۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

زایده های عشقی در فرنگ

نوشته اخیر استاد ادبیات جناب آقای حمید خان میزوری عزیز نجف آبادی عاشق پیشه من را به این فکر وا داشت که من هم زایده های مغزی خودم را در باب عشق و عاشقی برای شما بر روی این صفحه بالا بیاورم و نقش شکوفه بر دیدگان شما بنگارم و دانسته و ندانسته خود بر شما ارزانی دارم و سفره دل به شما بگشایم و آن را به حراج گذارم به قول شاعر تنبانی که یک دل دارم چند می خری که خیلی مفت است, قیمتش را تو می دانی چه کسی به تو گفته است! و اما سخن از آنجا آغاز می کنم که خداوند از ذات خویش جهان بیافرید و بر عدم هستی دمید و دنیایی چنین بنا نمود که جان دارد و در پی بقای خویش است و گرچه آدمی پندارد که آنچه خود می پندارد جاندار است و مابقی بی جان ولی زایده ای در مغز من است که می گوید آن چه که آفریده خداوندی است جان دارد و جان شیرینش هم خوش است زیرا که ذات آفرینش در هر پدیده ای جاری است و زندگی در جهان هستی ساری است گرچه عقل آدمی به آن قد ندهد و گمان کند که سنگ تنها به کار انتفاضه می آید و خاک تنها به کار دفن جنازه و زندگی از مور به آدمی ختم می شود و غافل از آن است که آن چه که آفریده شد در پی بقای خویش است و هر آفریده که در پی بقای خویش است جاندار است و امتداد وجود آفریده نیز باقی بقای آفریننده است که گر هستی نباشد زپرت خداوندگار غمسول خواهد شد و ذات خداوندی به باد فنا خواهد رفت و تجلی هستی بی فروغ خواهد گردید چرا که آفریدگار بی آفریده همچون گاری بی اسب است که تا ابد در جای خود بماند و هیچ از او بر نیاید و اینجا است که عشق پا به میدان گذارد و به آفریده امتداد بقا بخشد و خداوندی خدا را بر او نگه دارد و این چنین شد که مرتبت عشق بر عقل فزون شود و آن کند که آفریده را شاید و خداوند را باید و جهان هستی را نیز خوش آید و گر دوست داری بدان که عشق اشتراک وجود سنگ و خرچنگ و آدمی است که گر به آن پشت کنی هستی بر تو بر خواهد تاخت و زمانه روی سگ خودش را به تو بر خواهد نمایاند و خداوند سگرمه هایش به هم خواهد شد و حال تو را بر خواهد گرفت و تو را ور خواهد پرانید و گر عشق در دل جاری کنی آن کرده ای که خداوندگار را خوش آید و هستی بر تو سازش کند و روال به آسودگی در گذرد و هرگز مپرس که عشق از چه جنس است که آن گاه که عشق به کار است جنس را چه جای تعریف باشد و عشق را قدمتی است به درازای ازل و انگار که هستی همان نقش عشق است که از آفریننده بر عدم ماسیده است چنان که این نوشته من نیز نقش شکوفه بر این صفحه می نگارد.

باقی بقایت به درازا باد!

۱۵ نظر:

  1. میگم آرش نکنه تو موجود فضایی هستی و ما خبر نداریم؟ به خدا این چیزهایی که تو می نویسی خیلی غیر عادیه و از یک آدم معمولی بر نمی یاد. اولش وقتی خوندم فکر کردم که چرت و پرته ولی هر چی بیشتر می خونم دهنم باز می مونه چون هر جمله آن یک دنیا معنی داره. حالا کاری به درست و غلط بودنش ندارم ولی تعجب می کنم که تو چه طوری این همه مفهوم را در یک نوشته ای جا میدی که آدم باید اون را توی یک کتاب بنویسه. تازه طنز هم قاطیش می کنی که آدم خنده اش می گیره. بابا ای ول واقعا دمت گرم.

    پاسخحذف
  2. نیما
    از استعدادت استفاده کن. دوباره بری دانشگاه با ابن فن بیان میتونی استاد دانشگاه بشی.
    در مورد شرط بندی فوتبال و تنیس هنوز بهش فکر نکردی که tips بنویسی؟
    مربی هم میتونی بشیا. از یه تیم فوتبال محلی یا دانشگاهی شروع کن. یه چیزایی حالیته.

    پاسخحذف
  3. به به جمع خایه مالان جمع می باشد. بی خیالین بابا. پوسید از بس مالیدید.

    پاسخحذف
  4. سلام

    یعنی آدمی باید سنگ رو بطرف عشق که بصورت خرچنگ در وجودش چنگ انداخته ،محکم پرت کنه تااز دستش راحت بشه ، دوباره عقلش برگرده سر جای اول و زندگی خودش رو در کمال آسایش و آرامش ادامه بده.

    :)

    پاسخحذف
  5. آرش خان عزیز,
    پس تو هم اعتقاد داری که کره زمین و دیگر سیارات و کهکشان ها زنده هستند؟ من چند وقت پیش کتابی می خواندم که در آن عرفا اعتقاد داشتند که کره زمین زنده است و انسان می تواند با آن ارتباط برقرار کند و از آن انرژی بگیرد. خوب از نظر علمی که این حرف درست نیست ولی شاید در مباحث متافیزیکی بگنجد. تو در واقع عشق را مربوط به تمام موجودات جهان هستی می دانی و به قول تو عشق نقطه اشتراک سنگ و خرچنگ و انسان است. ولی تعریفی که از عشق کردی برایم کمی عجیب است چون تو می گویی که عشق عاملی است برای بقای آفریده. یعنی منظورت این است که عشق باعث می شود که زمین و سیاره های دیگر منظومه شمسی به دور خورشید بچرخند و بقای آنها و دیگر موجودات وابسته به آن ادامه پیدا کند؟ البته برای جانداران این مسئله کمی ملموس تر است چون عشق می تواند عاملی برای تولید مثل آنها و در نهایت بقای نسل باشد ولی درک وجود عشق برای اجسام بی جان و چگونگی آن کمی برای من ثقیل است.

    به قول یکی از خوانندگانت فرض کن که من هم یک آدم حسابی هستم و اگر جوابی می دهی متلک به ما حواله نکن عزیز دل برادر!

    پاسخحذف
  6. عشق تلاش برای براوردن نیاز است و لاغیر . مثلا یه اقا پسر کاکل زری نمی ره عاشق یه پیر زن بشه میره عاشق یه فنچولی میشه که نیاز ش رو براورذه کنه و....

    پاسخحذف
  7. عالی بود . فقط من میدونم این جور چیزها چطوری به مخ شما خطور میکنه

    پاسخحذف
  8. اشتباه نوشتم . منظورم این بود (ن)میدونم این جور چیزها چطوری به مخ شما خطور میکنه .

    پاسخحذف
  9. به نظر من عالی بود .
    من هم نظری شبیه نظرت دارم ...
    از خوندن متن لذت بردم ... ممنون

    پاسخحذف
  10. اقا ارش گفتی یک چندتا عکس از خانه و اطراف میگری ما همچنان منتظریم . راستش من هر موقع وبت رو میخونم تو فکر خونت میرم که چه شکلیه بزرگه کوچیکه .

    پاسخحذف
  11. baba jan ye doos dokhtar gereftan ke ziad bala pain kardan nadare ,
    bavar kon ke az tanhaei dar omadan kare asooniye, ama adaaaaaaaaaaaaaam peida kardan kare sakhtiye

    پاسخحذف
  12. دوست دختر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  13. سلام
    فكر كنم عاشق شدي..اونم بد جور !
    مگه نه؟!

    آينه

    پاسخحذف
  14. چاكرم اقا ارش . ما هميشه وب شما رو مي خونيم ولي خب حوصله نميشه كامنت بزاريم ولي بدون كه ما شما رو خيلي دوست داريم . خيلي جالبه مخصوصا مطالب سال 2010 كه فوق العاده است !

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.