۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

تجدید فراش در ولایت فرنگ


چس مثقال به حقوقم اضافه شد. یک پست جدید گرفتم و مدیر یک تشکیلات دراز و طویلی شدم که فعلا فقط یک نفر در آن کار می کند و آن هم خودم هستم. مثل این است که مثلا در ایران به یک آبدارچی سمت مدیر کل امور آشپزخانه و نظافت اداره را بدهید. البته به هر حال برای رزومه ام خوب است و دهن پر کن است. این برنامه ریاضت اقتصادی اداره ما چنان فشرده است که همه را مچاله کرده است. مدیر کل اداره هم که جمعه هفته گذشته خداحافظی کرد و رفت. حالا بانک های سهام دار و اعضای هیئت مدیره می نشینند و یک خر دیگر را برای مدیریت اینجا انتخاب می کنند. می گویند یک خانم به نام لیزا بزرگترین سهام دار اینجا است و تصمیم های مهم را او می گیرد. البته من او را یک بار بیشتر ندیدم و آن زمان هم نمی دانستم کیست برای همین آن طوری که باید و شاید او را تحویل نگرفتم. این هفته هنوز دوران انتقالی را طی می کنم و از اول هفته دیگر کار جدیدم شروع می شود. خوب به عنوان یک خارجی و مهاجر این اولین تجربه مدیریت من است و باعث می شود تا دوباره اعتماد به نفس خودم را پیدا کنم. فعلا که وضعیت ایران و کل خاورمیانه گندمان است و آدم نمی تواند بر روی آن زیاد حساب کند. شاید پس از مدتی در همین امریکای جهانخوار طوری جا افتادم که دیگر هوس برگشتن به ایران از سرم بیفتد. شاید هم نیفتد. حالا که می خواهم تجدید فراش کنم و همین هم باعث می شود که جای پایم هم در اینجا محکم شود و کمتر احساس بیگانگی کنم. اقدامات مقتضی همچنان ادامه دارد و امیدوارم که هر چه زودتر به مرحله اجرا برسد. دیشب خوابم نمی برد و داشتم در رختخواب این رو و آن رو می شدم و در مورد نحوه خواستگاری فکر می کردم. خوب من از دوست پسر و دوست دختر بازی زیاد خوشم نمی آید و دلم می خواهد پس از این که شناخت کافی حاصل شد اقدامات مقتضی را جهت اخذ مجوز ازدواج اعمال کنم و سپس نسبت به نقل و انتقالات او به خانه خود اقدامات لازم را مبذول نمایم.

برای خواستگاری روش های مختلفی به ذهنم رسید. اول به روش سنتی فکر کردم و گفتم که به همراه والده به خانه وی گسیل می شویم و به همراه گل و شیرینی زنگ را به صدا در می آوریم و می گوییم که برای امری خیر خدمت رسیده ایم. ما را به درون خانه هدایت می کنند و من هم خیلی مودب و سیخ بر روی مبل می نشینم. می پرسند خوب آقا داماد چند سالشان است؟ والده می گوید که ایشان چهل و اندی سالشان است ولی اصلا به سنش نگاه نکنید چون خیلی خوب مانده است و قیافه اش پایین تر می زند. می پرسند خوب بگویید ببینیم آقا داماد به چه کاری مشغول هستند؟ والده می گوید که ایشان در منسب مدیر کلی تشکیلات فلان و بهمان در فلان اداره مشغول به کار هستند و مستمری مکفی دریافت می کنند. می پرسند که آقای داماد مرکب چه دارد؟ والده می گوید که مرکبی دارد چهار چرخ از نوع خودکار که کفاف ایاب و ذهاب را می دهد. می پرسند که آقازاده خانه چه دارد؟ والده می گوید خانه ای دارد که سه باب اندرونی در طبقات بالا دارد و یک انبیرونی هم در طبقات پایین دارد با یک باب مستراح که برای رفاه حال مراجعان نصب و راه اندازی شده است و یک باب مستراح در طبقات بالا که عروس خانم می تواند از آن جهت امورات بهداشتی و آرایشی استفاده کند و گرمابه و سردابه هم در آن تعبیه گردیده است. مطبخ هم به قدر کفاف موجود است. سپس عروس خانم می آید و از هولش سینی چای را بر روی من خالی می کند و من فریاد می زنم آی سوختم آی هوار آی به دادم برسید. والده می گوید کولی بازی در نیاور ننه این یک رسم است که عروس سینی چای را بر روی داماد می ریزد. من از سوزش بر خودم می پیچم و می گویم نخواستم ننه نخواستم. آی سوختم. آی به دادم برسید. آی غلط کردم اصلا زن نخواستم. آنها هم می گویند اصلا می دانید چیست؟ ما زن به کارمند جماعت نمی دهیم. گل و شیرینی را جمع کنید و بروید. هری خوش آمدید. بعد در رختخواب از این رو به آن رو شدم و گفتم که نه اصلا این روش های سنتی مال آدم های امل و عقب افتاده است. من خیر سرم تجدد گرا هستم و باید از روش های نوین استفاده کنم. برای همین برای مراسم خواستگاری باید یک روش در خور پیدا کنم.

روش بعدی این بود که مثل فیلم های هالیوودی یک عده آدم را به مهمانی دعوت کنم و سپس در وسط مراسم اعلام کنم که من می خواهم با عروس خانم ازدواج کنم و سپس در جلوی او زانو بزنم و یک حلقه را از جیبم بیرون بیاورم و بگویم که عروس خانم آیا با من ازدواج می کنی؟ خوب برای این کار اول باید ترتیب یک مهمانی را بدهم ولی به هیچ کسی نگویم که این مهمانی برای چه است. سپس در وسط مهمانی از جای خودم بلند شوم و بگویم آقایان و خانم ها لطفا توجه کنید. خوب در فیلم های امریکایی در چنین مواقعی همه ساکت می شوند و به آن فرد نگاه می کنند ولی در مهمانی های ایرانی بعید است که همه ساکت شوند و من مجبورم دوباره و چند باره تذکر دهم که ساکت شوند و بعضی ها را هم به نام صدا کنم و بگویم آقا و یا خانم فلانی لطفا یک دقیقه ساکت باشید من می خواهم ناسلامتی در پیت حرف بزنم. بعد از حضار می پرسم که آیا می دانید من برای چه همه شما را دعوت کرده ام؟ یکی می گوید برای اینکه غذا بخوریم؟ می گویم نه. یکی دیگر می گوید برای این که مبلمان جدیدت را به ما نشان دهی؟ باز هم میگویم نه. یکی دیگر می گوید پولت زیادی کرده است؟ می گویم نه بابا من همه شما را دعوت کرده ام که یک مسئله مهمی را با شما در میان بگذارم. همه از زور فضولی ساکت می شوند تا ببینند که من چه می خواهم بگویم. سپس به سمت عروس خانم می دوم و نرسیده به او زانو می زنم تا همین طور تا جلوی او بر روی زمین لیز بخورم. البته این لیز خوردن باید حساب شده باشد تا دقیقا در جلوی او متوقف شوم اگرنه ممکن است به او برخورد کنم و یا اگر نیرو کافی نباشد ممکن است زودتر متوقف شوم و ژستم به هم بخورد. بعد انگشتر را از  توی جیب تنبانم در بیاورم و در جلوی عروس بگیرم و بگویم عروس خانم آیا با من ازدواج می کنی؟ خوب البته نمی دانم این روش خوب باشد یا نه چون ممکن است حضار از این حرکات خوششان نیاید و بگویند که مردکه جلف خجالت نمی کشد این مسخره بازی ها را از خودش در می آورد! خوب شاید بهتر باشد اصلا همین طوری به سمت عروس خانم قدم بزنم و بگویم عروس خانم آیا با من ازدواج می کنی؟ نه این هم خیلی سبک است باید یک جمله ای بگویم که یک مقداری دهن پر کن باشد. مثلا باید در جلوی عروس خانم زانو بزنم و بگویم دوشیزه مخدره خانم اقدامات مقتضی آیا به بنده وکالت می دهید که شما را به عقد دائم و بلاعزل خود در بیاورم؟ بعد جماعت با هم می گویند عروس رفته است گل بچیند. بعد لیوان شامپاین خودم را بالا بگیرم و بگویم پس به سلامتی عروس و داماد و همه لیوان های شامپاین خودشان را بالا بگیرند. البته خوب شامپاین مورد شرعی دارد بهتر است که استکان چای را بالا بگیرم و بگویم برای سلامتی عروس و داماد صلوات بلند ختم کنید. 

دوباره در رختخواب از این رو به آن رو می شوم و می گویم نه این روش هم اصلا خوب نیست و باید یک روش بهتر پیدا کنم. اصلا گور پدر مهمان. باید خودمان تنهایی در یک فضای رمانتیک باشیم و بعد من او را سورپرایز کنم و مثلا انگشتر را در یک جایی قایم کنم و سپس با نشان دادن آن او را غافلگیر کنم. در یک فیلم دیدم که یارو انگشتر را در درون کیک قایم کرد و وقتی که عروس خانم می خواست کیک را گاز بزند انگشتر را دید و آن مرد هم همان جا از عروس خانم خواستگاری کرد. خوب من هم می توانم مثلا پایین یک کیک یزدی را سوراخ کنم و انگشتر را با زور در آن بچپانم و وقتی که اقدامات مقتضی کیک را گاز می زند انگشتر را  پیدا کند و من به او بگویم آیا با من ازدواج می کنی؟ بعد یادم آمد که من خودم معمولا کیک بزدی را درسته در دهانم می تپانم و حتی ممکن است عروس خانم یکهو هول شود و انگشتر را قورت دهد و کیک هم در گلویش گیر کند. حتی ممکن است کیک یزدی را محکم گاز بزند و دندانش بشکند و بیفتد کف دستش. من هم آنوقت مجبورم خودم را به بی خبری بزنم و بگوبم من نمی دانم کدام آدم از خدا بی خبری این انگشتر را در این کیک گذاشته است. اگر بفهمم پدر او را در می آورم. این روش هم خوب نیست. یک جایی هم دیدم که یارو انگشتر را در گیلاس شراب قرمز انداخت تا وقتی که عروس خانم شراب را تا ته می خورد انگشتر معلوم شود ولی خوب اصلا از کجا معلوم که او شراب را تا ته بخورد و اگر نخورد آدم بد جوری خیط می شود. تازه باز بعضی از خانم ها که شراب را می بینند جوگیر می شوند و می خواهند بگویند که خیلی عرق خوار هستند و چشمانشان را می بندند و یک مرتبه کل گیلاس شراب را سر می کشند. در این حالت هم ممکن است انگشتر یک راست وارد حلقوم عروس خانم شود و مکافات به بار بیاورد.

این روش ها هم من را راضی نکرد و باز در رختخواب از این رو به آن رو شدم و به خودم گفتم باید یک روش پست مدرنیسم انتخاب کنم و مثلا خودم را از همه بندها رها کنم و رو در روی او بایستم و بگویم زن من می شوی جیگر؟ البته این خیلی لاتی است و ممکن است اقدامات مقتضی ناراحت شود و بگوید این چه طرز خواستگاری کردن از یک بانوی محترم است؟ بی شعور! البته این بی شعورش را ممکن است در دلش بگوید ولی خوب به هر حال می شود آن را از نگاهش خواند. یا مثلا او را به شهر بازی ببرم و سوار یکی از همین ترن های هوایی کنم که حرکات مارپیچی در هوا انجام می دهد و درست همان زمانی که دارد از اوج به سمت پایین حرکت می کند به سمت او فریاد بزنم زن من می شوی؟ و او هم در حالی که به سمت پایین سقوط می کنیم و باد موهایش را به سمت بالا برده است و چشمانش از حدقه بیرون زده است در جواب من فقط جیغ بنفش می کشد و به نقطه پرتگاه در پایین نگاه می کند. بعد هم در پایین وقتی رسیدیم اصلا به روی خودش نمی آورد که چنین حرفی از من شنیده است و می گوید من دیگر غلط بکنم سوار چنین دستگاه مسخره ای بشوم اه! آها یک روش خوب پیدا کردم مثلا می توانم او را به شهر بازی ببرم و با او همان بازی مورد علاقه او را بکنم که با گوشکوب توپ را به دروازه حریف می کوبیم و در آنجا از او خواستگاری کنم. البته وقتی من پای رقابت و مسابقه به وسط بیاید ممکن است اصلا اصل ماجرا را فراموش کنم و او را چند دست ببرم و بعد هم وقتی که سوال می کنم زن من می شوی از لجش بگوید نخیر! خلاصه سناریوهای مختلفی بر روی میز است ولی هنوز به هیچ انتخاب خوبی نرسیده ام. شاید نود و نه درصد از فیلم های ایرانی که دیده ام به نوعی مربوط به خواستگاری و ازدواج بوده است ولی هنوز هم آن را درست و حسابی یاد نگرفتم. حالا زمانش که برسد شاید راه حلش هم به مغزم خطور کند. خلاصه این که ما هم اگر خدا بخواهد و همه چیز به خوبی پیش برود داریم عیال وار می شویم و سر و سامان می گیریم تا از این وضعیت چلغوز در بیاییم.

من می روم دامن کشان شما رنج تنهایی چشان. دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می پرد!

۲۳ نظر:

  1. آرش جان شما که می دونی اقدامات مقتضی خواننده وبلاگه .با نوشتن این پست خواستگاری را انجام دادی . فقط مونده گرفتن بله. که می تونی دعوتش کنی در جواب شما یه پست هم ایشون بنویسه

    پاسخحذف
  2. آرش جان قدرت تخلیت برای صحنه های خواستگاری+ فوق العاده است:) برای تصمیم به ازدواج بهت تبریک میگم و بهترین بهترینها رو برات آرزو می کنم. واقعا امیدوارم خوشترین لحظات در انتظارت باشه.
    دو تا پست آخر منو اگر وقت داری نگاه کن. کلی به یادت بودم.

    پاسخحذف
  3. ایال وار یا عیال وار؟!

    پاسخحذف
  4. بیچاره اقدامات مقتضی وقتی این مطلب را توی وبلاگت بخونه پیش خودش می گه ببین می خوام زن عجب خل و چلی بشم. ولی معمولا بانوان از این خل بازی ها خوششان می آید. حالا از توی ناقلا همه چی بر می آید اصلا ممکن است این متن را با هم نوشته باشید و یا اینکه اصلا مخاطب اصلی خود اقدامات مقتضی باشد.
    به هر حال در زمینه تمام کردن مطلبت، پیشرفت کردی و مثل همیشه باز نگفتی گُشنم شده که نشون می ده اقدانات مقتضی داره تاثیر خودش را می گذاره.

    پاسخحذف
  5. very funny!and you're gonna be a poet in near future too
    !

    پاسخحذف
  6. سلام 

    تازه اقای داماد غیر از مرکب چهار چرخ, یک عدد موتور وسپا هم ابتیاع
     نموده اند . 

    :)

    پاسخحذف
  7. عجب گاگولى هستش آرش. من با كيرم حرف زدم وقتى گفتم زن نگير تو پست هاى قبلى. گفتم يه دوست دختر بگير باهاش زندگى كن، هر وقت هم به مشكل خوردين راحت از هم جدا ميشين. مگه عقلتو از دست دادى مي خواهى ازدواج كنى كه دو روز ديگه به مشكل خوردى زنيكه بيتچ نصفه مال و منالت رو برداره بره. مگه مغز اون چارپاى نجيب درازگوش رو خوردى؟!!!

    پاسخحذف
  8. معمولا مردانی که در آینده وضعیت مالی خوبی دارند در دهه سوم و چهارم زندگی خود زدواج می کنند

    پاسخحذف
  9. آقا جان این مدیر بودن و دفتر دستک داشتن خیلی خوبه، مبارکتان باشد. سعی‌ کنید مثل ما جو گیر نشوید.

    عیال وار شدنتان مبارک. این روش‌ها هم خوبه، ولی‌ خواستگاری همسر ما از ما در نوع خودش بینظیر بود. در نظر دارم برم این روش رو به نام ایشون ثبت کنم.

    راستی‌ این فیلم " Argo" تو اکتبر میاد بیرون. تقریبا ۱ ماه قبل از انتخابات. حالا دلیلشون چیه خدا داند.

    پاسخحذف
  10. ارش تو همین الانم خواستگاری کردی با نوشتن تو وبلاگ اصلا از طریق وبلاگ خواستگاری کن یه ابداعه در نوع خودش

    پاسخحذف
  11. وای اون انبیرونی عاللللییی بود!!!!
    حالا چی هست؟

    پاسخحذف
  12. آقا برو زنتو بگير ديگه مسخره

    پاسخحذف
  13. لینک هینجارو بهش بده بگو برو خودت انتخاب کن .
    اگه اصرارم داری سورپرایزش کنی تو یه جایی که انتظارشو نداره بهش بگو نه اونایی که گفتی.مثلن وسط خیابون :))

    پاسخحذف
  14. مبارکه آرش جان ... میدونی یاد چی افتادم؟ این کارتون فوتبالیستها ... طرف میخواست توپو شوت کنه تو دربازه 6 قسمت طول میکشید ... ما هی باید بیایم ببینیم تو داری لفطش میدی ... گلش کن دیگه بابا ... بدبختی های بعدش مال ما نیست که مال خودته تا ککمون بگزه :))

    من دلم فقط برا ببو گلابی میسوزه نمیدونم چرا !!!

    پاسخحذف
  15. بعععععععععله

    پاسخحذف
  16. آقا من آخر نفهمیدم این اقدامات مقتضی کیه یا چیه؟
    خواهشاً هر کی فهمیده به منم بگه.

    پاسخحذف
  17. یه روش دیگه که تو فیلم ها هست:
    میری با مقتضی از نوع اقدامات قرار شام میزاری و اون منتظره که تو بهش پیشنهاد ازدواج بدی. تو شروع میکنی و میگی که یه حرف خیلی مهم داری که نمی دونی چه طوری بیانش کنی بعد بهش مثلا میگی بیا با هم یه کار اقتصادی یا اجتماعی راه بندازیم. مقتضی از نوع اقدامات که منتظر پیشنهادازدواج بود و تو ضد حال زدی در جواب این کارت یه چپ و راست میزنه تو گوشت تا حساب کار دست بیاد. فوقع ما وقع.

    پاسخحذف
  18. آخرش آرش شوهر کرد ...هورا......(جهزیه نمیدیا)
    برای خواستگاری من نظرم اینکه یک اس ام اس بفرستی و از دور خانومتو بپایی بعد گفت اره از یکجایی با گل بیای و تودستش کنی و ... (حال کن قوه تغذیه روحی)

    پاسخحذف
  19. به نام او

    ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

    قسم به آغاز سخن و قسم به نقطه شروع و قسم به قلم که ...... را سر می برد.
    سلام، نوشتن برای آرش، بشری از جنس انسان و چه آسان می شود حرکت دادن قلم برای تو که انسانی بنام آرش که نه دیده امت، نه شنیده امت و نه حتی لمست کرده ام و حسن عجیبیست نوشتن برای توکه هیچ از تو و دلتنگی هایت نمیدانم.
    نمیدانم در کجای هستی مشغول ضرب ضربان خود در گوش ساحت عمر هستی و تنها می دانم (از یک دوست شنیده ام).
    اسیر بخشی از دلتنگی ات در پله دوم زندگی ات شده ای و من و من و من تنها رهگذر ثانیه ای هستم که تو در آن جاری شده ای و رد پایت شاید تا باران بعدی روی لحظات این زمان وحشی بماند و واژه های قریب من ممکن است عمق رد پایت را در لحضاتم تلالو بخشد.
    عزیزا هیچ قصد ندارم، تنها طبق عادت زمین برای لحظه ای در لحظاتت شناور می شوم که به یاد داشته باشی تنها نیستی.
    همه ما از بخش واحدی به جزئی ترین تقسیم می شویم و از جزئی ترین به واحد می رسیم. پس جای دلتنگی نمی باشد حتی جای شکست نیز نیست. تنها راه تکاملی است که هر جزء به توان خود بخشی را یدک می کشد تا قطعه های پازل به هم دوخته شوند و عشق جاری ثانیه ها شود.
    تنها همین... و هیچ.

    پاسخحذف
  20. سلام ارش . فقط خواستم بهت تبریک بگم.

    انشالله تو و اقدامات مقتضی به پای هم پیر بشین.

    مبارک باشه عزیز/

    پاسخحذف
  21. واقعأ زن گرفتى آرش؟ حالا شب جمعه ميخواهى چى كار كنى؟ اينقدر از عضو شريفت استفاده نكردى كه از كار افتاده!!! زنه بايد بشينه سماق بميكه، تو هم با تخمات تيله بازى كنى.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.