۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

رویای شیرین من!

این روزها در حال راه اندازی یک سیستم جدید هستیم و برای همین مغزم کشش ندارد که بتوانم یک مطلب بدرد بخور برای شما بنویسم. حالا یک چرت و پرتی می نویسم و شما آن را به خوبی خودتان قبول کنید.

من تا به حال مطالب زیادی در مورد اینکه بمانیم و یا برگردیم نوشته ام و سعی کرده ام که لااقل برنامه خودم را در مورد اقامت دائم در امریکا و یا بازگشت به ایران تشریح کنم. خلاصه کلام این است که من تصمیم گیری نهایی در این مورد را به زمانی موکول کرده ام که بتوانم پاسپورت امریکایی خود را بگیرم تا اگر زمانی خواستم از امریکا خارج شوم مجبور نباشم که هر شش ماه یک بار سختی سفر به امریکا را تحمل کنم.

ولی گهگاهی به یاد رویاهای شیرین خودم در زمانی که ایران بودم می افتم و برایم خیلی جالب است. البته آن رویاها دیگر اعتبار خود را از دست داده است ولی همچنان یادآوری آنها برایم خالی از لطف نیست زیرا که اغلب آنها برایم خنده آور است و من را می خنداند. من اصولا آدم رویابینی هستم و همیشه هم دوست دارم که رویاهای شیرین ببینم. اگر استرس داشته باشم و یا دچار هیجان و ترس از آینده شده باشم سعی می کنم که با رویاهایم خودم را تسکین دهم ولی گاهی هم رویاهایم از کنترل خارج شده و چیزهای عجیب و غریب و خنده داری می شود.


چند ماه به آمدنم به امریکا مانده بود و من دچار شور و شوق عجیبی شده بودم. بطور مداوم به خودم می گفتم که من دارم به امریکا می روم و از تکرار این حرف لذت می بردم. احساس اهمیت می کردم و هر جایی که می رفتم سعی می کردم که به یک طریقی موضوع صحبت را به امریکا ربط دهم و با بی تفاوتی ظاهری بگویم که اتفاقا من هم دارم تا دو ماه دیگر به امریکا می روم. اگر در آن زمان کسی به من می گفت آرش امریکایی, واقعا آن اسم, با وجنات فکری و عملی من جور در می آمد.

شبها قبل از خواب برای خودم یک فیلم سینمایی در ذهنم به نمایش در می آوردم و شخص اول آن فیلم هم من بودم که در امریکا به سر می برم و همه امریکاییها از دیدن من دهانشان باز مانده است و مشغول تعریف و تمجید من هستند. یک شب آرنولد می شدم و جان چند امریکایی را نجات می دادم. یک شب اسپایدر من می شدم و شب دیگر بیل گیتس. هر چه که بود, بودن خودم در امریکا را امری محیرالعقول می پنداشتم و با تکرار صحنه های خیالی آن لذت می بردم.


یکی از رویاهای دیگر من مربوط به بازگشت من به ایران بود و در رویاهای خودم می دیدم که من سالها در امریکا بوده ام و الآن با پاسپورت امریکایی به ایران یازگشته ام و پاسپورتم را به همه نشان می دهم. یا اینکه می دیدم در آژانس هواپیمایی هستم و می خواهم به دبی بروم. سپس خانم زیبایی که مسئول گیشه است از من پاسپورت را برای صدور ویزا می خواهد. من در حالی که مثلا اصلا برایم مهم نیست پاسپورت امریکاییم را روی میزش می گذارم و می گویم که من نیازی به ویزا ندارم! او هم با دهانی باز من را می نگرد و می گوید که هر موقعی که خواستی بیا تا شام با هم برویم بیرون. معمولا این شخصیتهای رویایی من کسانی بودند که در دنیای واقعی محل سگ هم به من نمی گذاشتند!!!

وقتی که استرس داشتم و یا اینکه فکرم درگیر مسائل جدی مهاجرت بود هرچقدر که زور می زدم نمیتوانستم رویای شیرین ببینم و رویاهایم یا قاطی می شد و یا اینکه تبدیل به چیزی شبیه به کابوس می شد. یک بار رویایم تبدیل به چیزی شد که من ناخواسته زدم زیر خنده و به خودم گفتم که تو رسما داری قاطی می کنی. معمولا شروع رویاهایم در مورد ایران از زمانی بود که مثلا من بعد از سالها اقامت در امریکا از فرودگاه مهرآباد وارد تهران می شدم و بستگانم به دنبالم می آمدند.


آن شب خیلی استرس داشتم و از لحاظ فکری واقعا خسته بودم. هرکاری می کردم نمی توانستم بخوابم و یا اینکه رویای شیرینی ببینم که کمی آرام تر شوم. سعی کردم که آن رویای همیشگی ورودم را به ایران ببینم. دیدم که از هواپیما پیاده شدم و چمدانهایم را گرفتم و به سمت سالن بیرون فرودگاه به راه افتادم. از دور دیدم که تعداد خیلی زیادی آدم به استقبال من آمده اند. شاید تمام کسانی که در سالن فرودگاه بودند به استقبال من آمده بودند. من به محض اینکه وارد سالن شدم. خودم را در سطحی بالاتر از بقیه حس می کردم طوری که می توانستم تمام جمعیت را ببینم.

در این هنگام رویای من دوباره قاطی کرد و از کنترلم درآمد. من دست کردم در جیب کتم و پاسپورت امریکاییم را درآوردم و آن را بالا بردم و در جلوی جمعیت گرفتم و گفتم این نشان حاکم بزرگ است تعظیم کنید!!! بعد همه تعظیم کردند! سپس از این رویای احمقانه خودم بلند بلند خندیدم. احتمالا اگر کسی در آنموقع شب بیدار می بود, فکر کرده است که من دیوانه شده ام و در خواب بلند بلند می خندم!

تا فردایی سبز

۲۵ نظر:

  1. ajab roya pardazi shoma! bavar kardani nist

    پاسخحذف
  2. یعنی خداییش آخر بچه نظام آبادی.

    پاسخحذف
  3. خداوکیلی حال میکنم که صادق هستی و رک گو. خیلی ها همین حسی که شما داشتی رو داشتن ولی جرئت بیان کردنش رو ندارن. منم در حال مهاجرت به استرالیا هستم و گاهی اوقات خیالپردازیهای ذکر شده به سراغ من هم میاد و به خودم میخندم و میگم وقتی رسیدی اونجا و دهنت سرویس شد میفهمی که دیگه خیالپردازی نکنی

    پاسخحذف
  4. واقعا خواب میدیدی که آرنولدی ؟ جواااااااااااااااد

    پاسخحذف
  5. aza.joon
    man ke ghablesh mooonde boodam dokhtar az kodoom melliat entekhab konam ,,, hamaro emtehan konam :))

    in melliata :
    china,japan,east europe,lebonese , french, italian,spanish,russian, swedish,mix american , latin , red indian , white canadian blond ... !!!!
    =)))))))))))

    vali be ghole shaer : ZEHI KHIALE BATEL :D

    پاسخحذف
  6. اینچیزا مال 10 20 سال پیش بود که خیلی کم و عجیب غریب بود.دیگه عادی شده..
    الان دیگه باید یه کاره خیلی مهم هم توی آمریکاباشی تا خیلی دست نیافتنی به نظر برسی..

    پاسخحذف
  7. ببین! خیلی هم رویای احمقانه نبوده.. تابستون من با چند تا فامیل و بستگان رفته بودیم ترکیه. همسر یکیشون آمریکایی بود. توی صف خروجی کنترل گذرنامه، طرف آمریکاییه پاسپورت ما رو گرفت، گذاشت زیر پاسپورت سرمه ای خودش، گرف بالا و برای افسر تکان داد. افسر هم لبخندی زد و اشاره کرد که بیا. ما هم مثل یه گله راه افتادیم خارج صف رفتیم دنبال طرف. فقط چون پاس آمریکایی داشت. یا توی جاده من و اون داشتیم می رفتیم. پلیس جلومونو گرفت. ماشین ایراد داشت. تا فهمید طرف آمریکاییه کلی خوش و بش کرد و بفرما..

    پاسخحذف
  8. سلام

    منو یاد در رویای بابل نوشته ریچارد براتیگان انداختی

    محمد 30 ساله از تهران

    پاسخحذف
  9. ایول عجب رویایی ماروهم حسابی خندوندی . البته بگم ماهم تافته جدا بافته نیستیم ما که هنوز به فکرمونم نمیرسه بریم آمریکا گاهی از این رویاها میبینیم چه برسه به تو که درحال رفتن بودی
    ____بهنود____

    پاسخحذف
  10. ای بابا! بازم خوبه تو که قصد مهاجرت داشتی و اینهمه خیالپردازی میکردی، بابا ما که اصلا قصد مهاجرت را هم نداردیم 10000000000 برابر بیشتر از تو خیالپردازی میکنیم!
    ولی خداییش این رویای میتی کمان از همه جک تره.

    خوش باشی رفیق

    پاسخحذف
  11. آقا اصلن مرتبط به روياي مهاجرت نيستش ولي ديروز كه از اتوبوس انقلاب پياده شدم پسره ظرف آلو ترش كه بسته بندي مستطيلي داشت جلوي دوست دخترش گرفت و گفت در مقابل حاكم بزرگ تعظيم كنيد من قبلش فكر كردم ميخواد بزنه تو گوش دوست دخترش يعني باش دعوا كنه اينو جلوش نگه داشته بعد خندم گرفته بود كه بازي ميكنن

    پاسخحذف
  12. خیلییییییییییییی نوشته هات روون و بامزه و دیده بسیار بانمکی داری کلا عاشقه صداقت هستم بهت خوش بگذره

    پاسخحذف
  13. بنظرم ميرسه كه اين مطلب و قبلي كه در مورد مهاجرته بهم مرتبطن و تو يك فضا نوشتي اونها رو
    يه مطلب كه من خودم در مورد ايرانيهاي ساكن انگليس ديدم ميگم حالا كسي نياد بگه من اونجوري نيستم. بعضيها منظورمه نه همه
    عده اي بودن كه بعد از تحصيلشون (دكتري) مونده و مشغول به كار تخصصي يا غير تخصصي بودن و در كل حداقل ٥ سالي اونجا بودن اما از من كه تازه وارد اونجا شده بودم زبان انگليسيشون ضعيف تر مونده بود. يعني بازنگري در مورد زبانشون متوقف شده بود. حتا افعال ساده اي مث came across يا came along ‌هم نمي دونستن چيه. و من بعد متوجه شدم كه تو هر شخصي متفاوته.
    اما اينكه تعداد زيادي ايراني رفتن كشورهاي خارجي دليل نميشه كه نفر بعدي كه ميره بهمين دليل بايد همه چيزرو بدونه. اولن خيلي از ايرانيها بدليل اينكه زبان دومشون ضعيفه به ساير هموطنايي كه ميخوان بيان اطلاعات غلط ميدن. زمانيكه كه من براي تحصيل به انگلستان داشتم ميرفتم دوستي داشتم كه سال سومي بود كه براي دكترا در برلين بود و به من مي گفت خيلي چيزها گرونه و . الي آخر
    من هم كه چون پاييز داشتم مي رفتم كلي لباس خريدم و باور كنيد انقد گرون در اومد و زمانيكه رسيدم UK ديدم بابا كتوني و لباس گرم هم خوشگلتر و هم ارزونتر از ايران هست. حالا اينها رو گفتم واسه اينكه بگم اگه تا حالا تونستي روي پاي خودت وايسي دليل اين نيست كه از بقيه ياد گرفتي بلكه به استعداد و جربزه آدم ربط داره
    آرزوي موفقيت دارم واست

    پاسخحذف
  14. ارش تو که مارو کشتی. اینقدر خندیدم که اشکم در اومد.
    قربونت. بازم بنویس.

    پاسخحذف
  15. سلام ببخشید من یه سوال دلرام شما از طریق لاتاری ویزای مهاجرت گرفتین؟

    پاسخحذف
  16. قربون شکلت برم حوصله نداشتی ننویس!! حالا توهم میدونی ما هر روز سر میزنیم میگی بذار امروز یه کوفتی بنویسم سرشون گرم بشه حوصله نداشتی ننویس اره جونم .......

    پاسخحذف
  17. نه خداييش ذوق مرگ ميشم از اينكه اينقد حرف دلتو صادقانه و بامزه ميگي مرسي از تو
    عشق براي تو آرش ،عشق برات، خيلي دوست دارم
    حرف هاي تو استرس زندگيمو كم ميكنه
    اشكك شوق تو چشام مياد وقتي از خاطرات ايران ميگي احساس ميكنم تنها نيستم و رويا پردازيهاي منم يه روزي خاطرات با مزه اي ميشن

    پاسخحذف
  18. سلام
    ممنون از اینکه ما را در تجربیاتت سهیم می کنی نوشته هات برخی اوقات حالت سفرنامه دارد و این آنها را جذاب می کند .
    می خواستم از شما درخواست کنم در صورت امکان یک پست را به روش های خرید کردن از سایتهااختصاص دهید چون برای کسایی که تو ایران هستند این یک مشکل بسیار بزرگه برای مثال یک زمانی ما دنبال دارویی بودیم که تو ایران به شدت کمیاب بود ولی تو سایت های آمریکایی و اروپایی با تخفیف هم میفروختند ولی متاسفانه چون اعتبار نداشتیم و به ساز و کار آنها آشنا نبودیم نتونستیم آن را تهیه کنیم .
    در مورد راه های ایجاد اعتبار و شارژ آن هم برای یک ساکن ایران توضیح دهید(البته بدون واسطه) به هر حال اطلاعات شما خیلی میتونه در این رابطه کمک کند.
    این مطلب برای خیلی ها می تواند مفید باشد لطفا سعی کنید پستی در این ارتباط داشته باشید.
    با تشکر

    پاسخحذف
  19. آخر ... شعر گفتني .دمت گرم.تو از اون آدمهايي هستي كه شهوت نوشتن دارن.و خوب هم مينويسي.مهم نيست درباره چي مينويسي.آسمونو ريسمونو به هم ميبافي و خواننده هاتو سرگرم ميكني.يكي از شگردهات هم اينه كه به خودت هم تيكه بندازي و نقش هالو ها رو بازي كني تا باورپذيرتر و جذابتر بشه نوشته هات.كه ميشه.با اين روش كمترين مخالف و دشمن رو براي خودت ميتراشي.در همين نوشته اگر شخصيت قصه رو عوض ميكردي و يك هموطن ديگه رو جاي خودت ميگذاشتي تا حالا 100 تا كامنت منفي و فحش برات گذاشته بودن.مطمئنم در مورد پاسپورت و آمريكا تو اينطوري فكر نميكردي واين راهي بود براي تو تا اين طرز نگاه و رويا پردازي راجع به امريكا رو بدون دشمن تراشي نقد كني.من مدتي در مريكا زندگي كردم در دو دوره مختلف از زندگي و اعتقاد دارم براي جوونهاي بيست ساله ايراني و يا ساير كشور هاي جهان سوم امريكا بي برو برگردهنوز هم سرزمين رويا هاست و هنوز هم مثل چند دهه پيش جذاب و الهام بخشه.به شخصه فكر ميكنم هر جووني اگه روحيه ماجراجويي و كشف نا شناخته ها رو داره و سر پر شور و نترسي داره بايد امريكا رو ببينه.سفر كوتاه من به امريكا در دهه 90 ميلادي مسير زندگي من رو كاكلا تغيير داد و تمام موفقيت هاي بعدي زندگيمو مديون همون چند ماهي هستم كه امريكا بودم.خيلي ها هم تجربه تلخي ميشه براشون اما همون هم بسيار ارزشمنده در رشد شخصيت يك جوون.داستان ماهي سياه كوچولو رو كه يادتون هست....

    پاسخحذف
  20. مگه این جوری نیست؟ خب اینا که تو رویاهاتون بوده واقعیت داره دیگه.

    پاسخحذف
  21. آرش خان راستشو بگو شما این آرش voa نیستی؟ دیدی شناساییت کردم!

    پاسخحذف
  22. aza.joon
    arash khan kolli bahali :D
    kolan ham khodet ham post hat ham coment ha :))
    arz konam ke man badaz facebook o yahoo mail miam site u !!! motadam kardi arash khan :D
    iam your biggest fan dude :D

    پاسخحذف
  23. pas kojaiiin? in system rah andazi nashooood??? hoselam sar rafte, chand rooze sar mizanam hich khabare jadidi nist. ei baba!

    پاسخحذف
  24. آقا این پستت رو سه بار خوندم! خیلی باحاااال بود!

    علامت مخصوص حاکم بزرگ!!!

    پاسخحذف
  25. سلام
    من هم يكي ازكسايي هستم كه ازبچگي ارزويم ديدن هاوايي وامريكابوداتفاقابعداز ازدواج متوجه شدم
    كه همسرم هم همينطوراست تااينكه حدود100روز پيش با
    اينكه هيچكس رانداشتيم اقدام براي گرفتن ويزاتوريستي
    كرديم واتفاقادرمصاحبه خانم مصاحبه گرگفت تبريك مي گم.شماقبول شديد. وقتي پسر7ساله ام علت تبريك گفتنش راپرسيد گفت بخاطراينكه شماميريدامريكا. نمي دوني چقدرخوشحال شديم طي اين 100روزچه احساسي داشتيم تمام اين روزهابه سايت سرميزدم وكيس نامبر راچك مي كردم تااينكه ديروزيك ايمل فرستادندوگفتندكه ازدادن ويزابه مامعذورهستندبه خاطر اينكه كشورمايعني ايران جزو چندكشورحمايت كننده ازتروريست است وماكه از ايران مي اييم طبق قانون 360نمي توانيم ويزاي توريستي داشته باشيم .اين يعني فروپاشي يك روياي زيبا.حالا مي خواهم بپرسم ايامامي توانيم به تصميم گيري اعتراض كنيم اخه مگه ماچه گناهي كرديم كه هميشه اين اسم ايران باعث دردسرمابشه .ازطرفي دولتمردان امريكامي گن بامردم ايران كاري نداريم فقط به خوددولت مي خواهيم فشاربياوريم ولي برعكس تمام گرفتاريهابراي مامردم بيچاره است

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.