امروز صبح میخواستم برم ماهیگیری ولی آنقدر هوا باد داشت که ترسیدم قایقم از کنترلم خارج بشه و برم توی خانه های مردم. برای همین ماهیگیری را گذاشتم برای فردا و گفتم یک مطلبی برای شما بنویسم.
من وقتی کوچک بودم عاشق پشم سینه بودم و دوست داشتم وقتی بزرگ میشوم سینه هایم پشمالو شود. درواقع پشم سینه را نشانه مردانگی میدانستم. این انتظار بزرگ شدن تا همین اواخر هم ادامه داشت ولی همه جای من مو در آورد غیر از سینه. امروز صبح که داشتم دوش میگرفتم متوجه شدم که ظاهرا زیادی بزرگ شدم چون همون چهار تا دونه مویی هم که روی سینه من روییده است دارد سفید میشود. اگر مابقی عمر هم بخواهد به همین سرعت بگذرد باید از همین الان بار و بندیل را جمع کرد و آماده خواندن غزل خداحافظی شد.
جای نوید خالی که بگوید چون بر طبق قانون جاذبه فیلم راز همش نگران این بودی که پشم سینه ات در نیاید, ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به یکی کردند تا پشمهای تو در نیاید. اگر تمام مدت خودت را گوریل مجسم کرده بودی الان میبایستی هر روز پشم سینه ات را کوتاه میکردی. نمیدانم شاید هم حق با نوید است.
حالا از پشم سینه نداشته من که بگذریم میخواهم در مورد یک مسئله ای برای شما مطلب بنویسم که خودم هم تا چند هفته پیش از آن بی خبر بودم. من توی این مدت سه سالی که در سنفرانسیسکو و اطراف آن هستم فکر میکردم که در اینجا هیچگونه جایی که در آن افراد در قبال روابط دیپلماتیک پول دریافت کنند وجود ندارد. یعنی من هم تقصیر ندارم چون شما وقتی در شهر میگردید مثل دوبی افرادی را نمی بینید که در سطح شهر و یا بیرون هتلها دنبال مشتری خاص بگردند. اصولا شغل روسپیگری در اینجا ممنوع است و من هم فکر میکردم که این قضیه در کل ریشه کن شده است.
چند هفته پیش داشتم با همکارم در مورد روسپیگری صحبت میکردم و میگفتم که در اینجا آدم اصلا این جور چیزها را نمی بیند. ولی او بهم گفت که در اینجا آدم این چیزها را می بیند ولی تو نمی بینی! بعد سایت معروف craigslist را یرایم باز کرد و رفت توی قسمت بزرگسالان و محله خودمان را آورد. چشمتان روز بد نبیند دیدم چند تا تبلیغ فقط مربوط به کوچه خودمان است! البته در تبلیغهایشان بطور غیر مستقیم به کارشان اشاره میکنند و مثلا نوشته است که ساعت خوبی را در کنار ما باشید و یا خستگی خود را بعد از کار در کنید و از این چیزها. البته عکسشان را هم چاپ کرده اند که شما بدانید چه کسی قرار است خستگی شما را در کند.
قیمتی را که در تبلیغ هایشان نوشته است بطور متوسط ساعتی پنچاه دلار است ولی همکارم میگفت که وقتی داخل شوید تا صد دلار از شما نگیرند ولتان نمیکنند. حالا تصمیم گرفتم که یک روز بروم آنجا تا ببینم چطور است و برای شما هم یک گزارش مبسوط تهیه کنم! من فقط یکبار در دوبی با یک خانمی ملاقات کردم که شغلش روسپیگری بود.
چندین سال پیش برای یک ماموریت کاری با یکی از همکارانم رفتیم دوبی و یک اطاق درهتل برای ما اجاره کردند. اسم هتل دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم هتل امپریال یا یک چنین اسمی بود. شب اول که رسیدیم, وسایلمون رو توی هتل گذاشتیم و رفتیم خرید. من هم یک چمدان نو خریدم و آوردم توی هتل تا وقتی که مثل غربتیها خرید میکنم, جای کافی برای حمل آن داشته باشم. شب دوم با هم رفتیم به دیسکو بار هتل. من دو تا آبجو خوردم و چند ساعتی تفریح کردم. بعد به دوستم گفتم که من دارم میرم توی اطاق. گفت میشه من کمی بیشتر بمونم؟ گفتم باشه ولی خیلی دیر نیا چون فردا صبح باید بریم شرکت.
خلاصه من رفتم توی اطاق وتلپ شدم روی تختوابم. یک ساعت گذشت, دو ساعت گذشت و دیدم این همکار من نیامد. گفتم غلط نکنم کاری دست خودش داده است. خلاصه توی همین فکر و خیالها بودم که دیدم سر و صدا میاد. بعد در باز شد و یک دختر خانم روس قد بلند در حالیکه زیر بغل همکار من را گرفته بود وارد اطاق شد. من اول فکر کردم که حتما به این همکار من کمک کرده است که او را که مست و پاتیل بود به اطاق بیاورد. ولی بعد از اینکه او را بر روی تخت انداخت گفت اول پولت رو بده بعد.
این همکار ما کیف پولش را که در آورد تا پول را به او بدهد همزمان گلاب به روی گل شما, با فشار و در شعاع دو متری بالا آورد و گند زد به زمین و زمان. من که مجبور شدم چمدانی را که خریده بودم و روی زمین باز کرده بودم بیاندازم دور. چون هر کاری کردم بوی گندش نرفت. بنده خدا دختره تا جایی که تونست آنجا را تمیز کرد چون همکارم که مثل نعش افتاده بود و من هم محال بود که دست به آن گند و کثافات بزنم حتی اگر مجبور میشدم در راهرو بخوابم!
من رفتم توی تختخواب و خودم را زدم به خواب و آن دختر هم کار خودش را شروع کرد. ای کاش انسان میتوانست همانطوری که چشم خود را میبندد, گوش خود را هم ببندد تا چیزی را که نمیخواهد نشنود. وقتی صدای خر و پف این همکارم بلند شد, من هم پتو را از روی سرم کشیدم کنار که هوا بخورم چون دیگه داشتم خفه میشدم. آن دختر هم برهنه رفته بود دستشویی و وقتی برگشت آمد سراغ من تا بلکه بتواند کاسبی خودش را دو برابر کند.
من آن زمان هنوز از همسرم جدا نشده بودم و برایش توضیح دادم که چون من زن دارم , دوست ندارم که با فرد دیگری باشم. ظاهرا این گفته من نه تنها برایش منطقی بود بلکه خوشش هم آمد. سپس لباسش را پوشید و سیگاری روشن کرد و نشست روی تخت. من هم باهاش صحبت کردم تا اطلاعات بیشتری از این شغل بدست بیاورم.
گفت که در روسیه شوهرش کارمند است و دو تا فرزند هم دارد که محصل هستند. من گفتم یعنی از او طلاق گرفتی؟ گفت نه من هر چند ماه یکبار میرم پیش آنها و با پولی که جمع میکنم میخواهیم خانه بخریم. گفتم خوب مگه در روسیه کار نیست که به اینجا آمدی؟ گفت نه و در ضمن حقوقها هم خیلی پایین است. گفت که همین الان هم که کاسبی خراب شده است من سه برابر شوهرم درآمد دارم.
گفتم برای چه کاسبی خراب شده؟ گفت برای اینکه دست زیاد شده و دخترهای روس همینطور دو تا دو تا توی خیابانها هستند ولی چند سال پیش که من آمدم حتی تا شبی هزار درهم هم درآمد داشتم. گفتم آخه چطوری شبی هزار درهم در میاوردی؟ گفت بعضی شبها در یک شب چندین مشتری داشتم. از این اطاق میرفتم اون یکی اطاق. باز از اون اطاق میرفتم به دیگری. ولی مثلا الان که وقت کارمه, مشتری ندارم و همینطور الکی نشستم. گفتم آره خوب بد زمانه ای شده!
بعد هم کم کم وسایلش رو جمع کرد و رفت. فردا فهمیدیم که کیف پول همکارم هم خالی است که من از این بابت اصلا ناراحت نشدم.
حالا بهتان قول میدهم که حتما بروم و ته و توی این تبلیغاتی را که توی اینترنت دیدم در بیاورم و گزارش آن را برایتان ارسال کنم.
من وقتی کوچک بودم عاشق پشم سینه بودم و دوست داشتم وقتی بزرگ میشوم سینه هایم پشمالو شود. درواقع پشم سینه را نشانه مردانگی میدانستم. این انتظار بزرگ شدن تا همین اواخر هم ادامه داشت ولی همه جای من مو در آورد غیر از سینه. امروز صبح که داشتم دوش میگرفتم متوجه شدم که ظاهرا زیادی بزرگ شدم چون همون چهار تا دونه مویی هم که روی سینه من روییده است دارد سفید میشود. اگر مابقی عمر هم بخواهد به همین سرعت بگذرد باید از همین الان بار و بندیل را جمع کرد و آماده خواندن غزل خداحافظی شد.
جای نوید خالی که بگوید چون بر طبق قانون جاذبه فیلم راز همش نگران این بودی که پشم سینه ات در نیاید, ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به یکی کردند تا پشمهای تو در نیاید. اگر تمام مدت خودت را گوریل مجسم کرده بودی الان میبایستی هر روز پشم سینه ات را کوتاه میکردی. نمیدانم شاید هم حق با نوید است.
حالا از پشم سینه نداشته من که بگذریم میخواهم در مورد یک مسئله ای برای شما مطلب بنویسم که خودم هم تا چند هفته پیش از آن بی خبر بودم. من توی این مدت سه سالی که در سنفرانسیسکو و اطراف آن هستم فکر میکردم که در اینجا هیچگونه جایی که در آن افراد در قبال روابط دیپلماتیک پول دریافت کنند وجود ندارد. یعنی من هم تقصیر ندارم چون شما وقتی در شهر میگردید مثل دوبی افرادی را نمی بینید که در سطح شهر و یا بیرون هتلها دنبال مشتری خاص بگردند. اصولا شغل روسپیگری در اینجا ممنوع است و من هم فکر میکردم که این قضیه در کل ریشه کن شده است.
چند هفته پیش داشتم با همکارم در مورد روسپیگری صحبت میکردم و میگفتم که در اینجا آدم اصلا این جور چیزها را نمی بیند. ولی او بهم گفت که در اینجا آدم این چیزها را می بیند ولی تو نمی بینی! بعد سایت معروف craigslist را یرایم باز کرد و رفت توی قسمت بزرگسالان و محله خودمان را آورد. چشمتان روز بد نبیند دیدم چند تا تبلیغ فقط مربوط به کوچه خودمان است! البته در تبلیغهایشان بطور غیر مستقیم به کارشان اشاره میکنند و مثلا نوشته است که ساعت خوبی را در کنار ما باشید و یا خستگی خود را بعد از کار در کنید و از این چیزها. البته عکسشان را هم چاپ کرده اند که شما بدانید چه کسی قرار است خستگی شما را در کند.
قیمتی را که در تبلیغ هایشان نوشته است بطور متوسط ساعتی پنچاه دلار است ولی همکارم میگفت که وقتی داخل شوید تا صد دلار از شما نگیرند ولتان نمیکنند. حالا تصمیم گرفتم که یک روز بروم آنجا تا ببینم چطور است و برای شما هم یک گزارش مبسوط تهیه کنم! من فقط یکبار در دوبی با یک خانمی ملاقات کردم که شغلش روسپیگری بود.
چندین سال پیش برای یک ماموریت کاری با یکی از همکارانم رفتیم دوبی و یک اطاق درهتل برای ما اجاره کردند. اسم هتل دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم هتل امپریال یا یک چنین اسمی بود. شب اول که رسیدیم, وسایلمون رو توی هتل گذاشتیم و رفتیم خرید. من هم یک چمدان نو خریدم و آوردم توی هتل تا وقتی که مثل غربتیها خرید میکنم, جای کافی برای حمل آن داشته باشم. شب دوم با هم رفتیم به دیسکو بار هتل. من دو تا آبجو خوردم و چند ساعتی تفریح کردم. بعد به دوستم گفتم که من دارم میرم توی اطاق. گفت میشه من کمی بیشتر بمونم؟ گفتم باشه ولی خیلی دیر نیا چون فردا صبح باید بریم شرکت.
خلاصه من رفتم توی اطاق وتلپ شدم روی تختوابم. یک ساعت گذشت, دو ساعت گذشت و دیدم این همکار من نیامد. گفتم غلط نکنم کاری دست خودش داده است. خلاصه توی همین فکر و خیالها بودم که دیدم سر و صدا میاد. بعد در باز شد و یک دختر خانم روس قد بلند در حالیکه زیر بغل همکار من را گرفته بود وارد اطاق شد. من اول فکر کردم که حتما به این همکار من کمک کرده است که او را که مست و پاتیل بود به اطاق بیاورد. ولی بعد از اینکه او را بر روی تخت انداخت گفت اول پولت رو بده بعد.
این همکار ما کیف پولش را که در آورد تا پول را به او بدهد همزمان گلاب به روی گل شما, با فشار و در شعاع دو متری بالا آورد و گند زد به زمین و زمان. من که مجبور شدم چمدانی را که خریده بودم و روی زمین باز کرده بودم بیاندازم دور. چون هر کاری کردم بوی گندش نرفت. بنده خدا دختره تا جایی که تونست آنجا را تمیز کرد چون همکارم که مثل نعش افتاده بود و من هم محال بود که دست به آن گند و کثافات بزنم حتی اگر مجبور میشدم در راهرو بخوابم!
من رفتم توی تختخواب و خودم را زدم به خواب و آن دختر هم کار خودش را شروع کرد. ای کاش انسان میتوانست همانطوری که چشم خود را میبندد, گوش خود را هم ببندد تا چیزی را که نمیخواهد نشنود. وقتی صدای خر و پف این همکارم بلند شد, من هم پتو را از روی سرم کشیدم کنار که هوا بخورم چون دیگه داشتم خفه میشدم. آن دختر هم برهنه رفته بود دستشویی و وقتی برگشت آمد سراغ من تا بلکه بتواند کاسبی خودش را دو برابر کند.
من آن زمان هنوز از همسرم جدا نشده بودم و برایش توضیح دادم که چون من زن دارم , دوست ندارم که با فرد دیگری باشم. ظاهرا این گفته من نه تنها برایش منطقی بود بلکه خوشش هم آمد. سپس لباسش را پوشید و سیگاری روشن کرد و نشست روی تخت. من هم باهاش صحبت کردم تا اطلاعات بیشتری از این شغل بدست بیاورم.
گفت که در روسیه شوهرش کارمند است و دو تا فرزند هم دارد که محصل هستند. من گفتم یعنی از او طلاق گرفتی؟ گفت نه من هر چند ماه یکبار میرم پیش آنها و با پولی که جمع میکنم میخواهیم خانه بخریم. گفتم خوب مگه در روسیه کار نیست که به اینجا آمدی؟ گفت نه و در ضمن حقوقها هم خیلی پایین است. گفت که همین الان هم که کاسبی خراب شده است من سه برابر شوهرم درآمد دارم.
گفتم برای چه کاسبی خراب شده؟ گفت برای اینکه دست زیاد شده و دخترهای روس همینطور دو تا دو تا توی خیابانها هستند ولی چند سال پیش که من آمدم حتی تا شبی هزار درهم هم درآمد داشتم. گفتم آخه چطوری شبی هزار درهم در میاوردی؟ گفت بعضی شبها در یک شب چندین مشتری داشتم. از این اطاق میرفتم اون یکی اطاق. باز از اون اطاق میرفتم به دیگری. ولی مثلا الان که وقت کارمه, مشتری ندارم و همینطور الکی نشستم. گفتم آره خوب بد زمانه ای شده!
بعد هم کم کم وسایلش رو جمع کرد و رفت. فردا فهمیدیم که کیف پول همکارم هم خالی است که من از این بابت اصلا ناراحت نشدم.
حالا بهتان قول میدهم که حتما بروم و ته و توی این تبلیغاتی را که توی اینترنت دیدم در بیاورم و گزارش آن را برایتان ارسال کنم.
من هم دیروز داشتم یه مقدار راجع به این چیزا توی کانادا می گشتم
پاسخحذفاینحا بهش میگن اسکورت escort ،خلاصه یه کم اگه جستجو کنی نه تنها کرگزلیست بلکه یه دریا سایت هست مخصوص همین کار.
یه سری آدر خیر هم یه سری راهنما زدن واسه این کار.
در ضمن در حستحو ها به مخفف هاپی بر می خوی که تا ساعتها هم فکر کنی نمیشه معنی ای نزدیک بهش رو حتی تصور کرد از این دیگشنری استفاده کن :
http://urbandictionary.com
ولی قیمتها توی کانادا خیلی بالاس از ساعتی ۲۰۰ دلار شروع میشه.
منتظر گزارش مبسوطت هستم.
از همين الان معلومه كه گزارش باحالي از آب در مياد...
پاسخحذفمعلومه گزارش آبداري ميشه
پاسخحذفبابا عکس بزار! این چه وضعیه! ضمنا بنویش شبها با اون دختره چیکار میکنی. کاملا توضیح بده + فیلم + عکس.
پاسخحذفولی جدا میگم عکس بزار با حجم کم چون ما ایران زندگی میکنیم فککنم.
به نظر من روسپیگری اگه از حد و استانداردهای خودش خارج نشه شغل شریفیه، بهر حال یک نوع خدمته، خدمت به جامعه و خدمت به مردم. کسی که به شغل روسپیگری اشتغال داره کار کارگر شهرداری رو بطور معنوی انجام میده. قرار بود دراین مورد یک پست بگذارم باعث شدی زودتر این پست رو بگذارم.
پاسخحذفدادا ناشناس پورنوگرافي كه نيست...
پاسخحذفچي چي عكس بگذار فيلم بگذار...
ملت دلشون خوشه ها
سلام.
پاسخحذفاطلاعات خوب و جالبی رو نوشتید بسیار سپاسگزارم.
میتونم درخواست کنم اطلاعاتی در مورد ازدواج و طلاق و مهریه و نفقه و کلا مراسمات شروع زندگی و طلاق رو مخصوصا مهریه که اینجا روش دعوا و شاخ و شونه کشی و زندان و .. هست رو بگید که این مراسمات در امریکا چطوریه ؟؟
با سلام خدمت دوست عزیز می خواستم در مورد عرفان و این حرفا توی آمریکا هم تخقیق کنید.ـخه یه مستند بی بی سی نشون میداد راجع به خیام و اینکه تو آمریکا یه کلاب داره .حتما راجع به مولوی و دیگر شعرا یا عرفا هم باید چیزایی باشه! .راستی چرا ایمیلتون رو تو سایتتون نمی ذارین؟
پاسخحذفagha ruspighari dar canada azade baraye hamin site va ... ham ba telephone hast.
پاسخحذفtu amrica gheire ghanunie va aghe ghir bendazanet bad jur darde sar mishe.az yeki bepors.
inja tu kanada ham ke azade tu ruzname ya ... telefon midan zangh mizani miri tu khunash,yani tu khiabun mamnu hast va kheili vaghta polis khodesho be shekle faheshe ha dar miare ta behesh pishnahad bedan bad tu khiabun un shakhso dastghir mikone.
tu amrica kolan dar ezaye pul mamnue va polis mitune bazdasht kone.az kasai ke in karo mikonan tu usa bepors daghightar ghire mamuraye polis ke aghahie taghalobi midan nayofti.
ma ke inja azade vali ye dust dokhtare filipini daram kheili khub hal mide dighe aslan hesi be hich zane dighei nadaram.
rasti manam mesle shoma talagh ghereftam
ممنون که با وجود اصرار فراوان خوانندگان مبنی بر تشریح احوالات دیپلماتیک با جزییات ،شما همچنان برمواضع خودمصرانه مانده اید و اجازه می دهید ما همچنان بدون فیلتر حرف های باحالتان را بخوانیم.
پاسخحذفمن به یک بیماری مبتلا شده ام و علایم آن این است که خیلی علاقه دارم بدانم درآمریکا چه می گذرد،شاید دلیلش این است که هنوز موفق به ویزا گرفتن نشده ام و درحسرت به سر می برم! اگر می توانید تند تند بنویسید، من بی صبرانه منتظر پست های شما هستم:)
پاسخحذفراست میگه اگه میخوای عکس بزاری با حجم کم بزار چون ما ایارنی ها بزور با دایل آپ میتونیم ببنیم چه خبره ! چون اینجا اوضا مثل توخممورق حل شدست D:
پاسخحذفحالااااااااااااااااااااااااااا
عکس یادت نره D:
برعكس دوستان عزيز من علاقهاي ندارم بدونم اوضاع اونجا چجوريه.
پاسخحذفكلا همه چيز دنيا كه به ما ربط نداره. داره؟
اتفاقا منم مثل تو عاشق پشم سینه بودم و دوست داشتم سینه هائی عضلانی ، برجسته و پشمالو داشته باشم. از دوران نوجوانی هر روز سینه ام را بررسی می کردم تا ببینم مو در آورده است یا نه! ولی از تو بدشانس تر بودم. چون همان چهار دونه مو هم نروئید!
پاسخحذفتن تن و روسپی خانه در قسمت بعدی
پاسخحذفماجرا هات شبیه تن تن با حس کاراگاهی کم
-------------------------------
دیدم بلاگت بازدید کننده داره گفتم یک مورد یاداوری کنم
در قدیم توی تهران جایی بود که به شهر نو مشهور بود بعداز انقلاب به خاطر به آتش کشیدن این قسمت توسط مردم و کشته شدن خیلیها گفتن بهتر اسمش و بزاریم روسپیخانه ولی در واقعیت این قلعه که در زمانی جایگاه شاهان بود بعد متروکه شد خانه افراد بی سر پناه شد و خوب بعضی از این فاراد به شغل شریف روسپی گری مثل پایین شهر تهران اکنون مشغول بودند همه آلوده به اینکار نیودند بودند افراد شریفی که پول کلفتی و نظافت کاری و مامور شهرداری و غیره میگرفتند من فکر میکنم بعداز انقلاب این اسم توهینی به همه کسانی شد که در آنجا با خدا زندگی میکردند و شرافتشان زیر سئوال رفت دیدم اینجا جای خوبیه که از شرافت بچه های شهر نو دفاع کرده باشم
بهر حال اینکه یکی توی یک محله بد به خاطر ضعف اقتصادی داره زندگی میکنه بد نیست بد اون کاریه که مردم کردند و نام این مکان و بد کردند مرجع ویکی پدیا
پاسخحذف