح آن افرادی که این چیزها را به من آموزش دادند همیشه شاد باشد.

۲۶ نظر:

  1. اول !

    از بلال خوردن خیلی بدم میاد چون یه چیزای سیاهی می چسبه به دندونات...
    تحلیل زیبایی از کوهنوردی و مهاجرت داشتی
    گود لاک !

    پاسخحذف
  2. mersi, be man ieki kheili komak kard harfaie ghashangetoon.

    پاسخحذف
  3. آرش ببین این ناشناس که توی بالا کامنت گذاشته، دختره ها !

    پاسخحذف
  4. aza.joon

    arash jan in o too face bookam share mikonam ,,, ye seri note daram be esme dars haii az zendegi

    vaghean ina darhaii az zendegie

    manam chand ta oghteye atf dashtam

    mishe goft yekish ashnaii ba blog u boode

    tarze tafakkoratamo dare taghir mide ....
    hatta say mikonam be atrafianam ham begam ke inja iran nist ,,, kami khodetoono motabeghat bedin ... too ye site khoondam ke injoori oonjoorie zendegi inja ... masalan be mamanam hamishe migam ke be jaye inke enghad be fekre ma bashio hey bekhai begi dars bekhoonin felan konid ,,, avval khodet badan ham inja nemishe dictatorship dasht lol :D

    man in post haye ENSAN SAZ ro az hame bishtar mipasandam .... dar labe laye khaterat va vagheye adam kheili chiza azat yad migire ...

    canada ham baraye man ye noghteye atf bood ,, kheili chiza dare behem yad mide

    seriale prison break ham behem yad dad kheili chizaro ... az inke deghat konam ,, be harki etemad nakonam ,,, hame chi oonjoor ke mibini nist ,,, axare chiza sare poole ,,, havasesh bayad bashe adam ,,, va va va ...

    az in dars haye ensan sazet ,,, az inaii ke too kooh yad gerefti ,,, baramoon bazam begoo lotfan ,, ba detaile bishtar ,,, tori ke tasire ziadi bezare roo adamo adam ba voojoodesh dark kone

    bazam azat tashakkor mikonam vase bloge khoobo mofidet

    vaghean zahmat mikeshi
    man khodam hosele hichi nadaram ! che berese be blog o khoondane comment ha va kheili chizaye mortabet be in

    ishalla ye rooz too Niagra Falls bebinamet :D
    good luck buddy!

    پاسخحذف
  5. aza.joon

    rajebe oon gooroohe kpphnavardi ham bayad begam ke hatman adamaye AZADEH va DANA ii boodan ...
    ishalla oona ham az ab khonak khori nejat peyda konan ,,, eyzan HAMAMOON!!!!

    پاسخحذف
  6. agha madineh gofty kardy kababam, man ta hala hamaeh bloget ro mese darsam khondam hata bazy hasho ham bazy vaghta dooreh mikonam!!vali in avalin bareh ke nazar mizaram!!digeh in bar vadaram kardy,eelat ham dareh ke in ghad sar mizanam,manam ye pesare 31 sale ke 2/5 saleh be amrica mohajerat kardeh!!!! va daghighan khili az tajrobyatam bahat moshtarkeh!!va ghabl az didane sitet fek mikardam faghat khodam inja be onvane mohajer moshkel daram, va migoftam ba khodam bad bakht in tasmimaro ke namitoony beghiry hameh gerftan!!khak to saret!!too iran be shoghle teb vali hala inja gir kardeh dar kahme emtehanat USMLE!agha bazam guide line mohajeraty bezar!!damet garm!!

    پاسخحذف
  7. aza.joon

    migama ! arash 73314 ta view dashte bloget ,,, fek konam roozi alab hoodoode 1500-2000 !!!
    tablighat ham bezar ,,, daramad dare too in gharb 1 centam 1 cente :D

    ma ke hamedan boodim migoftan :

    hemedan shahre mene yey temanam yey temene !!!:D
    yani hamedan shahre mane 1 toman ham 1 tomane !!!
    inja badtare albate !!!
    1 cent 10 toman :))))))

    پاسخحذف
  8. از دیار نجف آباد۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۳۳

    آرش عزیز
    بی نظیر بود؛ کاملا ً ملموس و قابل حس کردن. امیدوارم که ذهن خلاقت، همچنان پویا باشد و بتوانیم از این نوشته های قشنگ و کاربردی شما بیشتر استفاده کنیم.

    پیروز باشید ارادتمند حمید

    پاسخحذف
  9. آرش جان سلام
    من هم ازاين نقاط عطف در زندگي دارم و براي هميشه در خاطرم مي ماند و برايم اين گروه كوهنوردي شما بسيار جالب بودو اگر امكان دارد بيشتر از خاطرات خودت بااين گروه تعريف كن.

    پاسخحذف
  10. خيلي عميق و سنگين
    بايد بشينم چند دور بخونم كه هضمش كنم

    پاسخحذف
  11. سلام خوشحالم که آدم جالبی مثل شما از خوانندگان من می باشد بله علی جوجو همونه که بساط ج.جه و...به راه می کنه

    پاسخحذف
  12. سلام عزيز... ممنون كه به وبلاگ من سر زدي و نظرتو گفتي... از اين پستي كه نوشتي خيلي لذت بردم و خيلي زياد بهم انرژي مثبت در مورد مهاجرتم داد.... هميشه شاد باشي

    پاسخحذف
  13. بگم عالی کم گفتم دیدت معرکه اس

    پاسخحذف
  14. کلا بازی ها و ورزش ها واسه آدم بزرگها هم می تونه درس زندگی باشه، آدم باید بخواد تااز هر چیزی درس بگیره.

    پاسخحذف
  15. aza.joon

    baraye avalin bar dar gheire weekend oomadam o poste jadid nadidam basi shegeft zade shodam lol
    :D

    what's uppppppp?
    every thing ok ?

    پاسخحذف
  16. کجایی؟ ما پست جدید می خواهیم یالا:))
    کوهنوردیه عاااااااااااالی بود حرف نداشت واقعا نتیجه گیریهای که کردی معرکه بود. از یکی از کامنتها هم اینقدر خندیدم که مردم .. اونکه گفته آرش اون ناشناس بالایی که کامنت گذاشته دختره ها:)))

    پاسخحذف
  17. سلام آرش جان
    چند وقتيه كه دارم وبلاگت را دنبال مي كنم.
    خيلي جالبه، آدم وقتي محيطش را كاملا عوض مي كنه و اطرافش تغيير مي كنه و اين امكان براش فراهم مي شه كه شيوه ديگري از زندگي و نحوه تفكر را ببينه و با داشته هاي خودش مقايسه كنه آنوقت متفكر و فيلسوف ميشه. منظورم اينه كه به فلسفه همه تفكرها و عادتها فكر مي كنه. اينجاست كه آدم به معناي واقعي بزرگ ميشه (آخه بزرگي به سن نيست، به عقله و شاخص سنجيدن زمان هم مرور آن نيست بلكه حوادثي است كه در آن اتفاق افتاده). تنها مهاجرته كه ميتونه خيلي اين حس را در انسان بوجود بياره. اگرچه در مهاجرت خيلي چيزا را از دست ميدي اما به عوض چيزايي را بدست مياري كه بيشتر وقتها ارزشش خيلي بيشتر از آنهايي است كه از دست دادي. اما يك مشكله كه مهاجرت را خيلي سخت تر مي كنه آنهم ذهن فراموشكار انسانه. بعد از مهاجرت كم كم حس و حال ايران يادت ميره و بجاي تصوير واقعي كه تو را راضي به ترك وطن كرده بود يه تصوير خيالي جانشين ميشه كه بهت ميگه آخرش وطن يه جاي ديگه است. همين تصوير خيالي باعث ميشه كه هميشه مردد بموني و نتوني با يكدلي و اطمينان تمام تلاشت را در ديار غربت بكار ببندي. يه راه حل براي اين مرض وجود داره و آنهم اينه كه هر چند وقت يكبار بياي ايران و دوباره آن حس و حال كه تو را راضي به ترك وطن كرده را بگيري. رستش ديدم يك كمي تو زندگيت مردد شدي گفتم شايد بتونم يك كمي بات همفكري كنم.

    پاسخحذف
  18. سلام آرش
    می خواستم بگم منم اینجام..
    می خونم همه پستاتو ادامه بده

    محمد

    پاسخحذف
  19. رفتار آنها نسبت به یکدیگر بسیار عجیب بود و من هرگز در زندگی خود شاهد چنین جمعی نبودم. طوری با یکدیگر رفتار می کردند که انگار دیدار آخرشان بود و البته خیلی زود هم تقریبا همه آنها در دوره آب خنک درمانی با زندگی خود خداحافظی کردند.
    **************************
    این بخش رو بیشتر توضیح میدی؟ سرنوشت اون گروه چی شد؟ زندان رفتند؟ کشته شدند؟ در زندان کشته شدند؟ در کوه مردند؟ از ایران رفتند؟ چه شدند؟
    .
    فدای تو، پلخمون

    پاسخحذف
  20. ممنون بابت فهرست بندی خوبتان. شماره دوازده را بیشتر از بقیه دوست داشتم. برای آرامش و شادی روح آن کوهنوردان عزیز دعا میکنم.

    پاسخحذف
  21. آرش اگه ممکنه در مورد اون افراد بیشتر توضیح بده چی به سرشون اومد . من یه حدسایی زدم از نوشته های قبلیت و الانت که اونا چه جور آدمهایی بودن میخوام ببینم حدسم درسته.
    مرسی ____بهنود___

    پاسخحذف
  22. سلام به شما كه هنوز نميدانم پسر هستين يا دختر
    من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم...با خوندن اين پست
    فوق العاده لذت بردم و ياد گرفتم...

    پيروز و سربلند باشي
    رامين

    پاسخحذف
  23. سلام
    من این پست رو یکسال پس از نوشتنش خوندم ، و واقعا لذت بردم برا دوستانم هم ارسال کردم.

    پاسخحذف
  24. جالب و تامل برانگیز بود،
    هیچ کس در زندگی من نبوده که چنین درسی به من داده باشه

    پاسخحذف
  25. من هم وقتی همسن تو بودم با چنین گروههایی به کوهنوردی می رفتم. همیشه رفتن و برگشتن رو دوست داشتم، اما از جلسات ایدئولوژیک قبل و بعد از ناهار بیزار بودم. در این جلسات به اقتضای سنم بیشتر با چوب و سنگریزه هایی که جلویم روی زمین بود ور می رفتم!

    افراد اون گروه هم یا اعدام شدن یا توبه کردن و دیگران رو لو دادن، یا زندانی کشیدن، آواره کشورهای اروپایی شدن، ...، عده کمی هم موندن و ایدئولوژی رو فراموش کردن و رفتن دنبال کاسبی.

    پاسخحذف
  26. قشنگ برا خواهر برادرام هم فرستادم

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.