۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

نوشته ای بر باری به هر جهت

هر چقدر که فکر کردم باز هم به این نتیجه رسیدم که نگهداری از گربه دردسر دارد. آخر گربه داری در ایران خیلی راحت تر است و هر چه که خودت می خوری به آنها هم می خورانی و خودشان از پس اموراتشان بر می آیند ولی در اینجا خانم گربه فروش می گفت که باید یک پشکل دانی هم برای بچه گربه بخری و هر روز آن را تمیز کنی دیگر خبر نداشت که ما خودمان به دنبال یک نفر می گردیم که بیاید و پشکل دانی ما را تمیز کند! در ضمن می گفت که باید هر ماه او را به دکتر ببری و واکسن بزنی در حالی که من خودم چند سالی می شود که به دکتر نرفته ام حالا چگونه این بچه گربه فرضی را بزنم زیر بغلم و آواره این دکتر و آن دکتر بشوم. بعد هم این که اگر پس از چند ماه به سلامتی پاسپورت امریکایی خودم را گرفتم شاید یک یا دو ماه مرخصی بگیرم و سر خر را به سمت ولایت ایران کج کنم تا بلکه گاز مغزم بخوابد و روحیه ام عوض شود. می خواهم وقتی به ایران می روم حتما پاسپورت امریکایی هم توی جیبم باشد البته نه به خاطر این که به مردم نشان بدهم و بگویم که این نشان حاکم بزرگ است تعظیم کنید بدبخت ها بلکه به این خاطر که اگر به هر دلیلی از خروج من جلوگیری کنند و ناخواسته بیش از شش ماه در ایران گیر کنم بتوانم دوباره به سر خانه و زندگی خود در امریکا برگردم و به خاطر باطل شدن گرین کارتم از اینجا مانده و از آنجا رانده نشوم. یا اینکه شاید همه چیز در ایران برایم آنقدر خوب و دوست داشتنی پیش برود که یک مرتبه هوس کنم که یک سال را در آنجا بمانم و کار کنم. در هر حال نمی خواهم که داشتن بچه گربه هم برایم غوز بالای غوز بشود و نگران زندگی و آخر و عاقبت او باشم. در امریکا هم اگر یک نفر حیوان خودش را رها کند و از او مراقبت نکند به جرم حیوان آزاری گوشش را می گیرند و پرتش می کنند در هلفدانی تا آب خنک بنوشد و یا اینکه او را جریمه سنگین می کنند. در ضمن ببو گلابی باید در آغوش گرم خانواده بزرگ شود و من اول باید آغوش گرم خانواده را درست کنم و بعد ببو را به فرزندی قبول کنم. اینجا وقتی به یتیم خانه گربگان می روید یک فرم هایی را باید پر و امضا کنید که آدم انگشت به دهان می ماند و مثلا یکی از سوالات این است که آیا در میان وابستگان دور و یا نزدیکتان کسی بوده است که سابقه حیوان آزاری داشته باشد؟! بیچاره ها خبر ندارند که خود من در زمان کودکی سادیسم حاد حیوان آزاری و مخصوصا گنجشگ آزاری داشتم  و اگر پرنده ای از فضای بالای خانه ما می گذشت محال بود که سنگی را با تیر و کمانم حواله اش نکنم. البته گربه و سگ و گوسفند را  خیلی دوست داشتم ولی در عین حال در زمان دویدن جلوی پایشان تکل می رفتم و با کله می خوردند زمین. مرغ ها را هم می گرفتم و با نوازش سرشان آنها را هیپنوتیزم می کردم و وقتی که چشمشان را می بستند آنها را یواش ول می کردم و وقتی که یکهو چرتشان می پرید و چشمشان را باز می کردند می فهمیدند که باید فرار کنند و من دوباره آنها را می گرفتم و هیپنوتیزم می کردم.

این هفته سرم خیلی شلوغ بود و نتوانستم که نوشته تازه ای را برای شما بنویسم و با این کار مفیدم باعث شدم که شما وقت ارزشمند خود را به جای خواندن حسین کرد شبستری به مصرف امورات جاری زندگی خود برسانید و از آن فیض ببرید. خبر جدید این است که چند نفر از دختر بچه های سرتق و هم بازی زمان کودکی خودم را پیدا کردم که در امریکا زندگی می کنند و تقریبا برای خودشان مادر بزرگ هستند. وقتی که عکس های آنها را دیدم مثل این بود که من را به دوران کودکی بازگردانده اند در همان زمانی که بر روی پله مقابل خانه یکی از آنها می نشستیم و بر سر این که خاله بازی کنیم و یا خرپلیس با یکدیگر مشاجره می کردیم. تقریبا یک بخش گمشده ای از خاطراتم که مربوط به سی و پنج سال پیش است را پیدا کردم و چند روزی است که در حال نشخوار آنها هستم تا بلکه آن چیزهایی که فراموش کرده ام را نیز به یاد بیاورم. حالا این موضوع را همین جا داشته باشید تا بعد در مورد آن توضیح بدهم. این آخر هفته می خواهم که به امورات نظافتی بپردازم و خانه ام را تمیز کنم. گمان کنم که مقداری از ضعف روحیه ام هم مربوط می شود به کثافاتی که از سر و روی من بالا می رود و اگر زیرم را آب و جارو کنم و اندی هم گردگیری کنم شاید گشایشی در کارم حاصل شود. البته یکی از خوبی های اینجا این است که خیلی کم گرد و غبار بر روی وسایل می نشیند و غبارش هم سیاه رنگ نیست بلکه به رنگ خاکستری است و اگر فوت کنید می رود و اندکی هم سیاهی از خودش باقی نمی گذارد بر خلاف گرد و غبار تهران که همراه با دوده است و معمولا از خودش سیاهی به جای می گذارد و آدم باید حداقل سالی یک بار گردگیری کند! در ضمن باید لباس هایم را هم بشورم چون سبد رخت چرک هایم دیگر پر شده است و آنقدر برای جا باز شدن بر روی آن فشار آورده ام که شورت و کرستم از سوراخ های کنار آن زده است بیرون.

خوب من همین الآن مجبورم که بروم. تا حالا نوشته ای به این مزخرفی و بی محتوایی در عمرتان خوانده بودید؟ آن مطلبی را هم که گفتم همان جا نگهش دارید می توانید اینجا ولش کنید چون دیگر فرصتی برایم نمانده است.

اوقاتتان خوش تا بعد

۱۴ نظر:

  1. سلام

    هرچه از دوست رسد نیکوست ۰۰۰

    :)

    پاسخحذف
  2. من که از نگهداری حیوانات در خانه متنفرم. چه سگ باشد ، چه گربه و چه حیوانی دیگر.

    پاسخحذف
  3. من مدت هاست که اینجا کامنتی نذاشتم! نمیدونم منو یادت هست یا نه ولی چقدر نا امید و داغون شدی !
    cheer up !

    پاسخحذف
  4. ارز ادب و ارادت

    کامنتی بر باری به هر جهت

    پاسخحذف
  5. بابا ارش به اینها که حیوان ازاری نمیگن !

    من خودم یادمه یک بار داییم یک گربه رو گرفته بود با سنجاق قفلی زبونش رو به لوپش بسته بود ! بیچاره گربه خیلی دلم براش سوخت .

    البته این خاظره مربوط به 20 سال پیش میشه .

    پاسخحذف
  6. خوب گربه رو بسپر دست باربارا دیگه، پس دوست دختر یا دوست عشقی به چه دردی میخوره؟ مگه نگفتی عاشق گربه هست و حاضره بیاد بهت یاد بده که چه جوری تربیتش کنی؟
    امیر فرجام

    پاسخحذف
  7. منظورت اینه که در آمریکا حتی سالی یک بار هم خانه را گردگیری نمی کنند؟!

    پاسخحذف
  8. یک وقت ایران نیای ها

    پاسخحذف
  9. حیوون میوونو بی خیال شو.من یه بار سگ گرفتم.یه دوبرمن بود.انقدر همش نگران غذا و حال و احوالش بودم که پاک زندگیمو مختل کرده بود.همون دور و برتو خلوت کنی و اون گردگیری که گفتی رو بعد از 2 سال انجام بدی حالت خوب میشه.قول میدم.

    پاسخحذف
  10. خوشی نه تنها نزده زیر دلت بلکه زده زیر کون مبارک

    پاسخحذف
  11. چرا، پر محتوا بود دیگه در مورد گربه نگه داری تو امریکا نوشته بودید و پاسپورت امریکاییو...
    من که هر دفعه پستاتونو میخونم کلی اطلاعات میگیرم. :)

    پاسخحذف
  12. راستی چرا اصلاً گربه می گیرید؟ سگ! سگ بهترین حیوون دنیاست...

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.