۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

بوی خوش قرمه سبزی هم دیگر به مشام نمی رسد

امروز سه شنبه است و هوا همچنان بارانی است. دیروز روز ولنتاین بود و من هیچ هدیه ای به کسی ندادم و هیچ هدیه ای هم دریافت نکردم. برندا طوری به من چپ چپ نگاه می کرد که انگار انتظار داشت من برایش گردنبند یاقوت نشان بخرم و به مناسبت ولنتاین به او بدهم. مادرم رفت و دیگر در خانه ام بوی خوش قرمه سبزی به مشام نمی رسد. دو شب است که پله های خانه را بی هدف بالا و پایین می روم و کانال های تلویزیون را عوض می کنم تا بلکه حوصله ام سر نرود. هفته دیگر هم یک آخر هفته طولانی داریم چون دوشنبه تعطیل است و جمعه هم ما را ساعت دو بعدازظهر تعطیل می کنند. دیشب به یکی از دخترهای ایرانی که همکار ما است تلفن کردم و گفتم که بلکه در این آخر هفته یک برنامه ای بگذاریم ولی او با خانواده اش دارد می رود مسافرت. حالا که مادر من رفته است مادر او از ایران آمده است و دست و پایش بسته است. ای کاش لااقل ببو گلابی را پیدا می کردم تا من را از تنهایی در بیاورد. امشب یکی از دوستانم قرار است که پیتزا بگیرد و به خانه ام بیاید که با آبجو بخوریم و فیلم سه بعدی تماشا کنیم. فردا هم با معلم گیتارم می رویم بیرون تا با یکدیگر شام بخوریم. در یکی از پست های سال گذشته او را در یک فیلم دیده اید که دستبند سبز به دستش کرده است و برای مردم ما آرزوی موفقیت می کند. شاید دوباره کلاس گیتارم را شروع کنم ولی دیگر از کلاسیک خسته شده ام و ممکن است که یک معلم اسپانیش پیدا کنم. آن همکارم که گفتم آخر هفته قرار است با خانواده اش برود مسافرت معلم رقص است و قرار شد که من بزنم و او برقصد. یک نوع رقص درس می دهد که اسمش زومبا است و وقتی از من پرسید که آن را شنیده ای یا نه گفتم که نمی دانم ولی از اسمش به نظر می آید که رقص افریقایی باشد. ولی خوب اشتباه می کردم و فهمیدم که رقص اسپانیولی است و برای همین هم هست که می خواهم بروم و گیتار اسپانیش یاد بگیرم تا بلکه این هنر در جایی به کارم بیاید.

امیدوارم که مشکلات اینترنت دوستانی که از ایران وبلاگ من را می خوانند رفع شده باشد. چون مخاطبان اصلی من کسانی هستند که در ایران زندگی می کنند و اگر روزی متوجه شوم که دیگر امکان برقراری ارتباط با آن عزیزان وجود ندارد از نوشتن دست خواهم کشید. زیرا دوستانی که در امریکا, کانادا و یا اروپا هستند خودشان همه چیز را می بینند و می دانند و نیازی به خواندن نوشته های من ندارند. برای همین برخی از دوستان خارج نشین از روی بیکاری نوشته های بی ارزش من را می خوانند و به صحرای کربلا می زنند. شاید تنها فایده  نوشته های من برای کسانی که در ایران هستند این است که می توانند چیزهایی را که به چشم خودشان ندیده اند در ذهنشان مجسم کنند. آنها هم عقل دارند و هم شعور و هیچ کسی به خاطر نوشته من خانه و کاشانه خودش را ترک نمی کند تا به امریکا بیاید. من دوستان خارج نشین را به دو دسته کلی تقسیم می کنم. یک دسته آنهایی هستند که از مهاجرت خودشان راضی هستند و احساس می کنند که به زندگی بهتری دست یافته اند. دسته دوم دوستانی هستند که از مهاجرت خودشان راضی نیستند و گمان می کنند که باید جلوی من را بگیرند تا جوانان ایرانی گول نخورند و کشورشان را ترک نکنند. عدم موفقیت این دسته از دوستان خارج نشین یا بی سوادی و بیکاری است و یا اینکه از روی بدشانسی موقعیت جالبی برای آنها پدید نیامده است و مثلا با مدرک دکترا و مهندسی راننده تاکسی شده اند و یا در رستوران و فروشگاه کار می کنند. مخصوصا شنیده ام که شرایط کار در کانادا بسیار بد است و مهاجران زیادی نتوانسته اند به زندگی مورد نظر خودشان دست پیدا کنند. بهرحال آدم بدبخت و بیچاره در همه جای دنیا زیاد است و اگر آدم بخواهد معیار سنجش خودش را افراد ناموفق قرار دهد هرگز نباید کاری را انجام دهد. مثلا اگر شما بخواهید یک میز نهارخوری بسازید شاید هزاران نفر باشند که در انجام این کار موفق نبوده اند و شاید برخی حتی جان خود را هم در این راه از دست داده باشند. با اینکه دانستن تجربه های ناموفق هم مفید است ولی ما برای ساختن میز باید به سراغ کسی برویم که این کار را با موفقیت انجام داده باشد نه کسی که شکست خورده است و مدام می گوید که میز ساختن بی فایده است و امکان ندارد موفق شوید.

البته من هنوز هم امیدوار هستم که یک روز شرایط مطلوبی در کشورمان ایجاد شود و مردم بتوانند آنگونه که دلشان می خواهد زندگی کنند. متاسفانه در حال حاضر برای مردم کشور ما حق انتخاب برای گزینش محل زندگی وجود ندارد و اگر کسی دوست داشته باشد که در نقطه دیگری از جهان زندگی کند به خاطر مرحمتی که به ارزش پاسپورت کشورمان و ملیت ما فرموده اند این امکان به حداقل رسیده است و آن فرد مجبور است بر خلاف میل و سلایق فردی خود در همان نقطه از جهان تا آخر عمرش زندگی کند. بسیاری از این عزیزان هم از روی ناچاری خود را به آب و آتش می زنند و شرایط بسیار دشواری را تحمل می کنند که قلب انسان از شنیدن آن  به درد می آید. دوستان عزیزی که سالیان درازی را در ترکیه به سر برده اند و یا به صورت غیرقانونی به کشورهای اروپایی و یا امریکا آمده اند شرایط بسیار دشواری را پشت می گذارند. مهاجرت خودش به تنهایی سخت است و اگر با مشکلات اسنادی هم مقارن شود کمر انسان را خم می کند زیرا کار برای کسانی که اجازه کار دارند هم به سختی گیر می آید چه برسد به کسانی که اجازه کار را هم نداشته باشند. من با مهاجرت غیر قانونی مخالف هستم مگر اینکه شرایط بسیار ویژه و خطرناکی برای یک فرد وجود داشته باشد که در آن صورت هم مجامع بین المللی و سازمان های بشر دوستانه به طور ویژه به آن رسیدگی می کنند. ولی اگر کسی بخواهد که با مهاجرت غیر قانونی به شرایط مطلوبی دست پیدا  کند باید خودش را برای سالها سختی کشیدن و تحمل شرایط بسیار نامطلوب آماده کند و این کار از هر کسی بر نمی آید.

یکی از علت هایی که من از مهاجرت خودم راضی هستم این است که زمانی که من در ایران بودم انسان بسیار دیر باور و سختگیری بودم و  حرف دیگر انسان ها را در بهترین حالت بیش از هفتاد درصد باور نمی کردم. داستان های زیادی در مورد کانادا و امریکا شنیده بودم ولی آنها را از یک گوش می شنیدم و از گوش دیگر ول می دادم. فقط حرف کسانی را به دقت گوش می کردم که از سختی ها و مشکلات مهاجرت صحبت می کردند ولی تنها مسئله ای که در ذهنم وجود داشت و من را دچار نقض فلسفی می کرد این بود که چرا کسانی که این همه سختی و مشکلات زندگی را در امریکا تحمل می کنند به ایران باز نمی گردند. برخی از آنها مشکل ورود به ایران را داشتند و قابل فهم بود ولی بیشتر آن افرادی را که من با آنها سر و کار داشتم آزادانه به ایران می آمدند و بر می گشتند و آنها هم فقط از سختیها و مشقات زندگی در امریکا صحبت می کردند. من در ایران زندگی می کردم و مشکلات آنجا را هم به خوبی می دانستم ولی با این حال اگر کسی از من می پرسید که زندگی در ایران چگونه است این همه من غریبم بازی در نمی آوردم و می گفتم که بد نیست بالاخره یک پولی در می آوریم و اموراتمان می گذرد. ولی اگر از یک امریکایی نشین می پرسیدم که زندگی در امریکا چگونه است طوری حرف می زد که آدم دلش می خواست یک صد دلاری در بیاورد و کف دستش بگذارد. به من می گفتند که در امریکا آدم باید مثل سگ کار کند و آخرش هم هر چه در می آورد بابت قبض های مختلف بپردازد. می پرسدم که خوب آن قبض ها چیست می گفتند که قبض آب و برق و تلفن و قسط ماشین و قسط خانه. می پرسیدم خوب مگر خانه و ماشین را آنجا قسطی می خرید. می گفتند آره ولی پدر آدم در می آید من یک ماشین نو خریدم بیست و چهار هزار دلار و الان پنج سال است که دارم ماهی دویست دلار می دهم.  وقتی که من اسم و مدل آن ماشین را می شنیدم شاخ در می آوردم چون آن ماشین در ایران هشتاد میلیون تومان بود و من با دیدن آن در خیابان فک پایینم به طور اتوماتیک پایین تر می افتاد. می گفتم تو بنز آخرین مدل را خریده ای بیست و چهار میلیون تومان و ماهی دویست دلار می دهی و تازه می نالی؟! بابا دمت گرم یک نگاهی به ماشین من بنداز که دو میلیون هم نمی ارزد و بابتش پنج میلیون نزول دادم. تازه مهندس این مملکت هم هستم خیر سرم.

بعد می گفتم که خوب قسط خانه به چه صورتی است. می گفت خانه که در واقع مال بانک است و مثل این است که ما هر ماه هزار دلار بابت نگهداری آن می دهیم ولی من دو تا خانه خریده ام که یکی را اجاره بدهم و کمی کمک خرجم شود.  گفتم خوب چقدر نقد دادی که خانه را بهت تحویل دادند. می گفت که یکی را سه درصد پیش دادیم و آن یکی را ده درصد. من با شنیدن این اعداد و ارقام سرم سوت می کشید و می گفتم بابا من چند سال است که در به در از این بانک به آن بانک می دوم تا فقط سه میلیون تومان وام بگیرم آن وقت تو اینهمه پول از بانک وام گرفته ای و باز هم مینالی؟ البته آن زمان هنوز قیمت خانه ها افت نکرده بود و خانه دارها هم بیچاره نشده بودند و کار و کاسبی خرید و فروش خانه خوب بود. بعدها شنیدم که همان فرد هر دو تا خانه خودش را از دست داد. ولی به هرحال این اطلاعاتی که در آن زمان به من داده می شد باعث شد که من نسبت به زندگی کردن در امریکا بسیار بدبین شوم چون حس می کردم که با ابن که حرف های آنها با دو دو تا چهارتای من جور در نمی آید ولی حتما یک چیزهایی هست که من نمی دانم و زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفتم بدترین شرایط ممکن را برای خودم متصور شدم. البته بعدا شرایط دقیقا به تنها جایی رفت که من اصلا فکرش را هم نمی کردم و به همه چیز ممکن فکر می کردم به غیر از اینکه خانم من در امریکا و در مدتی که از هم جدا هستیم به فکر طلاق گرفتن از من بیفتد. بنابراین من به کل از مهاجرت به امریکا منصرف شدم و با توجه به چیزهایی که از قبل در مورد آن شنیده بودم تصمیم گرفتم که در ایران بمانم و به زندگی خودم ادامه دهم.

ولی چون گرین کارت من آماده شده بود تصمیم گرفتم که به امریکا بیایم که هم طلاق بگیرم و هم این که گرین کارت خودم را بگیرم و بعد از سه ماه برگردم. من شنیده بودم که در طول یک ماه همه این کارها انجام می شود ولی چون به حرف دیگران زیاد اعتماد نداشتم برنامه سفرم را سه ماهه چیدم که در طول این مدت هم گرین کارت و هم دیگر مدارک و مخصوصا گواهینامه رانندگی را هم بگیرم. آن زمان گمان می کردم که زبان انگلیسی من خوب است و فکر کردم که شاید بد نباشد که سه ماه هم تمرین کنم و میزان تسلط خودم را هم به زبان انگلیسی متوجه شوم. من برای کار کردن گهگاهی به دوبی می رفتم و در جلسات هم شرکت می کردم و برای همین کمبودی از بابت زبان انگلیسی در خودم احساس نمی کردم ولی وقتی که پایم را به امریکا گذاشتم تازه فهمیدم که چیز زیادی نمی فهمم. خلاصه این که من بلیط رفت و برگشت خریدم و سه هزار دلار هم با خودم پول برداشتم و راهی دیار امریکا شدم. حدود دو میلیون تومان ماشینم را فروخته بودم و هزار دلار هم از قبل پس انداز داشتم. از محل کارم هم یک مرخصی سه ماهه گرفته بودم که بروم و برگردم. وقتی که وارد امریکا شدم از دیدن خیابان ها و ماشین ها و مردم خوشم آمد ولی چیز چندان مهیج و جالبی برای من نبود که نظرم را در مورد زندگی کردن در امریکا عوض کند. تا این که زد و در ماه دوم اقامتم در امریکا به عنوان یک تکنسین در شهر سنفرانسیسکو کار پیدا کردم و این مسئله باعث شد که به خودم بگویم که کمی بیشتر در امریکا بمانم تا زبانم بهتر شود. لااقل دیگر نه تنها خرج سفرم در می آمد بلکه می توانستم با حقوقی که می گرفتم کمی پول هم با خودم به ایران برگردانم.

هر چه بیشتر از زمان کار کردنم گذشت متوجه تفاوت های بیشتری میان زندگی کردن در ایران و زندگی در امریکا شدم. مثلا وقتی که می خواستند اولین حقوقم را بعد از دو هفته به من بدهند داشتم از تعجب شاخ در می آوردم و نمی خواستم بگیرم و می گفتم که قابل ندارد و حالا بعدا می گیرم! البته آن دختر خانم امریکایی که دوست دختر صاحب شرکت بود هم متوجه نمی شد که منظور من از این کارها چیست و فکر می کرد که لابد در حساب و کتابش اشتباه کرده است.خلاصه با خجالت اولین حقوقم را گرفتم و از دیدن آن همه پول شگفت زده شدم. حقوق من سالی چهل هزار دلار بود و با کسر مالیات و بیمه هر دو هفته به من حدود هزار دلار می دادند. از خوشحالی بال در آوردم و این اولین بار در عمرم بود که کسی بدون اینکه من عجز و ناله و التماس کنم به من پول کاری را که کرده بودم می داد. اگر دست من بود از خوشحالی به آنها تخفیف هم می دادم و می گفتم که ای بابا حالا شما دویست دلارش را هم نده! در ایران هر زمانی که قراردادی را می بستیم و یا کاری را انجام می دادم به خودم می گفتم که حالا کو تا این قرارداد پول شود و هیچوقت هم نمی توانستم بر روی اعداد و ارقام و یا زمان آن کوچکترین حسابی باز کنم. این واقعه برای من مهم ترین چیزی بود که باعث شد مدت بیشتری را در امریکا بمانم و با دیگر نکات زندگی در امریکا نیز آشنا شوم. دومین مسئله ای که برایم خیلی جالب بود آرامش و ریلکس بودن محیط کار و آدمهایی بودند که با من کار می کردند. ما در ایران اگر یک روز داد و بیداد و اعصاب خرد کنی نداشتیم به نظرمان می آمد که آن روز هیچ کاری را انجام نداده ایم. حتما یا می بایست به یک نفر گیر بدهیم و یا اینکه یک نفر به ما گیر بدهد. ولی در امریکا برای اولین بار دیدم که به جای تخریب روحیه همه سعی می کنند که روحیه یکدیگر را افزایش دهند.


در مجموع تصمیم گرفتم که اندکی بیشتر بمانم و همواره منتظر بودم که ببینم آن همه سختی های زندگی در امریکا را که از دیگران شنیده بودم چه زمانی به سراغ من خواهند آمد. تا اینکه بعد از هفت ماه شغلی را پیدا کردم که تقریبا با شغل ایده آل من همخوانی داشت و حقوقش برایم باور نکردنی بود. حقیقتش را بخواهید من حاضر بودم با چهل هزار دلار در سال هم در این شرکت کار کنم زیرا به این شغل علاقه داشتم و می دانستم که می توانم در آن پیشرفت کنم. وقتی که برای کار مصاحبه کردم و امتحانات مختلف را پشت سر گذاشتم هیچوقت انتظار نداشتم که بعد از گذشت دو ماه  یک پیشنهاد کاری با حقوق نود هزار دلار در سال دریافت کنم. باید بگویم که در این مرحله از مهاجرت بسیار شانس آوردم و برای خودم هم چنین کار و چنین حقوقی غیر قابل باور بود. اگر کسی به من می گفت که در امریکا چنین حقوقی وجود دارد به او می خندیدم و می گفتم که برو بابا رئیس جمهور امریکا هم اینقدر حقوق نمی گیرد! چند ماه و یک سال اول را از شوقم چنان کار و مطالعه کردم که خیلی زود به من یک اطاق دادند و جایگاه خاصی را در محل کار خود بدست آوردم. الآن دیگر پس از گذشت سه سال و نیم از استخدام شدنم کمی شل شده ام و شاید قدر کار خودم را به اندازه کافی ندانم ولی بهرحال سرگذشت مهاجرت من طوری بود که کوچکترین سختی مهاجرت را که انتظارش را هم داشتم از بدو ورودم تا کنون تجربه نکردم و روز به روز هم بیشتر با زندگی کردن در امریکا خو گرفتم. مطمئن باشید که اگر کار خوب گیر نیاورده بودم تا به حال به ایران برگشته بودم و هر زمانی هم شرایط من طوری شود که احساس کنم زندگی کردن در امریکا برایم دشوار است به ایران بر می گردم.


من بارها گفته ام که مهاجرت و زندگی کردن در امریکا کمی هم شانس می خواهد و اگر کسی بدشانسی بیاورد ممکن است که نتایج مورد نظر خودش را نگیرد. ولی شانس فقط در صورتی موثر است که شما شرایط و لیاقت چیزی را داشته باشید اگر نه اگر من نمی توانستم اعتماد مدیران شرکت را برای کاری که از من می خواستم جلب کنم یا استخدام نمی شدم و یا اینکه در همان هفته اول با اردنگی بیرونم می کردند. ولی اگر هر چقدر هم لیاقت و شایستگی می داشتم ولی شانس کافی نمی داشتم ممکن بود که اصلا آگهی استخدام این شرکت را نبینم و شرایطم به سمت دیگری می رفت. قصدم از مطرح کردن این همه قصه های حسین کرد شبستری این است که به آن دسته از دوستانی که خارج نشین هستند و مطالب من را می خوانند و باب طبعشان نیست بگویم که اول از همه این که من این مطالب را فقط برای دوستانی می نویسم که در داخل ایران هستند زیرا الآن دیگر برای شما خواندن مطالب من دیر است و به جای آن باید درس بخوانید و کار یاد بگیرید تا بتوانید از شرایط بهتری در خارج از ایران زندگی کنید و دیگر از بیکاری به اینجا نیایید که به من بگویید من جنس گرا هستم و جنس ورا هستم و از این حرف ها. اگر هم که مدت زمان طولانی در امریکا هستید و هنوز به شرایط خوبی دست نیافته اید به شما توصیه می کنم که برای بازگشتن خودتان به ایران خیلی جدی فکر کنید. زیرا همه ما بخش بزرگی از داشته های خودمان را قربانی کرده ایم که به شرایط بهتری دست پیدا کنیم و اگر آن شرایط بهتر را پیدا نکردیم مگر مریض هستیم که بمانیم. لااقل اگر به ایران برگردیم می توانیم بخشی از چیزهایی را که از دست داده ایم بازیابیم و از بودن در کنار هم زبان ها و فامیل خود لذت ببریم.


من باز هم زیاد حرف زدم.

۳۰ نظر:

  1. ممنوم آرش عزیز در مورد جواب سوالم.
    در مورد این پستتون هم میخوام بکم ما خواننده های اینور آب حداقل میتونیم موافقت یا مخالفتمون را اعلام کنیم که همین هم به کسانی که در ایران هستند شاید بتونه کمک کنه.
    در مورد این پستتون من کاملن با حرف های شما موافقم و فکر میکنم مهمترین عاملی که رضایت از مهاجرت را تعیین میکند داشتن یک شغل راضی کننده است.
    موفق باشید

    پاسخحذف
  2. ای بی احساس، ای بی عاطفه، ای سنگ دل، آخه چطور تونستی این کار شنیع رو انجام بدی؟ چطور تونستی روز والنتین واسه برندا کادو نخری؟ چطور تونستی شام نبریش بیرون؟ دختر به این بلوری، تپلی، لوندی، علاقمند به فرهنگ و غذای ایرونی؟ آخه چه جوری تونستی بی اعتنا از کنارش بگذری؟ جواب خدا رو چی میدی؟ روز جزا وقتی ازت سوال کنند چرا دل برندا رو شکوندی ، جواب چی میدی؟ در پیشگاه خدا شرمنده نمیشی؟ (زجرکم عندالله)

    پاسخحذف
  3. سلام

    میخواستم خواهش کنم که از نوشتن دست نکشید .

    با نوشته هایتان مارا شریک افکارتان می کنید،

    بسیار خوب و صمیمی ،چه برای داخل کشور و چه خارج

    از آن ...

    لطفا مارا تنها نگذارید !

    ممنون
    :)

    پاسخحذف
  4. Eradat darim Mohandes
    Onja HR vacancies chetore? be non-local ha ham offer midan?

    پاسخحذف
  5. Hi Arash

    Job opportunities is not bad here in Canad. Actually when I compare it with Iran here is like heaven. But you can see doctors who are cab drivers. It is all depends to your effort and patience Arash jan. But employment rate is much better in canada when you compare to US.

    Reza

    پاسخحذف
  6. قصه حسین کرد شبستری جالبی بود ولی البته کوچکترین ارتباطی با انتقادات مطرح شده در بخش نظرات پست قبل نداشت. با توجه به اطلاعاتی که تاکنون از میزان تحصیلات و درآمد سالیانه ات ارائه کرده ای ، باید عرض کنم من هم سطح تحصیلاتم از تو بسیار بیشتر است ، هم مدارک دانشگاهی ام را در مقاطع مختلف تحصیلی از یکی از معتبرترین دانشگاههای اروپا که شهرت جهانی دارد اخذ کرده ام و هم سطح درآمد سالیانه ام بسیار بسیار بالاتر از تو می باشد. من تنها فرزند خانواده هستم و پدرم که خود نیز ساکن خارج از ایران است سرمایه هنگفتی را در اختیارم نهاد تا در رشته تخصصی ام بکار گیرم و البته اینطور که به نظر می رسد به هیچ وجه کار اشتباهی نکرده است! ( قصد خودستایی ندارم فقط می خواهم پاسخ تو را بدهم ). اما تاکید می کنم که این بلاگ مروج همجنس هراسی است. از دوستان عزیزی هم که همانند من می اندیشند خواهشمندم دیگر این بحث را ادامه ندهند مگر اینکه مطلب جدیدی مطرح شود. زیرا تکرار مکررات چندان جالب نیست.

    پاسخحذف
  7. من که از ایران با هزارتا فیلتر رد کردن رو میرسونم تا مطالبت رو بخونم . ادامه بده ارش جان

    پاسخحذف
  8. حالا این مشکل زبانو که هر از گاهی بهش اشاره می کنی را میشه با مدرک تافل تا حدودی برطرفش کرد یا نه؟

    پاسخحذف
  9. چقدر بوی دلتنگی میداد اینجا :(((
    دلم بیشتر از پییش گرفت.

    پاسخحذف
  10. ادامه بده آرش جان خواهش می کنم.
    میدونی همه چی فیلتر شده لااقل بذار دلمون خوش باشه که وقتی باهزار زحمت میایم وبلاگت مطلب تازه ای ببینیم.

    پاسخحذف
  11. سلام
    آقا آرش من حدود چند هفته است که با وبلاگ شما آشنا شدم ، مطالب جالبی مینویسید و سبک نوشتار جالبی هم دارید که آدم را تا انتها تشویق به خواندن میکند
    ولی قصدم از این پیام نوشتن اینها نبود
    خواشتم تا بگویم که امیدوارم که به نوشتن ادامه دهید ، برای ما که در داخل هستیم راهکار پیدا کردن برای خواندن مطالب شما زیاد سخت نیست فقط در برخی ایام مثل چند روز گذشته این راهکار ها مقداری سخت میشود
    لطفا به نوشتن ادامه دهید

    پی نوشت : من نه قصد ادامه مطالب پست گذشته را دارم و نه با کسی بحثی دارم ، امروز که پس از گذشت چند روز توانستم بالاخره مکلات اینترنتم را رفع کنم پست جدیدی در وبلاگ آمده بود ولی خواستم تا بگویم تا آنجا که من خواندم نویسنده این وبلاگ هیچ سمت و سویی نسبت به مسایل همچنسگرایی نگرفته است و اگر برای برخی دوستان بخاطر بعضی از نوشته های ایشان سوتفاهم شده است باید بگویم که در آن نوشته هایی که من خواندم و موضوعاتی مشابه یافت میشد فقط ایشان داشتن نوع نگاه مردم بومی آمریکا را بخاطر نوع فرهنگ این مردم توضیح میدادن که مثلا اگر دو مرد با یکدیگر روبوسی کنند مردم بومی بخاطر فرهنگشان برداشت دیگری دارند چون فرهنگ ما را نمیشناسند و مطالبی از این دست که من صرفا در آنها چیزی به عنوان به قول شما همجنسهراسی ندیدم ، شاید همجنسگرایان دوست داشته باشند هر طوری برخورد کنند و اتفاقا از نوع فرهنگ مردم بومی خوششان بیاید و به این طریق بخوان اعلام موجودیت کنند ولی برای منی که همجنسگرا نیستم و دارای به قول معروف انگیزه جنسی نرمال یا معمول که یعنی همان گرایش به جنس مخالف است این سخنان که مرا با نگرش اجتماعی مردم بومی نسبت به اعمالم تفکری ایجاد شود که همجنس گرا هستم ناخوشایند و آزار دهنده است و معنای این همجنسهراسی نیست بلکه یک دید و عقیده است و این موضوع هم میتواند برای همجنسگرا ها اتفاق بی افتد و آنها از اینکه مردم نفهمند که آنها همجنسگرا هستند ناراحت و آزده شوند
    ، همانطور که وقتی شما دزدی نکردید دوست ندارید به شما اتهامی بخورد و اگر کسی به شما اتهامی وارد کند شما ناراحت میشوید و نباید نتیجه گرفت که ما دزد هراس هستیم بلکه ناراحتی ما بخاطر این نیست که توان دزدی نداریم بلکه بخاطر این است که در اعتقاد کلی فردی و اجتماعی دزدی را عملی ناپسند میدانیم و حاضر به انجام آن نیستیم نه انکه هراسی از این عمل داشته باشیم ، توجه داشته باشید که منظور من از این مثال این نیست که تمایل به جنسیت مخالف یا مشابه نمادی از دزدی و یا ناپسندی است منظور من این است که همانطور که پدر و مادر از خردسالی کودک خود تا زمانی که فرزندشان تأثیر پذیرتی از آنها دارد هنجار ها و ناهنجاری های اجتماعی را به او یآموزند تا بتواند هنجار ها را رعایت کند حال ما این عمل پدر مادر را باید بگذاریم دزد هراسی و یا هر چیز دیگری چون خواستن هنجار های اجتماعی را آموزش دهند ؟
    در این مثال نویسنده وبلاگ هم فرهنگ بومی و زبان بدن آن جامعه را به ما آموزش داده نه آنکه طرفی را بگیرد
    پس لطفا از اتهام زنی ها و آزار یکدیگر دست بردارید

    پی نوشت 2 : دوستان اگر به غلط املایی و یا نگارشی و یا تایپی در نوشته من برخورد کردید از شما عذر میخواهم زیرا فرصت بازخوانی ندارم تا رفع عیب کنم

    بدرود دوستان
    محمد.

    پاسخحذف
  12. خیلی خوب و روون و بدور از ریا و دروغ و بزرگ نمایی و کوچک نمایی می نویسی. می خوانیمت همیشه، ادامه بده!

    پاسخحذف
  13. در میان جنگل دور و دراز

    هیچ حیوان دیده ای همجنس باز؟!

    پاسخحذف
  14. محمد عزیز ، با شما سخنی نیست زیرا ظاهرا حتی آرشیو این بلاگ را هم دقیق و کامل مطالعه نفرموده اید! اما خدمت آن دوست ناشناس دانشمند شاعر پیشه ام باید عرض کنم که اتفاقا همجنسگرائی در میان حیوانات نیز وجود دارد:

    http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%AC%D9%86%D8%B3%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C#.D8.B1.D9.81.D8.AA.D8.A7.D8.B1_.D9.87.D9.85.D8.AC.D9.86.D8.B3.E2.80.8C.DA.AF.D8.B1.D8.A7.DB.8C.D8.A7.D9.86.D9.87_.D8.AF.D8.B1_.D8.AD.DB.8C.D9.88.D8.A7.D9.86.D8.A7.D8.AA

    پاسخحذف
  15. رفتارهای همجنس‌ گرایانه و دوجنس‌ گرایانه تاکنون در ۱۵۰۰ گونه جانوری - از پستانداران گرفته تا خرچنگ‌ها و کرم‌ها - مشاهده شده ولی تصور می‌شود که رقم واقعی بسیار بیشتر از این باشد. رفتارهای همجنس‌ گرایانه بخصوص در حیوانات گله‌زی با زندگی گروهی پیچیده شایع‌تر است و نقشی اساسی در زندگی آنان بازی می‌کند. معروف‌ترین حیوان همجنس‌ گرا بونوبو یکی از نزدیک‌ترین خویشاوندان انسان است. این گونه از شمپانزه به‌کلی دوجنس‌گرا است. جانت مانن ، پروفسور دانشگاه جورج تاون صریحاً این نظریه را مطرح کرده‌است که همجنس‌ گرایی، لااقل در دلفینها مزیتی است که در اثر تکامل به وجود آمده و حملات و تجاوزهای داخل گونه‌ای را به ویژه در نرها کاهش می‌دهد. مشاهده رفتارهای همجنس‌ گرایانه در حیوانات دلیلی مستحکم بود برای رد ادعای گناه در برابر طبیعت همچنین با استدلال به وجود همجنس‌ گرایی در حیوانات در دادگاه عالی آمریکا قوانین ضد همجنس‌ گرایانه ۱۴ ایالت آمریکا ملغی اعلام گردید. بعضی پنگوئن‌های نر تمایل به تشکیل جفت با نرهای دیگر و لانه‌سازی مشترک با آنها دارند. در این مواقع از یک سنگ به عنوان جایگزین تخم استفاده می‌شود. در سال ۲۰۰۴ پارک مرکزی حیوانات واقع در ایالات متحده آمریکا، سنگ یادشده را با یک تخم بارور جایگزین کرد که زوج نر آن را به عنوان فرزند خود بزرگ کردند. باغ وحشهای آلمانی و ژاپنی نیز گزارشهایی دربارهٔ همجنس‌ گرایی بین پنگوئن‌هایشان منتشر کرده‌اند. این پدیده همچنین در زیستگاه آبی کلی تارلتون در آوکلند نیوزیلند مشاهده شده‌ است.
    معاشقه و دخول کامل در روابط گاوهای نر، به ویژه گاومیش کوهان‌دار آمریکایی معمول است. چنین روابطی در ماده‌های نوع دیگری از گاوها رواج دارد.
    همجنس‌ گرایی در گوسفندان ( که در ۶ تا ۱۰٪ قوچها دیده می‌شود ) همراه با تفاوت در حجم بخش‌ های معینی از مغز و فعالیتهای شیمیایی است. مطالعاتی که توسط مجلهٔ درون ریز شناسی انجام شد، نشان داد عوامل فیزیولوژیکی و زیست شناختی تأثیرگذارند. نتایج این بررسی‌ها با بررسی‌هایی که لوی روی نمونه‌های انسانی انجام داد مشابه‌ است.
    گوسفندان نر کوهی آمریکایی نیز از این نظر به دو دسته تقسیم می‌شوند: آنها که درگیر روابط همجنس‌ گرایانه می‌شوند و گروه دیگر که اینگونه نیستند. در میان کبوتران نیز همجنس‌ گرایی نرها دیده می‌شود. کبوتربازان برای این جفت کبوتران از اصطلاح «جناق» استفاده می‌کنند.
    علاوه بر موارد ذکر شده همجنس‌گرایی در موجوداتی همچون مارمولک سنجاقک شیرها و حتی حشراتی که در رختخواب زندگی می‌کنند دیده شده‌ است.
    یک چهارم جفت‌های قوی سیاه همجنس ‌گرا هستند (اکثرا مذکر) این جفت‌ها با دزیدن لانه‌ها و تخم‌های دیگر از آن‌ها نگهداری کرده و از جوجه به دنیا آمده همانند جوجه خود مراقبت می‌کنند در برخی دیگر از موارد جفت‌های نر همجنس‌ گرا با یک قوی ماده رابطه برقرار کرده و پس از اینکه قوی ماده تخم گذاشت او را فراری می‌دهند.

    پاسخحذف
  16. پست فوق العاده ای بود آرش جان، لذت برم، خیلی زیاد.
    جای مادرتون خالی نباشه، میدونم الان چه حسی داری.

    پاسخحذف
  17. آرش جان خیلی کارت درسته
    تمام این خوبیا هم که سر راهت اومده به خاطر خوبی خودت بوده فارغ از هرگونه اعتقاد و مسلک و مذهبی
    از دنیای آزاد لذت ببر هرچند که مدتی زندگی کردن در جایی انسان از نعمت هایی که داره غافل می کنه اما در لحظه خوش باش.
    فرزاد از شیراز

    پاسخحذف
  18. ما هنوز از ايران وبلاگت رو ميخونيم. پس لطفا بنويس.
    الان اينجا نصفه شبه و من نظر خاص ديگه‌اي ندارم.

    كلا حال نكردي ولنتاين با برندا بري شام يا اينكه ترسيدي دچار توهمات و توقعات بشه يا اينكه همانطور كه گفتي محل كار يكي از طرفين روابط رمانتيكو شوت ميكنه بيرون؟ گزينه 1 يا 2 يا 3 ؟؟ ببين اينهمه پست نوشتي ولي دليل اينو ننوشتي.

    پاسخحذف
  19. agha vaghean ehtemale inke yeki kari ba daramade 90000$ dar sal ba har madraki ham ke begi begire chegadre?
    ma inja darin mibinim ke oza chetore.
    albate man kanada hastam va khob bara bazi reshteha kar khube baraye bazi dige kharab vali aksaran hoghugha nazdike va dar hade fagat ghozarandane makharej ba hade agal haye zendegi.dorosteke bazia movafag mishan vali aghe ye nafar movafagh shod dalil nemishe milion ha nafar mogeiyate khodeshuno be khatar bendazan be omide inke shayad darsadishun movafagh beshan bade talaf kardane salha az vaghteshun.
    mamnoon az sitet va posthat

    پاسخحذف
  20. چه خبره این جا دوباره!!! :) هم جنس یا غیر هم جنس مسئله اینست! ولی آیا واقعاً مسئله اینست؟ نه جنس هر کسی باید خوب باشه و دنبال اذیت دیگران نباشه وگرنه چه فرقی می کنه، به قول خواجه:
    مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
    که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست
    من به عنوان یه خواننده قدیمی این وبلاگ (که البته در این دو ماه و اندی که اومدم آمریکا وقت نکردم درست و حسابی به این وبلاگ سر بزنم!) ادعا می کنم مطالب آرش عموماً در جهت احترام به عقاید دیگران مخصوصاً اقلیت ها بوده، و اتفاقاً همیشه گوشه چشمی به حقوق همجنس گراها داشته، حالا این نظرات عجیب و غریب از کجا درمیاد آدم شاخ در میاره
    و یه چیز جالب دیگه: آرش جان من از پالوآلتو وارد وبلاگ می شم اما اون بالا شهر منو می زنه لوی آنجلس!!! نکنه اینترنت اینجا هم ویروس آخوندی گرفته باشه
    +AM +
    هموطن

    پاسخحذف
  21. ولی اقا ارش بر خلاف تعارف مرسوم که می فرمایید چند بار تقاضای کمک در پیدا کردن کار ازتون کردیم ولی حتی جواب هم ندادین . به هر حال موفق و شاد باشی و همچنان بنویسی .

    پاسخحذف
  22. ناشناس گرامی

    آرش عزیز در حالی که در وبلاگش ادعا می کند که مدافع حقوق همجنسگرایان است ، ولی در عین حال همجنسگرا هراسی و حتی همجنس هراسی را ترویج می کند. البته ایشان قبلا هم به صراحت نوشته اند که همجنسگرائی را بیماری می دانند! که برخی دوستان با استناد به نظرات انجمن روانپزشکی آمریکا ، سازمان بهداشت جهانی و کتب مرجع با گذاشتن کامنت هائی به آن مطلب آرش واکنش نشان دادند.

    پاسخحذف
  23. البته اینکه آرش عزیز همجنسگرائی را عارضه ای غیر طبیعی بدانند به خودشان مربوط است ولی اینکه ما در سخن خود را مدافع حقوق اقلیت همجنسگرا بخوانیم و در عمل فرهنگ هموفوبیک را ترویج و تحکیم بخشیم چندان صحیح به نظر نمی رسد.

    پاسخحذف
  24. به ناشناس قبلی

    خوب من هم در سخن و هم در عمل معتقدم که باید همجنس بازان و دو جنس بازان ! رو اعدام کنند. همینطور طرفدارانشونو.

    ضمنا فرهنگ آمریکائی رو هم به فرهنگ اروپائی ها به خصوص فرانسویها و ایتالیائیهای مسخره ترجیح می دم و همینطور کبکیهای مزخرف کانادا.

    البته منظورم از فرهنگ آمریکائی اون سیاستمدارها و هنرمندان بی هنر و ... و جوانان و نوجوانان دگرجنسگرای آمریکائی نیستش که حتی لب دوستان همجنسشون رو در ملاء عام و مراسم های رسمی می بوسند و با این کارشون هنجار شکنی ( یا به قول شما منور الفکرها تابو شکنی! ) می کنند.

    پاسخحذف
  25. ناشناس عزیز

    البته حتی جرج دابلیو بوش رئیس جمهور سابق آمریکا که یک مذهبی محافظه کار است و شدیدا هم با همجنسگرائی مخالف می باشد تا بحال چندین بار در برابر دوربینها با سیاستمداران مرد آمریکائی روبوسی کرده است. ضمنا برخی جامعه شناسان پیش بینی می کنند که در حدود بیست سال آینده روبوسی بین مردان در آمریکا نیز رایج خواهد شد. ( البته آمریکائیها کلا خیلی اهل روبوسی کردن نیستند! ). بد نیست نظرات پروفسور اریک اندرسون جامعه شناس معروف آمریکائی را در این زمینه ها مطالعه فرمائید.

    از ایتالیا

    پاسخحذف
  26. آرتا جان

    بهتره تا اعدام نشدیم از این بلاگ بریم! ظاهرا بعضی ها کارشون از همجنس هراسی گذشته و به همجنس ستیزی رسیده است!

    پاسخحذف
  27. بسیار نوشته جالبی بود ممنون از این وقتی که برای نوشته هایتان می گذارید من خارج زندگی می کنم - البته نه در آمریکا- و نوشته هاتون خیلی برام جالب هست. من هم از نوشته هاتون استفاده می کنم.

    پاسخحذف
  28. آرش جان مطالبی که می نویسید حتی برای مایی هم که خارج از کشور زندگی می کنیم مفیده و به شناخت ما از جامعه آمریکا کمک می کنه، فقط نمی دونم اینجا چه خبره و چرا بعضی ها به جای توجه به متن یک مسأله نامرتبط رو پیش می کشن و با وجود سکوت نویسنده ادامه اش هم می دن؟! اصلاً این بحث ها چه ربطی به این متن داره؟! یکی اگه می دونه به منم بگه!

    پاسخحذف
  29. می دونی، من فکر می کنم تو یک انسان بسیار فوق العاده هستی، با دیدگاهی کاملن روشن، به قول خودمون روشن ضمیر هستی
    واقعن از خوندن مطالبت لذت می برم، از اینکه چنین آدمی به این شکل وجود داره، واقعن به زندگی امیدوار می شم.
    آدمهای اینجا خیلی فرق می کنن!

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.