۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

انقلاب نظافتی!

دیشب که می خواستم بخوابم احساس کردم که لحافم بوی گند گرفته است بنابراین امروز صبح که پاشدم بعد از دوش گرفتن و یک صبحانه مختصر یک انقلاب نظافتی کردم البته انقلابش سفید بود نه سبز. یعمنی اولش همه چیز کپک زده بود و سبز شده بود ولی الآن سفید شده است.




خوبی اینجا این است که خشک کن هایش خیلی خوب است و وقتی لباس را از خشک کن در می آورید همان موقع قابل استفاده کردن است. اگرنه اگر لباس را خشک نکنید آب و هوا این منظقه طوری است که در مدت یک هفته هم لباس ها خشک نمی شوند. ممکن است یک همخانه دیگر هم به ما اضافه شود چون همخانه ام بخاطر مشکلات مالی و پرداخت قسط خانه مجبور است که اطاق دخترش را هم اجاره بدهد. البته گاراژ را برای دخترش درست می کند که در انجا هر چقدر که دوست دارد با دوستانش سر و صدا کنند.


حدود یک ساعت دیگر هم معلم گیتارم می آید که با هم به یک اجرای گیتار برویم. در واقع یک خانمی قرار است که گیتار بنوازد ولی من جزئیاتش را نمی دانم. سعی می کنم که چند تا عکس یا فیلم برایتان بگیرم. یکی از شما پیشنهاد کرده بودید که به کلاس یوگا بروم. اتفاقا خودم هم می خواستم که این کار را بکنم و فکر می کنم راه خوبی برای پیدا کردن دوست دختر باشد!




امروز هوا ابری و نسبتا سرد و تاریک است. دوربین اینترنتی که خریده ام هنوز به دستم نرسیده است و وقتی بیاید آن را نصب می کنم که شما هم بتوانید در وبلاگ اینجا را ببینید. راستی یک جاروی روبوتیک هم خریده ام به نام رومبا. این جارو خودش راه می رود و همه جا را تمیز می کند. البته یک مقداری خنگ است و بعضی سوراخ و سمبه ها را پیدا نمیکند. فکر کنم نرم افزاری که در آن آپلود کرده اند به اندازه کاقی باهوش نیست. ولی در مجموع برای آدمهای تنبلی مثل من خیلی خوب است چون می توانید آن را تنطیم کنید تا موقعی که خانه نیستید خودش همه جا را تمیز کند و بعد به محل شارژ باطری برگردد.


دیشب نزدیک ده تا بچه خانه ما بودند و از سر و کول همه چیز بالا می رفتند. یک مدتی هم به اطاق من حمله کردند و با همه چیز ور رفتند ولی موفق شدم که آنها را دک کنم بیرون. دختر همخانه ام سردسته همه بچه های این محله است و وقتی که می آید بقیه بچه ها مثل اردک به دنبالش راه می افتند. چون این محله یک مقداری مثل دهات است همه همسایه ها به خانه یکدیگر رفت و آمد دارند و فقط اطاق خواب جزو حریم خصوصی به حساب می آید.




وقتی بچه ها به سن بالای هجده سال می رسند از اینجا به شهر سنفرانسیسکو یا برکلی کوچ می کنند تا به دانشگاه بروند برای همین متوسط سنی اینجا نسبتا بالا است. بعد از چندین سال همه این بچه ها با دو تا بچه در زیر بغل بر می گردند و به زندگی خودشان به عنوان سینگل مادر ادامه می دهند. این محله ها برای کسانی که بچه کوچک دارند بسیار عالی است چون هم امن است و هم اینکه ترافیک ماشین در آن بسیار کم است.


همه این بچه ها از سن یک یا دو سالگی مثل غورباغه در دریاچه شنا می کنند و در طول مدت تابستان بیشتر وقتشان را در آب هستند. مادرها هم شنا می کنند و در حیاط خانه ها به دنبال بچه هایشان می کردند. من یک قایق بادی پارویی هم دارم که وسیله خوبی برای بازی بچه ها است و هفت یا هشت نفر سوار آن می شوند و با پارو به جاهای مختلف می روند. قایق هم از زور سنگینی آنها تقریبا در آب نیمه معلق می ماند.



خوب من بعد از اینکه از شهر پر ترافیک و شلوغ و آلوده تهران آمدم بیرون همیشه آرزو داشتم که در یک چنین جایی زندگی کنم که نه صدای بوق بشنوم و نه از دود ماشینها خفه شوم. در حالی که شما تمام امکانات شهری را در حد عالی در اختیار دارید, احساس می کنید که دارید در دل طبیعت زندگی می کنید. اگر اهل دوچرخه سواری و یا اسکیت هم باشید این مکان بسیار برای این ورزش ها عالی است. و خوب ماهیگیری هم که جای خودش را دارد و شما می توانید بیست و چهار ساعته در پشت حیاط خانه تان ماهیگیری کنید!




تمام اینهایی که گفتم مشروط به این است که شما یک کار خوب هم داشته باشید تا بتوانید مخارج روزانه خودتان را پرداخت کنید. من برخلاف نیاکانم آدم مادی و پولکی نیستم و همین که اموراتم بگذرد و بتوانم بدون نگرانی و استرس زندگی کنم بسیار راضی و خوشحال هستم. با اینکه بعضی وقت ها دلتنگ می شوم ولی اصلا حاضر نیستم که به وضعیت قبلی خودم در زمانی که در ایران بودم بازگردم. شاید حتی کمی هم دارم به این آب و خاک عادت می کنم.


اطاق من به سمت حیاط است و با اینکه منظره آب را ندارم ولی یک آلاچیق و یک میز و صندلی در زیر آن است که بسیار زیبا است و من می توانم از پنجره اطاقم به حیاط بروم. همخانه ام هم وقتی که مست است و نمی تواند قفل در را باز کند از پنجره اطاق من می آید توی خانه و البته هر چیزی هم که جلوی پایش باشد مثل بولدوزر له می کند و می رود! بعضی موقع ها هم می افتد روی من که من بیغم در می آید و مجبورم که او را بلند کنم و به اطاقش ببرم. وقتی هم که مست است و می خواهد با من حرف بزند تقریبا گوش من در داخل دهانش است.




من یک عادت بدی که دارم و از ایران با خودم آورده ام این است که در پای تلفن بلند حرف می زنم. با اینکه روی خودم کار کرده ام و خیلی بهتر شده ام ولی هنوز هم وقتی در سر کار با تلفن حرف می زنم بدون اراده هوار می کشم و همکارانم مجبورند در اطاق هایشان را ببندند تا حرف یکدیگر را بشنوند. حالا من خیلی خوب شده ام و خودم را کنترل می کنم ولی به هر حال ولوم صدایم در پای تلفن بطور اتوماتیک افزایش پیدا می کند. فکر می کنم خیلی از شما هم این عادت را داشته باشید.


خوب دیگر من باید بروم در حیاط و با بچه ها فوتبال بازی کنم. بعد هم با معلم گیتارم می روم بیرون. تا بعد.

۱۸ نظر:

  1. خیلی خوبه لطفا زودتر دوربین اینترنتی خودت را راه بنداز

    پاسخحذف
  2. من عاشق اون جاروبرقیه شدم !

    پاسخحذف
  3. شما کدوم شهر زندگی می کنید؟این شرایطی که گفتید که ترافیکش کمه و کلا امنه منو کنجکاو کرده.

    پاسخحذف
  4. چه حالی میده این جارو برقی.
    دیشب بی خوابی زده بود سرم و همه اتفاقات روز از خبر گرفته تا وبلاگ شما جلو چشمم رژه می رفتن از انجایی که شما مطالب مفید و جالب به ما ارائه میکنید خواستم که در مورد خواب بنویسید.
    همان قسمت خواب که مربوط میشود به روابط دیپلماتیک و وجود بچه ها؟؟!!!!!!
    یعنی اگر والدین بخواهند رفتار دیپلماتیک داشته باشند بچه ها رو چطوری از سر باز میکنند؟ اگر در حین عمل انجام شده بچه ها وارد شوند چه اتفاقی میافته؟ و بچه ها و پدر و مادر چه عکس العملی نشون میدن؟
    فکر کنم به اندازه کافی توضیح دادم.
    بی نهایت متشکرم.

    پاسخحذف
  5. منم دوست دارم بدونم کدوم شهری... :p

    پاسخحذف
  6. من خیلی وقته که مطالبتونو دنبال میکنم.خیلی مطالب جالبی دارین.همجنان ادامه بدین :)

    پاسخحذف
  7. خوش به حالت. من عاشق بچه ها هستم چون روح فان رو در من زنده ميكنند!

    پاسخحذف
  8. ارش خان یه سوال

    دوست داشتی جواب بده

    چه شکلی رفتی امریکا

    تقریبا همه مطالب وبلاگت رو خوندم و نفهمیدم چه شکلی رفتی

    برنده لاتاری شدی یا راه دیگه؟

    اگه برنده لاتاری شدی کسی رو به عنوان اسپانسر انتخاب کردی یا مدارک مالی خودت رو قبول کردند؟

    پاسخحذف
  9. اوه مگه واسه لاتاری هم باید اسپانسر داشت یا پشتوانه مالی داشته باشی . لطفا در این مورد یه توضیحی بده آرش جانه جانی دپ.
    _____بهنود_____

    پاسخحذف
  10. نه تا اونجا که من میدونم نیازی به اسپانسر نیست.
    وکیل آرش

    پاسخحذف
  11. یه چیزی بگم بخندی. از وقتی گفتی اینجا دست بچه ها رو تو پارکینگ لات نمی گیرند . من احساس کردم عجب ظلمی دارم به این دختر کوچیکم می کنم که دستشو قبل از اینکه بریم تو فروشگاهی جای می گیرم. و سعی کردم علیرغم اینکه هی میاد دستمو بگیره دستشو ول کنم که یه وقت نکنه بزرگ میشه مستقل نشه:)) بالاخره براش سوال براتش پیش اومد که من چرا دیگه دستشو نمی گیرم. آخه اون خیلی هم عاطفیه و اینو یه کمی نشون دوست داشتن هم می دونست:) خلاصه براش توضیح دادم که من یاد گرفتم که نه تورو کیس کنم! و نه دستتو بگیرم آخه تو کانادا اینجوریه. به فکر فرو رفت و از اون موقع همش داره بچه هایی که دست مامانشونو گرفتن برام پیدا می کنه و بهم نشون میده. آرش جون واقعیتش اینجا همه دست مامانشونو می گیرند!!! به خدا راست میگم:) تازه کیس هم می کنن . مامانا که میان دنبال بچه ها دم در کلاس همیشه اولش کیس می کنن:)

    پاسخحذف
  12. aza.joon
    besyar ali bood
    besyar mostafiz va maste feiz gashtim :D
    ishalla manam passe canada ro begiram biam ye sar san fransisco baske tarif kardi delam raft :D

    پاسخحذف
  13. كلمه هوار خيلي بامزه و خنده دار بود

    فكر نكنم هنوز كفگير به ته ديگ خورده باشه.
    كلي چيز تو پستاي قبلي گفتي مي نويسي كه ننووشتي و قرار بوده كه ازشون ريپورت بدي.

    پاسخحذف
  14. دوستانی که در مورد اسپانسر برای لاتاری سوال کرده بودند باید بگ که بله اسپانسر میخواهند و خوبش هم میخواهند.

    پاسخحذف
  15. اره اسپانسر میخواد

    پاسخحذف
  16. متاسفانه بیشتر مواقعا مدارک مالی ایرانی ها رو قبول نمیکنند!
    اسپانسر داشته باشی 100 درصده بدون اسپانسر ممکنه مشکل پیش بیاد و ویزا رو ندند

    پاسخحذف
  17. باحال بود راستی من نمیدونم این خارجی ها چطور مست میکنن که به این ریخت میوفتن؟؟؟ من هم توی ایران بد مست میشم در حد تیم ملی ولی همیشه اون ته ته ها یه نموره منطق و هوش هست

    پاسخحذف
  18. عزیزم ، ایرانیها در هنگام گفتگوی تلفنی هوار نمی کشند.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.