۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

شب ها چکار می کنم

شب ها که می روم خانه اول تلپ می شوم در جلوی تلویزیون تا خستگی در کنم. هر کسی نداند فکر می کند که لابد من بیل می زنم که باید پس از کار خستگی در کنم ولی خوب کار فکری هم خودش خسته کننده است و در ضمن من همواره بر روی صندلی نشسته ام و پس از این که به خانه می رسم دوست دارم که مدتی هم دراز بکشم تا به نشیمن گاه مبارک زیاد فشار نیاید. همان طوری که دراز کشیده ام دستم را دراز می کنم و از روی میز کنترل های مختلف را بر می دارم و تلویزیون را روشن می کنم. من چندین کنترل بر روی میزم دارم که الآن برایتان توضیح می دهم. یک کنترل مربوط به تلویزیون است و یک کنترل هم مربوط است به باند صدا که به تلویزیون شصت اینچم وصل شده است. یک کنترل مربوط است به رسیور تلویزیون که از آن طریق باید کانال را عوض کنم. کنترل دیگر مال پلی استیشن است که هم یک دسته بازی دارد و هم یک کنترل برای سیدی های فیلم.  یک کنترل عجیب هم برای تلویزیون دارم که شبیه دسته بیل کوچک است و مثل موس کامپیوتر عمل می کند. یک موس بلوتوث هم دارم که با آن از همان راه دور لپ تاپی را که به تلویزیون وصل است کنترل می کنم. خلاصه وقتی که بر روی کاناپه تلپ می شوم برای هیچ کاری نیاز نیست که به خودم تکان بدهم و تمام ابزار تنبلی مهیا است. بعد از اینکه تلپ شدم اول پلی استیشن را روشن می کنم و یک مقداری بازی می کنم. الآن در همان بازی که قبلا برایتان تعریف کرده ام به درجه سرهنگی نایل گشته ام و کار تخصصی من هم این است که با تفنگ دوربین دار در پشت یک بوته و یا یک جای پرت و پلا قایم می شوم و مغز سربازان بدبختی را که از همه جا بی خبر هستند متلاشی می کنم. چون لباسی که پوشیده ام سبز است و بر بالای کلاه و لباسم هم برگ های سبز است آنها حتی اگر به بوته نزدیک شوند هم نمی توانند من را ببینند مگر اینکه کوچک ترین تکانی بخورم که در این صورت مغز من را در جا متلاشی می کنند. یکی از کارهایی که یاد گرفته ام این است که یواشکی خودم را به پایگاه هوایی دشمن نزدیک می کنم و درون یک بوته قایم می شوم و در حالی که اطاقک هواپیما را نشانه گرفته ام اصلا تکان نمی خورم. سپس هر کسی که سوار هواپیما می شود و می خواهد موتور آن را روشن کند از دور به کله گرد او شلیک می کنم و ساقط می شود. دوستانش هم هراسان و بی هدف به اطراف شلیک می کنند و پس از اینکه دیدند خبری نیست خودشان در هواپیما می نشینند که آنها هم در جا کشته می شوند. البته از قبل باید شیشه هواپیما را با یک تیر بشکنم اگرنه تا بخواهم تیر دوم را بزنم او پریده است. اگر تیرم خطا برود دشمن من را پیدا می کند و من دیگر نمی توانم از خودم دفاع کنم و خیلی راحت یک گلوله در مغزم خالی می کنند با این حال چندین بار که لو رفته بودم موفق شدم که فرار کنم و خودم را در یک جای دیگر مخفی کنم. بدی تک تیر اندازی این است که چون فاصله زیاد است طرف باید لااقل یک لحظه حرکت نکند تا شما بتوانید سر آن را نشانه بگیرید ولی معمولا همه در حال دویدن و حرکت هستند. بهترین هدف برای یک تک تیرانداز این است که یک تک تیرانداز دشمن را پیدا کند و چون او هم در یک گوشه ثابت نشسته است و دنبال طعمه می گردد می شود با یک تیر او را هلاک کرد.

معمولا در اول بازی اگر بخواهم با دویدن خودم را به موقعیت های خوب برسانم خیلی طول می کشد چون جزیره ها بزرگ هستند و اگر هم بخواهم از جیب یا تانک استفاده کنم مجبورم در جاهای کوهستانی از جاده عبور کنم و معمولا قبل از این که به مکان مورد نظر برسم جاده را زیر آتشبار سنگین قرار می دهند و ساقط می شوم. بنابراین گهگاهی از قایق موتوری استفاده می کنم و با فاصله گرفتن از جزیره آن را دور می زنم و خودم را به پایگاه دشمن می رسانم ولی بهترین راه استفاده از هواپیمای تک موتوره است که خیلی زود من را به مقصد مورد نظر می رساند. البته من خلبان خوبی نیستم و اگر زیاد در هوا بمانم هواپیماهای دشمن و یا ضد هوایی ها من را می زنند و من باید به محض اینکه به بالای موقعیت مطلوب خودم رسیدم با چتر از هواپیما به بیرون بپرم و آن را به امان خدا رها کنم. سپس باید شانس بیاورم که مستقیم بر روی کله دشمن فرود نیایم و بهترین چیز این است که در بالای کوه و در میان بوته ها و سنگ ها فرود بیایم که جای خوبی برای مخفی شدن است. معمولا سربازهای دشمن چترباز را می بینند و برای پیدا کردنش به کوه می روند برای همین من باید مدت زیادی در پشت یک بوته بی حرکت بمانم تا دشمن از پیدا کردن من ناامید شود و سپس در فرصت مناسب به صورت نیم خیز جایی را پیدا کنم که دید خوبی نسبت به مواضع دشمن داشته باشد. معمولا من در همان جا تا پایان زمان بازی ثابت می ماتنم و دشمن را به شدت کلافه می کنم چون اصلا متوجه نمی شوند که از کجا یک مرتبه بغل دستی آنها می میرد آن هم در یک جایی که قاعدتا باید امن باشد. اول از همه کسانی را که در بالای برج های مراقبت هستند می کشم و سپس به پنجره پناهگاه ها و یا اطاق های فرماندهی آنقدر نگاه می کنم تا بالاخره یک کله از آن میان پیدا شود. وقتی یک نفر در داخل اطاق می میرد همه به بیرون می دوند و هراسان به اطراف نگاه می کنند در حالی که من خیلی از آنها دور هستم و حتی اگر لای بوته نباشم هم بدون دوربین به سختی می توانند من را ببینند.

پس از این که یک ساعت بازی کردم و به میزان کافی دشمن کشتم پلی استیشن را خاموش می کنم و نوبت می رسد به برنامه های تلویزیونی که معمولا هر روز یک چیزی برای دیدن وجود دارد. یکی از شوهایی که من دوست دارم مسابقه معلومات عمومی است به نام جپرتی که سه نفر می ایستند و گوینده از آنها سوال می پرسد و هر کسی که می داند زنگ می زند و پاسخ را می گوید. نگاه کردن این برنامه خیلی به یادگیری زبان و بالا رفتن سواد عمومی کمک می کند ولی کسانی که در این برنامه شرکت می کنند و برنده می شوند به نظر من نابغه هستند و اطلاعات عمومی آنها باور نکردنی است. بعضی وقت ها حتی در مورد ایران چیزهایی می پرسند که من جوابش را بلد نیستم ولی آنها می دانند و آخرین چیزی که واقعا تعجب من را برانگیخت همین دو روز پیش بود که سوال کرد یک حیوانی از خانواده سگ که به زبان فارسی آن را شغال می نامند و هر سه نفر شرکت کننده امریکایی زنگ را فوری فشار دادند که جواب را بگویند. پس از این که این برنامه را دیدم ممکن است که برنامه های جالب دیگر را هم نگاه کنم مثلا یک شو نشان می دهند که مثل امریکن آیدل است ولی برای خوانندگی نیست بلکه هر کسی که هر چیزی بلد است می آید و نمایش می دهد. اسمش امریکن تلنت یا استعداد امریکایی است. بیشتر کسانی که در این مسابقه شرکت می کنند امریکایی های ابلهی هستند که مسخره بازی در می آورند و گمان می کنند که خیلی با استعداد هستند ولی بعضی وقت ها یک کسانی می آیند و کارهایی انجام می دهند که آدم واقعا شاخ در می آورد. مخصوصا برخی از بچه های کوچک چنان آواز می خوانند که آدم گمان می کند یک زن بزرگ سال خواننده دارد آواز می خواند. پس از اینکه این برنامه ها را دیدم به طبقه بالا و به اطاق خوابم می روم و کتاب می خوانم. حداقل روزی یک و یا دو ساعت کتاب می خوانم و سپس ممکن است کامپیوتر کنار تختم را روشن کنم و قبل از خواب یک سریال ایرانی هم نگاه کنم. تازگی ها رانت خوار کوچک را دیدم که آقای اشترخوانی در آن بازی می کرد که اجاره نشین بود و به دنبال یک تکه زمین بود که از اداره بگیرد و رئیسش که رانت خوار بود به او می گفت که صبور باشید جانم صبور باشید.

معمولا اواسط سریال خوابم می برد و صبح زود با صدای رادیوی اینترنتی که بر روی کانال موسیقی کلاسیک تنظیم شده است از خواب بیدار می شوم و روز از نو و روزی از نو. حالا اگر بخواهم یک روز خودم را در ایران برای شما تعریف کنم یک کتاب کامل می شود برای آن نوشت چون از همان بیرون آمدن از خانه مشکلات و ماجرا ها شروع می شد و مثلا می دیدم که یک نفر جلوی پارکینگ خانه پارک کرده است و یا اصلا ماشین روشن نمی شد و همان روز هم با ماجراهای متفاوت پایان می یافت و در بین آن هم هیچ چیزی یک نواخت نبود و هر روز مصادف بود با یک ماجرای جدید که البته همراه با خرد شدن اعصاب بود. در واقع همین بازی جنگی که الآن در پلی استیشن انجام می دهم را در ایران به طور واقعی انجام می دادم و برنامه ریزی می کردم که مثلا چطور حال آن کسی را که دیروز فلان کار را کرده بود بگیرم و یا چگونه از فلان چیز زیرآبی بروم و یا اسناد خرید فلان کامپیوتر را طوری دوباره بازسازی کنم که مبادا بفهمند ده هزار تومان از روی آن خورده ام و خیالم از بابت اجاره کمی راحت شود و ماجراهای مختلف دیگر که بیشتر آنها مربوط می شد به دعوا و درگیری کارمندان با مشتریان و یا با خودشان و در نهایت هم داد و بیداد و عربده صاحب شرکت و بعد هم پچ و پچ های درگوشی و غیره. شب هم در آن ترافیک می بایست یک جای پارک پیدا کنم و از بقالی ماست و گوشت و پنیر و شیر و میوه بخرم و در نهایت خسته و کوفته برسم خانه و تازه بفهمم که دخترخاله خانمم با شوهرش قهر کرده اند و باید به اصرار خانم برویم به خانه آنها و پادرمیانی کنیم و بعد که به آنجا می رسیم هنوز یک کلمه نگفته شوهرش سر من داد می زند که اصلا به تو چه مربوط است که دخالت می کنی و بعد از کلی ماجرا آنها آشتی می کنند و نصف شب به خانه بر می گردیم و در خواب و بیداری یک چیزی فرو می دهم که معده ام درد نگیرد و به رختخواب می روم تا خودم را برای روز بعد آماده کنم و تازه خانم سیخ می زند و عشوه می آید و انتظار دارد که وظیفه شوهری انجام دهی و در دلم می گویم وای نه تو را به خدا ولمان کن ولی چه کسی جرات دارد که چنین چیزی را به زبان بیاورد و فردا صبح با چشمان نیمه باز از خانه خارج می شدم که ببینم چه ماجراهایی در کمین من است.

۲۲ نظر:

  1. سلام

    چه جالب ، من هم موسیقی کلاسیک دوست دارم البته راک هم بد نیست ۰

    :)

    پاسخحذف
  2. چقدر خوبه که این پست عکس نداره. نمی‌دونم چرا اما اینجوری بیشتر چسبید!

    پاسخحذف
  3. بهترنیست به این برنامه روزانه یک ورزش یکساعته یا دویدن نیم ساعته بعد از کاررااضافه کنی و بعداز یک دوش دلچسب روی کاناپه ولوشی و دیگر نیازنباشه دریک بازی با کشت وکشتارخودتو تخلیه کنی . فکرکنم این هم یک عادت قدیمی آمریکاییها است که بعدازکار یک ورزش میکنند.

    پاسخحذف
  4. نایل شدن شما به درجه سرهنگی را تبریک میگم به امید پیروزی بر دشمنان اسلام و ایران

    پاسخحذف
  5. همین .......... این زندگی تکراری نیست؟ افسردگی می گیری ...... خسته کنندست این شیوه زندگی......مثل یک کلاف سردرگمی ....... انگار ادم یک چیزی گم کرده.... من همین شیوه زندگی رو دارم ..... بعد از چند سال دچار مشکل شدم........

    پاسخحذف
  6. تا اول فصل سوم پست قبلی رو خوندم
    ولی این پستو تا اخر خوندم جالب بود

    پاسخحذف
  7. بازیه رو بگو بگیریم سرهنگ

    پاسخحذف
  8. میشه در مورد اون رادیو اینترنتی یه کم بیشتر توضیح بدی؟

    پاسخحذف
  9. قسم نامه دریافت شهروندی آمریکا:

    بدينوسيله سوگند می‌خورم همه وفاداری خود به هر پادشاه يا دولتمرد و دولت و حکومت و مملکتی که تاکنون شهروند آن بوده‌ام را طرد کرده و در برابر همه دشمنان داخلی و خارجی به دفاع و حمايت از قانون اساسی و قوانين ايالات متحده آمريکا پرداخته و به آن ايمان و وفاداری واقعی بورزم و هنگامی که قانونا لازم باشد برای دفاع از ايالات متحده تفنگ به دست خواهم گرفت... من اين تعهد را آزادانه و بدون هيچگونه تحفظ يا نيت طفره روی می‌پذيرم. خداوندا به من کمک کن.

    پاسخحذف
  10. به حرف اینا که میگن واه واه چه زندگی تکراری داری گوش نکن .اصلا ادم از این زندگی باید لذت ببره .
    تلویزیون 60 اینچ ؟؟؟؟؟؟؟
    سرهنگ مارو به عنوان سرباز یک جایی همون جاها استخدام کن

    پاسخحذف
  11. جناب سرهنگ ارش گادوین

    پاسخحذف
  12. اسم بازی چیه اخوی؟ خیلی خوب تعریف کردی دهانم آب افتاد :D

    پاسخحذف
  13. ارش تو ایران هر روز تو نلویزیون نشون میده وضعیت اقتصادی امریکا خیلی بده و مردم از گشنگی شب می خوابن و همه اواره خیابون شدن.

    واقعا راست میگن یا نه ؟ وضعیت بد اقتصادی که تو ذهن ماست ایا همونه که تو امریکا هم هست ؟

    پاسخحذف
  14. ارش پست خانم عسلی و بوبول طلایی در امریکا رو خوندم فوق العاده بوده

    پاسخحذف
  15. سرهنگ ما همچنان منتظر عکس های خانه و اطراف هستیم

    پاسخحذف
  16. من عاشق این وبلاگ شدم

    علی از بابلسر

    پاسخحذف
  17. از ادمین به سرهنگ . از ادمین به سرهنگ

    سلام سرهنگ/ ادمین صحبت میکنه. اون مورچه هایی که میخواستن سوار شاهین بشن رو کشتی یا نه ؟؟؟

    ولی ارش. زندگیت کسل کننده هست. اخه اینم شد زندگی. بدون هیچ هیجانی . انصافا قبلا از خونه بیرون میومدی کلی هیجان و استرس داشتی که ایا به موقع سر کار میرسی یا نه. ولی الان چی؟؟؟

    به نظرم بیخیال اونجا شو برگرد ایران.

    پاسخحذف
  18. اصلا به حرف ادمین بالایی گوش نده ارش . اینجا همه ارزو زندگی تو رو دارن بعد ایشون میگه برگرد ایران اونمجا کسل کننده است !!!

    تو ایران همه دارن سگ دو میزنن به یک ارامش برسن بعد تو اونجا داری از زندگی لذت می بری . به ایران برنگررررررررررررررررررررررررد

    پاسخحذف
  19. از مرکز به سرهنگ , مرکز به سرهنگ سرهنگ جان مهمونا اومدن بگو بچه ها نخود کیشمیشا رو بریزن.!!!!!!

    آرش جان از 1,5 که خوانندتم هنوز زده نشدم.

    یا علی

    زنده باد بچه های مهاجرسرا

    پاسخحذف
  20. حالا كه همه در مورد برگشتنت نظر دادن منم نظر بدم كه عقده‌اي نشم.
    والا اگه اينقدر عقلت كمه كه برگردي، همون بهتر كه برگردي!
    البته دور از جونت. مثال بود.

    نيم ساعت بيشتر طول كشيد 3 دقيقه گيتار زدنت رو ببينم، تا آخرش هم نشون نداد. حالا اگه برگردي تو هم ميتوني براي 3 دقيقه يوتوب 40 دقيقه منتظر بشي، آخرشم هيچي نديده باشي.

    موفق باشي

    پاسخحذف
  21. من هنوز هم بدجور با اون تلویزیون 60 اینچی‌ها مخالفم. ما خودمون تو ایران هم تلویزیون گنده داریم (حالا نه 60 اینچ) ولی واقعا چیزی جز وقت تلف کردن نیست. حتی اگر همه‌ی کانال‌های آمریکا رو داشتیم نیز همین نظر رو داشتم. آخه آدم دانشگاه‌ها، کتابخونه‌ها، انجمن‌های اکتیو و آب و هوای خوب برای ورزش رو ول کنه بشینه وقتش رو با تلویزیون تلف کنه؟

    پاسخحذف
  22. be ehtemale ziad
    "Battle field 2"
    bazi mikoni
    "heavy rain" ham bazi kon
    bazie sexye ghashangiebe ehtemale ziad
    "Battle field 2"
    bazi mikoni
    "heavy rain" ham bazi kon
    bazie sexye ghashangie

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.