۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

هذیان گویی در یک روز بارانی



گویی هزار سال است که هیچ ننگاشته ام و انگشتانم از جولان بر روی صفحه کلید سرپیچی می کنند. گفتم گویی یاد رایحه خوش تاپاله گاو افتادم. آخر مردم اهل شمال به تاپاله گاو می گویند گویی. وقتی با عمویم می خواستیم به ماهیگیری برویم می بایست اول به شکار کرم های چاق و قلمبه می رفتیم تا برای تطمیع ماهی ها طعمه لذیذی فراهم کنیم. بهترین مکان برای یافتن کرم های مرغوب کپه هایی بود که از جمع آوری تاپاله های گاو توسط روستاییان ایجاد شده بود. جای شما خالی آستین هایمان را تا آرنج بالا می زدیم و دستمان را در انبوه تاپاله گاو فرو می کردیم و مشتی از آن را بیرون می آوردیم و سپس کرم های تپل و سرخ و سفیدی را که قصد فرار از میان انگشتان تاپاله ای ما را داشتند دستگیر می کردیم و درون یک ظرف می ریختیم. قدری هم تاپاله به عنوان غذا در ظرف آنها می ریختیم که از گرسنگی تلف نشوند. سپس به کنار رودخانه می رفتیم و بساط ماهیگیری خودمان را پهن می کردیم. به سیخ کشیدن کرم ها در قلاب ماهیگیری هم برای خودش حکایتی داشت. آنها مقاومت می کردند و سعی می کردند با پیچش و کشش از دست ما فرار کنند. زیرا می دانستند که عذابی الیم در انتظار آنان است. ما می بایست نوک قلاب ماهیگیری را در کون آنها فرو کنیم و سپس آن را به درون بدن کرم فشار دهیم تا در امتداد بدن آنها فرو برود. کرم ها در این حالت خودشان را تا حد ممکن لاغر و باریک می کردند تا ما نتوانیم نوک قلاب را در کون آنها فرو کنیم. ولی پس از آن دیگر مقاومت فایده ای نداشت و قلاب در مسیر دستگاه گوارش آنها فرو می رفت. بیشتر کرم ها بسیار بزرگ تر از قلاب بودند و برای همین نصف بیشتر بدن آنها از نوک قلاب بیرون می ماند و شروع می کردند به عربی رقصیدن. آنها تلاش می کردن که بدن خودشان را از قلاب بیرون بکشند ولی خار نوک قلاب مانع از بیرون آمدن بدن آنها می شد. سپس قلاب را به درون آب پرتاب می کردیم و امیدوار بودیم که رقص عربی کرم های چاق و چله بتواند یک ماهی کودن را تحریک و یا وسوسه کند. بعضی از ماهی ها زرنگ تر از آن چیزی بودند که ما فکر می کردیم و سر کرم را می گرفتند و آن را از قلاب بیرون می کشیدند و می خوردند. بعضی ها هم از کناره های قلاب کرم را می خوردند و هرگز کل آن را نمی بلعیدند تا گیر بیفتند. پس از مدتی قلاب را از آب به بیرون می کشیدیم و می دیدم که ماهی های شرور کرم بخت برگشته ما را خورده اند و به ریش ما هم خندیده اند. راستش الآن کمی دلم به حال آن کرم های بیچاره می سوزد چون خودم اصلا دوست ندارم که به جای آنها باشم. فکرش را بکنید یک نفر برای شکار کوسه یک سیخ را در کون آدم فرو کند و او را در آب دریا فرو کند و به او بگوید که باید عربی برقصی تا کوسه ها تحریک شوند. بعد هم کوسه بی معرفت به جای این که درسته ما را قورت بدهد از کناره ها ما را گاز بگیرد و اعضا و جوارح ما را در بیاورد و بخورد و آخر هم گیر نیفتد. باز اگر درسته بخورد و گیر بیفتد آدم می گوید لااقل خورده شدنش یک منفعتی برای یک نفر دیگر داشته است. البته من هرگز طعمه خوبی نمی شوم چون بلد نیستم عربی برقصم. کرم ها هم اگر عربی نمی رقصیدند شاید هیچ کسی از آنها برای تحریک کردن ماهی ها استفاده نمی کرد. نتیجه اخلاقی این که رقص عربی در کل تحریک کننده است!

شرمنده از گل روی شما که فرصت چندانی برای مصرف ندارم و گزیری نیست جز ملال دوری از شما. داریم جول و پلاسمان را جمع می کنیم و به یک ساختمان جدید می رویم و چون من خیر سرم مسئول آی تی هستم باید کارهای زیادی را به انجام برسانم. البته وجود گل پسر هم در نوع خودش نعمتی است بس غنیم. همواره چون جن بوداده در جلوی اطاق من ظاهر می شود و می گوید مسئلتن. می گویم الآن وقت مکفی ندارم و برو و فردا بیا. فردا می آید و باز هم می گویم فردا بیا. می گوید همی وعده کنی امروز و فردا ندانم ما که فردای تو کی بید. می گویم اشتغال کاری مجالی نمی دهد که اختلاط کنیم. اگر اختلاس بود می کردیم چون لااقل نفعی در آن نهفته بود ولی اختلاط شیره ای در بر ندارد. غرض این که وقت ضیق است و نوشتن دریغ است. گاه اگر می بودی حرفی برای نوشتن نمی بودی ولی آه که گاهی در بساط نیست تا به این کار افاقه کند. به امید پروردگار که به زودی به مکان دیگری عظیمت کنیم و دوباره روال اسبق را پیشه کنم و هر روز وجنات و احوالات خود را بنگارم. اقدامات مقتضی نیز گلایه از من دارد که از برای چه دیگر چیزی را نمی نگارم. هر روز صبح همچون روستاییانی که برای دوشیدن شیر گاو به طویله می روند به وبلاگ من سر می زند تا بلکه چیزی برای دوشیدن از پستان این وبلاگ بیرون بیاید ولی آه که شیر این پستان خشکیده است و فقط گهگاهی اگر آن را خوب بچلانید قطره ای از آن می چکد که البته عطش را فرو نمی نشاند. القصه ما برفتیم دامن کشان و شما همچنان رنج تنهایی چشان پس دیگر از من نپرسید نشان که از دل نشانم می رود. تا نوشتاری دیگر بدرود.  در ضمن لفظ قلم بنده را داشته اید؟ بنده هم آن را نداشته ام و آن را کاشته ام و سپس برداشته ام.

۲۸ نظر:

  1. اول خودم
    دارا کوچولو

    پاسخحذف
  2. دوم....
    دارا کوچولو

    پاسخحذف
  3. سوم مدال برنز

    دارا کوچولو

    پاسخحذف
  4. چهارم مدال مسی

    دارا کوچولو

    پاسخحذف
  5. پنجم مدال آهنی

    دارا کوچولو

    پاسخحذف
  6. ششم هم خودم...

    آرش خان
    لطفا دیگه نگو که وقت ندارمو مطلب ندارمو کفگیر به ته دیگ خورده و از این حرفها. اگه میخوای آدرس یک وبلاگ رو بهت میدم(گرچه میدونم تو لینکهای ارسالی خواننده هات رو باز نمیکنی، حالا به هر دلیل!)
    این وبلاگ مورد نظر من به یکی از اساتید خانم رشته فیزیک یکی از دانشگاههای بسیار معتبر امریکاست. البته اسم و دانشگاهش رو نمیگه تا ناشناس بمونه. این خانم استاد هر روز پست های خیلی طولانی و زیبا میذاره و از مسائل دانشگاهی کلاسهاش،اتفاقاتی که در کلاس و دانشگاه میفته، تفریحاتش، خانواده اش و مسائل جالب غیرخصوصی،توصیه برای دانشجوها و و و ... مینویسه. با اینکه سرش هم شلوغه اما وبلاگش همیشه مطالب جالب برای خوندن داره. البته من بطوراتفاقی موقع سرچ برای دانشگاههای امریکا این وبلاگ رو پیدا کردم. خلاصه مثل توهم نمیگه وقت ندارم و از این جور حرفا.
    حقیقت اینه که باید در این وبلاگ را تخته کنی. حالا چرا؟ تو زمانی که این وبلاگ رو شروع به نوشتن کردی به خوانندگان به مانند نزدیکترین دوست و نیز سنگ صبور نگاه میکردی. از خودت هرروز مینوشتی و اتفاقاتی که داشتی. حتی نظر خوانندگانتو در مورد بعضی مسائل میپرسیدی مثل هدیه برای برندا!! دوربین در حیاط خونت میگذاشتی که خواننده هات حیاط خونه ات و دریاچه اون رو تماشا کنند...خلاصه احساس خیلی نزدیک و دوستانه ای با خواننده های وبلاگت داشتی. اونا برات مثل یک خونواده بودند.اگه حرفی برا گفتن نداشتی باز با یه مطلب در قالب طنز اونا رو به خنده وامیداشتی، یا یه موضوع اجتماعی را دقیق و زیبا میشکافتی تا هم خودت و هم ما اصلاح بشیم. اما حالا تو دیگه خونواده خودتو داری. با امریکا و امریکاییها هم غریب نیستی در نتیجه حرفات مزه نداره. معلومه که کاملا ساختگیه و زیاد با مزه نیست. تصنعی بودن حرفات کاملا واضحه. میخوای مثلا مثل گذشته ها بنویسی. اما نمیتونی. چون دیگه اون آرش نیستی. تو دیگه تنها نیستی و نمیتونی شادی هاتو با ما تقسیم کنی، ناراحتیهاتو با ما تقسیم کنی. معلومه که به زور وبلاگت رو نگه داشتی که به قول خودت شاید به خاطر خانم اقدامات مقتضیه!! لطفا یا مثل آرش گذشته باش و زود به زود بنویس، از موضوعات که روبرو میشی بنویس حتی از گذشته هات که ننوشتی بنویس و این وبلاگت رواز خشکی در بیار ویا هرچه زودتر با اقدامات مقتضی برو زیر یک سقف و همه حرفات رو مستقیم بهش بگو و یک ملت رو معطل خودت نذار و در این وبلاگ رو ببند. البته پست های قبلیت خیلی بدردبخوره و اونا رو بذار باشه اما دیگه مطلب ننویس که ما هم مطمئن باشیم دیگه نمینویسی و هر روز اونو چک نکنیم. از بانو اقدامات مقتضی هم درخواست میکنیم در این مورد آرش رو تحت فشار قرار دهد! که بالاخره یا خیال مارو راحت کنه یا این وبلاگ رو بهبود دهد.

    دارا کوچولو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آدرس وبلاگش رو ندادی که دارا؟!

      حذف
  7. دارا کوچولو از این وبلاگ که بخاری بلند نمی شه لااقل آدرس اون وبلاگی که گفتی رو بذار بریم ببنیم اونجا چه خبره

    پاسخحذف
  8. ما در شمال بهش میگیم گاو گو(gave go)

    تاپاله گاو باید تازه باشه وگرنه خشک میشه.

    پاسخحذف
  9. دارا کوچو آدر وبلاگ لطفا بده بیاد. این خانم انگلیسی مینویسن یا فارسی؟

    پاسخحذف
  10. سلام

    این روزهاهم می گذرند ...


    :)

    پاسخحذف
  11. ای کسی که نثر مسجع می نویسی ای کسی که استوانه ادب فارسی هستی ای کسی که کارت درسته بنویس اینقدر ناز هم نکن.
    بابا یه تازه عروس را بخوان ببرن تو حجله اینقدر ناز نمی کنه که تو برا نوشتن هر پستت ناز می کنی.

    پاسخحذف
  12. سلام ، بسیار خوب و زیبا بود.
    همیشه تو جابجایی به محل جدید و دفتر جدید ، بخش ای تی و کامپیوتر خط شکن هستند تا مقدمات حضور بقیه رو فراهم کنند، میدونم که خیلی سرتون شلوغه هرچند ای تی نیستم خودم
    ، خدا قوت.

    پاسخحذف
  13. درود بر سلطان بن آرش
    که نیکو می زند بر مغز ما ضرب

    مرقومۀ سراسر طنز و پریشان نبشت آن جناب را قرائت کردیم و چنان از خنده بر خویش پیچیدیم که
    اندرونی کاخ ملوکانه به لرزه در آمد.به پیشگاه آنحضرت ملوکانه معلوم باشد که ضیق وقت تعبیری تفسیرگونه از همان من می روم دامن کشان ,تو منشین منتظر بر در و برو در پی کار خویش و یا سماغت را بخور است.

    حال شما به عوام بگوئید :فرصت باقی نیست و ما نیز سری تکان می دهیم که آری.زیرا که شوخ طبعی و الطاف همایونی بر تمام اندرونی مشهودست.

    و حال که نرمش اقدامات مقتضی کفایت نمی کند, ما حریف شما می مانیم بلکه رستگار شوید و بن مایۀ خلق را نرقصانید چونان کرم بخت برگشته که ما کامنت گذاران دربار ملوکانه تان
    به سماغ رضایت نخواهیم داد .

    نوزدهم شعبان -نگار وکیل بر حق رعیت .(همانا که عالم بر خیال قائم است ..هاها)



    پاسخحذف
  14. می بخشید سماق را به اشتباه سماغ نوشتم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خاطر آسوده دارید که اینگونه نگاشتن مطبوعتر است ;)

      حذف
  15. بابا جان اين چه وضعيه ادرس وبلاگ رو عوض کن حد اقل بخاهيم ارشيو رو بخونيم بدون فيلتر شکن بيايم
    پدر کامپيوتر در اومد ماشاالا اين فيلتر شکن هاهم همچين سي پي يو مي سو زونن که خدا ميدونه الان داره هي فن لپ تاپ صدا ميده که خدا ميدونه بايد سريع خارج شم

    پاسخحذف
  16. تلاوت کس شعری جند از آرش عقیم شده به دست اقدامات مقتضی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آقا یا خانم، لطفا مؤدب باش. اینجا خانواده نشسته یعنی میخونه....
      آرش هم قول داده همیشه بنویسه و خوب بنویسه. وگرنه مطمئنا میگم عین همون آرشیه که توی ایران بوده و هیچ عوض نشده و همه مطالب گذشته اش در مورد خودش هم صدق میکنه که اصلا تغییر نکرده...

      حذف
  17. یه نگاهی به آخرین پستت بنداز. شرم کن. پس دیگه ننویس.....اه...

    پاسخحذف
  18. آهای آرش با اقدامات مقتضی چطور آشنا شدی؟

    پاسخحذف
  19. سلام آرش جان،
    اول خیلی تعجب کردم دیدم چند وقتی هست وبلاگت را آپدیت نمیکنی ولی وقتی نظرات بعضی بازدید کنندها را دیدم خیلی ناراحت شدم.
    واقعا متاستفم... بعضی ها اینجا واقعا رفتار نامناسبی دارند که تحملش واقعا سخته.
    لطف بزرگی میکنی اگه کاری کنی که فقط دنبال کننده ها بتونند کامنت بگذارن.
    به هر حال امیدوارم از زندگی جدید و متفاوتت لذت ببری.
    خوشبخت باشششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششی. :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب ماهم عضو وبلاگیم. مدتهاست که مطالب آرش رو دنبال میکنیم و باهاش خو داشتیم. اما اون دیگه نمینویسه و اگه بنویسه زورکی مینویسه و بدتر بهونه میاره که وقت ندارم. آخه چهارپنج تا نیم ساعت در ماه وقت گذاشتن و درست نوشتن که وقتی نمیگیره. مشکل اینه که ارش به زور مینویسه و نه مثل قبل با علاقه وشوق. فکر کنم دیگه به زنش هم گفته که من نمینویسم و اونم دیگه فشار نمیاره پس نمینویسه الحمداالله چون دیگه مطالبش بوی تاپاله گاو میداد و هیچ شیرینی نداشت. بدبختا برید دنبال کاروزندگیتون که او داره امریکا عشق وحال میکنه و مزه زندگی شیرین رو تجربه میکنه اون وقت شما منتظرید که اون از حال وحولش بنویسه تا شماهم از کیف اون کیف کنید. نه دوستان من دیگه ارش رفته دنبال حالش و شما هم میتونید برید سماق بمکید که ارش حال کرد و شما در ایران ضد حال. ما ایرانیا به چی دل خوش کردیم.

      حذف
    2. آنتی بادی...................!
      از اسمی که برای خودت انتخاب کردی کاملا واضح هستش چه طرز تفکری داری.آنتی.........!
      ۱.شما نتونستی مهاجرت کنی گناه بقیه چی هستش؟
      ۲.اگه شما تا الان با کیف آرش کیف میکردی واقعا نیاز به دکتر داری. من با خواندن وبلاگ آرش چیزای زیادی در مورد تفاوت فرهنگی ما و مردم امریکا، یادگرفتم. اینها تجربیاتی بودن آرش برای به دست آوردنش زمان گذاشته و... ولی ما فقط با خواندن چند پارگراف به دستش آوردیم.
      ۳.اگه دقت کرده باشی وبلاگ آرش لیست موضوعی ۴ بخشه داره، مجبور نیستی همه ی بخش ها را بخوانی.
      ۴.من ایرانم که بودم واقعا از خواندن تجزیه و تحلیل هاش لذت می بردم.
      چند تا نکته ی دیگه هم هست که فکر میکنم خودت با یکم فکر کردن میتونی بهشون برسی.

      حذف
  20. منم متاسفم ، واقعا از ماست که بر ماست
    آرش بنویس که هر چه از دوست رسد نیکوست

    پاسخحذف

  21. چقدر ما ها بی جنبه هستیم. ارش این همه پست خوب زده. حالا که یه پست زده که که شاید مناسب نباشه. هر چی دوست دارن میگن و نمیدونم چرا طلبکارن؟ !!!

    ایراد فیلترینگ رو هم به ارش نسبت میدن و از ارش به خاطر فیلترینگ طلبکارن !!!

    ارش جان. هر موقع دوست داشتی بنویس و هر موقع دوست داشتی ننویس. خیلی ها مثل من به مطالبت علاقه دارن و سر میزنن به وبلاگت

    به قول دوست ناشناس. هر چه از دوست رسد نیکوست.



    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.