خوب باز هم یه خورده وقت آزاد پیدا کردم و گفتم بیام یه چیزی بنویسم. الان اینجا ساعت چهار و نیم بعدازظهره و من کار امروزم رو تموم کردم ولی بهرحال باید تا ساعت پنج توی دفترم بمونم.
وقتی سه سال پیش اومدم امریکا حدود 6 ماه درگیر مسائل مهاجرت, مشکلات خانوادگی, پیدا کردن کار و همزمان رقص و پایکوبی شبانه در میان جمع ایرانیان بودم. هر شب قبل از خواب برای خودم آهنگ آخ اینور دلم, آخ اونور دلم میخوندم و از بس دست زده بودم کف دستهام ورم کرده بود. آخر سریها هم دیگه سیمهای مغزم اتصالی کرده بود و در نهایت به کل زدم به صحرای کربلا و به ریچموند فرار کردم جایی که دست هیچ ایرانی به من نرسد!
حدود 6 ماه در آنجا با انواع و اقسام ناسزاهای انگلیسی و انواع مختلف داروهای شفابخش آشنا شدم و سرانجام پس از گذراندن این دوره آموزشی حدود دو سال پیش در یک خانه زیبا در بالای یک تپه جنگلی واقع در ساسالیتو اطاقی اجاره کردم. تفریحاتم بیشتر رفتن به جنگل و فوتبال و بیلیارد بود و هنوز تو باغ ماهیگیری نبودم. تا اینکه بعد از چند ماه دایی کوچکم از کانادا یک هفته آمد پیش من. این دایی من آنقدر آلوده و یا به عبارتی خوره ماهیگیری است که اگر یک جوی آب ببیند محال است قلابش را به درون آن نیندازد. خلاصه وقتی دایی من اینجا را دید گفت که چه نشسته ای که اینجا بهشت ماهیگیری است. توی یک هفته ای که اینجا بود برای ماهیگیری به تمام دریاچه های اطراف رفتیم ولی چیزی نصیبمون نشد.
همون موقع هم با این دریاچه ای که الان خونه ام اونجا واقع شده آشنا شدم. خلاصه از او به بعد من رفتم تو خط ماهیگیری. اول یک قایق بادی خریدم با یک موتور کوچک برقی و یک باطری بسیار سنگین که نمیشد تکونش داد. یک روز شنبه, صبح زود رفتم به برکلی تا از اونجا قایق بادیم رو بندازم تو آب و مثلا ماهیگیری کنم. وقتی اومدم روی آب دیدم که با پارو قایق خیلی خوب راه میره و شروع کردم به پارو زدن به سمت گلدن گیت. قصدم این بود که برم به سمت یک جزیره که حدود 12 کیلومتر با آنجا فاصله داشت و قایقهای بادبانی خیلی زیبا آنجا داشتند برای خودشان میچرخیدند. اسم آن جزیره انجل آیلند است.
خلاصه من شروع کردم به پارو زدن و تا ساعت 11 صبح رسیدم به نزدیکیهای جزیره. از آنجا که یک قایق بادی در اقیانوس خیلی عجیب و غیر عادی بود هلیکوپتر ها دور سرم میچرخیدند و قایقهایی که از کنارم میگذشتند از من سوال میکردند که احتیاج به کمک دارم یا نه. من که سه ساعته تا آنجا رفته بودم و هنوز از موتور و باطری هم استفاده نکرده بودم فکر میکردم که سه ساعته هم میتونم برگردم و ساعت دو یا سه بعدازظهر میرسم به اسکله ای که از آنجا آمده بودم. ولی چشمتان روز بد نبینه. از آنجایی که آن روز قرار بود سطح آب خیلی پایین برود جریان آب من رو با خودش به سمت اقیانوس و آن جزیره میبرد و من فکر میکردم که پارو زدن خودم باعث شده بود که من 3 ساعته 12 کیلومتر را طی کنم!
ولی وقتی آمدم برگردم دیدم هر چی پارو میزنم بجای اینکه جلو برم عقب عقب میرم. خلاصه یک ذره ترسیدم ولی بروی خودم نیاوردم. موتور برقی را هم روشن کردم و گذاشتم سر زیاد و خودم هم پارو میزدم ولی با اینحال حرکتم به سمت جلو بسیار کند بود. کم کم قایقها هم رفته بودند و کسی نبود که بگویم مرا بکشد و درضمن دوست نداشتم به گارد نجات زنگ بزنم. وقتی داشتم با آخرین زور پارو میزدم که برگردم به فیلمهایی فکر میکردم که در آن افرادی هفته ها وسط اقیانوس سرگردان بوده اند و بعد با دیدن یک خشکی بسیار خوشحال میشوند و جشن میگیرند. پیش خودم میگفتم خوب فرض کن من الان هفته ها وسط دریا هستم و الان خشکی را دیدم و باید سعی کنم خودم را به آن برسانم.
خلاصه سرتان را درد نیاورم حدود ساعت 7 بعدازظهر و پس از تاریک شدن هوا رسیدم به نزدیکیهای جایی که قایقم را به آب انداخته بودم. ولی مشکل همینجا تمام نشده بود. وقتی 500 متری محل اسکله رسیدم دیدم که پاروم به زمین گیر کرد و وقتی با دقت نگاه کردم دیدم تمام منطقه جلوی من بخاطر پایین آمدن آب خشکی شده بود. کف آنجا هم لجن است طوری که شما تا زانو در آن فرو میروید و نمیشود مانند ساحل ماسه ای روی آن راه رفت. خلاصه داشتم توی سر و کله خودم میزدم که ناگهان رستورانی را دیدم که بر روی یک ساحل صخره ای است و بخاطر پایین آمدن سطح آب مقداری ساحل پیدا کرده بود که میشد از آنجا از آب بیرون آمد.
خلاصه از آنجا آمدم بیرون و وقتی قایقیم را کشیدم بالا گیر کرد به لبه یک سنگ و جر خورد و بادش خالی شد. من هم باطری و موتورم را در آوردم و قایقم را همانجا ول کردم. بعدش هم نیم ساعت طول کشید تا پیاده به ماشینم برسم. خلاصه این اولین تجربه ماهیگیری من بود که در تمام مدت اصلا یادم رفته بود که دو تا قلاب هم از پشت قایقم آویزونه!
خوب دیگه من وقت کارم تموم شد باید برم خونه! بقیه اش رو بعدا براتون مینویسم.
وقتی سه سال پیش اومدم امریکا حدود 6 ماه درگیر مسائل مهاجرت, مشکلات خانوادگی, پیدا کردن کار و همزمان رقص و پایکوبی شبانه در میان جمع ایرانیان بودم. هر شب قبل از خواب برای خودم آهنگ آخ اینور دلم, آخ اونور دلم میخوندم و از بس دست زده بودم کف دستهام ورم کرده بود. آخر سریها هم دیگه سیمهای مغزم اتصالی کرده بود و در نهایت به کل زدم به صحرای کربلا و به ریچموند فرار کردم جایی که دست هیچ ایرانی به من نرسد!
حدود 6 ماه در آنجا با انواع و اقسام ناسزاهای انگلیسی و انواع مختلف داروهای شفابخش آشنا شدم و سرانجام پس از گذراندن این دوره آموزشی حدود دو سال پیش در یک خانه زیبا در بالای یک تپه جنگلی واقع در ساسالیتو اطاقی اجاره کردم. تفریحاتم بیشتر رفتن به جنگل و فوتبال و بیلیارد بود و هنوز تو باغ ماهیگیری نبودم. تا اینکه بعد از چند ماه دایی کوچکم از کانادا یک هفته آمد پیش من. این دایی من آنقدر آلوده و یا به عبارتی خوره ماهیگیری است که اگر یک جوی آب ببیند محال است قلابش را به درون آن نیندازد. خلاصه وقتی دایی من اینجا را دید گفت که چه نشسته ای که اینجا بهشت ماهیگیری است. توی یک هفته ای که اینجا بود برای ماهیگیری به تمام دریاچه های اطراف رفتیم ولی چیزی نصیبمون نشد.
همون موقع هم با این دریاچه ای که الان خونه ام اونجا واقع شده آشنا شدم. خلاصه از او به بعد من رفتم تو خط ماهیگیری. اول یک قایق بادی خریدم با یک موتور کوچک برقی و یک باطری بسیار سنگین که نمیشد تکونش داد. یک روز شنبه, صبح زود رفتم به برکلی تا از اونجا قایق بادیم رو بندازم تو آب و مثلا ماهیگیری کنم. وقتی اومدم روی آب دیدم که با پارو قایق خیلی خوب راه میره و شروع کردم به پارو زدن به سمت گلدن گیت. قصدم این بود که برم به سمت یک جزیره که حدود 12 کیلومتر با آنجا فاصله داشت و قایقهای بادبانی خیلی زیبا آنجا داشتند برای خودشان میچرخیدند. اسم آن جزیره انجل آیلند است.
خلاصه من شروع کردم به پارو زدن و تا ساعت 11 صبح رسیدم به نزدیکیهای جزیره. از آنجا که یک قایق بادی در اقیانوس خیلی عجیب و غیر عادی بود هلیکوپتر ها دور سرم میچرخیدند و قایقهایی که از کنارم میگذشتند از من سوال میکردند که احتیاج به کمک دارم یا نه. من که سه ساعته تا آنجا رفته بودم و هنوز از موتور و باطری هم استفاده نکرده بودم فکر میکردم که سه ساعته هم میتونم برگردم و ساعت دو یا سه بعدازظهر میرسم به اسکله ای که از آنجا آمده بودم. ولی چشمتان روز بد نبینه. از آنجایی که آن روز قرار بود سطح آب خیلی پایین برود جریان آب من رو با خودش به سمت اقیانوس و آن جزیره میبرد و من فکر میکردم که پارو زدن خودم باعث شده بود که من 3 ساعته 12 کیلومتر را طی کنم!
ولی وقتی آمدم برگردم دیدم هر چی پارو میزنم بجای اینکه جلو برم عقب عقب میرم. خلاصه یک ذره ترسیدم ولی بروی خودم نیاوردم. موتور برقی را هم روشن کردم و گذاشتم سر زیاد و خودم هم پارو میزدم ولی با اینحال حرکتم به سمت جلو بسیار کند بود. کم کم قایقها هم رفته بودند و کسی نبود که بگویم مرا بکشد و درضمن دوست نداشتم به گارد نجات زنگ بزنم. وقتی داشتم با آخرین زور پارو میزدم که برگردم به فیلمهایی فکر میکردم که در آن افرادی هفته ها وسط اقیانوس سرگردان بوده اند و بعد با دیدن یک خشکی بسیار خوشحال میشوند و جشن میگیرند. پیش خودم میگفتم خوب فرض کن من الان هفته ها وسط دریا هستم و الان خشکی را دیدم و باید سعی کنم خودم را به آن برسانم.
خلاصه سرتان را درد نیاورم حدود ساعت 7 بعدازظهر و پس از تاریک شدن هوا رسیدم به نزدیکیهای جایی که قایقم را به آب انداخته بودم. ولی مشکل همینجا تمام نشده بود. وقتی 500 متری محل اسکله رسیدم دیدم که پاروم به زمین گیر کرد و وقتی با دقت نگاه کردم دیدم تمام منطقه جلوی من بخاطر پایین آمدن آب خشکی شده بود. کف آنجا هم لجن است طوری که شما تا زانو در آن فرو میروید و نمیشود مانند ساحل ماسه ای روی آن راه رفت. خلاصه داشتم توی سر و کله خودم میزدم که ناگهان رستورانی را دیدم که بر روی یک ساحل صخره ای است و بخاطر پایین آمدن سطح آب مقداری ساحل پیدا کرده بود که میشد از آنجا از آب بیرون آمد.
خلاصه از آنجا آمدم بیرون و وقتی قایقیم را کشیدم بالا گیر کرد به لبه یک سنگ و جر خورد و بادش خالی شد. من هم باطری و موتورم را در آوردم و قایقم را همانجا ول کردم. بعدش هم نیم ساعت طول کشید تا پیاده به ماشینم برسم. خلاصه این اولین تجربه ماهیگیری من بود که در تمام مدت اصلا یادم رفته بود که دو تا قلاب هم از پشت قایقم آویزونه!
خوب دیگه من وقت کارم تموم شد باید برم خونه! بقیه اش رو بعدا براتون مینویسم.
خيلي باحال بود
پاسخحذفtakderakht
پاسخحذفعالی بود