۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

از رویا به توهم تا واقعیت

از این که من در دو روز آخر هفته نتوانستم چیزی بنویسم پوزش می خواهم. همخانه ام دوباره با دوست پسر اولش آشتی کرد و او را به خانه راه داد. دست پخت دوست پسرش خیلی خوب است و در ضمن تمام خانه و آشپزخانه را نیز تمیز و مرتب می کند. در یکی از پست هایم فیلمی را از او گذاشته ام که درقایق ایستاده است و حرف می زند. دیشب یادم رفت که سقف ماشین را کامل ببندم و امروز صبح که می خواستم بیایم سر کار دیدم که درون ماشین از آب باران کاملا خیس شده است. امروز هم سرم خیلی شلوغ است ولی سعی می کنم که در عرض نیم ساعت یک مطلبی را به طور خلاصه برای شما بنویسم.


این چیزی که می خواهم برای شما بنویسم مربوط می شود به رویاهای ما. می خواهیم با یکدیگربررسی کنیم که چگونه یک رویا می تواند تبدیل به توهم و سراب شود و پیامدهای آن در مواجهه با آنچه که ما فکر می کنیم واقعی است چگونه خواهد بود. بعد هم با یکدیگر بررسی کنیم که این روند ذهنی چه تاثیری بر مهاجرت انسان ها به یک کشور جدید می گذارد.

وقتی که ما کودک هستیم رویاهای ما بسیار قوی است و مرز مشخصی بین تخیل و واقعیت در ذهن ما وجود ندارد. بنابراین اولین حسی که در ما ایجاد می شود این است که پدر و مادرهای ما افرادی بسیار توانا و دانشمند هستند که همه چیز را می دانند و قادر به انجام هر کاری هستند. در واقع این فکر حاصل یک رویای شیرین است که به خاطر عدم قطعیت حواس به محدوده واقعیت نفوذ کرده است و توهم را به وجود می آورد. در واقع توهم یا سراب, محدوده مرزی بین رویا و واقعیت است.


رویا و واقعیت از یک جنس هستند و هر دوی آنجا حاصل واکنشهای مغز انسان هستند با این تفاوت که واقعیتی که در ذهن ما شکل می گیرد بر مبنای علائمی است که از حواس ما دریافت می شود ولی رویا بر مبنای علائمی است که مغز ما آن را شبیه سازی می کند. وقتی که ما راه می رویم, چشم ما علائم نوری را به مغز ارسال می کند, عصب های بدن و پای ما علائمی را که در اثر برخورد با زمین و یا حالات عضله های ما است به مغز ارسال می کند و گوش هم علائم صوتی و یا تعادلی را به مغز ارسال می کند. مغز با جمع آوری و تحلیل تمامی این علائم, تصاویری را در مغز ما ایجاد می کند که ما آن را واقعیت می نامیم.



در حالی که وقتی ما رویایی را می بینیم, ورودی های علائم ارسالی به سمت مغز ما بسته می شود و مغز با شبیه سازی آن علائم تصاویری را ایجاد می کند که می تواند به اندازه واقعیت, احساسات ما را تحریک نماید و به ما احساس لذت, خشم, ترس و یا هر چیز دیگری را بدهد که در واقعیت هم وجود دارد. معمولا مغز سعی می کند که تمام ورودیهایی را که برای ساختن یک تصویر نیاز دارد جمع آوری کند و اگر موفق نشود آن علائم را دریافت کند, مغز ما شروع می کند به شبیه سازی آن علائم بر اساس چیزهایی که در حافظه خود دارد.

مثلا وقتی که ما می خواهیم به امریکا سفر کنیم محال است که مغز ما تصاویری را که مربوط به حضور ما در امریکا است نسازد. این رویاها در واقع تمرین های مغز ما است برای مواجهه با سیگنالهای واقعی که در زمان حضور ما در امریکا, از طرف حواس پنجگانه به مغز ما ارسال می شود. مغز ما رویاهایی را می سازد که ما چگونه وارد فرودگاه امریکا می شویم, چه سوالاتی از ما می کنند, چه چیزهایی می بینیم, چه چیزهایی می شنویم. همچنین بر اساس شنیده ها و دیده های قبلی که در حافظه ما وجود دارد, مغز ما تصاویری از خیابانها و یا چهره افرادی که قرار است به دنبال ما بیایند و ما آنها را ندیده ایم می سازد.



اگر ما در دوران رشد خود یاد نگرفته باشیم که مرز مشخصی را بین رویا و واقعیت ایجاد کنیم, توهم در مغز ما همچنان فعال خواهد بود. متاسفانه بیشتر ما دچار این عارضه هستیم و مغز ما در برخی از موارد نمی تواند تشخیص بدهد که کدام تصویری که در مغز ما بایگانی شده است از ارسال علائم حسی شکل گرفته است و کدام تصویر حاصل شبیه سازی مغز است. وقتی که مغز ما دچار توهم شد, انتظارات نیز بر اساس آن توهم شکل می گیرد و سراب را می سازد. یعنی شما با دیدن آن تصاویرشبیه سازی شده, انتظارات اشتباهی از علائم ارسالی به مغز پیدا می کنید و در نتیجه در زمان دریافت علائم, مغز ما دچار آشفتگی و به هم ریختگی می شود. این آشفتگی احساس بدی را در ما ایجاد می کند و ما می گوییم که مثلا من انتظار نداشتم اینجوری باشد و یا اینکه فکر می کردم که باید خیلی بهتر از این باشد.



معمولا هیجانات شدید می تواند محدوده توهم را گسترش دهد و مغز را وادار کند که تصاویر شبیه سازی شده را بجای تصاویر واقعی در حافظه ثبت کند. وقتی که ما عاشق یک فرد می شویم, مغز ما قادر به دریافت علائم و ثبت تصاویر واقعی نیست و سعی می کند که علائم نامطلوب را حذف کرده و علائم مطلوب خود را شبیه سازی کند. مغز ما با این کار تصاویر مورد نظر خودش را می سازد و سپس آن تصاویر را در حافظه بایگانی می کند. برای همین تصویری که ما از معشوق در ذهن خود داریم بیش از اینکه منطبق بر واقعیت باشد منطبق بر رویاهای ما است. معمولا ما این خطای خودمان را به حساب طرف مقابل می گذاریم و می گوییم که تو عوض شده ای. در حالیکه که سیستم مغز ما عوض شده است و با کم شدن قدرت اشتیاق و یا عشق ما به آن فرد, مغز ما قادر است که تصاویر واقعی را از علائم دریافتی بسازد.



همین اتفاق برای افرادی که می خواهند به امریکا مهاجرت کنند نیز رخ می دهد. اشتیاق بیش از حد به امریکا باعث می شود که مغز ما برای ساختن و شبیه سازی تصاویر فقط از علائم مثبتی که دریافت می کند استفاده کرده و پالسهای منفی را حذف نماید. تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد و معمولا همه انسانها دوست دارند که رویایشان شیرین باشد تا در آنها احساس خوبی ایجاد نماید. مشکل از جایی ایجاد می شود که مغز ما به اشتباه این تصاویر ساخته شده را در حافظه ما به عنوان تصاویر واقعی و تجربه شده بایگانی می کند.

وقتی که ما یک سیب را می بینیم, با اولین علائمی که به مغز ما ارسال می شود, مغز به حافظه تصاویر ذخیره شده مراجعه می کند تا اطلاعات مربوط به آن را کسب کند. بنابراین ما می دانیم که مثلا سیب یک میوه است و خوردنی است و همچنین بر طبق تصاویری که در ذهن ما وجود دارد مزه آن ترش و یا شیرین است. اگر یک گاز به سیب بزنیم و مزه آن تلخ و یا شور باشد آن را به بیرون تف می کنیم چون بر خلاف انتظارات ما بر مبنای تصاویری است که در ذهن ما وجود دارد.



بر همین اساس وقتی که ما به امریکا می آییم, مغز ما می خواهد پالسهایی را دریافت کند که تصاویر آن منطبق بر تصاویر ثبت شده در حافظه ما باشد. ولی چون به خاطر وجود اشتیاق, تصاویر موجود در ذهن ما واقعی نبوده است ما دچار احساسات مختلفی می شویم که همه آنها حاصل عدم تطابق این تصاویر است. سرخوردگی و پشیمانی از بارزترین این احساسات است که در ما رخ می دهد. مثلا وقتی تصاویری در ذهن ما وجود دارند که بعد از رسیدن ما به امریکا همه چیز را خوب و دوست داشتنی و مثبت نشان دهد, وقتی که با اولین مشکل روبرو شویم مغز ما به خودش می گوید که یعنی چی؟ پس چرا اینجا اینطوریه؟



اگر یک نفر شما را به یک عروسی در شهر کابل واقع در افغانستان دعوت کند, ممکن است این دعوت را رد کنید فقط به خاطر اینکه تصاویری که در ذهن شما از این شهر وجود دارد فقط ویرانه و ترکیدن بمب است. اگر به هر دلیلی این دعوت را بپذیرید و به افغانستان بروید به شما خیلی خوش می گذرد چون مغز شما انتظار نداشته است که شما در یک جای سرسبز با مردمانی مهربان و مهمان دوست باشید و تصاویری که شما دریافت می کنید به مراتب بهتر و زیباتر از تصاویری است که در بایگانی مغز خود دارید. ولی اگر به یک مهمانی در امریکا بروید ممکن است اصلا به شما خوش نگذرد چون تصاویری که در ذهن خود دارید بسیار بهتر از آن تصاویری است که دریافت خواهید کرد.

پس ما بین رویا و واقعیت فضایی داریم به نام توهم و سراب که باید حواسمان به آن قسمت باشد تا برایمان دردسر درست نکند. زیاده عرضی نیست.

۱۳ نظر:

  1. سلام من مدتی هست که وب لاگ شما رو می خونم
    اول هم از پست روزمرگی شما شروع کردم.البته لینکش توی وب لاگ خداحافط کانادا بود که میگفت ببینید آرش هم اونجا چی میکشه ...البته یعنی سختی نه خدای نکرده مواد افیونی
    مرسی واقعا خوب می نویسین لطفا ادامه بدین ..
    من واقعا خودم معتادشدم به وبلاگ شما .تقریبا اکثرپستاتونو خوندم

    منم محمد هستم یه برنامه نویس دات نت که الان جاواکارشده وتوی زمینه سیستم های بانکی کار میکنه
    30 ساله از تهران

    پاسخحذف
  2. تو قرار بود از مهمونیت بنویسی ؟!پس چی شد؟

    پاسخحذف
  3. you supposed to tell your story with the blond fliht attandent, oh a commercial romantic short story

    پاسخحذف
  4. واي خيلي پاراگراف آخر با مثالهاش ، عروسي در افغانستان، بهم چسبيد بد جوررررررر
    ميخواستم يه چيزي هم بگم پسراي ايراني وقتي ميرن اونور آب يا دانشجو ميشن يا كلن ترك وطن ميكنن تازه ميفهمن معدن جيگر دم دستشون بوده و اينا

    پاسخحذف
  5. ...ميخواستم يه چيزي هم بگم پسراي ايراني وقتي ميرن اونور آب يا دانشجو ميشن يا كلن ترك وطن ميكنن تازه ميفهمن معدن جيگر دم دستشون بوده و اينا...

    در جيگر بودن دخترهای ايرانی که شکی نيست... ولی پسرها سعی می کنند اول شرايط زندگی مناسبی فراهم کنند بعد بروند سراغ شريک زندگی...
    م.ع.

    پاسخحذف
  6. agh digeh rafti too kososher gooee jengiri digeh chiye?

    پاسخحذف
  7. سلام
    به این بیماری که خیلی ساده و خودمونی بیانش کردین و همانطور که گفتین بیشتر ما ایرانی ها دچارش هستیم می گن "اوتیسم".دیدم شما اسمش رو به هر دلیلی نگفتین جسارت کردم من گفتم.این بیماریی یه که بیشتر مردم در ایران دارند و خودشون خبر ندارند.یک از مهمترین دلایلش هم عدم امکان تجربه چیزیی است که دوستش دارند ولی امکانش رو ندارند خب اون موقع مغزشون ترجیح می ده توی رویا اون رو براشون شبیه سازی کنه.
    عالی بود
    شاهرخ

    پاسخحذف
  8. والا من نمیدونم منظور دوستمون از جیگر چیه ولی اگه زیباییه دخترهای ایرانی کلا آرایش و بتونه کارین (دوستان خودشون میدونن تو امریکا چه آدمهایی اینقدر آرایش میکنن)و البته از نظر شخصیت و هوش هم که دیگه احتیاج به گفتن نداره .علت اینکه همه دوست دارن سریع وارد روابط دیپلماتیک شن اینه که طرف چیزی دیگه ای نداره که انگیزه واسه رفاقت به پارتنرش بده ، 

    پاسخحذف
  9. مگه دختراي ايراني همشون ١٠ كيلو آب روغن ميمالن؟ بعدشم فكر ميكني دختراي خارجي خيلي بهترن؟ نظر خودتو تعميم نده. اتفاقن روابط آزاد جنسي كه پسرا دنبالش هستن تو ايران باعث شده نتونن كه عشقو تجربه كنن. همش تو ذهنشون اتفاق ميافته. تا وقتي كه اين ذهنيت وجود داره وضع دختر ايراني هم همينه كه طرف مياد اينجا رو ميخونه دو تا خانم هم نظر ميذارن، ميگن هي آرش خيلي طرفدار داري
    بابا كمي ذهنتونو باز كنيد. نه اينور بوم نه اونور بوم
    عجب روزگاريه دختر خارجي فقط واسه يه شب بره بخوابه حرفي نيست اما دختر ايراني رو به خاك و خون مي كشن
    اي روزگار نامرد

    پاسخحذف
  10. aza.joon
    arash dasteto miboosam !
    ay gol goftiiiiiiiiiiiiii
    khodaaaaaaaaaaaa boood in post
    kheili bahal !
    eyval
    man mabahese ravanshenasi ke migi ba masael o moshkelate North America o rahe hal hasho bishtar az hameye post hat doost daram
    vali khodaii hame post hat ghashange :D

    پاسخحذف
  11. اولا این اوتیسم نیست و یک چیز کاملا طبیعیه و ثانیا این سوال رو از آرش و هجرت کرده های عزیز دارم که برای دیدن واقعیت آمریکا و تا حد امکان دورشدن از تخیلات شیرین درمورد اون،چه راهی رو پیشنهاد می کنید؟؟؟

    پاسخحذف
  12. درجواب ناشناس باید بگم که تنها راهش به نظرمن مواجهه است،یعنی بیای ببینی!

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.