۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

دموکراسی در ایران



همین طوری نشسته بودم و داشتم سرم را می خاراندم که یکهو به فکرم رسید که یک کاری در جهت پیشبرد دموکراسی در کشورم انجام دهم. راستش از اینکه در وبلاگم تا کنون از کلمه دموکراسی استفاده نکرده ام عذاب وجدان گرفتم. برای همین می خواهم شما را ببرم به محضر استاد دموکراسی شناس تا سوالهای خودمان را از او بپرسیم.

تشریف بیاورید. الان توی کوچه هستیم و داریم به سمت خانه استاد حرکت می کنیم. آقا مواظب این چاله هم باش. دفعه قبل پایم افتاد توی آن و تا مدتها می لنگیدم. آن درب سبز رنگ که میبینید خانه استاد است. اجازه دهید زنگ بزنم. کیست؟ ماییم. استاد تشریف دارند؟ بله بیایید تو. آقا تشریف بیارورید تو. به به . عجب حیاط باصفایی است. آن آقایی که آفتابه به دست دارد و از موال می آید بیرون استاد است.

من برایش دست تکان می دهم: سلام استاد. ببخشید که مزاحم شدم. من همه خوانندگانم وبلاگم را آوردم منزل شما که برای ما از دموکراسی حرف بزنید.
استاد بند تنبانش را سفت می کند: به به ! سلام آرش کلنگ! خیلی خوش آمدید. تشریف بیاورید تو!
من شما را به درون حیاط هدایت می کنم: آقا مزاحم نباشیم! اگر مزاحمیم بریم یک وقت دیگه بیایم.
استاد ما را به درون اطاق می برد: نه آقا این چه حرفیه. تشریف بیارید تو. یا الله. خانم مهمون داریم. یا الله.

بله. این آقای استاد که میبینید یکی از تئوری پردازان دموکراسی است که بیشتر عمر خودش را صرف پیاده سازی دموکراسی در کشور ما کرده است. اینجوری نگاهش نکنید. خیلی سواد دارد.
بفرمایید بشینید. الآن استاد می آید و ما بحثمان را شروع می کنیم. اگر سوالی از استاد دارید برایم بنویسید که من از او سوال کنم.
استاد همراه با خانمش و چهار تا بچه قد و نیم قد از آشپزخانه وارد اطاق می شوند. یک دختر سه ساله. یک پسر ده ساله. یک پسر دوازده ساله و یک دختر هفده ساله. بفرمایید. بفرمایید. خیلی خوش آمدید. صفا آوردید. منزل رو نورانی کردید. بفرمایید بشینید اینجا.

خوب استاد, ما چون زیاد نمیخواهیم وقت شما را بگیریم اولین سوالمان را مطرح می کنیم. می شود اول برای ما به طور خلاصه بگویید که دموکراسی چیست؟


بله جوان. دموکراسی در واقع یک فرآیند مدنی و اجتماعی است که در نتیجه تبادل افکار و تعامل گروههای مختلف جامعه شکل می گیرد و حاصل آن آزادیهای فردی در یک جامعه و پیشرفت سیاسی و اقتصادی آن جامعه است. دموکراسی حاصل تقابل تز و سنتز است و میوه آن خلاقیت جامعه و رشد فرهنگی آن است.

خیلی ممنون استاد. فیض بردیم. حالا می شود کمی در مورد راهکارهای عملی پیاده سازی دموکراسی برایمان صحبت کنید؟

البته جوان. اولین کاری که باید انجام شود این است که ما حقوق مدنی و حقوق شهروندی مردم خود را محترم بداریم. یعنی اینکه هر انسانی که در جامعه زندگی می کند باید بتوانم درمورد نوع زندگی خودش تصمیم بگیرد و صاحب اختیار باشد.

در این هنگام زن استاد همراه با دختر بزرگش وارد اطاق میشوند. زن استاد به دخترش می گوید: خودت بهش بگو. اصلا به من چه.
استاد: چی شده؟ مگه نمیبینید که دارم حرف میزنم؟
زن استاد: بابا از دیروز این دختره من رو کلافه کرده. میخواد فردا بره تولد دوستش و تا ساعت یازده شب اونجا بمونه.
استاد رو به زنش: غلط کرده! مگه اینجا شهر هرته که هرکسی سرش رو بندازه پایین و هرجایی بره.
دختر به استاد: آخه بابا جون. همه بچه های مدرسه هم هستند.
استاد: خوب باشند. چه ربطی به تو داره؟ مگه هر کسی هر گوهی بخوره تو هم باید بخوری؟
دختر در حالی که داد میکشد: ا. یعنی چه بابا؟ من اصلا هیچ تفریحی ندارم. من میخوام برم.
استاد: تو خیلی بیجا میکنی! فردا شب پات رو از در بگذاری بیرون قلم پات رو میشکونم. دختره بی حیا!
دختر گریه می کند و از اطاق خارج می شود.
زن استاد: حالا تو هم اینقدر سخت نگیر دیگه. بذار من ببینم کیه. اگه آدمای مطمئنی بودند بزار بره.
استاد: نخیر. تو با همین حرفها و کارهات باعث شدی که بچه ها اینجوری بار بیان.
زن استاد پشت چشم تازک می کند و دوباره وارد آشپزخانه می رود.
استاد رو به ما: ببخشید. این زن و بچه واقعا زندگی برای آدم نمیگذارند. سوال بعدیتون چی بود؟
من: خواهش می کنم استاد. داشتید در مورد راهکارهای عملی دموکراسی می گفتید.
استاد: آها! حواس که برای آدم نمیگذارند! کار دیگری که باید در جامعه انجام داد این است که همه به نظرات و عقاید یکدیگر احترام بگذارند و حقوق همه شهروندان بدون در نظر گرفتن جنسیت, قومیت و یا مذهب آنها یکسان باشد.
در همین زمان دختر بچه کوچک سه ساله که کنار پدرش نشسته بود و با لبه روزنامه بازی میکرد تر میزند به فرش. در یک لحظه بوی گند همه جا را فرا می گیرد. استاد بچه را از زمین بلند می کند و نقش و نگاری که بر روی شلوار و فرش نقش بسته است را می بیند. سپس هوار می کشد.

زن! زن! بابا بیا این بچه رید توی تموم زندگیمون.
زن استاد سراسیمه از آشپزخانه به اطاق می آید و می گوید: چیه؟ چی شده؟
استاد: چی شده؟ صد بار بهت نگفتم که به این بچه یاد بده که هرجایی نرینه؟ ببین چه گندی زده؟
زن استاد: به من چه؟ مگه من گفتم که برینه؟ تازه حالا مگه چی شده؟ روی سر تو که نریده که اینهمه الم شنگه بپا میکنی.
استاد: اگه روی سر من ریده بود که الآن مثل آدم باهات حرف نمیزدم. بیا این بچه رو از اینجا ببر.
زن استاد: من دارم توی آشپزخونه غذا میپزم. دستم بنده. خودت شلوارش رو عوض کن و فرش رو هم تمیز کن.
بچه در حال عر زدن است و استاد هم که با عصبانیت بچه را گرفته است, او را به آشپزخانه میبرد و صدای دعوا و داد و بیداد از آنجا به گوش میرسد.
بعد از مدتی استاد با یک دستمال خیس وارد اطاق می شود و در حالیکه زیر لب به جد و آباء زن و بچه هایش فحش می دهد فرش را تمیز می کند. درب اطاق را هم کمی باز می گذارد تا ما از بوی گند خفه نشویم. سپس به اطاق بازمی گردد و در حالی که سعی می کند خودش را خونسرد نشان دهد با یک لبخند مصنوعی میگوید:
ببخشید دیگه. این بچه ها نمیگذارند که آدم یک آب خوش از گلویش پایین برود. خوب کجا بودیم؟
من: داشتید در مورد راهکارهای عملی دموکراسی در ایران صحبت می کردید.

استاد: آها. بله داشتم می گفتم. یکی دیگر از مبانی دموکراسی این است که آزادی بیان وجود داشته باشد. یعنی اینکه هر فردی از اجتماع بتواند نظرات و عقاید خودش را آزادانه بگوید و یا آن را بنویسد.

در این هنگام دو پسر استاد درحالی که میدویدند وارد اطاق شدند. پسر بزرگتر برگه ای در دستش بود و می خواست که آن را به استاد نشان بدهد ولی پسر کوچکتر داشت سعی می کرد که مانع این کار شود. او به برادر بزرگترش التماس میکرد که این کار را نکند.
پسر بزرگ: بابا نگاه کن پسر کوچکت توی انشای مدرسش چی نوشته.
استاد برگه را می گیرد: چی نوشته؟

پسر بزرگ: نوشته بابای من بعد از غذا عاروق میزند و شبها موقع خواب می گوزد.
استاد در حالیکه از خشم سرخ شده بود با یک جهش پسر کوچکش را که قصد فرار داشت می گیرد و در حالیکه او را به باد کتک گرفته است می گوید: پدر سگ بی شرف من بعد از غذا عاروق میزنم؟
پسر کوچک در حال کتک خوردن و عر زدن: آره. یادت نیست پریروز سر سفره عاروق زدی؟ خودم شنیدم.
استاد در حال کتک زدن: خفه شو. بی غیرت. آدمت می کنم. حالا برای من انشاء مینویسی که پدرم در خواب می گوزد؟ پدرت رو در میارم.
در این حال زن استاد با گریه و شیون و در حالی که به سرش می کوبد وارد اطاق میشود: خدا! خدا! من رو بکش از دست اینا راحت کن. آخه من چه گناهی کردم که این قدر باید عذاب بکشم؟ خدا! خدا!

میگویم تا ما هم این وسط کتک نخوردیم بهتر است که قلم و کاغذمان را برداریم و از صحنه خارج شویم. امیدوارم که این مصاحبه کوتاه و پر ماجرا به پیشبرد دموکراسی در ایران کمک کند!

۸ نظر:

  1. ey val, kheyli bahal bood, daghighan system feli iran ke in mozdooran past fetrat sohbat az azdi bayan va azadi amal mikonan vali az oonvar mellat ro be band o zanjir mikeshan. heyhat men alzelat

    پاسخحذف
  2. «جد و آباد» نه، «جد و آباء»

    پاسخحذف
  3. aza.joon
    از ماست که بر ماست

    پاسخحذف
  4. very smart definition of democracy in Iran ... we need to change from inside first ... develope democracy skills in family !!1

    پاسخحذف
  5. مرسی از پستهای قشنگت من بزودی به امریکا میرم.اطلاعات اولیه که دادی به نظرم خیلی بدرد بخوره.پاینده باشی

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.