۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

مرد را دردی اگر باشد خوش است


انگار که اعتیاد به نوشتن را در خود درمان کرده ام چون دیگر ویرم به نوشتن نمی گیرد و انگشتانم بی صبرانه در انتظار فشرده شدن بر روی صفحه کلید بی قراری نمی کنند و بالا و پایین نمی پرند. شما هم لابد تا به حال اعتیاد به خواندن وبلاگ من را ترک کرده اید و جایگزین بهتری برای آن یافته اید. بدی وبلاگ این است که صفحه آخر ندارد و اگر بهترین کتاب های دنیا هم صفحه آخر نداشتند به هر حال یک روزی به جفنگ می افتادند به همان گونه که وبلاگ من به جفنگ افتاده است. البته داستان مهاجرت تمامی ندارد و هر روز که از مهاجرت شما می گذرد به عقب نگاه می کنید تا ببینید که چه مسافتی را پیموده اید و چقدر از نقطه شروع خود فاصله گرفته اید. مثل این است که سوار بر یک قایق پارویی شوید و برای رسیدن به یک جزیره بسیار دوردست خود را به دریا بسپارید. هر چقدر که به سمت آن جزیره پارو می زنید ساحلی در جلوی خود نمی بینید ولی وقتی به عقب نگاه می کنید دور شدن خود را از ساحل حس می کنید و میبینید که روز به روز دارید از آن فاصله می گیرید تا جایی که دیگر از دیدگان شما محو می شود و دیگر نگاه کردن به جلو و یا عقب برای شما فرق نمی کند زیرا همه جا پوشیده از دریای بی کران است. از همین روی است که قدم به هجر گذاشتن مرد دریا می خواهد و آن کسی که دل به دریا می زند باید دریادل باشد. اگر وا دهی کارت تمام است و حتی اگر سالهای سال پارو زدی و جزیره ای در روبروی خود ندیدی همچنان باید به سمت جلو پارو بزنی زیرا هیچ گاه نمی دانی که آیا نیمه راه را رد کرده ای یا نه. خوب باید اعتراف کنم که من چندان دریا دل نیستم و لحظه ای نیست که لرزه بر افکار نه چندان سترگ من رخ ندهد. جایم خوب است و آب و توشه کافی نیز به همراه دارم ولی پایم بر روی زمین سفت نیست. راستی اگر این قایق زپرتی غرق شود تا کجا می توانم شنا کنم؟ هر چقدر که قایق شما از ساحل دورتر شود این سوال در ذهن شما پر رنگ تر می شود حتی اگر شما قهرمان شنای ماراتون باشید. اگر اخراج شوم چه می شود؟ نمی دانم. چه می دانم! یک درد و مرضی می شود دیگر. تا چند سال پیش جواب این سوال خیلی آسان و آشکار بود چون شنا می کردم و خود را به ساحل می رساندم و به قول یارو گفتنی خیلی راحت بر می گشتم. ولی الآن دیگر فکر کردن به برگشت دست کمی از فکر و خیال چالش های روبرو ندارد چون به اندازه ای از ساحل دور شده ام که حتی به توان برگشت خود نیز به دیده تردید می نگرم.

اقدامات مقتضی هم گره دیگری در اندیشه من ایجاد کرده است چون تا به حال تنها مسئولیت خودم را به همراه داشته ام در حالی که از این پس زورق من یک سرنشین دیگر هم دارد که حتی شنا هم نمی داند. با زور بیشتری پارو می زنم و چنان وانمود می کنم که ناخدای دریا دیده ای هستم تا مبادا هراس به دل سرنشین من راه پیدا کند. پیش به سوی جلو به سمت نقطه ای نامشخص در دل این دریای بی کران همچنان پارو می زنم. مدت ها است که به هر سویی که می رانم  گمان می کنم که جلو است چون دیگر حتی شهامت نگاه کردن به جهت نما را هم ندارم. داستان مهاجرت هم داستانی است که چون وبلاگ من برگ آخر ندارد و هر چقدر که آن را بخوانید سرانجام آن برای شما آشکار نمی شود. اگر من خودم در ایران بودم و چنین نوشته ای را از کسی می خواندم می گفتم که برو بینیم بابا دلت خوش است. ما اینجا و در ایران داریم با هزار گونه بدبختی سر وکله می زنیم و برای چندر غاز پول نگرفته صد تا معلق از خودمان در می کنیم و آن وقت تو آن گوشه دنیا در آرامش و ناز و نعمت نشسته ای و از خودت جفنگ به هم می بافی. هیچ می دانی گلابی شده است کیلویی ده هزار تومان و آیا می دانی که قیمت گوجه فرنگی چقدر است؟ آیا می دانی که حقوق من دیگر به اجاره بهای خانه ام کفاف نمی دهد و باید تا آخر سال جای کوچکتر و دورتری را پیدا کنم و تازه پول پیش من هم دیگر برای اجاره چنین جایی کافی نیست؟ هیچ می دانی که سبزی فروش محل ما تره و جعفری را به قیمت روز دلار حساب می کند و آن وقت کارفرمای من حاضر نیست حتی ذره ای به حقوق من اضافه کند؟ تو آنجا بهترین ماشین را سوار می شوی و خانه خریده ای و برای خودت عشق و حال می کنی و خوشی به زیر دلت زده است. فقط ببین که در آنجا چقدر راحت می توانی با اقدامات مقتضی ازدواج کنی و به زیر یک سقف بروید و زندگی کنید در حالی که اگر یک جوان بخواهد در ایران زن بگیرد باید صدها خوان رستم را بپیماید تا بلکه مزدوج شود و بعد هم کاسه چه کنم به دستش بگیرد و وبال گردن پدر مادرش شود تا بلکه بتواند بدهی های مربوط به مراسم عروسی را بپردازد و یا جایی را برای خودش اجاره کند. خلاصه این که اگر من در ایران بودم می گفتم که من حاضر هستم با یک زورق شکسته تن به دریا بدهم ولی از این وضعیت نکبت خود رهایی پیدا کنم با این حال مشکل اینجا است که همین زورق شکسته هم نصیب افرادی مثل من نمی شود و حتی  از بولکینوفاسو هم نمی توانم اقامت بگیرم. ولی تو رفتی امریکا سیتیزن شدی و دیگر خیالت راحت است ولی با این حال هی غر می زنی و نمی دانم می گویی مهاجرت دریای بی کران است و از این جفنگیات به ما حواله می کنی. خیلی ببخشید که یک موقع گوشه دل شما غیژ می رود که مبادا بی کار شوی. ما که در ایران حتی با داشتن کار هم پایمان در هوا است چه برسد به این که بیکار شویم. تازه تو اگر در امریکا بیکار شوی حقوق بیکاری می گیری ولی ما در ایران اگر بیکار شویم حتی کف دستمان نمی رینند چه برسد به این که حقوق بیکاری به ما بدهند. یعنی حقوق باکاری را هم به زور می گیریم چه برسد به بیکاری.

خلاصه این که  آدم تا زمانی که گرسنه است به تنها چیزی که فکر می کند این است که یک غذایی پیدا کند و بخورد و آن زمان کمتر به فلسفه وجودی خودش می اندیشد. وقتی که شکم سیر شد درد عشق می آید. وقتی این درد هم بر طرف شد درد دیگری می آید و سرانجام کار به درد بی درمان می کشد که همان درد بی دردی است. فعلا من هنوز در مرحله درد عشق گیر کرده ام و امیدوارم که هرگز کارم به درد بی دردی نرسد.

۱۹ نظر:

  1. گمانم بوركينا فاسو درست است. هرچند فرق زيادي هم با بولكينافاسو ندارد چون قرار نيست به هيچكدام مهاجرت كنيم البته فعلا

    پاسخحذف
  2. "شما هم لابد تا به حال اعتیاد به خواندن وبلاگ من را ترک کرده اید و جایگزین بهتری برای آن یافته اید"????????????????????????????????
    ?????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????

    :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آدرس وبلاگت چیه سارا کوچولو. میخام وبلاگ تو هم بخونم. من کلا خوندن وبلاگ رو دوست دارم. البته مطمئنم وبلاگ تو وبلاگ آرش نمیشه. چون اگه چیزی نداشته باشه باز هم مطالب قدیمیشو میخونم، میخندم و درس میگیرم.

      راستی آرش اگه حوصله نوشتن نداری ببوگرافی رو ادامه بده پس چرا قسمت دومش نمیاد به بازار. نکنه گیر مجوز ارشاد هستی!!! بنویس دیگه چقدر ناز میکنی..... همین فردا ببوگرافی بنویس و دل یک ملت خسته و همیشه در صحنه رو شاد کن. دست آقا رو دوشت... البته اگه بتونه دست چلاقشو تکون بده لامصب.... بنویس....!!!!!

      حذف
  3. جفنگی از مرحوم دکتر شریعتی:((درد من تنهایی نیست...بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت,بی عرضگی را صبر, و با تبسمی بر لب , این حماقت را حکمت خدا میدانند. ))

    واین هم سخنی دیگر:
    درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

    این هم از بنده:((درد من زندگی کردن یا کردن زندگی یا کرده شدن توسط زندگی است.))

    پاسخحذف
  4. آرش تودریا نوردی کردی که. یادت رفته با قایق از رودخونه رفتی دریا.

    پاسخحذف
  5. من که هیچ وقت از این وبلاگ سیر نمیشم . تمثیل قایق و دریا از مهاجرت فوق العاده بود .

    پاسخحذف
  6. هر چند که تازگیها چرتو پرت زیاد میگی‌ ولی‌ هنوز یکی‌ از بهترین بلاگ‌ها رو داری.

    من که هر هفته بهش سر میزنم

    مرسی‌

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هفته ای یک بار.... خسته نباشی..... خود آرش نمیدونه من یک بار صبح چک میکنم نکنه شب قبل که ما خواب بودیم و آمریکا روز بوده آرش از خودش چیزی در کرده که معمولا نکرده و یک بار هم شب موقع خواب که شاید آرش که تازه از خواب بیدار شده رفته اداره و اول یک مطلبی برای عشاق وبلاگش گذاشته... هر چند که مدت زیادی چیزی نمینوشت اما من که به این کار عادت کرده ام و ترک عادت هم مرض. کاش یک کم به فکر ما جوونا بود و بیشتر مینوشت....

      حذف
  7. چو یار ناز نماید
    شمــانیــاز کنید.

    نخیر,من که به تازگی این وبلاگ و نوشته های صمیمانه اش را کشف کردم و اینطور که شما می فرمائید نیست حداقل تا اطلاع ثانوی !
    مایلم همچنان بخوانم از شما هر زمانی که مایل به نوشتن باشید.

    مسائل و جریانات در ایران هم با اینکه خشنود کننده نیست طبیعتآ معنا نداره که روند زندگی آدمها رو در هر کجای جهان زیر سوال ببره.آدمها زندگی می کنندو بنا به شرایط خودشون دغدغه ها و لذت ها و درس های خودشون رو در اون لحظه خواهند داشت.

    مرد را دردی اگر باشد خوشست هم که به به
    لذتش را ببرید همچنان.

    نگار

    پاسخحذف
  8. آرش جان شنیدم که در آمریکا خونه ها از چوب کاج ساخته و عمر این چوب 25سال هست. بعد یه عمر دادن پول قسط خونه اون خونه که دیگه به درد بخور نیست. بیمه و بانک کمک میکنن تا خونه ای جدید بنا بشه؟ خونه ی شما چه طوره؟

    پاسخحذف
  9. Success is a journey, Not a destination.
    مهاجرت و پیروزی در آن همین سفری هستش که داری روی آب طی میکنی، فقط باید مواظب جهت که میری باشی.

    پاسخحذف
  10. یعنی اگه یه شب تا صبح بشینم فکر کنم مطمئنم از این تشبیه بهتر و کاملتر و اصلا خفنتر محال پیدا کنم واسه مهاجرت...دریانوردی...!!!! دمت گرررم اینا تکن...مهشرن..!!! مشکل اساسی ما از ملتمونه...همه ماهی های تُنگ ایرانن که بوی دریا رو خیلی وقته فراموش کردن و از اینکه میتونن ببینن چه بلایی سرشون میادو هر روز آب تیره تر میشه خدارو شکر میکنن چون به بدتر شدنش فکر میکنن نه به بهتر بودنش...اوناییم که به بهتر بودنش فکر می کنن فقط دعا میکنن و همین....:(

    پاسخحذف
  11. ما روزی 4 بار به وبلاگت سر میزنیم که مطلب بخونیم.
    بعد این میگه :

    " شما هم لابد تا به حال اعتیاد به خواندن وبلاگ من را ترک کرده اید و جایگزین بهتری برای آن یافته اید."

    میگن کافر همه را به کیش خود پندارد همینه دیگه.

    به خاطر اینکه تنبیه بشی. تا همون جایی که الان کپی کردم رو خوندم و بقیه اش رو نخوندم.
    باشد که دیگر این همه بازدید ما معتادان :D رو نادیده نگیری


    پاسخحذف
  12. مشکل از ماهی ها فقط نیست. مشکل از کوسه هایی هستن که ماهی ها رو میخورن. برخی از این ماهی ها مثل آرش از این جا میتونن برن خیلی ها هم نه. حالا نهنگی پیدا میشه که بیاد به کمک ماهی ها و به ماهی ها هم کاری نداشته باشه؟!

    پاسخحذف
  13. یاد آهنگ سیاوش افتادم...

    کسي آمد که حرف عشقو با ما زد !
    دل ترسوي ما هم دل به دريا زد !
    به يک درياي طوفاني دل ما رفته مهماني ...
    چه دوره ساحلش از دور پيدا نيست ...

    يه عمري راهه و در قدرت ما نيست ...
    بايد پارو نزد وا داد ! بايد دل رو به دريا داد !
    خودش مي بردت هر جا دلش خواست ...
    به هر جا برد بدون ساحل همونجاست ...

    به اميدي که ساحل داره اين دريا !
    به اميدي که آروم ميشه تا فردا !
    به اميدي که اين دريا فقط شاه ماهي داره !
    به عشقي که نمي بيني شباشو بي ستاره !
    دل ما رفته مهماني به يک درياي طوفاني ...

    بايد پارو نزد وا داد ! بايد دل رو به دريا داد !
    خودش مي بردت هر جا دلش خواست ...
    به هر جا برد بدون ساحل همونجاست

    پاسخحذف
  14. دریای غم ساحل ندارد...........کون گشاد، پارو بزن !!!!

    پاسخحذف
  15. لعت ريدن را خوب جايي بكار ميبري.
    ali acc

    پاسخحذف
  16. چه نوشته ی ارگنازدی! حظی بردیم بس سرشار :)

    پاسخحذف
  17. زندگی همینه
    تولد رشد ازدواج بچه تنگ دلت و بعدش کند راه میری بعدشم دیگه راه نمیری و تمام

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.