یک نیم ساعتی وقت مرده دارم. گفتم حالا که پیام و محمد نمایشنامه نوشتند من هم بحر طویل بنویسم. ولی مبادا همینجوری بخونید ها! اول بروید یک دنبک یا قابلمه و یا یک دبه بیاورید تا بتوانید رنگ بگیرید. اگر هم هیچکدوم از اینها را ندارید میتوانید روی میز رنگ بگیرید. این بحر طویل را باید با دنبک شش و هشت و خیلی آهسته و با آهنگ بخوانید.
(حالا شروع به دنبک زدن کنید و بخوانید.)
آمد به سرم بحر طویل از سر بیکاری و گفتم به خودم حال, کنم یادی ز احوال و نویسم کمی از قصه این فرد مهاجر که دهد خشتک خود جر که شود بلکه فرنگی و کند رقص به هر نغمه و آهنگی و در موقع دلتنگی زند زنگ به هر فامیل و پرسد که چه حال است تو را؟ گر خبری نیست ز من, هیچ ملال است تو را؟ گفتش آها! گفتش که تو از وقتی که رفتی که بمانی تو چه دانی ز گرانی و ز بدختی این بنده که هر ماه, کشم آه و شوم بنده تنخواه و کنم قرض و ندانم چه کنم موقع پس دادن آن پول و چو در خانه ما هر کس زند زنگ, ز رخساره پرد رنگ و بگویم که شدم ویلان و سرگردان که این صاحب خانه, شده از بهرم روانه و دگر عذر و بهانه نپذیرد ز من و بی چک و چانه, به اردنگی کند پرت مرا بیرون ز خانه و چه دانی که چه تنگ است ترافیک و چه لنگ است دو پایم که شده ناز و نوازش چو بگفتم که نزن آن پیرزن را که زند آب, به زخم کله شیرین و مهتاب و چه دانی که شدم یکسره بی تاب و به چشمم نرود خواب و چه دانی که ز نیرنگ و ز خالی و ز آن گنده باقالی شده ام منگ و به گوشم شنوم زنگ و ندانی که هوا یکسره وارونه شد و ممدعلی دیوونه شد و بهداری مردونه شد و .......
ببخشید دیگه باید برم خونه. وقت کارم تمام شد!
(حالا شروع به دنبک زدن کنید و بخوانید.)
آمد به سرم بحر طویل از سر بیکاری و گفتم به خودم حال, کنم یادی ز احوال و نویسم کمی از قصه این فرد مهاجر که دهد خشتک خود جر که شود بلکه فرنگی و کند رقص به هر نغمه و آهنگی و در موقع دلتنگی زند زنگ به هر فامیل و پرسد که چه حال است تو را؟ گر خبری نیست ز من, هیچ ملال است تو را؟ گفتش آها! گفتش که تو از وقتی که رفتی که بمانی تو چه دانی ز گرانی و ز بدختی این بنده که هر ماه, کشم آه و شوم بنده تنخواه و کنم قرض و ندانم چه کنم موقع پس دادن آن پول و چو در خانه ما هر کس زند زنگ, ز رخساره پرد رنگ و بگویم که شدم ویلان و سرگردان که این صاحب خانه, شده از بهرم روانه و دگر عذر و بهانه نپذیرد ز من و بی چک و چانه, به اردنگی کند پرت مرا بیرون ز خانه و چه دانی که چه تنگ است ترافیک و چه لنگ است دو پایم که شده ناز و نوازش چو بگفتم که نزن آن پیرزن را که زند آب, به زخم کله شیرین و مهتاب و چه دانی که شدم یکسره بی تاب و به چشمم نرود خواب و چه دانی که ز نیرنگ و ز خالی و ز آن گنده باقالی شده ام منگ و به گوشم شنوم زنگ و ندانی که هوا یکسره وارونه شد و ممدعلی دیوونه شد و بهداری مردونه شد و .......
ببخشید دیگه باید برم خونه. وقت کارم تمام شد!
سلام دوست عزیز، من شما رو از وبلاگ خورشید شب پیدا کردم. وبلاگ مفیدی داری، من با اجازه شما رو لینک می کنم.
پاسخحذفسارا هستم از ایران تازه با وب شما اشنا شدم خیلی روان و زیبا مینویسی ما هم مهاجرییم ولی به کانادا راه رفتن به امریکا رو بلد نبودیم برای همین کانادا رو انتخاب کردیم!!!بالاخره باید رفت دیگه به قول دوستی اگر میخواهی تو ایران باشی باید گرین کارت یه جایی رو داشته باشی!!دیگه اینجوریه اوضاع گل وبلبله. با اجازه لینکت کردم
پاسخحذفای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به سر آمد وقت است که باز آیی
پاسخحذفبا سلام دوباره سایت بسیار مفید وروانی دارید مانند روزنامه نگارها مینویسیدمن 5سال در کره جنوبی بودم کار میکردم والان در ایرانم 30سال دارم میخوام بیام اونجا و دنبال یکی هستم بتونم 30دقیقه با هاش صحبت کنم اگه برام تلفن خودتون بگذارید لطف بزرگی کردید و بگید چه ساعتی زنگ بزنم ممنون ارش از ایران
پاسخحذفخيلي باحال بود
پاسخحذف