۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

هر چه فکر کردم عنوانی به ذهنم نیامد


اقدامات مقتضی در محله امیریه بزرگ شده است و دیشب داشت عکس هایی از محله های آن را که در اینترنت به وفور یافت می شود به من نشان می داد. کوچه های باریک و قدیمی و خانه هایی که هنوز به سبک ایران باستان نگه داشته شده بودند. مغازه های جالبی که آدم می توانست ساعت ها به ویترین آن نگاه کند و دیوارهای کاهگلی که کوچه باغ های قدیمی را به یاد آدم می آورد. من هم خواستم پز بدهم و در گوگل عکس های محله نظام آباد را بیاورم ولی چشمتان روز بد نبیند چون تا آن را زدم همین طور عکس های اشرار و قاچاقچی ها بود که در جلوی چشممان ردیف می شد. حتی برای نمونه هم که شده یک عکس درست و حسابی از محله ما وجود نداشت که بگویم مثلا من وقتی بچه بودم از این خیابان و یا کوچه رد شده ام. خدا می داند چند نفر از آن ارازل و اوباشی که عکسشان در آنجا بود از همکلاسی های دوران دبستان من بوده اند. مادربزرگم تا سالها در آن خانه قدیمی مان زندگی می کرد ولی بالاخره او را هم از آنجا بلند کردند و آن خانه را برای ساختن بنایی نو ویران کردند. ما هم که خیلی سعی می کردیم ادای تازه به دوران رسیده ها را در بیاوریم همین طور خودمان را به سمت شمال شهر هول می دادیم و از باغ صبا شروع کردیم و تهرانپارس و حتی سر از قیطریه و گوهر دشت کرج هم درآوردیم ولی من هیچ وقت احساس نکردم که هیچ کدام از آنها محله من است و من همچنان خودم را بچه نظام آباد می دانم و حتی در خواب هایم هم هنوز خودم را در خانه قدیمی مان در آن محله می بینم. البته در آن زمان ما گمان می کردیم که محله ما خیلی خوب است و محله مولوی را بد می دانستیم چون همیشه یک جورهایی بین بچه های محله نظام آباد و مولوی جنگ بود و همیشه دعواهای بدی بین آنها در می گرفت. سر کوچه ما یک پست برق بود که یک سکو داشت و ما هر زمانی که فوتبال بازی نمی کردیم  بر روی آن سکو می نشستیم و به رهگذران نگاه می کردیم. در واقع با تعریف جدید ما هم یک جورهایی لات بودیم ولی در آن زمان فکر می کردیم که لات ها فقط مال محله چاله میدان هستند. خوشبختانه بیشتر بچه های همبازی ما در آن کوچه عاقبت بخیر شدند و برای خودشان کسی شدند و حتی شنیدم که عباس دماغو هم هنرپیشه شده است.

اگر بخواهیم آدم ها را دسته بندی کنیم من از آن دسته از آدم هایی هستم که شروع کننده خیلی خوبی هستم ولی تمام کننده خیلی خوبی نیستم. مثلا اگر انجام دادن یک کاری را مسابقه دو در نظر بگیریم من خیلی سریع شروع می کنم و تا نزدیکی های خط پایان از همه جلوتر هستم ولی چند قدم مانده به خط پایان کم می آورم و حتی بعضی موقع ها هم می ایستم و تمام کسانی که از من عقب بودند می آیند و جلو می زنند و به خط پایان می رسند. حالا حکایت این کارهای عملگی من شده است که تقریبا همه کارهای اصلی را تمام کرده ام ولی در انجام دادن ریزه کاری های پایانی کم آورده ام و  یک جورهایی انجام دادن آنها برایم خیلی سخت شده است. متاسفانه همیشه همین ریزه کاری های پایانی است که به کار جلوه می دهد و به قول معروف کار آن کرد که تمام کرد. حالا دارم خودم را از نظر روحی آماده می کنم که این آخر هفته هر طوری که شده است کارهایم را تمام کنم و بساط بنایی را از حیاط جمع کنم و آشغالها را هم بدهم تا ببرند. بدبختی اینجا است که از روز دوشنبه باران می آید و تمام کاسه و کوزه های من که در وسط حیاط ولو است خیس می شوند. مجبور هستم که اگر تا دوشنبه کارم تمام نشد یک روکش بزرگ بگیرم و روی آنها را بپوشانم. الآن تازه می فهمم که چرا می گفتند آوردن عمله و بنا در خانه با خودت است ولی بیرون کردن آنها از خانه با خدا است. راستش تاکنون هیچ وقت چنین درک عمیقی از عملگی نداشتم.

راستش من امروز زیاد فرصت نوشتن ندارم پس به همین مینیمال بسنده می کنم و تا فرصتی دیگر همگی شما را به خدای منان می سپارم. شب و روز بر شما خوش باد.

۱۲ نظر:

  1. داداش بازم پست از زندگی تو آمریکا بذار.الان اکثر پستات راجع به زندگی داخلی خودته نمیگم بده خوبه ولی راجع کارای عادیت توی جامعه آمریکا بنویس تا ما بهتر و بیشتر بتونیم زندگی آمریکایی رو تو ذهنومون تجسم کنیم.
    تا الان خیلی چیزا راجع به جامعه و فرهنگ آمریکا گفتی ولی هنوز خیلی چیزای دیگه موندن که نگفتی.مثلاً جایگاه موسیقی تو آمریکا

    پاسخحذف
  2. مثل همیشه عالی... از وضعیت بیمه های درمانی و خرج و مخارج دوا و دکتر هم بنویس

    پاسخحذف
  3. تو فوق العاده ای ارش

    javad-ch

    از انجمن مهاجر سرا

    پاسخحذف
  4. طبق معمول خیلی خوشم اومد.
    فقط چیزی که توی گلوم گیر کرده اینه که آخه مولوی چه ربطی داره به نظام آباد که بینشون دعوا بشه. مولوی کجا، نظام آباد کجا. دعوا معمولا بین دوتا محل مجاور میشد. بچه های مولوی تا بخوان به نظام آباد برسن باید با ۱۰ تا محله سر راه میجنگیدن که خب شب میشد.
    این مسئله رو حل کن. دارم غرقش میشم

    پاسخحذف
  5. همین طور خودمان را به سمت شمال شهر هول می دادیم

    پاسخحذف
  6. دو روزه که میخوام برم مهاجرسرا نمیتونم : (
    شما هم همین مشکل دارید؟

    پاسخحذف
  7. آرش چند وقته عکس نذاشتی برامون از اونجا , یک چند تا بزرا دیگه

    پاسخحذف
  8. آرش خان با سلام:
    فکر کنم یک بلایی سر مهاجر سرا آمده است چون از داخل ایران باز نمی شود. اگر مهاجر سرا راه نیفتد مجبور می شویم سوال مهاجرتی هم از شما بپرسیم. موفق باشید

    پاسخحذف
  9. به کارهای باقیمونده فکر نکن. فقط انجامشون بده. اینقدر بدون فکر کار کردن حال میده. تازه مزه عملگی رو بیشتر درک میکنی !!!!!

    ارش . از اون پسره چه خبر؟؟ همون که تازه استخدام شده بود ؟؟

    بازم میگم : خیلی خوشحالم دوباره مینویسی.


    پاسخحذف
  10. ضمنا. اینجا الان 24 ابانه و ساعت 2 شب هست.

    ولی اونجا 23 ابانه و ساعت 14:30 دقیقه ظهره.

    نتیجه میگیریم امریکا عقب افتادست !!!!!!!

    پاسخحذف
  11. تو اگه با من قهری من که آشتی ام
    گله گله هرشهری عمری کاشتی ام
    اگه بری از پیشم باز دوست دارم
    دوباره فدات میشم صد 1000 بارم

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.