۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

انعقاد کلام در امریکا



یکی از اخلاق گندی که بیشتر ما داریم و من خیلی سعی کردم که آن را در خودم درست کنم این است که قبل از تمام شدن حرف طرف مقابل حرف می زنیم. ولی لامذهب انگار این عادت در پوست و خون و کون ما فرو رفته است و هر کاری که می کنم باز هم می بینم که یک جایی پابرهنه دویده ام در وسط حرف یک نفر. معمولا امریکایی ها در این جور موارد خیلی صبور هستند و سعی می کنند حرف خودشان را زود بخورند و تمام کنند ولی قیافه آنها طوری می شود که انگار یک نفر یک فحش ناموسی آبدار را نثارشان کرده است. خودم بعدا خیلی خجالت می کشم و می گویم آخر مرد حسابی این چه اخلاق گندی است که اجازه نمی دهی کلام طرف منعقد شود و بعد زر بزنی. انگار که دارم در مسابقه بیست سوالی شرکت می کنم و تا جواب به ذهنم می آید دستم را بر روی زنگ فشار می دهم و جواب را می گویم تا دیگران زودتر از من جایزه را نبرند. بس که همیشه هول زده ایم و همیشه دویده ایم که عقب نمانیم و همیشه زور زده ایم که از اتوبوس جا نمانیم و همیشه داد زده ایم که صدایمان از میان هیاهوی دیگران شنیده شود. بابا جان ریلکس باش. نفس عمیق بکش و آرام باش. به خدا هیچکسی نمی خواهد نوبت حرف زدن تو را بخورد. صبر کن طرف زر خودش را کاملا بزند و بعد هم مثل جنتلمن ها چند ثانیه مکث کن و بعد هر چه می خواهی بگو. اینقدر این مسئله را پیش خودم تکرار کرده ام که حتی از گفتن آن به خودم هم خسته شده ام ولی باز هم تا یک نفر سوالی می کند زود انگشتم را بالا می برم و می گویم آقا اجازه من بگم من بگم؟!  شاید اصلا دارم زور بیخودی می زنم و آدم باید این چیزها را در بچگی یاد بگیرد. وقتی بچه بودیم و ما را می فرستادند به بقالی که چیزی بخریم اگر صبر می گردیم تا دیگران کارشان تمام شود و بعد حرف بزنیم به ما می گفتند بی عرضه و دست و پاچلفتی و چلمنگ و لسممه جان و بیغ و پپه. به محض این که وارد بقالی می شدیم می بایست به سمت فروشنده می رفتیم و کلام خودمان را منعقد می کردیم. آن هم نه یک بار و دو بار حتی ده بار و صد بار تا آخر طرف کلافه شود و خارج از نوبت جنس ما را بدهد تا از شر ما خلاص شود. البته بقیه هم کمابیش همین کار را می کردند و اگر می ایستادیم تا شب هم نوبت ما نمی شد. اصولا بزرگ تر ها هم همیشه همه با هم حرف می زدند و هیچ کسی منتظر تمام شدن حرف دیگری نمی ماند. خلاصه این که از این اخلاق گند خودم کلافه شده ام و دیگر نمی دانم چکار کنم. خوشبختانه الآن یاد گرفته ام که لااقل از این که کلام کسی را بریده ام معذرت خواهی کنم. ولی باز هم این کار خیلی بی کلاسی است و هر بار که این کار را ناخواسته انجام می دهم به خودم بد و بیراه می گویم.

آدم وقتی که خبرهای ایران را می خواند اولش خیلی جوگیر می شود و پیش خودش می گوید آخر مردم ایران چگونه این سختی ها را تحمل می کنند ولی بعد یادم می آید که خودم هم در همان جا بوده ام و همه چیز برایم خیلی عادی بود. هرگز یادم نمی رود زمانی که تهران موشک باران بود هر باری که آژیر قرمز به صدا در می آمد ما هوا را نگاه می کردیم و صبر می کردیم تا زمانی که گلوله موشک از بدنه اصلی آن در هوا جدا شود. بعد که می دیدیم گلوله به سمت ما نمی آید خیالمان راحت می شد و به ادامه کارمان می پرداختیم. انگار که این مسئله بسیار عادی و روزمره است. یک روز حمام خانه مان خراب بود و من به حمام عمومی رفته بودم. البته نه خزینه بلکه حمام نمره. اگر در عمرتان به حمام نمره رفته باشید می دانید که در سقف آن یک پنجره کوچک است که در بعضی از حمام ها آن را به شکل گنبد و یا چارگوش می سازند تا نور آفتاب از راه آن به درون حمام بتابد. آن روز من هم پس از سال ها به حمام عمومی رفته بودم و شیر آب را باز کره بودم و طبق معمول مثل مجسمه زیر آن ایستاده بودم تا بدنم خیس بخورد. تا این که صدای آژیر قرمز به صدا در آمد و من هم از زیر دوش بیرون آمدم و در جهت های مختلف بیرون را از پنجره سقفی نگاه کردم تا بالاخره موشک را دیدم. می خواستم ببینم که اگر موشک دارد به سمت من می آید لااقل لباسم را بپوشم که مجبور نباشم کون لخت از حمام به بیرون بپرم. بعد موشک آمد و تقریبا در بالای سر من از پوسته جدا شد و دیدم که دارد به یک سمت دیگر می رود. من هم در دلم گفتم برو بابا مسخره کرده ای و دوباره به زیر دوش برگشتم. البته صدای انفجار هم به گوش می رسید که آن هم دیگر عادی شده بود. کم کم متوجه شده بودم که احتمال این که یک موشک به سر من بخورد از احتمال برنده شدن من در حساب پس انداز قرض الحسنه هم کمتر است و برای همین اصلا دیگر توجهی به آن نمی کردم. حالا مردم ایران هم با تمام سختی ها و گرفتاری ها باز هم زندگی خودشان را می کنند و شرایط آن طوری نیست که دیگران از خارج تصور می کنند. من خودم هم در زمان انقلاب ساعت ها در صف نفت و نان و گاز و پنیر و قند و شکر و مرغ کوپنی ایستاده ام و بارها هم قبل از این که نوبت من بشود آن جنس تمام شده است. ولی زندگی با تمام خوشی ها و سختی های خودش به روال عادی جریان داشت. قبلا خیلی از خبرهای ایران حرص می خوردم و غمگین می شدم ولی الآن دارم سعی می کنم کمتر به آن فکر کنم چون تصوراتی که از خواندن این خبرها در ذهن من شکل می گیرد با واقعیت های زندگی در ایران بسیار فاصله دارد.

از این که در مورد اقدامات مقتضی نسبت به من لطف داشته اید سپاسگزارم. من همچنان همه شما را دوست دارم چه دختر و پسر نوجوان باشید و چه زن و مرد سالخورده. متاسفانه برایم مقدور نیست که با تمام شما عزیزان ازدواج کنم و فقط می توانم با یک نفر ازدواج کنم که خوب دارم اقدامات مقتضی را نسبت به آن به عمل می آورم. ولی سعی می کنم که وجدان حرفه ای تخمی خودم را هم زیر پا نگذارم و در نوشتن برای شما کم فروشی نکنم. من وقتی که شروع به نوشتن وبلاگ کردم اول فقط می خواستم نوشته های خودم را که در مهاجرسرا نوشته بودم در یک جا جمع کنم. بعد گفتم فوقش چند نفر آدم هم گذرش به اینجا می افتد و از روی بیکاری آنها را می خواند و شاید هم نظری ول بدهد که خوشحال شوم. ولی حالا یک عالمه خواننده نوشته های من را خوانده اند که همه آنها تقریبا از زیر و بم زندگی من خبر دارند و من را کاملا می شناسند. هر کسی که نوشته های من را خوانده است یک جورهایی از نزدیک ترین دوست های من هم به من نزدیک تر است چون من این چیزهایی را که در نوشته هایم نوشته ام هرگز در دنیای واقعیت برای کسی مطرح نکرده ام. خدا را شکر که من نه نویسنده ام و نه وبلاگ نویس ماهر هستم. اصلا قبل از وبلاگ نویسی از آن خبر هم نداشتم و گمان می کردم که یک چیزی در مایه های چت است و از آن بدم می آمد. فاضل و عارف و عالم و کاشف و ادیب و چدیب و این چیزها هم نیستم و فقط یک آدم بسیار معمولی هستم که یک شغل معمولی دارم و حرف هایی هم که می زنم بسیار معمولی است. اگر هم احیانا خوب می نویسم حتما یک استعداد ذاتی است چون تلاشی برای آن نمی کنم و هر چیزی که به ذهنم می رسد را فقط تایپ می کنم. خوب یک نفر خوب نقاشی می کند و یک نفر هیکل و قیافه خوب دارد و یک نفر هم استعداد سخنوری و یا مدیریت دارد و لابد من هم استعداد تایپ کردن ذهنم را دارم. اگر هم جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند. البته الآن که برادران مهرورز وبلاگ من را فیلتر دو جداره کرده اند خواندن و نظر نوشتن در اینجا برای عزیزانی که در ایران هستند خیلی سخت شده است ولی هنوز به من لطف دارند و با بیل و کلنگ خودشان را به اینجا می رسانند. خواستم این چیزها را به شما بگویم که بدانید من همان آرش قبلی هستم و اگر تعداد زیادی اینجا را می خوانند این توهم به من دست نمی دهد که نکند من یک پخی هستم و خودم خبر ندارم و درضمن می دانم که بازدید کننده های روزانه دستشویی امامزاده عبدالله به مراتب بیشتر از بازدیدکنندگان روزانه وبلاگ من است.

من همی از پیش شما رفتی, حواله ام همی به چراغ نفتی

۱۲ نظر:

  1. پاراگراف دوم خدا بود.

    پاسخحذف
  2. اختیار دارید قربان
    شما هم نویسنده هستید هم وبلاگ نویس ماهر هم فاضل .............هم چدیب.
    ما می گوییم هستید بگویید چشم.

    پاسخحذف
  3. سلام

    پس اجازه بدین من هم خودم رو معرفی کنم :

    من یک خواننده بسیار معمولی وبلاگ شما هستم.

    :)

    پاسخحذف
  4. يه چيزي يادت رفت بگي متقاضي داره اقدام غير مقتضي ميکنه چون از وقتش گدشته
    بابام جان چي شده جوش آوردي
    يه پست بزن ببينيم چي شده بوي سوختگي ميزنه بالا

    پاسخحذف
  5. باز الکي مزه پروندي آخه کي ازت خاستگاري کرده ؟

    پاسخحذف
  6. پستت قشنگ بود آرش جان مخصوصاً پاراگراف دوم ولی نمیدونم چرا احساس کردم یخورده خشونت توش بود ... وبلاگ خرسم کلشو ورق زدم و از حق نگذریم سخنوریه قشنگی داشت اما با 8 سال سابقه در وبلاگ خوانی هنوز نتونستم وبلاگی پیدا کنم که قلمش از تو شیرین تر و کاربردی تر باشه !(نگو هندونه میزاری که کیلو 1200 تومنه مندیم تو حسرت خریدش !)

    نگفتی اقدامات مقتضی رو از کجا پیدا کردیا ( تو دلت نگو مساله شخصیه تو نسبت به مخاطب های وبلاگت در مورد روشن سازی پستهات تعهد داری ...):D
    موفق باشی

    پاسخحذف
  7. ببین آرش جان اگه شما و هم سن و سالان شما یه مشت سیب زمینی پشندی بودین که بزرگترین دغدغه تون آبگوشت بود باید بدونی مردم الآن اون جوری نیستن
    اتفاقا الآن اوضاع خیلی بد تر از اونیه که بخوای تصور کنی
    بله اگه بخوای مثل اون وزیر مادر جنده ی اسبق رفاه و تامین اجتماعی ، مصری ، صحبت کنی که می گفت فقر مطلق در آمد روزانه کمتر از یک دلاره بله مردم خیلی هم خوب زندگی می کنن
    من خودم از اون موقعی که چشم و گوش باز کردم دیدم هر روزم داره با استرس می گذره ، ازاین بدتر چیزی هست تازه هیچ چیزی هم به کسی نتونی بگی!
    از پدر مادر بگیر تادانشگاه و حتی یه راننده تاکسی و یه نونوا کون نشور که اگه ننه باباشون رو ندیده بودن ادعا پادشاهی می کردن.
    از اون روزی که یارانه هاشون رو هدفمند کردن ارواح ننه شون به ندرت من یه نون خوشمزه خوردم چون گاز گرون شده و نون ها رو خام میدن دست مردم هیچ کس هم لب وا نمی کنه یا شایدم اصلا حالیشون نیست که بخوان حرفی بزنن یه کسی مثل من هم یا باید دعوا کنه - که کردم و فایده ای نداشته - یا باید تحمل کنه و زیر سبیلی رد کنه تا کمتر حرص بخوره
    الآن دوره ای نیست که همه از همه جا بی خبر باشن ندونن دیگران چه جوری زندگی می کنن یا مثل پیرزن ها بگن ای بابا ما به همین هم راضی هستیم ، ناشکری نکن و از این دری بری ها ....
    یا بخوان در راه اسلام کونشونو پاره کنن
    بله مردم تحمل می کنن چون "هر نوع زندگی به مرگ ترجیح داره" ولی یه طوری وانمود نکن که راضی هم هستن
    خودت رو ببین ، جند ساله رفتی آمریکا تازه صاحب خونه هم شدی ، یه همچین خونه ای که الآن داری رو کی می تونستی تو ایران بخری؟!
    وقتی آدم رو با بدبختی عادت بدن دیگه براش عادی میشه ولی این ثابت نمیکنه که وضعیتش مطلوب هم هست!
    تقصیر تو نیست تقصیر اون تربیتی یه که ما ها رو کردن!

    پاسخحذف
  8. آقا این اعلامیه‌ات را در مورد جواب دادن به کامنتها و این که هیچ پخی نیستی و روز اول که خواستی وبلاگ بنویسی چه شد و الخ را همین توی صفحه اول چاپ کن که مدام تکرارش نکنی.

    پاسخحذف
  9. آرش جان گفتی حوم نمره. ما ازش به عنوان مکان استفاده میکردیم. با صاحب حمومی رفیق شده بودیم.

    پاسخحذف
  10. من اولین باری که با نوشته هات آشنا شدم زمانی بود که یه چیزی در مورد تصلدف و مرگ روی آسفالت نوشتی مجذوب وبلاگت شدم و اونجایی که در مورد دلتنگیت واسه خواهرت نوشتی اینقد نثرت گیرا بود که از اون به بعد همه نوشته هات رو خوندم ، عالیه با احساس و با جزییات کامله و وجه تمایزش اینه که داستانهای واقعین نه رمان، موفق باشی من که خیلی از خوندن نوشته هات لذت می برم

    پاسخحذف
  11. بارییییییچچچچچچللللا آرش ژیگگگگول خودم ..مثل همیشه جالب و گیرا و تخمی نوشتی . دست خدا تو کونت

    پاسخحذف
  12. پسر خیلی باحال مینویسی!!! تو این چند روز که با این وبلاگ آشنا شدم تا کاپیوترو روشن می کنم اول از همه میام اینجا چیزای باحال بخونم. عاشقتمممممممممم

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.