در این مدت هی نوشتم هی پاک کردم هی نوشتم هی پاک کردم. به خودم می گفتم آخر این خواننده های بینوای من چه گناهی کرده اند که باید تراوشات و زایده های مغزی من را بخوانند. از طرف دیگر مادرم هم آمده است و اندک انرژی باقی مانده نیز صرف هضم غذاهای گوناگون می شود و معده من مرکز گفتگوی مابین تمدن ها شده است. هر چه معده گشادتر می شود غذای بیشتری می طلبد و هر چه غذای بیشتری بلعیده می شود معده گشادتر می گردد و این سلسله همچنان ادامه پیدا می کند تا جایی که دیگر آدم نمی داند غذا می خورد تا زنده بماند و یا زنده می ماند تا غذا بخورد. هوا همچنان خوب است و من با همان موتور قارقاری خودم به شرکت می آیم و بر می گردم. یک نفر هم نیست که به من بگوید آخر آدم عاقل تو که با یک موتور هشتصد دلاری تمام اموراتت می گذرد برای چه آن همه پول را برای یک ماشین گران می دهی که در گوشه پارکینگ خانه ات بدون استفاده افتاده است. اگر این موتور من سقف داشت حتی در روزهای بارانی هم ممکن بود از آن استفاده کنم. ولی خوب به هر حال داشتن ماشین هم در امریکا لازم است و مخصوصا خرید کردن بدون آن بسیار دشوار است. آخر هفته ها هم گاهی با ماشین بیرون میروم تا یک بادی به سرم بخورد. یک تلسکوب آینه ای خریده ام که قطر آینه آن دو برابر کله ام است. شب ها با آن چاله و چوله های ماه را نگاه می کنم و پیش خودم فکر می کنم چه خوب که تا حالا ماه را اسفالت نکرده اند اگرنه همین چاله و چوله ها را هم نمی شد در آن دید. البته این تسکوپ برای دیدن اطاق خواب مردم خیلی بزرگ است ولی خوب به هرحال من سعی خودم را کردم تا بلکه یک مورد منشوری پیدا کنم ولی ظاهرا از دست این امریکاییها آب هم نمی چکد. مطمئن هستم اگر در تهران با تلسکوپ به خیابان نگاه می کردم چیزهای جالب تری می دیدم و وقتم اینقدر تلف نمی شد. باز هم همان چاله و چوله های ماه که یک مقداری آدم را سرگرم می کند. این همه در خیابان و کوچه خودمان در تهران چاله و چوله داشتیم و من قدرش را نمی دانستم و حالا باید از این فاصله دور چاله و چوله های ماه را نگاه کنم و حسرت بخورم.
البته در دفترچه راهنمای آن نوشته است که اگر خیلی زور بزنید می توانید کیوان و مشتری و زهل را هم ببینید ولی من از پشت پنجره اطاق خوابم فقط یک زاویه محدودی از آسمان را می بینم و احتمال این که بتوانم چیز دیگری را به غیر از ماه پیدا کنم خیلی کم است. درضمن باید شیشه اطاق خواب را هم تمیز کنم تا بلکه تصویر واضح تر شود. دیشب یک ستاره درخشان را پیدا کردم که چشمک می زد و تا آمدم تلسکوپ را بر روی آن تنظیم کنم ناپدید شد. بعد فهمیدم که آن ستاره هم هواپیما از آب درآمد و شکار کردن آن با این تلسکوپ ها بسیار سخت است. البته یک ستاره دیگر پیدا کردم ولی هر چقدر که آن را نزدیک می کردم باز هم همان چیزی بود که با چشم غیر مسلح می دیدم و فقط یک مقداری پر رنگ تر می شد. خلاصه از سحابی و راه شیری و سیاهچاله و این چیزها هم هیچ خبری نبود و باز هم مجبور بودم بچسبم به چاله و چوله های ماه. باید یک شب که هوا خوب است تلسکوپ خودم را کول کنم و ببرم بالای یک تپه و سپس از آنجا آسمان را رصد کنم تا ببینم که چه خبر است. زیاد سنگین نیست ولی اگر بخواهم داخل ماشین جا بشود باید پایه های آن را جدا کنم و دوباره آن را در محل بچسبانم. البته اگر واقعا بخواهم دید خوبی از آسمان داشته باشم باید با یک عده آدم بیکار دیگر به وسیله یک تور مسافرتی به کویر بروم و از آنجا به آسمان نگاه کنم تا دل و روده آن به خوبی معلوم شود. این تلسکوپ را حدود دویست دلار از چین خریدم و چند ساعت هم طول کشید تا آن را سر هم کنم. این هم یکی از چیزهایی بود که برایم عقده شده بود و همیشه دوست داشتم یک تلسکوپ داشته باشم ولی شرایط من در ایران طوری بود که حتی یک دورنمای معمولی هم نمی توانستم برای خودم بخرم چه برسد به تلسکوپ. بعد هم تازه اگر در ایران با یک دوربین و یا تلسکوپ در مقابل پنجره ظاهر شوید ممکن است همسایه ها شما را با تیر بزنند و یا داد بزنند که آی آقا مگر خودت خواهر و مادر نداری؟ حالا بیا و ثابت کن که سر تلسکوپ رو به هوا است و تو داری سوراخ و سمبه های ماه را نگاه می کنی و کاری به خواهر و مادر او نداری. ولی خوب در امریکا کسی کاری به کار شما ندارد و شما می توانی تلسکوپ را هر کجا که می خواهی نصب کنی و هر چه هم که دلت می خواهد ببینی. حالا چرا در این محله ما قحطی خواهر و مادر است را دیگر نمی دانم و شاید هم همه خواهر و مادر های خودشان را در پستو قایم کرده اند تا چشم نامحرم به آنها نخورد. ولی خوب اگر منظره می خواهید فقط شهر برکلی که حتی نیازی به تلسکوپ هم نیست و با چشمان غیر مسلح از حدقه در آمده هم می شود موارد منشوری زیادی دید. اصولا مردم برکلی اعتقاد زیادی به لباس ندارند و در بسیاری از خانه ها مردم لخت مادرزاد راه می روند و خانه هایشان هم اصلا پرده ندارد و یا پرده آن کنار است. یک بار به خانه یکی از دوستانم در برکلی رفته بودم و هنوز ماجرای آنجا را نمی دانستم. اطاق او پنجره های قدی داشت و اطاق همسایه او هم با چهار متر اختلاف روبروی پنجره اطاق او بود. من همین طور که داشتم صحبت می کردم نگاهم به خانه همسایه افتاد و دیدم که چند نفر بدون لباس دارند به این طرف و آن طرف می روند و تمام اعضا و جوارحشان هم معلوم است. از آنجا بود که فهمیدم آنها همیشه منشوری هستند و گاهی هم مردم برکلی به همین صورت بر روی دوچرخه سوار می شوند و در شهر رژه می روند. عکس های آن را می توانید از روی اینترنت پیدا کنید و خودتان ببینید. حالا اگر آنجا آدم یک تلسکوپ داشته باشد به غیر از چاله و چوله های ماه چیزهای دیگری را هم می شود دید.
خوب دیگر هیز بازی و چشم چرانی بس است و من می روم تا به ندای معده گشادم لبیک بگویم.