۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

پس از ورود به امریکا

نکات دیگری به ذهنم میرسد که ممکن است به هر چه موفق تر بودن شما در امریکا کمک کند.

ما ایرانیها در جامعه و فرهنگی بزرگ شده ایم که ناخودآگاه ما را به سمت واپس گرایی یا passive aggressive بودن سوق داده است در حالی که اکثر امریکاییها دارای شخصیت اکتیو هستند و این ممکن است مشکلاتی را برای ما در بدو ورودمان و یا حتی سالها پس از ورودمان بوجود بیاورد. در زیر به بعضی از این تفاوتها اشاره میکنم

1- ما تابوها و یا خط قرمزهایی در فرهنگمان وجود دارد که هیچگاه در مورد آن حرف نمیزنیم در حالیکه امریکاییها در مورد هرچیزی که قابل حرف زدن باشد حرف میزنند. خیلی چیزها در بین ما وجود دارد که اگر بشنویم لبانمان را گاز میگیریم گوشمان را میگیریم و یا چشممان را میبندیم و اصولا آنها را چیزهای خیلی بد و یا خیلی مقدسی میدانیم که هیچوقت نباید حرفی در مورد آنها زد. این نوع تربیت از مسائل فرهنگی و تربیتی ما شروع میشود و با کاتالیزور مذهبی به مسائل س.ی.ا.س.ی ختم میگردد. در حالیکه امریکاییان کودکان خود را تشویق میکنند تا با حرف زدن درباره تمامی مسائل و مطرح کردن سوالهای مختلف ذهنشان را باز کنند. آنها هیچگونه خط قرمز فرضی را برای مباحثه با کودکان خود قائل نمیشوند. در نتیجه ما همواره در ذهن خودمان مسائل حل نشده ای داریم که به شکل دهی شخصیت واپس گرای ما کمک میکند. حتما شما هم در کودکی تجربه کرده اید که وقتی سوالی را مطرح کرده اید با واکنش عصبانی و قهرآمیز دیگران مواجه شده و یا احیانا تنبیه شده اید.

2- باز بر اساس اصول ترتبیتی که به ما آموخته اند ما قادر به بیان احساسات درونی خودمان نیستیم. اگر از کار کسی عصبانی میشویم و یا موضوعی ما را آزار میدهد آن را در درون خودمان مخفی میکنیم و اگر از کسی خوشمان میاید و تمایل به انجام کاری داریم از خودمان حجب و حیا نشان داده و نه تنها بیان نمیکنیم بلکه گهگاه عکس آن را بیان میکنیم. این رفتارهای بیمارگونه دقیقا از آنجا سرچشمه میگیرد که مثلا اگر کسی به ما درگوشی زد دیگران گفتند که تو باید آنطرف صورتت را هم به سمتش بگیری که آن طرف را هم بزند. و یا اگر کسی به ما بدو بیراه گفت دیگران هی گفتند تو چیزی نگو تو چیزی نگو.

ولی وقتی که این جوانه نفرتی که در وجودمان کاشته شد بعدها زبانه کشید و بلایی به سر آن طرف آوردیم که مرغان آسمان بحالش گریه کردند همه گفتند خوب حقش بود یادتان نیست ده سال پیش زد توی گوشش یا فلان حرف را زد؟ کسی نمیگوید که زیانهایی که در این مدت به خودمان و دیگری وارد آوردیم اصلا قابل مقایسه با ضربه ای که به ما زد نبود و اگر همان موقع ما احساس خشم و یا نفرت خودمان را بیان میکردیم در وجود خودمان غده چرکین درست نمیکردیم. از طرفی ما بخاطر نوع تربیتمان اصلا نحوه بیان احساسات خوبمان را به دیگران یاد نگرفته ایم و این کارها را جلف و سبک میدانیم.

ولی امریکاییان در همان لحظه که احساسی دارند آن را بیان میکنند و اگر عصبانی هستند جیغ میکشند و اگر شما را دوست دارند بهتان میگویند. بنابراین آنها در گذشته زندگی نمیکنند. اگر ما بخواهیم با آنها ارتباط برقرار کنیم باید یا خودمان روی خودمان کار کنیم و یا بهتر از آن از یک روانپزشک کمک بگیریم.

3- مشکلات و اتفاقاتی که در زندگی ما در ایران افتاده است در کلیه مباحث علمی اتفاقاتی است که باید دوره ترمیمی روانی برای آن گذرانده شود. از برخوردهای فیزیکی زمان کودکی گرفته تا وقایع زمان جنگ و یا برخوردهای تبعیض آمیز خانوادگی و اجتماعی و سرکوفتهای اجتماعی و همه و همه عواملی است که میتواند زاینده مشکلات روانی زیادی باشد.

مثلا اگر سر یک موضوع بی اهمیت ناگهان به حد جنون خشمگین میشوید این ممکن است ریشه در اهانتی داشته باشد که به شما مثلا در بدو ورود دانشگاه بخاطر پوشیدن شلوار لی شده باشد. و یا بخاطر اهانتهایی باشد که وقتی شما را با دخترخاله تان دستگیر کرده و روانه زندان کرده اند باشند. وقتی من مسائلی را که پشت سر گذاشته ام برای یک امریکایی تعریف میکنم واقعا ترس را در چهره شان میبینم زیرا آنها نمیتوانند بپذیرند که فردی که چنین مشکلاتی داشته است از نظر روانی سالم است.

4- چون یک عمر زجر کشیده ایم و اصولا زجر کشیدن در فرهنگ ما یک امر مقدس است. وقتی به کشوری مثل امریکا میاییم شروع میکنیم به زجر دادن خودمان و خانواده مان. نمیتوانیم بپذیریم که زندگی یعنی خوش بودن و احساس لذت و تفریح کردن. کم کم از امریکاییانی که همیشه خوش هستند فاصله میگیریم و ممکن است خودمان را خانه نشین کنیم. خود را از بهترین امکانات محروم میکنیم و غصه چیزهایی را میخوریم که از دست دادیم و نگران حوادثی هستیم که احتمال رخ دادنش از رخ ندادنش کمتر است.

فکر میکنیم که بچه هایمان مثل ایران باید شب و روز درس بخوانند و زجر بکشند تا روزی که معلوم نیست هیچوقت برسد بدبخت نشوند و اگر یک شب با دوستانشان تفریح کنند زمین و زمان را روی سرش خراب میکنیم تا مبادا مزه تفریح و خوشی برایش بماند. در صورتی که امریکاییان همیشه سعی میکنند برای خودشان و اطرافیانشان فضایی راحت و خوش فراهم کنند. حتی درس خواندن برای بچه ها از پیش دبستانی گرفته تا دانشگاه همراه است با تفریح و بازی و سرگرمیهای خوب و جالب.

5- ما بعلت اینکه در بچگی زیادی دستمالی شده ایم مشکلاتی در ارتباط با نوع روابط فیزیکی داریم که البته یک بحث علمی روانشناسی است و نمیخواهم وارد جزئیات شوم. در امریکا به بچه های خود هرگز دست نمیزنند و آنها را ناز, بوس و یا آبلمبو نمیکنند مگر اینکه آنها خودشان تمایلی به اینکار داشته باشند. بچه ها در واقع یاد میگیرند تا بدن خود را بصورت یک باندری یا حریم خصوصی بشناسند. و اگر شما مثلا سر یک بچه سه ساله امریکایی را ناز کنید خیلی راحت برمیگردد و به شما میگوید به من دست نزن. امریکاییها یاد میگیرند که به بدن خودشان و دیگران بعنوان حریم خصوصی نگاه کنند و در زمانی که روابط استراتژیک برقرار میکنند حتی دست زدن به بازو و یا موی سر کسی برایشان معنای خاصی دارد.

در ضمن امریکاییها از زمانی که بچه راه رفتن را یاد میگیرد هرگز او را بغل نمیکنند و به او فرصت میدهند تا خودش تمام مشکلاتش را تجربه کند و راه حلهایش را یاد بگیرد. هرگونه حرکتی که در بچه صورت پذیرد باید از طریق فرمان مغز خودش باشد و مثلا اگر کسی ببینید که شما دست بچه ای را گرفته اید و میکشید به پلیس زنگ میزنند تا شما را بخاطر کودک آزاری به زندان بیاندازند. در واقع در امریکا زور بیشتر یک فرد چهل ساله هیچ مزیتی در مقابل زور کم یک بچه سه ساله به حساب نمیاید. و فقط زمانی آن بچه کاری را میکند که با او حرف بزنید و او را توجیه کنید. خوب پس تفاوت ما که با توسری بزرگ شده ایم و همش هم بهمان گفته اند که تو آدم نمیشوی با امریکاییهایی که به طریق علمی بزرگ میشوند زیاد است و ما باید روی خودمان کار کنیم تا بلکه بخشی از مشکلاتمات را رفع نماییم.

6- امریکاییان از زمان کودکی یاد میگیرند که تمام کارهایشان را بر مبنای قانون انجام دهند. مثلا اگر یک اسباب بازی برای رده سنی 5 تا 8 سال است محال است که یک کودک 4 ساله به آن دست بزند و موقعی که دقیقا تولد پنج سالگیش را پست سر گذاشت میتواند بر طبق قانون وارد مرحله جدید شود و ابزارهای جدیدی را تجربه کند. بنابراین تا زمانی که بزرگ میشود همواره میداند که قانونهایی برای او وجود دارد که باید آنها را رعایت کند. از پرداخت مالیات گرفته تا قوانین راهنمایی و رانندگی. ولی ما یلخی بزرگ شده ایم و قوانینی که برای ما وضع شده بود کاملا سلیقه ای و شخصی از طرف والدین ما بود.

مثلا اگر مادری عقیده داشت که پفک برای بچه ضرر دارد این بصورت یک قانون در خانه در میامد هرچند که هیچ مبنای علمی و یا عقلانی نداشته باشد. خیلی از ماها هنوز هم با قوانینی من درآوردی زندگی میکنیم که برایمان اولویت اول دارد. ولی در عوض قوانین اجتماعی برای ما بسیار کمرنگ و بی اهمیت است چون هیچ کس در خانه به ما نیاموخته بود که مثلا بر طبق قانون تو نمیتوانی تا سن ده سالگی از این اسباب بازی استفاده کنی. اگر مثلا قانونی هم وجود داشته باشد مثل سن رانندگی پدر و مادر براحتی به خودشان اجازه میدهند که آن را وتو کنند و میگویند حالا این دفعه اشکال ندارد و همین مسئله باعث بی اعتباری قانون در بین کودکان میشود. البته ما هیچوقت هم قانون درست و حسابی نداشته ایم که خانواده ها بخواهند بر مبنای آن اصول تربیتی خودشان را پیش ببرند. بنابراین وقتی ما وارد امریکا میشویم با قانون مشکل داریم و ممکن است وقتی کسی نبیند یواشکی دستمالمان را توی رودخانه بیاندازیم و یا بخواهیم مالیاتمان را با روشهای مختلف کم بپردازیم.

تمام این مواردی که مطرح کردم در واقع زمینه های واپس گرا شدن ما است و در نتیجه ما در گذشته زندگی میکنیم و از گذشته عصبانی هستیم و یا از گذشته خود خوشحالیم و این باعث میشود نتوانیم از زمان حال خودمان که ارزش فیزیکی دارد استفاده کنیم. معمولا امریکاییان از عکس العملهای واپس گرایانه ما اظهار تعجب میکنند و اگر ما بگوییم چرا تو دو روز پیش این حرف رو زدی برایشان عجیب است که چرا همان دو روز پیش اعتراض نکردید. چون برای او پرونده دیروز بسته شده است ولی برای ما همجنان باز است.

ار اینکه طولانی شد معذرت میخواهم ولی شاید مطرح شدن این مباحث بتواند کمی به ما کمک کند که با دنیای جهان پیشرفته راحت تر برخورد کنیم.

۶ نظر:

  1. kheili mofid bood,mamnoon

    پاسخحذف
  2. That was great. Thank you. I'm crying now

    پاسخحذف
  3. در این پست مطالب درست و نادرست با هم در آمیخته شده و ملغمه ای عجیب را بوجود آورده است! مثلا اینکه فرموده اید: " اگر کسی به ما درگوشی زد دیگران گفتند که تو باید آنطرف صورتت را هم به سمتش بگیری که آن طرف را هم بزند " توصیه کشیشان کاتولیک است! برخی از مطالبی هم که در مورد بروز دادن عصبانیت مطرح فرموده اید هم از جانب بسیاری از روانشناسان مردود است و هم این سخنان شما باعث بدنامی خیلی از آمریکائیان می شود! اکنون که به نظر می رسد به دادن مشاوره در زمینه روانشناسی و نحوه ارتباط با دیگران علاقمندید به شما توصیه می کنم حداقل کتابهای آیین زندگی و آیین دوست یابی نوشته دیل کارنگی و کتاب گرانقدر تفکر منفی نوشته جان راجر و پیتر مک ویلیامز را مطالعه فرمائید. چون هم تخصصی نیستند و به زبان ساده نوشته شده اند و هم شهرت جهانی دارند.

    پاسخحذف
  4. ehsas mikonam to kheyli jaha egrag shode

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.