روزهای اولی که آمده بودم به امریکا و در جمع ایرانی ها به سر می بردم, یک روز به من گفتند که باید به یک تظاهرات بزرگی که در شهر سنفرنسیسکو بر علیه جنگ برگزار می شود برویم. خلاصه یک تکه مقوایی که شعار ضد جنگ داشت انداختند به گردن من و یک طبل هم به دستم دادند. در آنجا مردم زیادی بودند و همه آنها بر علیه دولت جرج بوش و جنگ طلبی او شعار می دادند. پلیس ضد شورش در تمام مسیر ایستاده بود و حتی در زمانی که ایرانیهای شجاع و جان برکف مقیم امریکا که به نظر من کمی عقب مانده ذهنی هستند برای آنها شکلک در می آوردند, آنها نه تنها باطوم بر سر آنها نمی کوبیدند بلکه با احترام ایستاده بودند و تنها نظاره گر بودند.
آن زمان مد بود که بیشتر ایرانیهای مقیم امریکا, طرفدار دولت ضد امریکای ایران باشند و دانشجویان و فعالان سیاسی و فرهنگی را مشتی بچه سوسول می نامیدند. البته الآن چون مد است که همه طرفدار گروه سبز باشند, حتی سوراخ دماغشان را هم به رنگ سبز در می آورند ولی آن زمان, فعالان ایرانی ضد جنگ در مکانهای عمومی امریکا و برای مردم امریکا به نفع دولت فعلی ایران سخرانی می کردند.
برخی از این افراد کمونیستهای قدیم هستند که همچنان در رویای یک سویت سیستم آرمانی هستند. در حالی که تا خرخره غرق در سیستم سرمایه داری شده اند و هر روز هم بلیط بخت آزمایی می خرند تا بلکه چند میلیون دلار دیگر هم گیرشان بیاید و در ضمن از یک سیستم مذهبی افراطی هم با تمام قوا طرفداری می کنند, در حالی که سی سال پیش, از ترس همین سیستم و در میان گله های گوسفند از کشور خارج شده اند.
یکی از مبارزات بسیار خطرناک و حیاتی آن دسته از ایرانیان مقیم امریکا این است که از مک دانلند ساندویچ نمی خرند تا بدین وسیله آن کمپانی را ورشکست نموده و یک ضربه مهلک به استکبار جهانی بزنند! و یا اینکه وقتی پلیس می بینند برای او شکلک در می آورند. واقعا از صمیم قلب دلم می خواست که یک بار هم که شده پلیس های امریکا در مقابل این افراد از خودشان رفتاری مشابه همان ذوب شدگان را نشان دهند تا که لااقل این آدمهای عبث هم کمی از درد دانشجویان سوسول ایرانی آگاه شوند.
متاسفانه بیشتر ایرانیهایی که در امریکا زندگی می کنند از لحاظ سیاسی و فرهنگی بسیار عقب افتاده تر از جوانان ایرانی هستند و چون باز هم متاسفانه خودشان متوجه این عقب افتادگی عمیق نیستند, نمیتوانند آن را جبران کنند. دگماتیسم و فرمول گرایی اجتماعی و یا لمپنیسم و پوپولیسم که شیرازه فکری بسیاری از آنها است, مدتهای مدیدی است که در میان جوانان اندیشمند ما منسوخ شده است.
متاسفانه بسیاری از کسانی که سالها از ایران دور بوده اند شاهد رشد فرهنگ زیرزمینی مردم ایران نبوده اند و گمان می کنند که آنچه از کانالهای رسمی به گوش آنها می رسد, فرهنگ واقعی مردم ایران است. آنها فکر می کنند که همه مردم ایران منتظر هستند تا یک نفر از درون چاه در بیاید و همه را نجات دهد. و یا فکر می کنند که همه مردم روستاهای ایران مطیع چشم و گوش بسته حاکمان هستند.
همانگونه که وقتی موسیقی زیرزمینی ما مجالی برای اجرا پیدا کند, می بینیم که کسی مثل کیوسک بیرون می آید و تفاوت فاحش آن را با موسیقی لس آنجلسی به رخ می کشد, آنگاه که فرهنگ زیرزمینی مردم ایران نیز مجالی برای خودنمایی پیدا کند, عقب افتادگی فرهنگی ایرانیان مقیم امریکا کاملا نمایان خواهد شد و خواهید دید که حتی استاد دانشگاه و دکتر و پروفسور ایرانی مقیم امریکا هم تحلیل اجتماعی بسیار ضعیفتری نسبت به یک دانشجوی ساده ایرانی دارد.
در امریکا حقوق اجتماعی و آزادی بیان با ایران قابل مقایسه نیست و هرچه بگویم باز هم شاید کسی که در ایران زندگی نکرده است و امریکا را هم تجربه نکرده است نمیتواند آن را درک کند. من روزهای اولی که به امریکا آمده بودم از پلیس ها می ترسیدم و فکر می کردم الآن من را دستگیر می کنند و یا بی دلیل به من گیر می دهند. وقتی آنها را می دیدم ناخودآگاه صدای موسیقی را پایین می آوردم و یا فکر می کردم که الآن به من می گویند که شما با آن دختر خانمی که بغل دستتان نشسته است چه نسبتی دارید.
کم کم متوجه شدم که آزادی اجتماعی چه مفهومی دارد. وقتی می دیدم که یک نفر در شهر برکلی و در مقابل دانشگاه با بلندگو می آید و هرچه دوست دارد بر علیه دولت می گوید و یک ماشین پلیس هم در کنار او می ایستد تا از امنیت او محافظت کند, و وقتی هر روز صبح مردمی را می دیدم که با بوق و طبل در خیابان مانتگامری سنفرنسیسکو و در مقابل اداره کار بدون هیچ مشکلی جمع میشوند تا اعتراضشان را به همه نشان دهند, تازه فهمیدم که فرق مملکت ما با آنها چیست.
در برخی از کانالهای محلی استدیوهایی وجود دارد که به خیابان پنجره دارد و برنامه های مستقیمی را از آنجا پخش می کنند. جالب اینجا است که مردم, آن پیاده روها را شناخته اند و هر زمانی که برنامه به طور مستقیم پخش می شود, پلاکاردهایی به دستشان می گیرند و در آن پیاده روها و به سمت شیشه های استدیو می ایستند تا مردم آنها را ببینند و حرفشان را بشنوند. معمولا کارگردانهای تلویزیونی نه تنها آنها را سانسور نمیکنند, بلکه بعضی وقتها هم دوربین را روی آنها زوم می کنند تا بهتر دیده شوند.
حالا من هر چه در مورد امریکا بگوییم, آنها هم میگویند پس گوانتانامو چی! من چه میدانم که گوانتانامو چی! من فقط آن چیزی را که می بینم با ایران مقایسه می کنم. هرموقعی که به گوانتانامو رفتم, آن وقت آن را هم با اوین خودمان مقایسه خواهم کرد.
راستی سال جدید میلادی هم نزدیک است و این هفته ما سه روز تعطیلیم. البته سعی می کنم که وبلاگم را به روز کنم. امروز فقط خواستم کمی غرغر کرده باشم تا دلم کمی خنک شود. از فردا چیزهای بهتری برایتان می نویسم.
البته بیشتر ایرانیان فسیل مقیم آمریکا، سلطنت طلب هستند نه کمونیست، چون اساسا یک کمونیست معتقد، مهد سرمایه داری رو برای زندگی انتخاب نمیکنه ،مگر اینکه تو تفکراتش شیله پیله داشته باشه
پاسخحذفآقا این مطلب هم عالی بود:)
پاسخحذفباورم نمیشه!!
پاسخحذفمرسی بابت این پست
سلام
پاسخحذفچه خوب كه نوشتي. مطلب عالي بود.
ميشه بقيه ماجراهاي خواستگاري رو بنويسي لطفن اگه ادامه داره البته
مرسي از قلم بسيار قشنگت و اقعن لياقت داري بت بگم كه يك نويسنده متبحر هستي. حتي ميتوني بعضي از كارهاتو بعنوان يه كتاب موفق چاپ كني :)
It was awesome, like always
پاسخحذفسلام، ببین چرا در مورد اون که گفتم ننوشتی، سیستم ارزشیابی در ادارات آمریکا و نحوه ترفیع گرفتن یک کارمند. لطفاً
پاسخحذفآرش عزیز
پاسخحذفمخالفین جنگ و حمله آمریکا به ایران چه در زمان جرج دابلیو بوش و چه در زمان حال ، لزوما طرفدار رژیم ایران نیستند. هم اکنون نیز سران و رهبران جنبش سبز چه در داخل ایران و چه در خارج از کشور با حمله آمریکا به ایران مخالفند. چون معتقدند این حمله باعث خسارات بسیاری به بنیانهای اقتصادی کشور و صدمه به مردم ایران و ... می شود و ضمنا برای ملت ایران یک دموکراسی پایدار به ارمغان نمی آورد. این خود مردم ایران هستند که باید یک نظام دموکراتیک و مردمسالار را برقرار سازند.
لقب عقب مانده ذهنی بیشتر شایسته کسی است که بدیهی ترین موضوعات را نمی فهمد یا خود را به نفهمی می زند و سعی می کند با سفسطه بازی حقایق را وارونه جلوه دهد.
نوشته ای: " من چه میدانم که گوانتانامو چی! من فقط آن چیزی را که می بینم با ایران مقایسه می کنم. هرموقعی که به گوانتانامو رفتم, آن وقت آن را هم با اوین خودمان مقایسه خواهم کرد. "
واقعا این نگاه عمیق تو به این موضوع و استدلال قوی ات انسان را به ستایش و تاسف وا می دارد. تاسف برای آنکه چرا هنوز جامعه بشری گوهر گرانبهائی چون تو را کشف نکرده است!