۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

غر زدن من را هم بشنوید

امروز فقط می خواهم غر بزنم و اگر حوصله شنیدن غرغر را ندارید بروید به اموراتتان برسید و از خواندن این نوشته بی خیال شوید چرا که اگر فارغ از خواندن شوید ممکن است که خاطر مبارک مکدر شود. حالا پس از این اتمام حجت می توانم با خیال راحت نق بزنم و از زمین و زمان شکایت کنم و بگویم که اه آخر این هم شد زندگی! من اصولا آدم غرغرویی هستم و الآن مدت های مدیدی است که برای هیچ کسی غر نزده ام. یعنی اصلا کسی هم در اطراف من نیست که بتوانم به او غر بزنم.  صبح از خواب بیدار می شوم و می روم سر کار و بعدازظهر هم بر می گردم خانه و کمی جلوی تلویزیون تلپ می شوم و کمی هم به امورات دیگرم می پردازم. روز از پس روز می آید و می رود و خیلی زود آخر هفته می شود. آخر هفته هم یک مقداری دور خودم می چرخم و کمی هم از پله های خانه بالا و پایین می روم. ولی باز هم حوصله ام سر می رود. از خانه می روم بیرون و کمی می گردم و دوباره به خانه بر می گردم و باز هم پله ها را بالا و پایین می روم. حتی متوجه گرد و غبار نشسته بر روی میز نهارخوری هم نمی شوم چون مدت های زیادی است که از آن استفاده نکرده ام و معمولا غذایی را که از فریزر در می آورم در مایکروویو گرم کرده و در جلوی تلویزیون می خورم. خانه ام کم کم دارد تبدیل به یک خوکدانی می شود و هر چه که دم دستم باشد آن را در نزدیک ترین جای ممکن رها می کنم. چند بار خانه را تمیز کردم ولی پس از مدتی از دل و دماغ افتادم چون اصلا کسی به خانه من نمی آید که بخواهم آن را تمیز کنم. راستش تا حالا اینقدر تنها نبوده ام و زمانی که در ایران بودم همیشه دوستان و یا فامیل در اطرافم بودند. اما کم کم دارم احساس می کنم که اخلاق خودم هم دارد عوض می شود و ترجیح می دهم که به جای رفت و آمد با دیگران در گوشه خلوت خودم باشم وفقط زمان را بگذرانم. حالا منتظر چه اتفاق جالبی در زندگی هستم را دیگر خدا می داند و من فقط می دانم که روزها را بدون هیچ هدف و انگیزه خاصی یکی پس از دیگری به شب می رسانم. شاید اگر از کارم اخراج شوم یک تلنگری بخورم و دوباره انگیزه ای در من ایجاد شود ولی الآن همه چیز خیلی برایم یک نواخت و بیمزه شده است و شده ام مثل یک بچه ننر و لوسی که از هیچ اسباب بازی لذت نمی برد و خیلی زود آن را به کناری می اندازد. گمان کنم که این همان مرض پولدارها و مرفهان بدون درد است که به جان من افتاده است و من قبلا به خاطر داشتن هزاران گرفتاری و مشکل در زندگی هیچ وقت به این قبیل امراض دچار نشده بودم!

در این که خوشی زده است به پس کله ام که هیچ شکی نیست و می دانم که اگر یک باطوم به ملاجم بکوبند و یا من را مورد مرحمت قرار دهند باد از کله ام می پرد و خیلی زود خوب می شوم. چقدر هوس نان سنگگ تازه و پنیر و سبزی خوردن تازه با چای شیرین را کرده ام که مادر بزرگم صبح کله سحر بر روی سفره گل گلی کوچکی بر روی زمین پهن می کرد و لحاف را از روی سر ما می کشید و می گفت که بلند شوید تنبل ها چایی سرد می شود. بوی نفت چراغ علاءالدین و زوزه کتری بر روی آن در صبح زمستانی به همراه رایحه کنجد نان سنگگ ما را از خواب بیدار می کرد و گرچه دلمان نمی آمد که گرمای مطبوع زیر لحاف را ترک کنیم ولی به هرحال مجبور بودیم که با چشمان نیمه خواب از جای خود برخیزیم. وقتی که آب سرد لوله های نیمه یخ زده به صورتمان می خورد لپ هایمان گل می کرد و چشمانمان گرد می شد و سرحال و گرسنه به پای سفره صبحانه می آمدیم و در گوشه ای بر روی زمین می نشستیم. مواظب بودیم که پایمان به لبه سفره برخورد نکند تا مادر بزرگ به ما چشم قره نرود. من سنگ هایی که در میان چاله های نان سنگگ  گیر کرده بودند را  با قاشق از آن جدا می کردم تا دستانم در تماس با آنها نسوزد. قوری گل گلی مادربزرگ که درب آن با یک نخ به دسته اش بسته شده بود استکان های چای خالی شده را نیمه پر می کرد و سپس به نیمه خالی آن از درون کتری آب اضافه می شد و صدای دلنشینی را در استکان ایجاد می کرد. با هر لقمه از نان و پنیر و سبزی که به دهان می گذاشتیم یک جرعه از آن چای گوارای شیرین را هم می نوشیدیم تا طعم دلنشین و گرمی را از ترکیب آنها ایجاد کند. صدای رادیوی دو موج همیشه به گوش می رسید که داشت تقویم تاریخ را بررسی می کرد و یا حرف هایی می زد که من اصلا توجهی به آن نمی کردم ولی به هرحال صدای رادیو در خانه همیشه دلنشین بود.

راستش خیلی غرغر در گلویم گیر کرده است. همیشه اطرافم پر از آدم بود که با یکی می خندیدم با دیگری قهر بودم با یکی کل کل می کردم و دیگری را نصیحت می کردم و یکی دیگر را آخر هفته می دیدم و دیگری را در مهمانی می دیدم و خلاصه همیشه آدمهایی بودند که من می توانستم با آنها حرف بزنم و ماجراهای مختلفی را برای آنها تعریف کنم و یا به حرف های آنها گوش دهم. ولی مدتی است که احساس می کنم دارم نقش کنت دو مونت کریستو را در جزیره ای متروکه بازی می کنم و  امریکایی ها هم همان جمعه هستند که دارم سعی می کنم به نوعی با آنها ارتباط برقرار کنم تا اصولا حرف زدن از یادم نرود. شاید این حالتی را که الآن من دارم افراد بسیار سالخورده ای در ایران تجربه می کنند که نه گوشهایشان می شنود و نه چشم هایشان می بیند و معمولا در یک گوشه ای برای خودشان هستند و گذران عمر می کنند تا ببینند که نوبت اجل چه زمانی به آنها می رسد. البته دوستانی هم دارم که یا از من خیلی دور هستند و یا این که زن و بچه دارند و اصولا گرفتار هستند. خودم هم دیگر خیلی رغبتی به نزدیک شدن به دیگران ندارم و دقیقا نمی دانم که علتش چیست. آن زمانی که آس و پاس بودم خودم را به همه می چسباندم که بلکه راحت تر اموراتمان را بگذرانیم و هیچ کسی هم از من هیچ توقعی نداشت چون همه می دانستند که نه تنها کاری از من برایشان بر نمی آید بلکه خود من هم ممکن است که آویزانشان شوم. ولی در اینجا که یک مقداری دستم به دهانم می رسد راه رفتن خودم را هم فراموش کرده ام و ناخودآگاه از دیگرانی که در اطرافم همیشه مشکل مالی و شغلی و هزاران دردسر دیگر دارند فاصله می گیرم. خوب تا جایی که به خودم آسیبی نرسد به دوستانم کمک می کنم ولی پس از یک مدت به آدم احساس بدی دست می دهد چون آدم فکر می کند که آنها فقط به خاطر منافع مالی با من تماس می گیرند. هیچ وقت چنین احساس بدی را در تمام عمرم نداشته ام چون هرگز وضعیتی نداشته ام که کسی بخواهد برای علتی به غیر از خود من با من دوست شود.

دلم می خواهد که دوباره همان شخصیت سخت کوش و دوست داشتنی و آس و پاس سابق خودم باشم که برای لقمه ای نان تلاش می کند و آنقدر برای دیگران سرگرم کننده است که برایش وقت سر خاراندن باقی نمی گذارند. مدت ها است که دیگر نه جوکی می شنوم و نه جوکی می گویم زیرا که انجام دادن این کار با امریکایی ها تقریبا برای من و آنها بی معنی است. تنها تفریح باقی مانده من همین نوشتن است که مثل قدم زدن یک زندانی در سلول انفرادی است تا به مرور زمان راه رفتن از یادش نرود. من ماشین خوب و نو را خیلی دوست دارم ولی از سوار شدن به آن در اینجا هیچ لذتی نمی برم. دوست داشتم که این امکانات را در ایران داشتم و مثلا تمام فامیل خودم را سوار می کردم و به پیک نیک می رفتیم ولی الآن که درست فکر می کنم می بینم که با همان ماشین غراضه خودم خیلی بیشتر لذت می بردم و حتی خراب شدن آن هم خاطرات شیرینی برایم به جای گذاشته است که بعید است دوباره بتوانم تجربه کنم. البته همه این ها مشکل من است و ممکن است کسانی که با خانواده به امریکا می آیند و یا در میان همسر و فرزندان خود هستند چنین احساسی را نداشته باشند. من هم همیشه به این صورت نیستم و فقط گهگاهی که هیچ اتفاق خاصی در خانه و محل کار نمی افتد و همه چیز بیش از حد آرام و عادی است دچار این قلیانات می شوم و به قول معروف می زند بالا و گاز در مغزم جمع می شود. در چنین وقت هایی همیشه دچار تردید هستم و اصلا نمی دانم که برنامه زندگی من چیست. یک وقت می خواهم گربه بیاورم و چند ساعت بعدش پشیمان می شوم سپس قصد می کنم که دوست دختر اختیار کنم و صباحی بعد دوباره پشیمان می شوم. سپس می گویم که خوب صبر می کنم که سیتیزن شوم و بعد از آن یک تصمیم خوب برای زندگی خودم می گیرم ولی بعد لرزه به دلم می افتد که نکند حتی پس از سیتیزن شدن و گرفتن پاسپورت امریکایی روال زندگی من به همین شکل باقی بماند.

خلاصه کلام این که امروز از دنده چپ بلند شده ام و احساس شدیدی به غرغر کردن و گلایه در خود احساس می کنم و برای همین این نوشته را برای شما نوشتم تا شما هم طبق معمول بگویی که عجب خری هستی که با این همه امکانات و زندگی به این خوبی باز هم می نالی و اگر جای ما بودی چه می کردی و از این حرف ها. در امریکا بودن مثل این است که آدم با یک قرارداد خیلی خوب عضو تیم ملی فوتبال باشد و همیشه و در همه بازی ها بر روی نیمکت ذخیره بنشیند و نظاره گر بازی ها باشد. همه هم می گویند که بابا خوش به حالت پول می گیری و هیچ کاری هم نمی کنی! ولی معمولا کسی که بر روی نیمکت نشسته است یک جورهایی حالش گرفته است و احساس کسالت می کند. اگر ده سال پیش از من می پرسیدند که هدف تو از زندگی چیست می گفتم که می خواهم به یک کار و درآمد نسبتا خوب برسم و یک ماشین و خانه خوب هم بگیرم و در نهایت هم هدفم این است که بروم و امریکا زندگی کنم. حالا آن زمان زن و بچه خیلی در اهداف زندگی من جای نداشت. ولی الآن اگر بپرسند که هدفت از زندگی چیست شاید تنها چیزی که برایم باقی مانده است همین زن و بچه باشد اگرنه هیچ چیز خاص دیگری به ذهنم نمی رسد که بخواهد انگیزه ای برای زندگی کردن باشد. مثل این می ماند که هدف شما صعود به یک قله کوه باشد و وقتی که به آنجا رسیدید دیگر هدفتان تغییر خواهد کرد چون شما (آلردی!!!) در بالای آن قله ایستاده اید. بعضی وقت ها هم به خودم نهیب می زنم که تو عجب آدم احمقی هستی و برای چه خانه و ماشین گران خریدی و خودت را پایبند کردی اگرنه هر زمانی که دوست داشتی می توانستی بار سفرت را ببندی و به هر کجای دیگری که می خواستی بروی. خوب راستش زمانی که خانه می خریدم گمان می کردم که اگر آدم جا داشته باشد بالاخره یک خری پیدا می شود که با آدم زندگی کند ولی خوب نشد که نشد. یعنی نشد که من هم به دنبالش نبودم و الآن زندگی من طوری است که فقط در یک صورت ممکن است همدمی برایم پیدا شود و آن هم این است که یک شب که در خانه بر روی کاناپه ولو شده ام زنگ در خانه به صدا در بیاید و یک دختر خانم با کمالات و جمالات بیاید تو و بگوید که شما احیانا دوست دختر و یا همسر لازم ندارید؟!

خوب دیگر زیاد غر زدم ولی الآن یک مقداری احساس بهتری دارم.


۳۴ نظر:

  1. هی وای بر من...وقتی آدم به اینجا میرسه خیلی بده...اما خوبیش اینه که یه دو سه روز ایمططوره و تموم میشه ...

    راستی شنیدی بر اساس تحقیقات جدید، آقایون هم مثل خانوم ها ماهانه پریود میشن؟

    پاسخحذف
  2. من با همسرم اینجا (آمریکا) هستم ولی ما هم حس شما را داریم
    یعنی اینکه دلمان می خواست ایم امکانات را در ایران داشته باشیم. چون در ایران خیلی خوب می تونستیم از این امکانات لذت ببریم ولی اینجا نه
    حتی به این نتیجه رسیده ایم که ارزش ندارد به خاطرامکاناتی که لذت چندانی ایجاد نمی کند، اینجا بمانیم
    و می خواهیم برگردیم تا از همان یک ذره خوشی که با هزار زحمت در ایران به دست می آید، لذت ببریم.
    اینجا فقط به درد خود آمریکایی ها می خورد و بس

    پاسخحذف
  3. غرزدناتم شیرینه! انشالله خداوند سبحان از آسمان هفتم یک لعبت تام الحسن دالامبی بکوبونه وسط ملاجت تا حالت جا بیاد! و قدر عافیت بدونی.
    برو یه کار داوطلبانه انجام بده در اوقات فراغت. احساس خوبی به آدم میده.
    for a healthy liflestyle there is ABC steps:
    A: act, B: belong, C: commit
    perhaps you needto work on step "B" " belong to a community and step "C" : commit to support a good cause.

    پاسخحذف
  4. :)) آرش غر هم که می زنی لوسهایی مثل من خندشون می گیره واقعا باید یکی بزنه پس گردنم ... خاطرات که تعریف می کنی خیلی دوست دارم.. یه چیزی توجه کردی؟ که خاطراتمون مال یه قسمت از بچگیمونه؟ مثلا در مورد شما مربوط به سنین دبستانه... پدر و مادر هم که شکر خدا توش نقش ندارن فقط پدر بزرگ و مادر بزرگ... حالا فکر کن مثلا بیست سی سال دیگه! هر چی تصور از ایران داری مربوط به سی سال قبل باشه( در مورد شما که همینجوری الان داری مال سی سال قبلو میگی) بعد دیگه اون وسط یه خلا زمانی باشه.. سی ساااال بدون خاطره...
    یه ذره چرت و پرت گفتم حوصله ات سر جاش بیاد.. ببخشید دیگه

    پاسخحذف
  5. چند سال پیش، یکی از دوستان من، زانو درد گرفته بود، رفت پیش دکتر. آقای دکتر بهش گفت: مشکلی نداری فقط باید بری زن بگیری! دوستم طبق نسخه دکتر عمل کرد و خوب خوب شد.
    آرش جان، یه کم آسون بگیر. خاطرخواه که زیاد داری.

    پاسخحذف
  6. و دقیقاً به همین دلیل من زیر بار خونه خریدن و پابند شدن به اینجا نرفتم. از یه جایی به بعد دیگه بالا رفتن‌های مداوم از پله‌های نردبون ترقی حال آدم رو بهم می‌زنه...

    پاسخحذف
  7. و دقیقا به همین دلایل من منتظرم که درسم تموم بشه و برگردم. اینجا همه چیش خوبه، خیلی‌ هم خوبه مخصوصاً برای خانومها در مقایسه با کشورِ خودمون، ولی‌ اون چیزی که نیست حسِّ تعلقه و یه شادیِ ته دل که اونجا با همه سختیها و مشکلاتِ اجتماعی در کنارِ خونواده، فک و فامیل و دوستات داری که اینجا اون رو در بهترین شرایط هم احساس نمیکنی‌. (-:

    پاسخحذف
  8. فقط اومدم بگم که آرش جان این تنها تو نیستی‌ که این حس رو داری من هم هر ثانیه هر لحظه همین حال رو دارم یعنی‌ لحظه‌ها رو میشمارم که زودتر بشه برگردم شاید یه جورایی بدتر از تو باشم چون اینجا دیگه شده واسم قفس که نفس کشیدن سخته اینجا خیلی‌ خوبه اما واسه ما نیست واسه ما وطن نمی‌شه واسه ما خیابونا خاطرات لحظه‌های قشنگ کودکی نمی‌شه خیلی‌ دلم می‌خواد که دستتو بفشارم و بگم آقا تنها نیستی‌ ما همه هم حال همیم اما چه می‌شه کرد با این چرخ روزگار باید تحمل کرد تا وقت رفتن اگه اصلا وقتی‌ واسه رفتن باشه

    پاسخحذف
  9. مثل بچه‌ای که از مادرش دوره اشک ریختم با نوشته‌هات

    پاسخحذف
  10. سلام

    این نیز بگذرد .............

    :)

    پاسخحذف
  11. به نظر من یه فرقی که اینجا با ایران داره اینه که اون چشم هم چشمی مزخرفی که تو ایران رواج داره اینجا نیست و به خاطر اینکه کلا تربیت ماها داغون بوده خواه ناخواه از اینکه بتونیم پز داشته هامون رو با کمی اغراق و دروغ به همدیگه بدیم غرق لذت میشیم، طبیعیه که حالا که قیر و قیف رو آماده داری دپرس بشی از اینکه عدل الهی رو نمیتونی جاری کنی!!! اما یادت باشه که این تربیت اشتباه و فرهنگ مزخرف ایرانیه.
    نمیدونم خودت هم این حس رو داری یا نه ولی به نظر من تازه بعد از کلی این در و اون در زدن رسیده بودی به اصل مطلب که کرکره رو کشیدی پایین! خود سانسوری! میتونه کاملا ناخودآگاه باشه. به هر حال قصه اینه که حالا که همه چیز هست واقعا انتظار داری که دختر مربوطه خودش بیاد و پیشقدم بشه که در نگاه اول خیلی هم منصفانه است ولی مطمئنا اونموقع تازه سخت گیری های تو شروع میشه و به همین راحتی هم نیست.
    یه چیز دیگه، به نظر من اونایی که برمیکردند ایران قبول میکنن که بیماری فرهنگیشون خوب نشدنیه و باید تو همون قرنطینه یا بیمارستان یا تیمارستان یا حالا هر چی بستری باشند تا کمتر اذیت بشن.
    همه چیزهایی که گفتم نظرات حال حاضرم هستند و ممکنه هر لحظه به اشتباه بودنشون پی ببرم، امیدوارم که به کسی برنخورده باشه.

    پاسخحذف
  12. راستش خیز گرفتم کلی چرت و پرت بنویسم و دیدم طولانی میشه ولی:اونجاش که گفتی از کار اخراجم کنند شاید شوک بخورید ؛ یهو پشتم لرزید ... پسر قدر شرایطتت رو داشته باش و بیا همین جا و هرچی که دلت میخواد غـــُر بزن. خب اجازه بده بنده برخلاف عادتم یه تبلیغ داشته باشم و از شمای غرغرکن و خوانندگان عزیزتون دعوت کنم تا نظر شخصیتون رو درباره ی آخرین نوشته ام با عنوان "عشق چیست؟" بیان کنید.

    بیا که نظرت رو بخصوص با این احوال روی هوا میزنم ... آره والله ... عشق چیه؟ مگه نه؟
    درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید از بین طوفانهای میزوری

    پاسخحذف
  13. اسم قله را اوردی بنده هفته اینده با 4 نفر از دوستان داریم میرویم قلعه بابک و سبلان جای شما خالی خیلی خوش میگذره هم فاله هم تماشا این نوشته شما باعث میشه قدر رفقا را بیشتر بدانم

    پاسخحذف
  14. سلام دوست عزیز تازه از مهاجرسرا پیدا تون کردم ،و این اولین پستی که خوندم ،هنوز فرصت نکردم بخونمتون
    فقط خواستم بگم نگران نباشید این احساس همه ما ها است،۴ سال است که دور از وطن هستیم و تک تک جمله هاتون بی نهایت برام قابل لمس بود
    خوبه که شما دوست دارید حداقل عوض بشید چون من کماکان دوست دارم به این غار نشینی ادامه بدم و از این تنهایی البته در کنار همسرم لذت میبرم
    شاد باشید

    پاسخحذف
  15. 1- با اين موافقم: "به نظر من اونایی که برمیکردند ایران قبول میکنن که بیماری فرهنگیشون خوب نشدنیه و باید تو همون قرنطینه یا بیمارستان یا تیمارستان یا ... بستری باشند تا کمتر اذیت بشن."
    اينها رو هم بهش اضافه مي​کنم:
    2- زبان به نظر من خيلي مهمه، فکر مي​کنم به جاي فارسي نوشتن زبانتو تو اين 4 سال قويتر مي​کردي حالا وضعت اين نبود (البته خوب ما از مطالبت بي​بهره مي​مونديم)

    راستي چرا قضيه مشکل زن گرفتن رو باز نمي​کني؟ يعني چي؟ راست و حسيني بگومشکل چيه؟ راجع به ازدواج تو آمريکا مقاله نده راجع به خودت بگو (هرچند فکر نمي​کنم کسي که الکي خودشو يهودي معرفي کرده در اين مورد هم ... خلاصه که از اون مرداي متولد دهه چهلي با تمام ... (: بگذريم، دمت گرم )

    پاسخحذف
  16. سلام
    همیشه وبلاگت رو میخونم الان هم سرباز هستم و هر هفته که پنجشنبه و جمعه بهم مرخصی میدن میام و وبلاگت رو با اشتیاق میخونم
    اگه میخوای احساس بهتری داشته باشی ، کمک کن من هم بتونم بیام آمریکا با این که هیچ امیدی ندارم
    چرا از وضعیتت ناراضی هستی؟ من که الان سربازم میریم تو سرباز خونه از زندگی سیرمون کردن با این که لیسانس هستم یه بی سواد میاد و هر چی از دهنش در میاد به ما میگه حتی زانوم هم کمی آسیب دیده تو خونه هم که یه 22 یا 24 ساعتی مرخصی تو هفته میدن تا بریم خونه و تجدید روحیه کنیم دیگه تحمل دعواهای پدر و مادر رو ندارم باور کن پدرم با اینکه نزدیکه 60 سالشه هنوز که هنوزه یه خونه نداریم و اجاره نشینیم ولی خدار رو شکر میکنم که سالم هستیم
    تو که اونجا راحتی نا شکری نکن
    آرزوی من رسیدن به چنین جایی هست که الان تو در اون هستی و تو الان طوری شدی که نمیتونی واقع گرایانه در مورد زندگی در ایران فکر کنی چون احساساتی فکر میکنی
    بهتره پیش روان شناس بری
    خلاصه ممنون میشم کمک کنی تا یه بچه از قشر دردمند ایران خودش رو به اونجا برسونه :)
    azerbayjanwolf@yahoo.com
    امیر

    پاسخحذف
  17. خانهٔ همهٔ آمریکایی‌‌هایی‌ که تنها زندگی‌ میکنند شبیه ، خودت میدونی

    جوان

    پاسخحذف
  18. hey Arash
    I am Kiarash
    This is my real name. I do not like the negative part of human being gatherings. But human being is a social animal....This Sunday is my son's first birthday...you are invited....If you like to come..just inform me to send you address..
    NO PRESENT NEEDED..LOL

    پاسخحذف
  19. And let me tell you I do not like the most of CURRENT Iranian culture..

    پاسخحذف
  20. جالبه وضع منم مثل توهست. فقط من تو ايرانم و شدتش كمتره.ali acc

    پاسخحذف
  21. آدرستودقیق تر بذار یهو یه غروبی که لم دادی رو کاناپه و چشم دوختی به سقف و غرق خیال خودم میام در می زنم و با چمدونم میام تو
    ولی از الان گفته باشم من حوصله ی جارو و گردگیری و جمع و جور کردن ریخت و پاشای تو رو ندارما
    حالا شاید هفته ای یکی دو بار یه غذایی بپزم اونم بستگی به مودم داره

    پاسخحذف
  22. آرش تو خیلی ناشکری. این همه دختر برات کامنت می گذارند و کلی خاطر خواه داری. خوب یکی از همین دخترا رو انتخاب کن دیگه بابا کاری نداره که! حیف که من دختر نیستم اگرنه همین فردا صبح بارو بندیلم رو جمع می کردم و راه می افتادم می اومدم خونتون.

    پاسخحذف
  23. یادم رفت بگم که اینقدر هم توی هبروت آسمانی نباش. یه مقداری هم زمین رو نگاه کن و از زندگیت لذت ببر. یه دختر خوشگل و خوب انتخاب کن و اینقدر هم سخت نگیر.

    پاسخحذف
  24. من هم با روزهای پروین موافقم. با اینکه سیتیزن آمریکا هستم، دارم لحظه شماری می‌کنم که درسم تموم شه و با مدرک مهندسیم برگردم ایران.

    پاسخحذف
  25. آرش جون هرچی دلت میخواد بگو!بالاخره ما زبون همو بهتر میفهمیم تا 4تا اجنبی ......
    هیچ آداب و ترتیبی مجو-هرچه میخواهد دل تنگ بگو

    پاسخحذف
  26. ای بابا داغ دل ما رو تازه نکن داداش
    گرچه ما از ایرانم چیزی ندیدیم... و این نیز بگذرد
    واقعا که زندگی با اون همه بالا پایین یه بازی بیشتر نیست

    پاسخحذف
  27. من فکر میکنم ما ایرانیها کلا بدبختیم. اگه ایران بمونیم یه جور دهنمون سرویس میشه. اگه مهاجرت کنیم یه جور دیگه. اگه از مهاجرت برگریم ایران چند جور دیگه سرویس میشیم. خلاصه در هرصورت سرویسیم. ولی من فکر کنم اگه برگردی بعد از مدتی از برگشتنت بدجوری پشیمون میشی.

    پاسخحذف
  28. همه این حس و حال و احساس یکنواختی و پوچی و.. و خلاصه لذت نبردن ازاون مواهب بخاطر عادی شدنش و دوربودن از خاک و خانواده رو یادم میاد چندوقت پیش اینجا نوشتم و تقریبا یکی دونقر هم نظرم را تایید کردند و شما و دوستتون کلی ریختین سرمن که نمی خواهی انسانها پیشرفت کنند و کلی هم انتقادکردید که بنده به بلوغ فکری نرسیدم و الی و اخر مهم نیست من هم شرط کردم با خودم که دیگرکامنت نگذارم چرااصراردارم تجربیات و نظرات خودم را بنویسم و کلی دچارسوتفاهم از ابراز عقایدم بشم و بخوام توضیح بدهم که البته دلیلی ندارد.
    حالا میبینم عین همان حرف ها را اینجا خودت داری میزنی همانطورکه گفتم آدم مهاجر همیشه باردار از حس انتظار برای تجربه حال و هوای وطن هست هیچ ربطی ندارد به اینکه فرهنگ ما بده ما عادت به جلب توجه و داشتن احساس رضایتمندی از قضاوت دیگران نسبت به دارایی هاو این حرفها را هم ندارد.
    هرکسی کومانددورازاصل خویش بازجویدروزگاروصل خویش
    بهرحال مهم نیست این حرفها برای کسانی که نیامدندخوبه برای شما بنظرمن خوب نیست چون 4سال زندگی درآمریکا دیگر اینجا را هم برای شما قابل تحمل نمیکنه و اگر برگردید بازهم بعدازیکمدت کم و کاستی های اینچا شمارااذیت میکند تنها راه تحمل و ماندن درغربت فکرنکردن به گذشته و وطن هست البته بنظر بنده حقیر شما همان زن بگیری و تشکیل خانواده بدهی و اگرتونستی 2 یا 3 خانواده ازدوستان و عزیزانت را دورخودت جمع کنی تحمل محیط آنچا برایت آسانترمیشودو خداراشکر با این وبلاگ و ارتباط با هموطنان قدری احساس چسبندگی به وطن را پیدامیکنی.

    پاسخحذف
  29. آرش جان به این میگن درد بی دردی ..خودت میدونی که از هر دردی بدتر و کشنده تره ....زودگذره ولی دوباره برمیگرده ..ما ایرونیها اصولا این درد و داریم حالا فرقی نمیکنه که تو چه شرایطی باشیم ...
    لیلی

    پاسخحذف
  30. چرا کامنت های منو تایید نمیکنید؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  31. ارش جان من همیشه به وبلاگت سر میزنم و مطالب زیبا تو میخوام این مطلبتو دیدم نتونستم چیزی نگم

    خیلی دوست داشتم بدونم شما چند سالته

    درنهایت من فکر میکنم شما به تمام چیزهای که یه جوان ایرانی میخواد بهش برسه رسیدی اونجا مشکلات تو ایران برای یه جوانی هم سن وسالم من خیلی زیاده اگه بخوام بگم سر بفلک میکشه

    خواستم بگم امثالی مثل من دوست داشتن جایی شما بودند اون وقت شما ناشکری میکنی و از اوضاع جدید ایران اطلاع زیادی نداری باید بگم اوضاع فرهنگی و اجتماعی در ایران چندان جالب نیست هر سال هم داره بدتر میشه طوری شده که فامیل ها شاید سالی یه بار اونم به زور عید دیدنی برن خونه هم زیاد نگران نباش اینجا به خاطر بوجود اومدن خیلی مشکلات اوضاعش بدتر از اونجا داره میشه جاتو سفت بچسب که اگه برگردی به غیر این مشکلات با مشکل بیکاری بی پولی تورم نامیدی وزن ندادن و ..... مواجه خواهی شد

    پاسخحذف
  32. آرش عزیز

    با اینکه زاویه دید فوق العاده ای داری و مطمئنن به کم و کاستهای ذهنی خودت آگاهی اما به نظر من مشکل کار مرور خاطرات کودکی و رویا پردازی راجع به ایران نسبت به خاطراته کودکیه؛اما هرکسی چه توی ایران و چه غیر از ایران دلش برای دوران خوش کودکیش تنگ میشه؛اینو باید توجه کنی که خبری از قوری و نون سنگگ و محبتهای مادربزرگ نیست؛هم محیط و هم آدما عوض شدند.
    منم در جایی مطلبی خوندم و بسیار ارزشمند بود ا ون مطلب برای من؛داشتن زندگی سالم لازمش وجود پنج چیزه :
    1-سلامتی:خداروشکر از نظر بدنی سالمی؛اما بدون ورزش و اهمیت به تغذیه و خوردن غذای فیریز شده ماکروفر بالانس هورمونی بدن رو دچار اختلال میکنه؛وبرداشت من از نوشته هات اینه که مثل آمریکایی ها کمی توی این زمینه تنبل هستی و نه ورزش میکنی و نه به تغذیه اهمیت میدی
    2-شغل و زندگی اقتصادی : خداروشکر توی این زمینه عالی هستی و جای هیچ نقدی رو نگذاشتی.
    3-آگاهی و دانش: در این زمینه هم من توی عزیز رو شخصی آگاه و دانشمند یافتم؛اما!شعر سهراب رو دوست دارم که میگه:سربالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال!بعضی سوالهای ما جوابی نداره؛چون درک وشعور ما از حلاجی این مطالب ناتوانه؛وحدت در عینه کثرت یا . . . هرکدوم رو میدونیم نظریه فلاسفه ای هستند که هیچوقت حتی نتونستند به فرضیات خودشون جواب بدن!یا موردهای فراوانی رو میبنیم؛همچون بزرگترین آتئیسمی که در سن 80 سالگی گفت سرانجام کشف کردم خدایی وجود داره!مطمئنا اگر 80 سال دیگه باز زندگی میکرد؛دوباره داد میزد آآآآآآی مردم یافتم خدایی نیست!یا حلاجی مسائل سیاسی ایران وهمذات پنداری با جوانان ایرانی هیچ دردی رو از کسی دوا نمیکنه؛همه ما منزجر شدیم از زندگی؛نقدهایی بر فرهنگ گهگاه لازمه اما باید یادمون باشه در منجلاب مشکلاتی که اونارو نقد میکنیم فرو نریم.روشنگری تو راجع به فرهنگهای بد ما ایرانی ها بسیار جای تشکر داره.من هم روزگاری مثل توی آرش حکیم عزیز درگیر تجزیه تجلیلهای زیادی بودم امابعدا فقط درحدی پیش رفتم که زندگی زمینی رو به من آسان کنه؛حذف خرافات و اعتقادات غلط دینی از زندگی؛لعتاقاد به وجود مادر طبیعت و قوانین طبیعی دو اصلیه که زندگی زمینی رو برای ما راحت میکنه؛بیش از این پیش بریم به بیراهه میزنیم همگی ...
    برای امتحان؛روزی ژورنال مکانهای دیدنی دنیارو بگیر دستت؛جزایر سیشل رو نگاه کن؛وبرای سفر برنامه ریزی کن!
    4-ارتباطات:بنا به مطالعات کمی که راجع به فیزیولوژی بدن داشتم؛عدم زندگی جنسی فعال از نظر هورمونی تخریب شدیدی رو برای ما داره؛گذشته ازاون من تا حدی که آشنایی دارم با تو میدونم که ارتباطات خیلی خوبی نداری؛دوستان زیادی نداری و دوست دختر هم نداری اینها همه و همه عاملی هستند برای شروع دوره پریود طولانی مدت مرد بزرگی چون تو!
    5-تفریحات:تا اینجا که میدونم؛ماهیگیری؛قایق سواری؛و ... از تفریحات بسیار خوبیه که داری ؛ اما تفریح به دو گروه انفرادی و گروهی تقسیم میشه؛اگر گاهی در خلوت خودن ماهیگیری میکنی ؛ روزی رو هم در یک کلاب با یک قوطی آبجو تا جایی که جا داره قرش بده با دوستات!یا چند نفر بشید و حکم بازی کنید!

    آرش عزیز؛فرقی نمیکنه ما توی ایران باشیم یا آمریکا؛اگر در هرکجای دنیا باشیم؛در تنهایی زندگی برای ما سخت خواهد شدوآرزو میکنیم همه پولهایمان را بدیم تاهمدمی داشته باشیم؛در فقر آرزو میکنیم تمام هستیمان رو بدیم اما پولدار باشیم و ازفلاکت راحت شیم!در بیماری نه پول و ثروت به چشم ما رنگ و لعابی نداره؛دوست من؛تو خوشی زیر دلت نزده!اما خوشی رو گم کردی؛زندگی ما چند بعدیست و برای خوشحال بودن نیاز داریم که توی هر 5 زمینه ای که گفتم فعال و بهترین خودمون باشیم!
    خودت میدونی که اگر ایران هم بودی و حتی با شرایط مالی امروزت و رفاه زندگی امروزت؛اگر در تنهایی به سر میبردی زندگی برات بسیار سخت بود!و شاید سخت تر از غربت چون حداقل اینطوری تنهاییت رو میتونی به گردن غربت بندازی!
    سادست و پیچیده نیست؛شروع کن به ورزش!دوست دختر بگیر؛سکس کن و برقص!سفر کن و در آخر زندگی کن؛تو پول و سلامتی که ابزاریست برای زندگی خوب رو داری پس استفاده کن.
    معتقدم مشکلات ما در همه جای دنیا ناشی از سبک زندگی خودمونه و هیچ ربطی به غربت و ایران نداره؛تفاوت غربت اینه که تنهایی و مختار اینکه زندگیت رو خودت بسازی و خودت باید برای داشتن داشته هایی که در ایران به طور مادرزاد داریم باید تلاش کنی؛و اونهم ارتباطات هست؛تنبلی و صوفی گری رو کنار بگذار و تا پات روی طبیعته مثل طبیعت رفتار کن!

    شاد زی دوست من
    عذر خواهی میکنم از کامنت بلندبالام!

    پاسخحذف
  33. آرش جان شاید یک کمی افسرده شدی. فکر می کنم بهتره زودتر ازدواج کنی البته یک انتخاب درست و نه عجولانه. من همیشه نوشته ات رو خوندم اما فقط یک بار نظر گذاشتم. از ناراحتی ات احساس ناراحتی می کنم.

    پاسخحذف
  34. به "آرش" و "رویا" و "نیک‌ناز" و "روزهای پروین": به نظر من هم برنگردین! تا می‌تونین خانواده و دوستان‌تون رو ببرید به جای اینکه برگردید. اگه می‌خواین کمکی هم بکنید از همون‌جا بکنید که از اونجا‌ها بهتر می‌تونید کمک کنید به ایرانی‌ها تا از تو خود ایران. به نظرم با این خیل عظیم مهاجرت افراد متخصص از ایران چیزی جز تفاله‌اش باقی نمونده.
    مگر اینکه این توانایی رو تو خودتون احساس می‌کنید که با برگشتن‌تون می‌تونید تو همین‌جا چیزی رو از نو بسازید، یا مثل خیلی‌ها پولی رو اینجا در بیارید که اونجا نمی‌تونید!

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.