امروز صبح خیلی سرم شلوغ بود و توی اطاقم ترافیک شده بود. یکی می فت و آن یکی می آمد. هر زمانی که یک امکان جدید به سیستم اضافه می کنیم نفسمان در می آید تا آنها آن را یاد بگیرند و بتوانند از آن استفاده کنند. متاسفانه بخش آموزش و داکیومنتری ما هم خیلی ضعیف است و قرار است یک نفر استخدام کنند تا در کنار من قرار بگیرد و به اوضاع آن سر و سامان دهد. باید تا یک نفر موی دماغم نشده است از فرصت استفاده کنم و مطلب بنویسم. فکر کنم که سرعت مطلب نوشتن من از خواندن شما بیشتر شده باشد بنابراین هر موقعی که خسته شدید بگویید که کمی دست نگه دارم.
دیروز بعد از کار داشتم از گرسنگی می مردم و در خانه هم چیزی نداشتم. برای همین از همانجا به فروشگاه رفتم و صد و پنجاه دلار آشغال خریدم. به شما توصیه می کنم که هیچگاه در امریکا با شکم گرسنه خرید نکنید چون هر چیزی را که ببینید و به نظر خوشمزه بیاید می خرید. در واقع هر چی گند و گه بود جمع کردم و ریختم توی چرخ دستی ام. چندین جعبه بیسکوییت, شکلات های مختلف, ژله, بستنی, دو بسته آجیل, کرم کارامل, یک بسته بزرگ کیت کت, غذاهای آماده فریزری, میوه های کنسرو شده و سالاد میوه, کنسرو سوپ, نودل و هرچیزی که به نظر خوشمزه می آمد. فکر کنم که دست و پایم در آن زمان فقط از معده ام دستور می گرفته اند نه از مغزم.
الان هم که ساعات پایانی کار است, همه مشغول چرت بعداز ظهر هستند و کسی کاری به کارم ندارد. من هم از فرصت استفاده می کنم تا برایتان کمی از آزادی بیان در امریکا بنویسم.
همه ما حرفهای کلیشه ای زیادی را شنیده ایم که مثلا در امریکا همه آزاد هستند تا حرفشان را بزنند ولی در ایران آزاد نیستند. من قصد ندارم که این چیزهای تکراری و خسته کننده را بگویم بلکه میخواهم با هم این مسئله را بررسی کنیم و ببینیم چرا این گونه است و ریشه های اجتماعی آن کجا است.
1- چه کسی اجازه حرف زدن دارد؟
با یک مثال ساده حرفم را شروع میکنم. در امریکا وقتی یک نفر با یک معلول ذهنی به یک ساندویچ فروشی میرود, فرد سالم غذای خود را سفارش می دهد و کنار می ایستد تا آن فردی که معلول ذهنی است غذای خودش را سفارش دهد. طبیعتا سفارش غذا توسط فرد معلول بیشتر طول می کشد و شاید هم مجبور شود با دست و اشاره های مختلف منظور خود را بفهماند. مهم این است که در امریکا به یک فرد عقب افتاده ذهنی اجازه می دهند که حرف بزند و آنچه را که می خواهد خودش بیان کند هر چند ناقص و دست و پا شکسته. این مسئله برای یک بچه سه ساله و یا چهارساله هم به همین شکل است و کسی به جای آنها حرف نمی زند.
حال فرض کنید در ایران یک فرد سالم با یک عقب افتاده ذهنی به یک ساندویچ فروشی بروند. آن مرد بدون اینکه حتی از تمایلات فرد معلول خبر داشته باشد به ساندویچ فروشی میگوید اکبر آقا بی زحمت یه دل و جیگر دو نونه هم برای این طفلک زبون بسته بپیچ. همچین پر و پیمونش کن که بخوره سیر شه. دستت درست عمو!
یا اینکه در ایران یک آقا با خانم و دو تا بچه هایش به رستوران می روند و آقا برای همه سفارش غذا می دهد و مثلا خانم وی یواشکی زیر گوش آقا می گوید که بگو برای من فلفل نریزد.
پس در امریکا هر کسی که می تواند حرف بزند و یا وسیله ای برای بیان مقصود خود دارد, می تواند مستقیما با هر کسی که می خواهد حرف بزند ولی در ایران این امر صدق نمی کند.
در ایران چون یک فرد در یک جامعه تعریف می شود, بنابراین در آن جامعه فقط کسی می تواند حرف بزند که نسبت به بقیه افراد آن جامعه برتری داشته باشد. به زبان ساده تر, در ایران همیشه یک سخنگو برای جمع وجود دارد که به جای دیگران حرف می زند.
حتما شما هم شنیده اید که وقتی چهار تا بزرگتر هستند, یک بچه نباید حرف بزند و یا اینکه تو حرف نزن بگذار من با او حرف بزنم و یا اینکه اصلا تو چکاره حسنی که بیخودی حرف میزنی و یا اینکه دختره بی حیا صاف صاف تو چشمهای من نگاه کرد و گفت پسره رو دوست داره!
در ایران همه و در همه جا اجازه حرف زدن ندارند. عبارت هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد, یعنی اینکه شما آزاد نیستید در هر زمان و در هر مکان, آنچه را که می خواهید بیان کنید. در حالی که در امریکا شما آزادید هر حرفی را در هر جایی که می خواهید بزنید.
در جمع خانواده هم در ایران همواره به افراد مختلف می گویند که تو این را بگو و تو این را نگو و یا اینکه وقتی فلانی می آید تو اصلا حرف نزن و یا اینکه وقتی مهمان داریم تو حتما من را با آقا صدا کن و فقط از من تعریف کن.
پس در ایران حتی اگر هم یک نفر اجازه حرف زدن داشته باشد, محتویات آن باید توسط فردی که ممیز است بررسی و تایید شود و پس از گذشتن از صافی های مختلف به گوش شنونده برسد. این فرد میتواند پدر باشد, میتواند مدیر مدرسه باشد, میتواند صاحب یک وبلاگ باشد و میتواند شهردار و یا حتی رئیس جمهور باشد. ماهیت کار آنها در عمل هیچ فرقی با یکدیگر ندارد.
2- چه چیزی باید گفته شود؟
در امریکا فقط آن چیزی توسط افراد گفته میشود که از فکر و ذهن آنها بیرون می آید. یک بچه سه ساله به اندازه وسعت فکر و قدرت تحلیل خودش حرف می زند و نظرش را در مورد هر چیزی می گوید. بنابراین مثلا اگر شما یک بچه سه ساله امریکایی را ببوسید خیلی راحت به شما میگوید که دیگر این کار را نکن چون من خوشم نمی آید و یا اینکه می گوید به من دست نزن. ولی در ایران یک بچه ای را که از بوی سیر و سیگار شما قیافه اش مچاله شده است و گریه میکند را می گیرید, آبلمبویش می کنید و هی به صورتش تفاله می چسبانید. اگر هم اعتراضی بکند به او می گویید بی تربیت این چه طرز رفتار با بزرگتره؟
برای حرف زدن در ایران باید ها و نباید های بسیار زیادی وجود دارد و نکات ظریف نامحدودی در یک سخن ساده به چشم میخورد که فقط باید سخنور حرفه ای باشید تا بتوانید بر آنها تسلط پیدا کنید. ولی چون همه افراد نویسنده و یا سخنور نیستند, ترجیح میدهند که بسیاری از نیازها و تمایلاتشان را به زبان نیاورند. در ضمن خطوط ممنوعه فراوانی نیز به چشم میخورد که شما باید مواظب باشید تا پایتان را بر روی آنها نگذارید اگرنه مثل مین منفجر شده و دودمانتان را به باد می دهد.
نوجوانها در ایران نمیتوانند درباره مسائلی که برایشان بوجود می آید به راحتی صحبت کنند, دخترها اجازه ندارند در مورد تمایلاتشان با پدرهایشان صحبت کنند, پسرها اجازه ندارند روی حرف پدرشان حرف بزنند, شاگرد اجازه ندارد اشتباه معلمش را جلوی جمع گوشزد کند, خوانندگان وبلاگ اجازه ندارند چیزی بگویند که به قبای مبارک من بر بخورد. آنوقت شما انتظار دارید در چنین فضایی بروید بیرون و بگویید فلان بر فلانی و آب از آب تکان نخورد؟؟؟
3- چه ابزاری برای بیان در اختیار ما است؟
در امریکا شما آزادید در هر جای عمومی در مورد هر مسئله ای صحبت کنید و میتوانید در مورد هر چیزی که میخوانید نظرتان را بگویید و یا بنویسید. گمان کنم "هیچ آداب و تدبیری مجوی, هر چه می خواهد دل تنگت بگوی" را برای امریکا سروده اند چون در جایی مثل ایران امکان چنین چیزی وجود ندارد.
ابزار بیان می تواند حرف زدن, نوشتن, شعر گفتن, نقاشی کردن و یا عکس گرفتن باشد. البته تئاتر و سینما و موسیقی و دیگر هنرها هم میتواند ابزاری برای بیان حرفها و یا احساسات باشند. شما در امریکا آزاد هستید که از تمامی این ابزار برای بیان نظرات و احساسات خود استفاده کنید.
گرچه ممکن است در وحله اول فکر کنیم که بیشتر ما ایرانیها نمیتوانیم بخوبی از ابزار بیان استفاده کنیم ولی اگر بیشتر دقت کنیم در می یابیم که حتی ابزار بیان ما هم ایراداتی دارد. اگر من بخواهم به کسی بگویم که بنشیند, میتوانم بگویم بتمرگ, بنشین و یا بفرمایید. ولی عملا برای استفاده از دو کلمه اول ممنوعیت و محدودیت وجود دارد پس من مجبورم فقط از کلمه بفرمایید استفاده کنم و تمامی حالات روحی خودم را فقط با همین یک کلمه بیان کنم. بنابراین اگر دارم در موقع عصبانیت صحبت می کنم, بفرمایید را با لحنی می گویم که از ده تا بتمرگ هم بدتر است! یاد پلیس راهنمایی و رانندگی می افتم که در یک مقطعی به همه آنها دستور داده بودند که باید با احترام با مردم صحبت کنید و بعضی وقتها شما می شنیدید که یک پلیس پشت بلندگوی ماشینش و با عصبانیت میگوید راننده پیکان, بفرما آقا بفرما!
پس یک کلمه با لحنهای مختلف معانی متفاوت می دهد که در اکثر مواقع باعث بروز سوء تفاهمات و کج فهمی ها می شود. مثلا اگر شما به کسی بگویید آقای محترم یعنی اینکه می خواهید به او اعتراض کنید در حالی که این مسئله هیچ ربطی به کلمات استفاده شده ندارد و منظور شما این بوده است که بگویید آخه آدم عوضی!
در امریکا, کلمات معانی مشخص خودش را دارد و گوشه و کنایه کمتر به چشم می خورد. یعنی اینکه وقتی آزاد هستید که مثلا به من بگویید آخه مردیکه عوضی این چرت و پرت ها چیه که مینویسی, دیگر نیازی ندارید که بگویید دوست محترم و گرامی آیا فکر نمیکنید که این حرفهای شما سنخیتی با موضوع ندارد؟!!! و شما فقط زمانی از کلمه دوست و یا گرامی استفاده می کنید که واقعا چنین احساسی به من داشته باشید و زمانی که واقعا از من عصبانی هستید آزادید که از الفاظ مناسب با احساس خودتان استفاده کنید.
پس ابزار ما برای بیان احساساتمان بسیار محدود و ناقص است و از آنجایی که همه نمیتوانند در فن بیان و گوشه و کنایه استاد باشند ناخودآگاه از جمع کسانی که می توانند حرفی بزنند حذف می شوند. یک پسر و یا دختر نوزده ساله وقتی نمی تواند حرفش را طوری بزند که به قبای صد نفر بر نخورد, به مرور حرفش را قورت می دهند و ترجیح می دهند که هیچ حرفی نزند. و من نره غول چهل ساله هم با افتخار از فن بیان خود از روی آنها ویراژ می دهم و لهشان می کنم. در صورتی که در امریکا همه آنها می توانند براحتی حرفشان را بزنند بدون اینکه سرخورده و یا پشیمان شوند.
در امریکا حتی من که زبان انگلیسی را با لهجه بد و پر از غلط حرف میزنم, می توانم صحبت کنم و دیگران با دقت و صبر به حرفهای من گوش می دهند. ولی آیا در ایران و در یک جمع تهرانی, یک نفر با لهجه ترکی که زبان مادریش است میتواند براحتی صحبت کند بدون اینکه با پوزخند و نیشخند دیگران مواجه نشود؟ آیا یک نفر با لباس محلی کردی و یا لهجه افغانی می تواند در جایی که شهری ها حضور دارند, راحت صحبت کند و نظراتش را بگوید؟
پس همانگونه که می بینید, آزادی بیان ریشه در فرهنگ و ساختار جامعه دارد و اینطور نیست که از فردا یکی بیاید در ایران و بگوید از فردا همه شما آزادی بیان خواهید داشت. مطمئن باشید همین آرش که الآن اجازه نمیدهد کسی به او بد و بیراه بگوید و او را حذف می کند, اگر رئیس مملکت شود, بد و بیراه گویان را از پا آویزان خواهد کرد و یا اینکه از صحنه روزگار محو می کند.
ولی در امریکا شما اجازه دارید که یک بلند گو به دستتان بگیرید و به سر خیابان بروید و هرچه خواستید به اوباما بگویید. چرا؟ چونکه فرزند هم میتواند به پدرش هر چه خواست بگوید. چونکه شاگرد میتواند هرچه خواست به معلم بگوید. چونکه دختر می تواند احساسش را بدون ترس به پدر بگوید. و چونکه هیچ فردی منتقدان و مخالفان وحتی معاندان خودش را حذف نمی کند.
امیدوارم که این نوشته به دردتان بخورد.
اینجوری که تند تند می نویسید من بدجوری عادت کردم هر بار میام اینجا یه مطلب جدید ببینم.وای که فردا هم امتحان دارم:) مطالبتون خیلی خوبه من که دارم استفاده می کنم.مرسی
پاسخحذفممنون از مطالب قشنگت، مي خواستم ازت خواهش كنم راجع به مراكز درماني و نحوه برخورد پزشكان و پرستاران با بيماران و مسائل مربوط به زيرميزي، پولدار شدن بيش از حد جراحان و... در آمريكا يكم بدونم. راستي يادت باشه قرار شد راجع به علل عدم پايداري نظام خانواده در آمريكاهم چند خط بنويسي. بازم تشكر مي كنم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفعالی گفتی اونقدر زیبا و روان می نویسی که من هرروز میام اینجا.آقا همانطور که گفتم اصلا سانسور نمی کنید و برام جالب بود چون شما تنها کسی هستی که من دیدم سانسور نمی کنه و برام جالب بود که اینقدر روشنفکر هستید و با این متن فهمیدم درست فکر می کردم.تمام قسمتهایی که گفتین یک واقعیت تلخه.من می بینم مردم می گن اگه موسوی رییس جمهور بشه این می شه و اون می شه ولی من می دونم اگه هر کسی حتی موسوی هم بشه بازم چیزی عوض نمی شه چون همانطور که گفتین اون هم یکی از خودمونه که یاد نگرفته به جای اینکه دیگران رو ببینه فقط می خواهد دیده بشه.خب اینجوری می شه که اینجا می شه مملکت گل و بلبل.خودخواهی در وجود ما ایرانی هاست.همه راجع به هم قضاوت می کنند همه توی کار همدیگه دخالت می کنند همه به خودشون اجازه می دهند دیگران را با تفکر و تجربه محدودشون نقد کنند همه همدیگر رو از بالا نگاه می کنند همه فکر می کنند عقل کلند و حقشون رو خوردند و اگر فلان جا بودند یا فلان کاره الان چه کارها که می کردند همه فکر می کنند باید دیگران رو نصیحت کنند چون اونا نمی دونند باید چه جوری زندگی کنند و دارند اشتباه می کنند و اسمش هم میزارند امر به معروف و نهی از منکر تازه فکر می کنند ثواب هم کردند همه خود خواهند و فکر می کنند اگر اونا این کارو نکنند دست یه نفر دیگه میفته که لیاقتش رو نداره پس ما باید تصاحب کنیم.همه شدن آقا بالا سر که موهاتو این شکلی بزن اینجوری راه برو اینجوری حرف بزن با این حرف نزن با اون بزن این رو بخور اون رو نخور و صدها باید و نباید که حال آدم ازش بهم می خوره.یه کاری کردیم همه اقلیتهای مملکتمون اعم از مسیحی یهودی و زرتشتی و بهایی که اصلا اونا رو جز آدمیزاد نمی دونند و باید سرشون رو برید رفت بهشت رو از خونه و مملکتشون فراری دادیم . آوارشون کردیم برای اینکه متفاوتن و فراموش کردیم این مملکت مال اونا هم هست و اصلا زرتشتی ها صاحب اینجا بودند اونا هم جبهه رفتن و به قول ایرانیها شهید شدن کی اینا رو می بینه ما مشکل داریم اساسی هممشکل داریم ،به جایی رسیده واژه سازی میکنیم مثلا اگر بکشیم طرف به هلاکت رسیده اگر بمیریم شهید شدیم اگر طرف رو بگیریم اسیره اگر ما رو بگیرند آزاده هستیم اگر بریم زیر تانک منفجر شیم عملیات انتحاری در راه خدا کردیم اگر این کار رو بر ما بکنند تروریستن خلاصه سرتون رو درد نمی یارم فقط بگم خیلی زیبا و روان می نویسی و سانسور نمی کنی و من از اومدن به اینجا لذت می برم یه جورایی آروم می شم چون با تمام حرفهاتون تقریبا تا حالا موافقم چون حرفتون از منطق است و خب بر دل هم می شینه چون منطقیه و حرف دل ما رو زیبا و روان می نویسید و به نظر من تجربه خوبی هم در زندگی دارید بخصوص که صحبتهاتون با کلماتی همچون می خواهید این کار رو بکنیم یا نظرتون چیه اینجوری بشه یعنی ما رو می بینید خب این باعث می شه شما دیده بشید بله ما زندگیمون مثل مهندسیمون معکوسه و شما نرمال هستین و من به شما تبریک میگم.
شاد باشید و برقرار
شاهرخ
خیلی عالی نوشتید شیفته قلم توانا و تحلیل زیبای شما شدم دوست عزیز
پاسخحذفقربون دل تنگت شاهرخ جان! می فهمم که چه سختته،
پاسخحذفاز این که کلی می ری تو بحر ماجرا و ریشه یابیش می کنی خوشم می آد، یه جورائی با فردگرائی خوب کنار اومدی و خوب تحلیل می کنی،
اما سه تا نکته:
1- یه اسم بده که باهاش صدات کنیم
2- اگه می تونی بیشتر وقت بذار واسه جواب کامنت ها
3- بحث راجع به فردیت و فرهنگ، خاصتا زمانی که ما یه دین وارداتی از یه جامعه قبیله ای بهمون حاکمه خیلی وقت گیره، اما من فکر می کنم کم کم با روند مدرنیته، فردیت هم می آد و اینو می شه تو شهرای بزرگتر دید که مردمش کمتر - اقلا نسبت به شهر های کوچیک و محله های پائین شهر- به هم دیگه گیر می دن و تو کار هم دخالت می کنن.
خوب مگه چیه؟؟؟
پاسخحذفمحل خونت و عوض کن خوب برو جای دیگه ...ببین بقیه آمریکاییها هم اینجوری آزادی بیان دارند؟؟؟
مگه چیه!!!...چی گفتی؟؟؟چی گفتی؟؟؟
آمریکا غلطی نمیتونه بکنه خوب ایران هم غلطی نمیتونه بکنه!من هم غلطی نمی تونم بکنم!پس شما هم نمیتونی غلطی بکنه!اینکه خوبه مگه چیه؟؟؟
پس کی میتونه غلط بکنه؟؟؟هان چی گفتی؟چی گفتی؟
دیگه نبینم بخندی ها .مگه چیه؟
ارادت
پسرخاله کلاه قرمزی
با اجازه آقا آرش در جواب دوستمون که منو خطاب قرار داده اند.
پاسخحذفدوست عزیز اول تشکر می کنم از محبتتون و چون من هم مثل شما اینجا مهمانم پس با عذر خواهی مجدد عرض کنم:
1:من " یه دوست" هستم(شاهرخ)
2:متاسفانه زمان من محدوده و اینجا خودم هم مهمانم و از تجربیات دوستمون استفادن می کنم و گاهی جسارت می کنم نظر میدم.چون معتقدم ما نیازمند توسعه فرهنگ گفتگو هستیم.
3:نظر شما محترم است
باز هم عذر خواهی میکنم از جناب آرش عزیز
شاهرخ
ممنونم شاهرخ عزیز! البته من فقط خواستم بگم که یه کمی درک می کنم که چی می گی، دوس داشتم کامنت تونو، فقط همین، ضمن اینکه اگه کامنت دونی جای تبادل نظرات باشه که خیلی عالیه،
پاسخحذفاون سه تا نکته م خطاب به نویسنده بود، که حالا فهمیدم اسمشون آرشه! ممنون آرش
جون مادرتون تويه comments انقد ننويسيد اه اه...
پاسخحذفcomments e باباوو thesis نيست كه!!
رضا
پاسخحذفسلام من تازه به جمع خواننده های وبلاگ شما پیوستم .مطالبتون خیلی جالبه.
با حال نوشتی آرش. مجبورم کردی روی حرفات یکم فکر کنم
پاسخحذف