۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

کمی در مورد جامعه امریکا و ایران

 امروز خیلی سرم شلوغ بود و با این که باید کمی بیشتر کار کنم ولی مایه خوشحالی است زیرا که لااقل از نظر روانی آدم احتمال اخراج شدن خودش را کمتر می بیند. دبورا کار گیر آورد و من خوشحال شدم چون نشان دهنده این است که وضع کار در امریکا بهتر شده است. امروز صبح از بخش کارگزینی محل کار جدیدش به من زنگ زدند و در مورد او از من تحقیق کردم. من هم هر چه می دانستم گذاشتم کف دست آنها. البته از او و کارش تعریف کردم ولی رئیس کارگزینی اصرار داشت که من یک نقطه ضعف او را هم بگویم و من گفتم که تنها چیزی که از او در این مدت دیده ام این است که یک روز بدون اطلاع به سر کار نیامد و آن هم بعدا فهمیدیم که یک گرفتاری شخصی برایش پیش آمده بود. این بهترین چیزی بود که به عنوان نقطه ضعف می توانستم از او بگویم در حالی که او نقاط ضعف زیادی در کارش داشت ولی من نمی خواستم آنها را بگویم و به دروغ به او گفتم که او در کارش بسیار عالی است و به مشکلات کاری دیگر و به سر به هوایی او هم اشاره ای نکردم. ممکن است همه شما که این نوشته را می خوانید به من بگویید که خیلی کار خوبی کردی که در مورد او دروغ گفتی تا او بتواند آن کار را بگیرد و البته خود من هم نمی توانستم غیر از این کار دیگری بکنم. ولی یک نکته در این ماجرا وجود دارد که ما معمولا به آن دقت نمی کنیم. وقتی که آن خانم با من صحبت می کرد با این که من را نمی شناخت ولی فرض را بر این گذاشت که من دارم حقیقت را می گویم و او بر مبنای توصیه من گفت که پس ما او را استخدام می کنیم. من هم از این قضیه خوشحال هستم ولی در ورای این ماجرا نمی شود انکار کرد که ما اصولا دروغ گو هستیم و می توانیم مثل آب خوردن دروغ بگوییم. البته مشکل ما فقط دروغ گفتن نیست بلکه این قابلیت را هم داریم که به سادگی پرخاش کنیم, رشوه بگیریم و یا رشوه بدهیم, غیبت کنیم, افترا بزنیم, پاچه خواری و تملق کنیم و احیانا کلاه یک نفر آدم ببو مثل من را از سرش برداریم.

ولی این خصلت های ما از کجا آب می خورد؟ همان طوری که خود شما هم درست حدس زدید شروع آن از خانواده است و کم کم این خصایص در جامعه نهادینه شده و به صورت یک امر روزمره و عادی در می آید. احتمالا اولین دروغ را زمانی گفته ایم که به خاطر راستگویی کتک خوردیم. سپس دیدیم که مادر به پدر دروغ می گوید که پول خرجی او تمام شده است در حالی که به چشم خودمان دیدیم که مادر پول ها را در زیر فرش قایم می کند تا برای روز مبادا پس انداز داشته باشد. در خانواده دیدیم که پدر به مادر دروغ می گوید که ماشین را به تعمیرگاه برده است در حالی که خودمان که با پدر بودیم دیدم که او ماشین را به دوستش داده است تا با خانواده اش به مسافرت برود و سپس پدر به ما گفته است که مبادا به مادر حرفی بزنیم و ما هم در جواب سوالهای پی در پی مادر به او دروغ گفته ایم و از این کار به خودمان بالیده ایم. وقتی به مدرسه رفتیم در جواب سوال معلممان مجبور شدیم بگوییم که پدرمان هر هفته به نماز جمعه می رود و وقتی که آن را در خانه بازگو کردیم همه افراد خانواده از ما به خاطر این دروغ تعریف و تمجید کردند. بنابراین به مرور زمان ما به یک دروغگوی قهار و حرفه ای تبدیل شدیم و با چسباندن یک پسوند مصلحتی, دروغ هایمان را برای خود و دیگران توجیه کردیم. رشوه دادن را از جایی یاد گرفتیم که وقتی کارمان در اداره ای راه نیفتاد دیگران به ما گفتند که خاک بر سر بی عرضه ات کنند اگر یک پولی کف دست آبدارچی می گذاشتی کارت راه می افتاد و دفعه بعد این کار را انجام دادیم و کارمان راه افتاد و کم کم تبدیل به یک فرد رشوه بده قهار شدیم و هر جایی که می رفتیم انگشتان دستمان را یواشکی به نشانه پول به هم می سابیدیم و این بدین معنی بود که شما کار ما را انجام بده پول شیرینی بچه ها هم سر جایش است. اولین بار وقتی که یک نفر یک پولی را بابت انجام وظیفه مان در جیبمان تپاند شرمنده شدیم و نمی خواستیم قبول کنیم ولی وقتی که آن پول را خوردیم و زیر دندانمان مزه کرد هر بار که کسی به ما مراجعه کرد تا کارش را انجام دهیم با چشم و ابرو به او می فهماندیم که بی مایه فطیر است! و این طور شد که ما به یک رشوه بگیر حرفه ای تبدیل شدیم.

اولین بار وقتی که دیدیم با گفتگو کارمان به پیش نمی روم عصبانی شدیم و پرخاش کردیم و دیدیم که چقدر کارمان سریع راه افتاد. مثلا به بانک می رفتیم و مثل آدمهای متمدن در صف می ایستادیم و هر یابویی سرش را می انداخت پایین و خارج از نوبت خودش را به پشت پیشخوان می رساند و در مقابل اعتراض های ما هم ککشان نمی گزید ولی یک بار که خیلی عصبانی شده بودیم یک عربده کشیدیم که شیشه های بانک به لرزه درآمد و همه جمع شدند و مدیر بانک هم آمد و کار ما را زود راه انداخت و ما یاد گرفتیم که هر جایی که مشکلی دیدیم بیخودی وقت خودمان را با گفتگو تلف نکنیم و همان اول یک عربده بکشیم و با پرخاش کارمان را به جلو ببریم. حتی برای رفع مشکل با اهالی خانواده و دوستان هم پرخاش می کردیم و در جواب هم پرخاش می شنیدیم. و به این ترتیب ما آدم های پرخاشگری شدیم. ممکن است دفعه اولی که در کودکی غیبتی را در مورد یک نفر شنیدیم رفتیم و آن را به او گفتیم ولی بعد که گندش در آمد گوشمان را پیچاندند و گفتند که اگر یک بار دیگر حرفی را از اینجا به جای دیگری ببری گوشهایت را از بیخ می کنیم و می گذاریم کف دستت. از آنجا شد که ما معنی غیبت کردن را درک کردیم و فهمیدیم غیبت چیزی است که در مورد یک فرد گفته می شود ولی آن فرد اصلا نباید متوجه آن شود. کم کم هم یاد گرفتیم که خودمان غیبت کنیم و زیر آب افراد را در خانواده و محیط کار پیش دیگران بزنیم تا به اهداف خودمان بهتر برسیم. در ضمن یاد گرفتیم که می توانیم با افترا آبروی دیگران را ببریم تا خودمان را موجه جلوه دهیم. این کار را هم از خانواده و فامیل خود یاد گرفته ایم که وقتی بین آنها دعوا می شود یک چیزهایی به یکدیگر نسبت می دهند که آدم واقعا متعجب می شود و فکر می کند پس حق با شما است که مثلا با عمو بیست سال است قهر کرده اید.

تملق و پاچه خواری را هم اولین بار در خانواده دیدیم که وقتی سر برج می شود مادر بهترین غذا را درست می کند و خودش را آرایش می کند و دلبری می کند تا تمام پول حقوق پدر را از او بگیرد و به او می گوید که شما بهترین شوهر دنیا و سایه بالای سر همه ما هستید ولی وقتی که با زن همسایه صحبت می کند و ما گوش می ایستادیم می گفت که این شوهر من آنقدر الوات است که اگر چشم از او بردارم تمام حقوقش را برای عیاشی خودش و دوستان نره خرش خرج می کند. بعدش دیدیم که وقتی یک فردی از فامیل که وضعش خوب است و ماشین و ویدیو دارد وارد خانه ما می شود همه او را تحویل می گیرند و شروع می کنند به تعریف و تمجید کردن از او, و می گویند که محال است بگذاریم شام نخورده پایت را از این خانه بگذاری بیرون. حالا اگر کسی از خارج می آمد که دیگر جای خودش را داشت و همه قطار می ایستادند و جلوی او تعظیم می کردند و ما هم به مرور یاد گرفتیم که چگونه تملق و چاپلوسی کنیم تا مورد تشویق و تحسین اطرافیان قرار بگیریم. یاد گرفتیم که تملق کردن هم مراتب خاصی دارد و مثلا اگر ما داریم از یک فردی تملق می کنیم و در همان زمان یک نفر دیگر بیاید که مقام و مرتبه اش بالاتر است باید کونمان را به طرف اولی برگردانیم و شروع کنیم به تملق کردن از فرد جدید. ما در خانواده و سپس در محیط کار خود یاد گرفتیم که چگونه خودمان را به بالاترین مقامی که در دسترسمان است برسانیم و از او تملق کنیم. اگر همیشه تملق مدیر مالی را می کردیم وقتی مدیر عامل وارد می شد شروع می کردیم به تملق از او و گفتن اینکه ما واقعا افتخار می کنیم که چنین مدیر با لیاقتی را در اداره مان داریم و من همه جا می گویم که جناب آقای مهندس بوبولیان یکی از بهترین مدیران این مملکت است در حالی که خودمان هم می دانیم که چرت می گوییم و هیچ زمانی در عمرمان هم نه تنها چنین حرفی را به دیگران نزده ایم بلکه همیشه پشت سرش گفته ایم که آدم بسیار مزخرف و نچسبی است چون با اضافه حقوق ما هم موافقت نکرده است.

همه ما کم و بیش تمام این ماجرا ها را تجربه کرده ایم و از میان ما مجلس و دولت و حکومت شکل گرفته است و تشکل های کاری و اجتماعی و اقتصادی و ورزشی و فرهنگی و هنری و نظامی ما نیز از میان چنین ملغمه ای که ما آن را ساختار اجتماعی کشور ایران می نامیم بنا نهاده شده است. بنابراین اگر یک مسئول کشوری به سادگی دروغ می گوید نباید تصور کنیم که او تافته جدا بافته ای از دیگران است بلکه باید بدانیم که دروغ در کشور ما نهادینه شده است و جزئی از زندگی روزمره ما است. فقط کافی است که به یک سریال ایرانی نگاه کنید و ببینید که در ده دقیقه از آن چند دروغ رد و بدل می شود. مثلا یکی از شوخی های تلویزیونی که به نظرشان خنده دار است این است که طرف دارد با یک نفر در مورد نفر سومی صحبت می کند و می گوید که آن فرد بسیار مزخرف است و بعد متوجه می شود که آن فرد در پشت سرش ایستاده است و شروع می کند به تملق و چاپلوسی و سپس به چشمان او نگاه می کند و به دروغ می گوید که اتفاقا من همین الآن داشتم از شما تعریف می کردم. در همین به ظاهر شوخی سه معظل اجتماعی یعنی غیبت و چاپلوسی و دروغ آن هم از نوع شاخدار برق می زند. در امریکا هرگز دروغ گفتن یک چیز بامزه و شوخ نیست بلکه بسیار زشت است و دروغ گفتن برای آنها مثل این است که یک آقایی در جلوی تلویزیون شلوارش را در بیاورد و سنبلش را به این طرف و آن طرف تاب دهد تا ما بخندیم! در واقع قبح بسیاری از صفات زشت در جامعه ما به زمین ریخته است و دیگر دروغ گفتن غیر مصلحتی هم شرم و حیایی به دنبال ندارد. چاپلوسی و تملق به وقیح ترین و حال به هم زن ترین شکل خود در جامعه ما رواج پیدا کرده است و نمونه اش همین است که به یک آدم چلغوز دوزاری هزار تا القاب و الفاظ دهن پر کن می چسبانند که خود آن بنده خدا هم باورش می شود که نایب بر حق خداوند است. یک سری دیگر هم از طرف دیگر او را لجن مال می کنند و تمام صفت های بد دنیا را به او منتسب می کنند به طوری که آدم فکر می کند او دراکولا است و شبها راه می افتد و خون مردم را می خورد. مشکل از آن بدبخت فلک زده نیست بلکه مشکل اصلی از خود ما است که چنین جامعه ای داریم و چنین صفات درخشانی در آن رایج شده است زیرا شرایط به گونه ای است که اگر هر آدم دیگری هم که در راس امور قرار بگیرد کمابیش وضعیت مشابهی را پیدا خواهد کرد.

احتمالا بسیاری از دوستان می گویند که خوب در امریکا هم دروغ و رشوه و پاچه خواری و این چیزها است ولی این دوستان عزیز باید الطفات داشته باشند که چنین معضلاتی در جامعه ایران نهادینه شده است و شما در زندگی روزانه خود با آنها سر و کار دارید در حالی که در امریکا و یا در کشورهای اروپایی شما به طور روزانه با رشوه و دروغ و نیرنگ دیگران برخورد نمی کنید و مهم تر از همه این که شما برای گذراندن امور روزانه خودتان مجبور به دروغ گویی و یا پرداخت و دریافت رشوه نیستید و مجبور نیستید که به هر کشمشی دم بچسبانید تا بلکه مورد مرحمت بالادستی خود قرار بگیرید. در امریکا به یک بچه فقط نمی گویند که دروغ بد است بلکه او را طوری تربیت می کنند که اصلا توان دروغ گفتن را نداشته باشد. بنابراین وقتی از یک امریکایی در مورد چیزی سوال می کنند اصلا بلد نیست دروغ بگوید و راستش را می گوید مگر اینکه در امور سیاسی فعالیت داشته باشد. و در نهایت پس از تمام این حرف ها اینکه اگر امروز رئیس کارگزینی شرکتی که دبورا می خواهد در آن کار کند با هر فرد دیگری در اینجا صحبت کرده بود تمام جزئیات او را بدون هیچ کم و کاستی کف دستش می گذاشتند. ممکن است ما فکر کنیم که امریکایی ها بی معرفت, احمق و یا قدر نشناس هستند که در مورد همکار سابق خودشان چنین جفایی می کنند ولی اگر بیشتر دقیق شویم متوجه می شویم که آنها اصلا راه دیگری بلد نیستند و اگر از آنها سوال شود تنها چیزی که به ذهنشان می آید گفتن حقیقت است همانطوری که در خانواده و جامعه خود تربیت شده اند و یاد گرفته اند. ما ممکن است به بچه های خود بگوییم که دروغ بد است ولی با عمل خود در طول دوران رشدشان به آنها انواع و اقسام روش های پیچاندن و دودوزه بازی و پدرسوخته گری را یاد می دهیم تا به قول خودمان در جامعه به جای بره گرگ باشند.

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

۱۳ نظر:

  1. متن با حقیقت منطبق است

    پاسخحذف
  2. سلام

    " شاید حقیقت آن دو دست جوان بود.

    آن دو دست جوان،

    که زیر بارش یکریز برف مدفون شد..."

    :)

    پاسخحذف
  3. طیب الله انفاسکم! احسنت! منبر گرم و گیرایی دارین حاجاقا!!
    ولی یک سوالی اینجا مطرح میشه. شما بعد از تمام این همه صحبت و تفسیر و ریشه یابی و آسیب شناسی، باز حرکت غلط رو انجام دادین. فی الواقع برای ما بندگان سراپا تقصیر، امیدی برای تغییر دادن در این رفتارهای غلط نهادینه شده نیست، که اگر بود یقینا شما این حرکت رو انجام نمیدادین؟
    یا شاید هم آش به این شوری که ما فکر میکنیم نیست و به هر حال یه کوچولو، یواشکی ایرادی نداره!؟ ;)

    در همین رابطه من خودم رو مثال میزنم که در جامعه ای زندگی میکنم که شما شرحش رو دادی و به خیال خودم دارم خلاف جهت شنا میکنم. تا اینجا اگر سودی نداشتم، درآمد حداقلی نداشتم و موقعیت شغلی مطلوبی نصیبم نشده، ولی در عوض ضرری هم نکردم. دروغ نگفتم، از پارتی بازی برای پیدا کردن کار استفاده نکردم، جای دیگری اشغال نکردم و ....
    اما الان مدتی هست که ترس دارم. ترس دارم از اینکه تا کی میشه این شکلی ادامه داد. به قول معروف کِی نوبت من میشه که بگم : "خواهی نشوی رسوا، بپر عقب وسپا!" و من هم بپرم عقب وسپا!
    دارم فکر میکنم که همین وضع زندگی ِ بخور نمیری هم که دارم دیر یا زود دوام خودش رو از دست میده. منطقی هم فکر کنیم مسخره است. نمیشه تو هند زندگی کرد و اروپایی رفتار کرد!!؟
    همین دیگه! یه درد دلی بود! رفع شد.

    محمدرضا!

    پاسخحذف
  4. علی
    کاملا درست است . از اون پست های با معنی و مفهوم و عمیق و دل چسب و دوست داشتنی و تاثیر گذار و تکان دهنده و ... بود .

    فتقبل الله -

    پاسخحذف
  5. سلام
    این مطلب یه خورده بوداره.تو این مطلب درست بعد از کامنتی که تو تایپیک 911 مهاجرسرا گذاشته بودی نوشتی .یه خورده واقع گرا باش
    و السلام علی من التبع الهدی

    پاسخحذف
  6. به حق طلب:
    خوب که چی؟ منم او کامنت رو خوندم ولی هیچ تقارنی با این نوشته نداره؟ فکر کردی خیلی چیز مهمی کشف کردی؟ بیشتر بچه های اینجا مهاجرسرا رو هم میخونن. حالا این چه ربطی به واقع گرایی داره؟

    پاسخحذف
  7. درستش هم همینه.چون باعث میشه هر کس جای خودش قرار بگیرد.نه مثل جامعه ما که 90% افرادش مناسب جایگاهی که دارند نیستند.

    پاسخحذف
  8. در ادامه...
    و این باعث پیشرفت جامعه میشه که در نهایت به نفع مردم و شخص جواب دهنده و حتی خود دبورا خواهد بود...

    پاسخحذف
  9. آرش جان،
    نگفتي چرا در مورد دبورا دروغ گفتي ( يا همه‌ي حقيقت رو نگفتي) و الان هيچ احساسي در مورد اين كارت نداري؟

    پاسخحذف
  10. ايراني جماعت آدم بشو نيست كه نيست. ميگن سوزن از تيزينخ رفت تو كونش . وصف حال ما ايرانياس.ali acc

    پاسخحذف
  11. راستی آرش عزیز راستی بلاگر نسخه مخصوص تلفن همراه رو برای وبلاگ‌های بلاگ اسپات فعال کرذ. فعالش کن تا با موبایل راحتتر بتونیم وبلاگ شما را بخوانیم . مرسی

    پاسخحذف
  12. ارش جان اگر بدانی ما برای رسیدن به این وبلاگ چه فیلترهایی که رد نمی کنیم .

    من فکر می کنم ما ایرانی ها فقط میگیم مسلمونیم اما دستورات اسلام رو خارجی ها اجرا می کنن و ما فقط شعار میدیم .

    اشکان

    پاسخحذف
  13. رونوشت برابر اصل است

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.