امروز که خیلی سرم خلوته گفتم یک چیزی براتون تایپ کنم.
یکشنبه گذشته آقای حمید خان میزوری به من زنگ زد و کلی تلفنی با هم صحبت کردیم. ایشان آدم خوش مشربی است طوریکه از صحبت کردن با ایشان سیر نخواهید شد. حمیدخان به من سفارش داد که در مورد حیوانات خانگی در امریکا بنویسم و من هم چون کارم سفارش گرفتن است قبول کردم!
حیواناتی که در امریکا در کنار انسانها زندگی میکنند دو دسته هستند.
دسته اول حیوانات خانگی که با میل و اراده صاحبخانه در کنار آنها زندگی میکنند. مثل سگ و گربه.
و دسته دوم حیواناتی هستند که بهرحال در کنار انسانها زندگی میکنند. مثل موش, سنجاب, راسو, راکون و پرندگان وحشی.
اصولا ارتباط مردم امریکا با حیوانات خوب است و با آنها خشن برخورد نمیکنند. اصولا آنها اعتقاد دارند که هیچ موجود زنده ای از جمله انسان را تا جایی که میشود نباید کشت بنابراین حیوانات نیز نسبت به انسانها خوشبین تر هستند و از دو کیلومتری آنها فرار نمیکنند و یا حالت تهاجمی ندارند.
من بعضی مواقع که ظهرها میروم خانه در حیاطمان که مشرف به دریاچه است به پرنگان وحشی غذا میدهم. شاید باورتان نشود ولی مرغابی های وحشی, سیگال, حاجی لک لک, پلیکان و انواع و اقسام پرندگان دیگر که من آنها را نمیشناسم, مشتری غذاهای من هستند. دیروز یک مرغابی با هشت تا بچه کوچولو آمده بود و من به آنها بیسکوییت میدادم. انسان عشق و احساس محبت واقعی را میتواند در رفتار این حیوانات کوچک ببیند.
راسوها (اسکانک) هم در امریکا بخاطر بوی بدشان معروف هستند. البته من جزو معدود جانوران زنده ای هستم که از این بو خوشم میاید زیرا من را یاد جنگل می اندازد. ولی تقریبا همه انسانها و حیوانات از این بو فراری هستند و اگر تلنگش در برود تا مدتها کل محله را بو میگیرد.
راکونها هم خیلی موجودات بامزه ای هستند و با چشمان درشتشان به آدم زل میزنند. ولی آنها معروف به خرابکاری هستند و همیشه میروند توی انباریها و همه چیز را بهم میریزند. من در ریچموند که بودم خانه مان محل عبور و مرور راکونها بود و شبها بعد از ساعت یازده شب از سقف خانه می آمدند روی درخت روبروی پنجره من و از آنجا وارد حیاط میشدند و در حوض آبتنی میکردند. اگر هم بهشان نزدیک میشدی فرار نمیکردند و بسیار پررو بودند. فقط می ایستادند و زل میزدند به شما. بامزه تر آن است که بچه هایشان هم در کولشان است و در حالیکه گردن مادرشان را گرفته اند از پشتشان آویزان هستند. من که اصلا هیچ خطری در آنها ندیدم ولی میگویند به آنهایی که بچه همراهشان است نباید زیاد نزدیک شد و در ضمن راکونها میتوانند حامل بیماری هاری هم باشند.
سنجابها هم خیلی بامزه هستند و اغلب از درختها بالا و پایین میروند. اگر یک تکه نان دستتان بگیرید به شما نزدیک میشوند و از دستتان غذا میخورند. در ضمن آنها میتوانند از روی سیم برق عبور کنند و از این طرف به آنطرف بروند. پرش آنها هم دیدنی است و اصلا باورتان نمیشود که چقدر میتوانند بپرند. در واقع چون سبک هستند و دستان آنها هم وقتی باز میشود مثل باله است میتوانند بین دو درخت پرش آزاد کنند.
موشها هم که در کنار آدمها زندگی میکنند و کم و زیاد, یک لقمه غذا با هم میخورند و میخوابند. البته موشهایی که من در اینجا دیدم خیلی کوچک هستند و قابل مقایسه با موشهای تهران که اندازه خرس هستند نیست. در ضمن تک و توک در خانه ها پیدا میشوند و محل زندگی آنها بیشتر در کنار رودخانه ها و دشت هاست. من فکر میکنم از نوع موشهای صحرایی باشند.
اما بیشتر شما با سگ و گربه و خصوصیات آنها آشنایی دارید. در امریکا اصولا سه نوع آدم وجود دارد. دسته اول که عاشق گربه هستند. دسته دوم که عاشق سگ هستند و دسته سوم که بیشتر تازه مهاجران هستند و از حیوان خوششان نمیاید.
من خودم عاشق گربه هستم و وقتی یک بچه گربه میبینم برایش غش و ضعف میروم. در ساسالیتو که بودم همخانه ام یک گربه بسیار خوشگل و با کلاس داشت و این گربه بیچاره همیشه از دست من فراری بود چون اگر میگرفتمش دیگر رضایت نمیدادم که برود. البته او هم من را دوست داشت ولی اصولا چون در امریکا حیواناتشان را دستمالی نمیکنند, نحوه ابراز احساسات من برایش غیر عادی بود! از سگ هم بدم نمیاید ولی دوست ندارم که مرا لیس بزنند. و غیر از این هیچ مشکلی با آن ندارم. وقتی که لس آنجلس رفتم عموم یک سگ کوچک داشت که هر روز صبح وظیفه داشت با لیس زدن صورت افراد آنها را بیدار کند! من هم وقتی بیدار میشدم می افتادم دنبالش و او هم فرار میکرد.
اینجا سگها و گربه ها برای خودشان شخصیت دارند و هر کدامشان یک جور هستند. شاید اینکه میگویند رفتار آنها به صاحبانشان شبیه است خیلی بی ربط نباشد. بعضی از سگها که از ما بهتران هستند و اصلا به کسی محل سگ هم نمیگذارند! همین سگ عموم که اسمش گیزمو بود عاشق یک سگ همسایه شان شده بود که متعلق به یک پیرزن پولدار بود. آنطور که میگفتند آرایشگر مخصوص و پزشک مخصوص داشت که ماهی یکبار می آمدند و کارهای آن سگ را انجام میدادند. من یکبار آن سگ را دیدم و واقعا احساس حقارت کردم!
اولا که همچین سرش را بالا نگه داشته بود و مثل اسب در حالی که قر میداد راه میرفت. بی معرفت حتی سرش را هم کج نکرد که مرا نگاه کند چه برسد به گیزمو بیچاره که همیشه با لنگه دنپایی مورد محبت قرار میگرفت.
ارتباط امریکاییان با حیوانات خانگیشان دقیقا مثل یک عضو خانواده است و باید آنها را به دکتر ببرند و واکسن بزنند. در ضمن مثل ما آشغال غذا بهشان نمیدهند بلکه باید از فروشگاه برایشان غذا بخرند. برای سگها انواع و اقسام پوشاک هم وجود دارد مثل کفش, کلاه و کاپشنهای مختلف که وقتی میخواهند بروند بیرون تنشان میکنند. همه آنها جای خواب و ظرف غذای مشخص دارند و در ساعتهای خاصی از روز میروند بیرون که حاجتهای خودشان را اجابت کنند.
اگر شنیده اید که برخی از امریکاییها حیواناتشان را از فرزندانشان بیشتر دوست دارند شاید خیلی بیراه نباشد چون برای حیوانشان به اندازه فرزندانشان خرج میکنند و آنها را دوست دارند. هر روز هم آنها را به پارکهای مخصوص میبرند تا با سگهای دیگر آشنا شوند. و باید آنها را هفته ای یکبار هم حمام کنند.
خلاصه اگر در امریکا به کسی بگویید سگ, از این لغب خوشش آمده و به آن افتخار میکند. آن چیزی که در امریکا معادل گفتن سگ در ایران است, خوک است.
این چیزهایی بود که من در مورد حیوانات در امریکا میدانم و امیدوارم مقبول افتد.
یکشنبه گذشته آقای حمید خان میزوری به من زنگ زد و کلی تلفنی با هم صحبت کردیم. ایشان آدم خوش مشربی است طوریکه از صحبت کردن با ایشان سیر نخواهید شد. حمیدخان به من سفارش داد که در مورد حیوانات خانگی در امریکا بنویسم و من هم چون کارم سفارش گرفتن است قبول کردم!
حیواناتی که در امریکا در کنار انسانها زندگی میکنند دو دسته هستند.
دسته اول حیوانات خانگی که با میل و اراده صاحبخانه در کنار آنها زندگی میکنند. مثل سگ و گربه.
و دسته دوم حیواناتی هستند که بهرحال در کنار انسانها زندگی میکنند. مثل موش, سنجاب, راسو, راکون و پرندگان وحشی.
اصولا ارتباط مردم امریکا با حیوانات خوب است و با آنها خشن برخورد نمیکنند. اصولا آنها اعتقاد دارند که هیچ موجود زنده ای از جمله انسان را تا جایی که میشود نباید کشت بنابراین حیوانات نیز نسبت به انسانها خوشبین تر هستند و از دو کیلومتری آنها فرار نمیکنند و یا حالت تهاجمی ندارند.
من بعضی مواقع که ظهرها میروم خانه در حیاطمان که مشرف به دریاچه است به پرنگان وحشی غذا میدهم. شاید باورتان نشود ولی مرغابی های وحشی, سیگال, حاجی لک لک, پلیکان و انواع و اقسام پرندگان دیگر که من آنها را نمیشناسم, مشتری غذاهای من هستند. دیروز یک مرغابی با هشت تا بچه کوچولو آمده بود و من به آنها بیسکوییت میدادم. انسان عشق و احساس محبت واقعی را میتواند در رفتار این حیوانات کوچک ببیند.
راسوها (اسکانک) هم در امریکا بخاطر بوی بدشان معروف هستند. البته من جزو معدود جانوران زنده ای هستم که از این بو خوشم میاید زیرا من را یاد جنگل می اندازد. ولی تقریبا همه انسانها و حیوانات از این بو فراری هستند و اگر تلنگش در برود تا مدتها کل محله را بو میگیرد.
راکونها هم خیلی موجودات بامزه ای هستند و با چشمان درشتشان به آدم زل میزنند. ولی آنها معروف به خرابکاری هستند و همیشه میروند توی انباریها و همه چیز را بهم میریزند. من در ریچموند که بودم خانه مان محل عبور و مرور راکونها بود و شبها بعد از ساعت یازده شب از سقف خانه می آمدند روی درخت روبروی پنجره من و از آنجا وارد حیاط میشدند و در حوض آبتنی میکردند. اگر هم بهشان نزدیک میشدی فرار نمیکردند و بسیار پررو بودند. فقط می ایستادند و زل میزدند به شما. بامزه تر آن است که بچه هایشان هم در کولشان است و در حالیکه گردن مادرشان را گرفته اند از پشتشان آویزان هستند. من که اصلا هیچ خطری در آنها ندیدم ولی میگویند به آنهایی که بچه همراهشان است نباید زیاد نزدیک شد و در ضمن راکونها میتوانند حامل بیماری هاری هم باشند.
سنجابها هم خیلی بامزه هستند و اغلب از درختها بالا و پایین میروند. اگر یک تکه نان دستتان بگیرید به شما نزدیک میشوند و از دستتان غذا میخورند. در ضمن آنها میتوانند از روی سیم برق عبور کنند و از این طرف به آنطرف بروند. پرش آنها هم دیدنی است و اصلا باورتان نمیشود که چقدر میتوانند بپرند. در واقع چون سبک هستند و دستان آنها هم وقتی باز میشود مثل باله است میتوانند بین دو درخت پرش آزاد کنند.
موشها هم که در کنار آدمها زندگی میکنند و کم و زیاد, یک لقمه غذا با هم میخورند و میخوابند. البته موشهایی که من در اینجا دیدم خیلی کوچک هستند و قابل مقایسه با موشهای تهران که اندازه خرس هستند نیست. در ضمن تک و توک در خانه ها پیدا میشوند و محل زندگی آنها بیشتر در کنار رودخانه ها و دشت هاست. من فکر میکنم از نوع موشهای صحرایی باشند.
اما بیشتر شما با سگ و گربه و خصوصیات آنها آشنایی دارید. در امریکا اصولا سه نوع آدم وجود دارد. دسته اول که عاشق گربه هستند. دسته دوم که عاشق سگ هستند و دسته سوم که بیشتر تازه مهاجران هستند و از حیوان خوششان نمیاید.
من خودم عاشق گربه هستم و وقتی یک بچه گربه میبینم برایش غش و ضعف میروم. در ساسالیتو که بودم همخانه ام یک گربه بسیار خوشگل و با کلاس داشت و این گربه بیچاره همیشه از دست من فراری بود چون اگر میگرفتمش دیگر رضایت نمیدادم که برود. البته او هم من را دوست داشت ولی اصولا چون در امریکا حیواناتشان را دستمالی نمیکنند, نحوه ابراز احساسات من برایش غیر عادی بود! از سگ هم بدم نمیاید ولی دوست ندارم که مرا لیس بزنند. و غیر از این هیچ مشکلی با آن ندارم. وقتی که لس آنجلس رفتم عموم یک سگ کوچک داشت که هر روز صبح وظیفه داشت با لیس زدن صورت افراد آنها را بیدار کند! من هم وقتی بیدار میشدم می افتادم دنبالش و او هم فرار میکرد.
اینجا سگها و گربه ها برای خودشان شخصیت دارند و هر کدامشان یک جور هستند. شاید اینکه میگویند رفتار آنها به صاحبانشان شبیه است خیلی بی ربط نباشد. بعضی از سگها که از ما بهتران هستند و اصلا به کسی محل سگ هم نمیگذارند! همین سگ عموم که اسمش گیزمو بود عاشق یک سگ همسایه شان شده بود که متعلق به یک پیرزن پولدار بود. آنطور که میگفتند آرایشگر مخصوص و پزشک مخصوص داشت که ماهی یکبار می آمدند و کارهای آن سگ را انجام میدادند. من یکبار آن سگ را دیدم و واقعا احساس حقارت کردم!
اولا که همچین سرش را بالا نگه داشته بود و مثل اسب در حالی که قر میداد راه میرفت. بی معرفت حتی سرش را هم کج نکرد که مرا نگاه کند چه برسد به گیزمو بیچاره که همیشه با لنگه دنپایی مورد محبت قرار میگرفت.
ارتباط امریکاییان با حیوانات خانگیشان دقیقا مثل یک عضو خانواده است و باید آنها را به دکتر ببرند و واکسن بزنند. در ضمن مثل ما آشغال غذا بهشان نمیدهند بلکه باید از فروشگاه برایشان غذا بخرند. برای سگها انواع و اقسام پوشاک هم وجود دارد مثل کفش, کلاه و کاپشنهای مختلف که وقتی میخواهند بروند بیرون تنشان میکنند. همه آنها جای خواب و ظرف غذای مشخص دارند و در ساعتهای خاصی از روز میروند بیرون که حاجتهای خودشان را اجابت کنند.
اگر شنیده اید که برخی از امریکاییها حیواناتشان را از فرزندانشان بیشتر دوست دارند شاید خیلی بیراه نباشد چون برای حیوانشان به اندازه فرزندانشان خرج میکنند و آنها را دوست دارند. هر روز هم آنها را به پارکهای مخصوص میبرند تا با سگهای دیگر آشنا شوند. و باید آنها را هفته ای یکبار هم حمام کنند.
خلاصه اگر در امریکا به کسی بگویید سگ, از این لغب خوشش آمده و به آن افتخار میکند. آن چیزی که در امریکا معادل گفتن سگ در ایران است, خوک است.
این چیزهایی بود که من در مورد حیوانات در امریکا میدانم و امیدوارم مقبول افتد.
هجب
پاسخحذفاگه بگیم سگ برایشان افتخاره!!
در کانادا چطور؟
آیا همین طور است
حتما بخاطر همین است که موشها حتی به کاخ سفید هم نفوذ کرده اند!
پاسخحذف